پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۲۸۷۹۲۰
تاریخ انتشار : ۲۴ تير ۱۳۹۹ - ۲۰:۲۴
نظام اجتماعی باید به نیازهای اساسی و رنج‌های افراد و گروه‌هایش واکنش نشان دهد؛ ابتدا با تصدیق و به رسمیت شناختن این درد و رنج، سپس با انجام اقدامات ضروری برای حل و رفع آن. این یادداشت به راه‌های مختلف واکنش‌های جمعی به تروماهای جمعی می‌پردازد.
شعار سال: رنج منِ انسان فقط محصول اتفاقات تلخ شخصی، روابط بین‌فردی آزاردهنده، یا ناکامی‌های دوران کودکی نیست. از آنجا که بخش عمده‌ای از «خود» متأثر از ارزش‌ها، اهداف و معانی ساخته‌شدۀ اجتماعی است، اگر اجتماعی که در آن زندگی می‌کنم دچار بلایای طبیعی، فقر ساختاری، بحران اقتصادی، بیماری اپیدمیک، آشفتگی اجتماعی، فساد ساختاری، خشونت یا جنگ شود، من به مثابۀ یک فرد نیز رنج می‌کشم؛ افسردگی، اضطراب، بی‌میلی به زندگی، بی‌حسی، ناامیدی، انزوا، مشکلات ارتباطی با اطرافیان، مشکلات خواب، ناتوانی در تمرکز، سردرد، درد‌های مزمن، انواع بیماری‌های جسمی، اختلال اضطراب پس از سانحه، و اعتیاد از مثال‌های بارز رنج فردی است که می‌تواند عامل اجتماعی داشته باشد.

رینا هرناندز توبرت، روان‌کاو آمریکای لاتین، باور دارد که رابطۀ فرد با جامعه‌اش مثل رابطۀ نوزاد با مادر است؛ «مادر بستری برای ارضای نیاز‌های عاطفی و جسمی نوزاد مخصوصاً اضطراب غیرقابل تحمل اوست. نوزاد تجربیات هیجانی دردناک خود را به مادر فرامی‌فکند، و مادر دریافتشان می‌کند، رنج می‌برد، و آن‌ها را به زبانی قابل فهم درمی‌آورد، سپس فهم تازۀ خود را از ناراحتی نوزاد به عملی خاص در مسیر حل و رفع منبع این ناراحتی تبدیل می‌کند. به این شکل روند نمادپردازی در نوزاد آغاز می‌شود. همچنین مادر با پاسخ‌های متناسب و به‌موقعِ خود به نوزاد کمک می‌کند تجربیات هیجانی خود را نام‌گذاری کند.

اجتماع و سازمان‌های اجتماعی دقیقاً کارکردی مشابه با نقش مادر در رشد و تحول نوزاد دارند. نظام اجتماعی باید به نیاز‌های اساسی و رنج‌های افراد و گروه‌هایش واکنش نشان دهد؛ ابتدا با تصدیق و به رسمیت شناختن این درد و رنج، سپس با انجام اقدامات ضروری برای حل و رفع آن. گاهی حل و رفع این گرفتاری به دلایل مادی میسر نیست، اما تصدیق و به رسمیت شناختن رنج افراد و گروه‌های آسیب‌دیده ضروری است، آن‌ها به این ترتیب احساس می‌کنند دیده می‌شوند و برای جامعۀ خود واقعاً وجود دارند. فرد بزرگسال در این خصوص حتی نیازمندتر و درمانده‌تر از نوزاد است.

بنابراین، هر زمان جامعه و سازمان‌هایش نتوانند بستری برای ارضای نیاز‌های عاطفی و جسمی افراد و گروه‌ها باشند، «ضربۀ جمعی» رخ می‌دهد، چیزی شبیه تجربۀ نوزادی که مادری بی‌کفایت یا سوءاستفاده‌گر دارد؛ کودک برای تأمین آرامش و رفاه خود به مادری پناه می‌برد که از او بهره‌کشی می‌کند، منکر رنج و درد او می‌شود و حتی او را به دروغ‌گویی و خرابکاری متهم می‌کند.» در اینجا ضربۀ جمعی به دلیل بی‌عدالتی موجود پیچیده‌تر و سهمگین‌تر می‌شود.

