شعار سال: صدای کودکانهاش هنوز در ذهنم باقیست، سلام داد و درخواست کمک کرد پول خُردی که در جیب کتم داشتم رو به او گرفتم از او پرسیدم چرا این وقت غروب و در این هوای سرد گدایی میکند، با عصبانیت گفت مگر کسی هم به من کار میدهد؟
مادر و دختری همان لحظه از کنارمان گذشتند و دختر بچه بسته ذرتی که در دست داشت بر زمین ریخت کمی به آن نگاه کرد ذرتها کاملا روی زمین ریخته بود دست مادر را گرفت و به راه خود ادامه داد.
پسربچه پول را از دستم گرفت و سریع سراغ ذرتها رفت، پیرزنی با قدمهای آهسته از کنارش در حال عبور بود مقابلش ایستاد و نگاهش را به او دوخت کودک همچنان بر روی زمین نشسته بود و دانههای ذرت بوداده را از زمین میچید و بر دهان میگذاشت، پیرزن گفت نخور پسر کثیف است مریض میشوی اما کودک همچنان به جمع کردن ذرتها ادامه داد و آنها را میخورد.
پیرزن زیر لب زمزمههایی کرد و رفت لحظهای بعد دو پسر جوان به او نزدیک شدند و با خندهای تمسخرآمیز ذرتهای روی زمین را زیر پا له کردند و رفتند.
در چند قدمی او نظارهگرش بودم، نیکمت کنار پیادهرو یخ کرده بود بلند شدم و ایستاده همچنان به نشستن کودک بر روی زمین نگاه میکردم.
کمی بعد خودرویی کنار پیادهرو ایستاد و مردی از ماشین پیاده شد وارد بوفه کنار پیادهرو شد و چند لحظه بعد با دو لیوان چای از بوفه خارج و به داخل خودرو برگشت. کودک با عجله دوید و با دستهای مشت کردهاش به شیشه خودروی ماشین زد و از راننده تقاضای کمک کرد راننده و سرنشین کنارش بدون توجه به کودک در حال خوردن چای بودند و لیوان یکبار مصرف چای را با چند حبه قند اضافه از پنجره ماشین به پیادهرو پرتاب کردند و از آنجا دور شدند.
کودک با ناامیدی دوباره به گوشه پیادهرو پناه برد و زیرچشمی که نگاهش به قندها افتاد با عجله رفت و چند حبه قندی که روی موزاییکهای پیادهرو زیر نور تیربرق میدرخشید جمع کرد و آنها را خورد.
هنوز نگاهم به کودک بود که صدای دوستم را شنیدم و با او راهی مسیرمان شدیم.
اما هنوز هم بعد از دو هفته به فکر آن کودکی که شاید بیش از 10 سال سن نداشت بودم که در آن غروب سرد پاییزی چگونه گرسنگی خود را با خوراکیهای روی زمین که از بیمسوولیتی شهروندان ریخته بود سیری میداد و چرا هیچکس گرسنگی آن کودک را ندید و فقط او را به نخوردن آنچه که روی زمین ریخته بود منع میکردند و یا خوراکیهایی که او را سیر میکرد لگدمال میکردند...
مگر نه اینکه ما انسانیم و همنوعدوست، آیا باید کودکان متکدی و یا کودکان کار را که در کنار خیابانها و سر چهار راهها بجای نشستن سرکلاس درس و بودن در کنار خانواده میبینیم با بیتفاوتی از کنارشان عبور کنیم؟
بد نیست بپذیریم شایستگی کودکان ما تنها با موفقیت در درس و ورزش و المپیاد و جشنوارهها نمود نمییابد بلکه کودکان 10، 12 سالهای که امروز به جای بابا نان میدهند و به جای مادر دلسوزی، بزرگمردان و شیرزنان کوچکی هستند که با قلبهای بزرگ کمبودهای زندگی را قبول کردهاند.
اما باید دید احساس مسوولیت مسوولان امر به کدام بیراهه گذر کرده است که امروز برخی از خانوادههای ما نانآورانشان هنوز پدرگونه قد نکشیدهاند و شانههایشان آنچنان استوار است که انگار کوه را بر کول حمل میکنند و زیر بار سخت زندگی ایستادهاند.
با اندکی تلخیص و اضافات، برگرفته از خبرگزاری فارس، تاریخ انتشار: 8 دی 1395، کد مطلب: 13951008001919، www.farsnews.com
مگه کاری داره یه تعداد گرمخانه و مدرسه براشون در نظر گرفته بشه؟
ا.ف75