پدیده پدرام، محصول تغییر رویکرد شاعری است که سیاست ورزید، حزب ساخت، نامزد انتخابات ریاست جمهوری شد، علیه امانالله خان، موضع گرفت و در نهایت، تا نمایندگی در پارلمان هم جایگاه حقوقی و پایگاه سیاسی، بهدست آورد.
با این حال، از شاعری که سیاست میورزد، نباید به تمامی انتظار داشت که به سیاست، نگاهی ژرف و همراه با اندکی خردورزی، صبوری و میزانی قابل قبول از محافظهکاری و مصلحتگرایی داشته باشد. آقای پدرام اگرچه به سیاست رو کرد؛ اما رویکردی شاعرانه و شبه حماسی که موجب شد او تا آستانه یک سیاستمدار پوپولیست، موجسوار و بیاعتنا به نتیجهای که از مواضع ویرانگر و پرحاشیهاش به دست میآید، سقوط کند؛ کسی که تصور میشود همواره میخواهد تیتر اول خبرها باشد و مورد توجه و تحسین دوستدارانش قرار بگیرد، و البته از حمله و هجمه مخالفان پرشمارش نیز نهراسد و چهبسا از آن، زمینه و ابزاری تازه برای جلب توجه بهره بگیرد.
نخستین نشانهها از نگاه شاعرانه پدرام به سیاست افغانستان، اعلام کلکلسیونی از نامهای آشنای دنیای شعر و ادبیات افغانستان به عنوان پایهگذاران و اعضای ارشد حزب کنگره ملی بود؛ از واصف باختری تا لطیف ناظمی.
این ترکیب اما در نخستیننگاه، حزب کنگره ملی را به کنگرهای در حوزه شعر و ادبیات، شبیه میساخت تا یک جریان سیاسی. اگرچه این ترکیب، بهدنبال اعلام بیخبری شاعرانی چون لطیف ناظمی و… از شمول در تشکیل یا عضویت در آن، بهسرعت متلاشی شد و فروپاشید؛ اما این رویداد، مانع از بازتاب این حقیقت نشد که آقای پدرام به عنوان رییس و بنیانگذار حزب کنگره ملی، به سیاست، نگاهی شاعرانه از نوع حماسی آن دارد و این نگاه، به مرور به پاشنه آشیل اصلی حزب کنگره ملی و پدیده پدرام بدل شد؛ زیرا در سیاست مدرن، جایی برای شاعر و عارف وجود ندارد.
در سیاست سنتی هم اگرچه شاعران، ریزهخواران همیشگی خوان سلطان بودند و در برابر مدحت ارباب سیاست، صله میستاندند؛ اما این شاعرپروری و شعردوستی سلاطین قدیم، لزوما باعث نمیشد تا شاعران، خطوط و رؤوس اصلی دربار قدرت را تعیین کنند.
نقطه ضعف دیگر آقای پدرام این است که با نگاهی نوستالژیک به گذشتهای از دسترفته و غیرقابل برگشت، میخواهد حال را تغییر دهد و آینده آرمانگرایانهاش را بنا کند. او که همواره مدعی مبارزه با «شوونیسم» است و منظورش آشکارا شکستن سیطره انحصاری پشتونها بر کانون مرکزی قدرت در افغانستان بر مبنای فرمول «حل عادلانه مسأله ملی» است، با این موضوع، بهاندازهای احساسی و حماسی برخورد میکند که به نحو غیرقابل درکی از واقعیتهای سیاسی- اجتماعی جاری در افغانستان و منطقه، فاصله میگیرد و در مطالبهای مضحک و رویاپردازانه، خواستار استفاده از نام «خراسان» به جای «افغانستان» میشود!
بعید است حتی خود آقای پدرام نداند که بازآفرینی گذشتهای دور، بههر اندازهای که خواستنی و دوستداشتنی هم باشد، با توجه به واقعیتهای موجود، امری محال و غیرممکن است، بههمین دلیل، خراسانخواهی آرمانگرایانه، نه تنها تنیدن به تار توهمی تاریخی و سرگردانی ترحمانگیز در تاریکخانه تاریخ برای جستجوی افتخاری گمشده است؛ بلکه گریز و امتناع غیرمسؤولانه از مواجهه معقول و مبتنی بر خرد و عقلانیت سیاسی با واقعیتهای هرچند تلخ جاری است.
آقای پدرام میداند که نه توان تخریب واقعیت موجود را دارد و نه از عهده بازسازی و بازآفرینی گذشتهای نوستالژیک و از دسترفته برمیآید؛ پس چرا همواره به مسایلی دامن میزند که تنها چند جوان آرمانگرا و فاقد قدرت تجزیه و تحلیل واقعیتهای جاری را راضی میکند و به حمایت و هواداری شورانگیز از او برمیانگیزد؟ آیا همین حمایت و هواداری پرشور چند فعال اینترنتی، آرمانگرایی پرسروصدای پدرام را اشباع میکند و فارغ از کسب نتیجه، برای ادامه این مبارزه موهوم و رویاپردازانه، کافی است؟
صرف نظر از پیامدهای عمیقا زیانبار و ویرانگر مبارزه با «شوونیسم» با ابزار «پوپولیسم» برای حیات سیاسی و اجتماعی اقوام افغانستان در ابعاد ملی، این رویکرد برای خود آقای پدرام و حزب کنگره ملی هم ثمرهای جز طرد و انزوا نداشته است. او اگرچه به پارلمان راه یافت؛ اما صدای او، همانند بشردوست، همواره تنها بود. همین رویکرد همچنین موجب شد تا او بر اساس ادعای خود و هوادارانش، از سوی «شوونیستهای حاکم» این بار حتی به پارلمان هم راه نیابد. علیرغم همه این نتایج ناامیدکننده و سریال بیپایان ناکامیهای غیرقابل جبران، آقای پدرام در تصمیمی احساسی و ناشی از همان نگاه شاعرانه و حماسی همیشگیاش به سیاست و مبارزه سیاسی، اینبار میخواهد در انتخابات ریاست جمهوری، نامزد شود؛ نمونهای دیگر از سیطره غمانگیز احساس بر خرد.
شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از خبرگزاری افق، تاریخ انتشار8اسفند 97 ،کدخبر: 99449 ، ufuqnews.com