تمثیل «نوزاد وابسته و مادر بی‌کفایت» تصویر آشنایی از وضعیت شهروندان در بسیاری نظام‌های سیاسی و اجتماعی ناکارآمد در دنیای امروز است. در پی اپیدمی ویروس کرونا در چین، یکی از اهالی شهر ووهان، رو به دوربین، با ماسکی بر صورت که بیشتر ترس از شناخته شدن و گیر افتادن به دست پلیس را تداعی می‌کند، تا جلوگیری از انتقال بیماری، به جامعۀ جهانی پیغام می‌دهد: «دولتمان ما را رها کرده، ما کسی را نداریم نجاتمان دهد.»

از اندکی آن طرف‌تر، شهروند افغانِ ساکنِ کابل برایم می‌نویسد: «انگار چشم‌هایمان را بسته‌اند و در اتاقی تاریک رهایمان کردند و کسی ناگهان سیلی به صورتمان می‌زند، و ما منتظریم ببینیم سیلی بعدی کی از راه می‌رسد…» و همین جا در ایران خودمان ما نیز احساس رهاشدگی از جانب سازمان‌های اجتماعی داریم. حوادث تلخ و باورنکردنی به‌سرعت یکی پس از دیگری اتفاق می‌افتد؛ ماجرای آبان ۹۸، سیل سیستان‌و‌بلوچستان، جان باختن عده‌ای در مراسمی عمومی در کرمان، سقوط هواپیمای اوکراینی، خطر گاه‌و‌بی‌گاه جنگ، تحریم‌ها، اوضاع اسف‌بار اقتصادی، و پرونده‌های فساد میلیاردی فقط تعدادی از ضربه‌های جمعی ماه‌ها و سال‌های اخیر و بهتر بگوییم تاریخ معاصر ایران است. اینجا دیگر من و رنج من به‌تن‌هایی معنا ندارد، حسِ «ما» ست که در معرض تهدید و آسیب قرار گرفته است.

کای اریکسون، جامعه‌شناس امریکایی، در گزارشی دربارۀ سیل فاجعه‌بار بوفالو کریک بین «ضربۀ فردی» و «ضربۀ جمعی» تمایز قائل می‌شود: «ضربۀ فردی وقتی رخ می‌دهد که ناگهان حادثه‌ای سهمگین آنچنان ساختار روانی فرد و سیستم دفاعی او را درهم می‌شکند که توان مقابلۀ مؤثر را از او می‌گیرد.

در این شرایط فرد در نتیجۀ رویارویی با مرگ و ویرانی عظیم دچار شوک عمیقی می‌شود، آنچنان که در خود فرو می‌رود، بی‌حس می‌شود، یا وحشت‌زده و آسیب‌پذیر هر لحظه منتظر فاجعه‌ای مشابه است.»، اما ضربۀجمعی چیزی دیگر را هدف قرار می‌دهد که مؤلفۀ بنیادی هر اجتماعی است؛ احساس همبستگی و پیوستگی بین افراد جامعه!

اریکسون می‌نویسد: «منظور از ضربۀ جمعی از هم شکافتن بافت بنیادی زندگی اجتماعی است که به پیوند مردم با یکدیگر آسیب می‌زند و حس حاکم شراکت جمعی را از بین می‌برد. ضربۀ جمعی مثل ضربۀ فردی با شوک همراه است، با این تفاوت که مثل ضربۀ فردی ناگهان حادث نمی‌شود، بلکه جمع به‌تدریج به این درک می‌رسد که دیگر جامعه به‌مثابۀ منبع مؤثر حمایت وجود ندارد، و اینکه بخش مهمی از هویت اجتماعی فرد ناپدید شده است… “من” همچنان به زیست خود ادامه می‌دهم، اگرچه آسیب دیده‌ام و حتی شاید برای همیشه عوض شده باشم. “تو” همچنان به زیست خود ادامه می‌دهی، اگرچه بسیار دور و غیرقابل دسترس. اما “ما” دیگر به‌مثابۀ جفتی متصل یا شبکۀ سلولی مرتبط در بدنۀ جمعی بزرگ‌تر وجود ندارد.»

از بین رفتن «ما» و از دست دادن حسِ شراکت جمعی به شکل‌های متفاوت خود را در سطح فردی نشان می‌دهد؛ مثلاً از دست دادن ارتباط با محیط اطراف، حسِ جدایی از آدم‌های دیگر، ناتوانی در توجه نشان دادن به نیاز‌های دیگران، و از دست دادن ارتباط معنادار با خود، زیرا حسِ جمعی «ما» بخش مهمی از خود است، و با از بین رفتن «ما»، بخشی از خود نیز فلج می‌شود.

یکی دیگر از نشانه‌های ضربۀ جمعی این است که اعتماد اجتماعی سلب می‌شود، اغلب به این دلیل که دست‌اندرکاران و مسئولانِ به بار آمدن فاجعه مسئولیت خود را انکار می‌کنند و، بدون ابراز پشیمانی یا عذرخواهی، از قربانیان این ضربۀ جمعی رو برمی‌گردانند و آن‌ها را با احساس تحقیر و بی‌ارزشی به حال خود رها می‌کنند؛ بنابراین بازیابی و بازسازی اعتماد اجتماعی یکی از مهم‌ترین اقدامات در روند شفای قربانیان است، که اغلب در قالب اجرای عدالت، مسئولیت‌پذیری مجریان امور، و تأیید و تصدیق رنج قربانیان ظاهر می‌شود. تحقیقات متعدد روان‌شناسی و جامعه‌شناسی به اثر مستقیم و غیرمستقیم خشونت سازمان‌یافته و کلان در سطح جمعی بر خشونت در سطح فردی، مثل کودک‌آزاری، همسرآزاری، خشونت خانگی، و بزهکاری اجتماعی اشاره می‌کنند. به عبارت دیگر، چرخۀ معیوب خشونت و انتقال خشونت در طول نسل‌ها اغلب در بستر ترومای جمعی رخ می‌دهد.

زوال ارزش‌ها و هنجار‌های اجتماعی و فروپاشی سازمان‌ها و ساختار‌های سنتی نیز از عواقب مواجهۀ درازمدت با ضربۀ جمعی است. دیوید راتناوال ۶) فهرستی از علائم و نشانه‌های جوامع ضربه‌دیده ارائه می‌کند:

- بی‌اعتمادی عمیق به خود، دیگران، حتی خانواده
- خشونت معطوف به خود، رفتار‌های خطرزا
- وابستگی به موادمخدر
- خشونت علیه زنان
- سوگ مداوم
- احساس شرم و حقارت
- تعارض بین نسلی
- سردرگمی نقش، ازجمله سوءاستفادۀ جنسی و نقض مرز‌های اجتماعی
- پاکسازی فرهنگی، از بین رفتن ارزش‌های سنتی
- بحران راهبری
- توطئۀ سکوت ــ باور جمعی به پنهان‌کاری

روان‌شناسی اجتماعی در توصیف ویرانگری ترومای جمعی یک گام فراتر می‌رود. این دیدگاه معتقد است ضربۀ جمعی بیش از هر چیز به بحران معنا منجر می‌شود. حادثۀ تراژیک در حافظۀ جمعی گروه به طور مداوم ساخته و بازساخته می‌شود تا معنایی قابل قبول پیدا کند. ساختِ معنا برای حوادث تراژیک و حفظ آن به شکل‌گیری حسِ استمرار خود و ارتباط معنادار بین خود، دیگران و محیط کمک می‌کند. فرد احساس می‌کند وجودش اهمیت دارد.

در این روند  ساخته می‌شود که شامل احساس اعتمادبه‌نفس، احساس تعلق، کارآمدی و معناداری امور است. به‌علاوه، معانی جمعی ساخته‌شده همبستگی و هویت گروهی را ممکن می‌سازد و حس تاریخ‌مندی و سرنوشت جمعی را فراهم می‌کند. «ما» دیگر رها‌شده نیستیم، بلکه صاحب روایت تاریخی هستیم که نشانمان می‌دهد چه کسی هستیم، از کجا می‌آییم و به کجا باید برویم؛ هویت تاریخی فراتر از شخصِ خود که حسی از پیوستگی بین گذشته، اکنون و آینده را برای اعضای اجتماع فراهم می‌کند. به این ترتیب، فرد و اجتماع احساس کنترل و اثربخشی خود را بازمی‌یابد و برای تاب‌آوری در زمانۀ سخت به جست‌وجو و خلقِ منابعِ قدرتِ موجود و محتمل می‌پردازد.

در روند خلق معنای جمعی برای ضربه‌های تراژیک بیش از هر چیز به گفتگو و بده‌بستان کلامی نیاز است. جُستن صدای خود، گفتن، نوشتن، سهیم کردن دیگری ازجمله مخاطب داخلی یا جامعۀ جهانی در رنج خود، نسل خود و مردم خود، با هر وسیلۀ ممکن ازجمله هنر، ادبیات، فعالیت اجتماعی، رسانه‌های مجازی، و فناوری روز، نه‌تن‌ها احساس انزوای اجتماعی پس از ضربۀ جمعی را تضعیف می‌کند، بلکه احساس اثربخشی و کارآمدی را افزایش می‌دهد.

احساس کنترل و اثربخشی در جریان امور یکی از اولین مواردی است که هنگام ضربۀ فردی و جمعی از بین می‌رود؛ بنابراین، هر نوع عملی که احساس کنترل و اثربخشی را در فرد و اجتماع احیا کند به تاب‌آوری و مقاومت فردی و جمعی کمک می‌کند. مثلاً، فضای مجازی پتانسیل بالایی برای حفظ و احیای احساس اثربخشی و کنترل در جامعۀ امروز ایران دارد.

شاید شرایط اجازه ندهد مردم عاملیت خود را در خیابان، محل کار، یا محیط عمومی نشان دهند، اما در فضای مجازی همچنان قادرند احساس اثربخشی خود را حتی شده با چند فوروارد ساده تجربه کنند، روایتگر رنج و پریشانی خود و مردم خود باشند، و همبستگی و همدلی‌شان را با یکدیگر حفظ کنند. گویی تجربۀ اعتماد جمعی در فضای مجازی آسان‌تر است، آدم‌ها راحت‌تر می‌توانند خودِ واقعی‌شان را با یکدیگر سهیم شوند. به‌علاوه، تالار‌های گفتگو و تبادل‌نظر در فضای مجازی ساخت روایت‌های جمعی معنادار از ضربه‌های تراژیک را تسهیل می‌کند.

از آنجا که ضربۀ جمعی به تخریب روابط انسانی و تضییع اعتماد اجتماعی منجر می‌شود، شفا و بهبودی در مرحلۀ اول در پروسۀ جمعیِ انطباق و سازگاری مجدد با یکدیگر و بسیج ظرفیت‌های موجود در خانواده و جامعۀ محلی و ملی رقم می‌خورد.

بر این اساس، هر گونه بهره‌وری از جمع و منابع قدرت جمعی، مثل ارزش‌های فرهنگی، هنجار‌های اجتماعی، و درس‌های تاریخی ثمر‌بخش است. مثلاً، غرور و وطن‌پرستی ایرانی، قیام‌گری و ظلم‌ستیزی مذهبی شیعی، پهلوانی و قهرمانی برآمده از ادبیات و اساطیر ایرانی، و پروژۀ درازمدت دموکراسی‌خواهی تاریخی ایرانیان از راه‌های مسالمت‌آمیز همه می‌توانند از منابع تاب‌آوری جمعی و فردی باشند.

تشکیل سازمان‌های مردم‌نهاد، فعالیت‌های جمعی داوطلبانه، نذر و امور خیریه، و کارآفرینی اجتماعی از دیگر اقدامات پیشرو در بازسازی اعتماد و پیوند اجتماعی است.

خو و عادات ریشه‌دار مهمان‌نوازی و مردمداری ایرانی، اینکه چطور هنگام عزا و عروسی، غم و شادی کنار هم باشیم از دیگر منابع قدرت و مقاومت است که باید در زیست روزمرۀ مدرن آورده شود. انعطاف‌پذیری و توان انطباق‌پذیری با شرایط، و میل به آموختن، یادگیری و پیشرفت از دیگر صفات ارزشمند در خزانۀ فرهنگی ماست که این روز‌ها به کارمان می‌آید.

جک ساول ۷)، روان‌شناس، در تعریف تاب‌آوری اجتماع می‌نویسد: «ایمان، امید و ظرفیت اجتماع برای ایستادگی در برابر ضربه و تلفات عمده، غلبه بر سختی‌ها، و چیره شدن بر آنهاست که معمولاً با افزایش منابع قدرت، کفایت‌مندی و همبستگی همراه است.»

برای این منظور، اجتماع نیاز دارد تا با منابع مقاومت و تاب‌آوری تاریخی خود مجدداً تماس برقرار کند؛ چه چیز به جامعۀ ملی و محلی در طول فراز‌و‌نشیب تاریخ گذشته کمک کرد دوام بیاورند؟ پیشینۀ تاریخیِ وضعیت کنونی چیست؟ و اکنون اجتماع در چه نقطه‌ای قرار دارد؟ با کمک این دانش، اجتماع می‌تواند تصمیمات آگاهانه بگیرد چه چیز را از گذشتۀ خود حفظ کند تا در آینده از آن استفاده کند، و چه چیز‌هایی را دور بیندازد. اتخاذ این تصمیمات به اجتماع کمک می‌کند که دریابد نه‌تن‌ها کجا می‌خواهد برود، بلکه چگونه می‌خواهد به آنجا برسد.

از دیگر منابع تاب‌آوری فردی و اجتماعی حفظ و تقویت پیوند‌های خانوادگی، فامیلی و دوستی است. فرزند، محبوب، خانواده، دوست و همسایه به ما انگیزه می‌دهند که ادامه دهیم، در برابر ناامیدی‌ها و سختی‌ها مقاومت کنیم و برای خود و آن‌ها زندگی بهتری رقم بزنیم.

هنر، ادبیات و آثار فرهنگی و تاریخی از دیگر منابع تاب‌آوری در زمانۀ سختی است. آن‌ها به ما کمک می‌کنند از همانندسازی با احساسات منفی کنونی خود ازجمله خشم، ناامیدی، استیصال، ترس، بی‌ارزشی و نفرت فراتر رویم، و خود را در طول تاریخ پر‌فراز‌و‌نشیب بشریت تنها احساس نکنیم.

پیش از ما بسیار کسانی بودند که کمتر یا بیشتر از ما از زمانۀ خود رنج بردند، به راه‌هایی برای مقابله با فجایع زندگی پی بردند، و دانش و بینش خود را در قالب این آثار به آیندگان منتقل کردند. مثلا وقتی رمان داستان دو شهر، اثر چارلز دیکنز، را می‌خوانیم به‌وضوح خود را نشسته پشت پنجره رو به آینده‌ای نامعلوم، با سری پر از طنین گام‌های فجایع رفته و هنوز نیامده، می‌بینیم؛ ما در رنج خود تنها نیستیم، رنج همواره بخشی از واقعیت زندگی انسان بوده است، هرچند شاید بتوان مانند بسیاری مردان و زنان اثرگذار در طول تاریخ برای رنج فردی و جمعی خود معنایی یافت.
 
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از اسکان نیوز، تاریخ انتشار:۲۳ تیر ۱۳۹۹، کد خبر: ۲۸۶۲۱، www.eskannews.com
اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین