شعار سال: سعید تشکری از معدود نویسندگان ایرانی است که بخش اعظم از فعالیت حرفهای خود را خلق پردازش ادبی پیرامون شخصیت ثامنالحجج(ع) کرده است و در این میان چنان موفق بوده که هر اثر او به تنهایی در میان مخاطبان و صاحبان فن و منتقدان توانسته با اقبال و نگاه مثبت مواجه شود.
برخی از این آثار عبارتند از «رژیسور»، «غریب قریب»، «مفتون فیروزه»، «وقت خوب مصائب»، «وقتی زمین دروغ میگوید»، «ولادت»، «پاریس پاریس»، «وصل هزار مجنون» و «بار باران».
همزمان با سالروز شهادت امام رضا(ع) در گفتگو با تشکری درباره بخشی از ظواهر و گوشه و کنارهای فعالیت ادبی وی به گفتگو نشستیم. وی با وجود بیماری که این روزها با آن دست و پنجه نرم میکند پذیرای پرسشهای ما شد.
* به طور طبیعی هر نویسندهای برای نوشتن مادههای خامی را نیاز دارد که جغرافیای زیستی او بهترین و شاید نخستین آن باشد. با این حال در جغرافیای منور و مطهر مشهد مقدس کمتر شاهدیم که نویسندهای بلند شود و یا از سایر شهرها این جغرافیا را دستمایه خلق اثر خود کند. البته عنوان کردم که کمتر و نه اینکه اصلا. با این وصف شما نویسندهای هستید که بخش بزرگی از آثارتان با استعانت از جغرافیای فرهنگی و تاریخی مشهد شکل میگیرد. دوست دارم راز و رمز این دلدادگی را بدانم و اینکه چه چیزی در خاک خراسان شما را به خود اسیر کرده که جز برای آن نمینویسید؟
بیاییم در روز شهادت امام غریب کاملا صریح حرف بزنیم. این ایام مثل همیشه نیست. انگار که در حرمش نشسته باشیم. حالا با این وضعیت سوال شما را پاسخ میدهم. چگونه به اینجا یعنی - مشهد داستانی - رسیدم؟ شما چه تصوری از یک نویسنده دارید که عضو هیچ بدهبستان نظاممند، پروپاگاندا و یا گادفادری ادبیات و سیاست نیست و تنها در میانه راهی قرار دارد و حتی جلوتر میروم با این شرایط جسمانی که دارم در انتهای راه.
باید در هر حال و صورتی بنویسم و من نوشتن در خیابان، پارک، پشتبام و قطار - یعنی همه جا را - تجربه کردم. تا رسیدم به یک رواق امن. امروز من بعنوان یک نویسنده در شهر مشهد، صاحب یک گنجِ ادبی فراموش شدهام. مشهد و رویدادهایش در همهجا غایب است.
من از لوکیشن و مکانهای اقلیمی کهن و معاصر حرف میزنم وبه طبع آن از آدمهایی که در این مکانها اتفاقهای شگرف را ساختهاند. من دغدغهام نویسندگی است و شهرم را باید در رمانهایم ارائه کنم. وظیفهای که سینما و تلویزیون از آن غفلت کردهاند. نگارش شش رمان در طول هفت سال و بالغ بر سه هزاروچندصد صفحه، محصول یک رویکرد بیشتر نیست و اینکه این کتابها توانستهاند یک جریان ادبی باشند آنهم به خاطر ذات متفکر درون متنی و اتصال آن به حضرت رضا(ع). اگر هایدگر فیلسوف گفته انسان، تنها سوژه واقعی فلسفه است، رمانهای من تنها سوژهاش «فرهیختگی از یادرفته مشهد» است.
* رمانهای شما را به طور کلی در دو بخش خلاصه شده دیدم. رمانهایی که به تاریخ و جغرافیای کهن مشهد و بازسازی آن و یا جغرافیای فرهنگی تاریخی حضور امام غریب در مشهد میپردازد و یا آثاری که سعی دارد جغرافیای انسانی شهر مشهد و تاثیرپذیری حضور امام معصوم را در آن مورد توجه قرار دهد. اگر این تقسیم بندی را میپذیرید، چگونگی رسیدن به آن برایم مهم است و اینکه آیا مسیر و راه نپیمودهای هم در این میان متصور هستید؟
بیدلیل نمیتوان شرح و وصلی را که عرض کردم طی کرد. مشهد هم کهن شهرست و کهنسال به جهت تمدن، هم پایتخت معنویت. دوست داشتم از سفره بابرکت شنیدنیها و خواندنیهای بسیار شهرم بگویم.
من چنین مینویسم که همه بدانند مشهد نویسندهای دارد که اتوپیای داستانیاش جهان زائرانست. این جهان همان عنصر عضویت در ملک خداوندی است. من نوستالوژیکنویس نیستم! به مفهوم ارجاع به گذشته. بلکه وقتی باورم معصومیت امام غریبست؛ پس گذشته و امروز و فردا برایم صاحب دارد. با یک تفاوت که ادبیات میکوشد جهان آدمی را به چالش بکشد. امام را دوست داشتن باید در وجد باشد. در زبان میشود تکرار عادت. اما در دل میشود تبسم باور. این همان وجدست.
ادبیات وجد، میل به حماسه دارد. بیالکنیست. نمونه این ادبیات وجد شخص دعبل خزاعی است در شعر! در داستان اما این وضعیت زیاد خوب نیست و سنگ سنگینیست. بسیار نویسندگان بومی این شهر، مشهد را بیمعصومیت نوشتهاند. البته قصههای نابی هم هستند و گروهی داستانها با تم شفایافتگان و دخیلنویسی ادامهی راه را طی کردند. اما من بخش ناگفته و نوشته نشدهای را آغاز کردم و آن، فضیلت کنار حضرت بودن، همسفرهگی و همسایگی و کاتبی حضرت است.
سه رمان از من درباره تاریخ مشهد معاصر وجود دارد که در هر سه، به توپ و گلوله بستن و زائرکشی و ویرانی حرم را تصویر داستانی کردم. به نامهای «رژیسور»، «پاریس پاریس» و «مفتون و فیروزه».
«رژیسور» احوال شهری مشهد در اواخر دوره مشروطیتست و هجوم روسهای تزاری برای تصرف ایران و به توپ بستن حرم رضوی و کشتار فجیع مردم مشهد. دومی «پاریس پاریس» که در دوره پهلوی میگذرد. سومی هم که «مفتون فیروزه» است درباره انقلاب اسلامی است و مکمل سهگانه تریلوژی تاریخ روشنفکری در مشهد معاصر هم هست. ردپای همه بزرگان در این سه اثر که رخدادگاهش مشهد ومردمش است، دیده میشود. بعد سراغ نوشتن داستانهایی با تم ساخت حرم رفتم. در رمانهای «بار باران» و «غریب قریب» شما قهرمان های هنرمند را میبینید که با آن تریلوژی روشنفکری متفاوت است. اینها نذر آن وقف و عمل و ارادت هستند. شیدا و والهاند. میبینید که داستان ها تمامی ندارند. نگاه خلاق و دلدادگی میخواهد و عدم ادبیات بدنه و زردنویسی را میطلبد.
* ضرورت بازنویسی داستانی تاریخ فرهنگی مذهبی مهم است اما حکایت داستان از مستندسازی تاریخ و مستندنگاری جداست. داستان فضای دیگری طلب میکند. شما با داستانهایتان به دنبال خلق و بازنمایی چه تصویری از مشهد هستید؟
من نویسنده نخواندنها نیستم. از کودکی کتاب خواندهام و میخوانم. این پرسش از خود را همیشه پرسیدهام؛ دیکنز بی لندن، ویکتور هوگو و کریستین بوبن بی پاریس، مارک تواین بی می سی سی پی، تولستوی و داستایفسکی و ناباکوف بی مسکو، هایدگر بیکلبه معروفش در آلمان، جک لندن انگلیسی و پل استر نیو یورکی و بسیاری دیگر بیشهرهایشان به ادبیات چه میماندند؟ شهر و نویسنده یک زادگاه و خاستگاه ادبیات جهان است! در جمهوری ادبیات آیا مشهد نباید عضوی داشته باشد که نویسندهاش فرزندخوانده سیاست نباشد و تنها عضو خانواده جهانی ادبیات داستانی باشد که فخرش همسایگی امام رضاست؟
من استاندارد داستاننویسی روز دنیا را در آثارم رعایت میکنم. میخوانم و مینویسم و نقد آکادمیک (و نه محفلی با بدهبستان تو خوبی من خوبم) را باور دارم. من بازنویسی نمیکنم. خلق اثر داستانی فرزند مشروع خلاقیت و دانش است. رمان ولادت پنج جلد است که شرح زندگی حضرت رضا(ع) و حضرت معصومه(س) وشجره طیبه ایشان، یعنی سادات رضوی است. اما ضرورت این جان دادن برای ادبیات دینی و شهری مشهد چیست؟
جستجوی فضیلتهای از دسترفته همه تلاش من است. مشهد شهر فضیلتهاست. همسایگی امام رضا(ع) یک برکت است. من جنون هشیاری را دنبال میکنم. شارل بولدر و هولدرین چقدر درست گفتهاند نوشتن در مکان مقدس، یعنی قدسیت در مکان و نوشته توامان زاده میشود. وجود حرم مطهر امام باعث شده مشهد، همیشه شهری قدسی باشد که فرشتگان در آن بال میزنند و من نمیتوانم در رویت فرشتگان لال بمانم!
* برای مرور تاریخی آثارتان دوست دارم خودتان برای من شرح دهید که آنچه ماحصل تلاش نگارشی شما درباره امام رضا(ع) بوده از نقطه نظر ضرورت خلق اثر هنری توصیف کنید و البته کمی هم درباره زوایای ناپرداخته صحبت کنید.
بهتر است این طور حرف بزنیم تا به پاسخ جدیدتری برسیم. مکانیسم این نوع ادبیات داستان شهری ادبیات در مشهد چه برکتی برای ادبیات خواهد داشت؟ من فرزند ادبیاتم. این دیالوگ من با خودم است. یعنی پدر و مادر من کتابند. گوش بزرگ و چشم بزرگ آدمی محصول خوب دیدن و خوب شنیدنست و داشتن یک بایگانی ذهنی از آدمهایی که میتوانند فرزندان آینده داستانهای من باشند! به قول هانا ارنت فیلسوف رماننویسان شاهد اعمال تاریخیاند. نزد من هر انسان یک تاریخ خصوصی دارد که به کار داستاننویس میآید. عمل عمومی محکوم به فراموشی است.
حالا من باید کاشف شوم و جای خالی ادبیات یا همان چشم اسفندیار ادبیات را نشانه بروم. شهر داستان من کجا باید باشد و مرکزیتش کجاست؟ بزنگاه معنویت برای من باید جایی برود که تلاطم دریاوار داشته باشد. مشهد و امام رضا(ع) نقطهی اوج و پهنه باند من شده و این یک کشف است. مثالهای من همگانیست. این همه نویسنده با مکانهای منحصربهفرد نویسندگانی چون پروست و مارکز تا رومن رولان و بولانیو و بوبن تا باموک، همه و همه کاشف فضایی نو در ادبیات هستند به جهت ساختار و زبان و نوع شناسنامهی آدمهای رمانهایشان. نویسنده باید در مدیوم نگاه خود یک لوکیشن مردمشناسی و تبارگرایی را ارائه کند. تاریخ کدام است؟
من تاریخ نمینویسم. من پژوهش میدانی و شفاهی میکنم و بعد از نو برای هر واقعه قبل و بعد میگذارم که گاه از خود واقعه مهمتر میشود. من رماننویسم. قبل و بعد آدمها رویت مدیوم من در کلوزاپ و شاتهای مدیوم و لانگ است. در سینمای ادبیات من کلمه جای قاب است و قلم جای دوربین! حالا در منظر من مکاشفه است و مستندات. فکر کنید نگاه من فیلم مستند میگیرد و قلم من از این مستندات فیلم داستانی میسازد. الگویی که از کیشلوفسکی آموختم. داستانهایش را روی ساعتها فیلم مستند مینوشت و بعد آنها را تبدیل به فیلمنامه میکرد فقط توی ایران ما دیر داستاننویس بودن کیشلوفسکی را فهمیدیم. پس در حرم یک جغرافیا با اقلیمهای متنوع و یک گذرگاه وجود دارد که شهر مشهد را بسترساز خلق اثر هنری با تنوع بالا میکند.
* یک سوال کمی شخصی هم دارم. چقدر وجود معنوی امام به صورت ملموس و اختصاصی به مدد سعید تشکری برای نوشتن آمده است و به قول معروف چگونه در این سال ها صله کریمانه دریافت کردهاید؟
این شرحی دارد و نمی و یمی! ما نویسندگان، همه آنانی که در حقیقت نویسندهاند، نه آنانی که در پسلههای ادبی تکثیر میشوند، یتیم ابدی هستیم. یعنی کسی از ما حمایت نمیکند. اما من مومنانه باور دارم که دوستداران علیابن موسیالرضا حامی من هستند. من اهل مکاشفهام و تردید ندارم معجزه و دعای خیری برای این خوشنامی دارم. این را در عین خلوص و بیغروری عرض میکنم. اطعام یتیمان کار خداست و وسیلهاش هم مردمانی نیکسرشت هستند که تولید کار میکنند. کار نوشتن که من بتوانم زندگی قدسی و شهودی را روایت کنم! ناشری چون نیستان را خدا و وساطت امام معصوم برای من مهیا کرد.
روزی در حرم به عادت صبحگاهی هرروزه که به حرم میروم، آنجا بودم. دلشکسته و سختجان. درِ روزی آسمان برای من بسته شده بود. نه نام بود و نه نان! از امام غریب خواستم که بگذارد در حرمش چون یک خادم شریف نظافت کنم. شروع کردم چرخیدن و در هر طواف ذهنم پر کلمه میشد و دنبال تکههای آشغال میگشتم و هیچ نیافتم. واقعا هیچ. ایام ماه مبارک و لیالی قدر بود! تا دم اذان در حرم بودم حوالی سال هشتاد و هفت و آغاز بیماری ام اس.
غروب و وقت اذان با دلشکستگی بیرون آمدم. گوشیام زنگ خورد و سید و آقای قلم سید مهدی شجاعی بود. از من خواست مجموعه آثار دراماتیکم را چه چاپ شده و چه چاپ نشده را برای چاپ در انتشارت نیستان بفرستم و رمانی هم برای حضرت رضا(ع) بنویسم. هیچ مقدمهای هم نداشت. به حرم بازگشتم و فقط گفتم یا مولا چه خوب پذیرفتیام! من تا به حال از هیچ کس جز خود حضرت صله دریافت نکردهام و سید مهدی شجاعی و انتشارات نیستان برای من همان صلهاند. انفاس قدسیای که خداوند به من هدیه داد.
سعید تشکریِ نویسنده ادبیات داستانی محصول کشف آقای سید مهدی شجاعی است. این نه اعتراف یا بده بستان و یا هر امر غیر ادبی و سیاسی کاری نیست که یک نیت شهودی است. بله زندگی داستانی لطیف است! برخی از مردم به نقاط اتصال دل به خداوند باورمندند. عینیت یافتگیهای ملموس الهی را شاکرند. امروز من چگونه میتوانم با حجم شدید بیماری این اتصال و عینیت یافتگی آرزوها را فراموش کنم. من در درام دینی هم هرآنچه نوشتم محصول همین تفکر بوده است. اتصال به شهود مایه فخرست و نه جمود. ساز و کار ادبیات شهودی باند و پهنهای دارد که نور و تابش آن به قلم من تابیده است. دل شکستگی در بارگاه قدسی امام غریب مفهوم دارد و برگشت پذیر نیست. از حقیقت نوشتن، انسانیترین و نابترین کار و اثر هنرمند است. کوشش من در رمان ارائه و کشف حقیقتی است به نام ادبیات شهودی!
* سوال دیگرم درباره تکنیک نگارشی شماست که از قضا بسیار تصویری است و ارتباطی با فعالیت های تئاتری شما ندارد. بفرمایید که این اتفاق تنها بر پایه تخصص شما شکل گرفته تا ناشی از فضایی است که در آن خلق اثر داشته اید و باید اینگونه میبوده است.
ببینید، سعید تشکری فیلمنامه نویس و نمایشنامهنویس است. کارگردان است. به مدد چهل سال حضور در تئاتر حرفهای و سپس نوشتن نمایش رادیویی و فیلمنامه و سریال برای صدا و سیما و رماننویسی به شکل جدی درسی بزرگ را آموختهام که حاصل یک شب چهل ساله از عمر است. من از گروه نویسندگانی نیستم که برای کتابخانه اتاقم بنویسم و یا اصولا از آن گروهی که گونهای مینویسند که یا میانمایهگی در اثر به شدت دیده میشود و یا آوانگاردیسم شاعرانهی فلسفی اثرشان را چنان احاطه میکند نه اینکه کسی آن را نمیفهمد، اصلا برای نفهمیده شدنِ اثر نگارش شده است.
اصولا اثر برای این نوشته میشود که خوب خوانده شود، خوب دیده شود و خواننده را به یک لذت شگرف برساند و با خود بگوید اثری که دارم از سعید تشکری میخوانم طوری نوشته شده که هم میبینمش و هم میخوانمش و سنتزی در ذهن او نیز شکل میگیرد. من برای مخاطب با خواندن آثارم لذت ترکیب ادبیات و سینما و معماری را به مکاشفه گذاشتهام. پس پشتوانه من ارائه واژگان تصویری و نوعی آزادسازی غیر اسطورهای با ترکیب پلان سکانس و دیالوگ به سه صورتِ شناور شدن عکس، دیالوگ، تصویر با واژگان مکتوب است و این به مدد استفاده منطقی و خلاق و ترکیب سه هنر [ادبیات]، [تئاتر و سینما] و [معماری] در یک رمان است.
سعید تشکری در این حوزهها سالیان سال بی خستگی دویده است. صادقانه بگویم وقتی اثری را مینویسم همهی ذهنم معطوف به پنهان نساختن ادبیات درون متنی اثرم است. یعنی دوست دارم ساختار کارم را مخاطبم کشف کند و لذت ببرد. برای همین کلیدواژگانی به او ارائه میدهم تا با لذت هم رمان را بخواند و هم در عرض اثر که همان پیچیدگی و ساختار است با کشف جلو برود. اما وقتی دربارهی تولید اثرم صحبت میکنم اصلا دوست ندارم در هیچ گفتگویی چیزی از مخاطب پنهان بماند. همان قول قدیمی مخاطب غریبه نیست و نویسنده با مخاطب به جلا و جلال میرسد. پس صادقانه بعد از نوشتن سریال "واقعه" برای شبکهی دو در سالهای هشتاد و چهار و هشتاد و پنج تصمیمی گرفتم. واقعه سریالی دربارهی واقعهی هولناک به توپ بستن حرم رضوی در زمان پهلوی اول بود و هیچ گاه ساخته نشد و دلایل ساخته نشدنش هم اصلا هنری نبود، تغییر مدیریت ها و در اولویت نبودن و هزار دلیلی که به نویسندهی اثر باز نمیگردد، اما تاوانش را او میپردازد. برای همین تصمیم گرفتم هر موضوعی که میخواهم بنویسم در شکلی ارائه کنم که اگر به سرنوشت واقعه دچار شد، حسرتش بر دلم نماند.
برای همین تکنیک ادبیات سینما را هم به صورت یک پیشنهاد به خانواده ادبیات داستانی و هم به عنوان یک شیوهی رمان نویسی مدرن پیش از این نیز در رمان ولادت و پاریس پاریس دنبال کردم اما در مفتون و فیروزه این تکنیک انگار به بلوغ کامل رسیده است. و در بار باران و غریب قریب با تکنیک رمان معماری دنبال شده است. اما در هندوی شیدا گفتگونویسی را به تصویرسازی ادبیات سینمایی رساندهام. پلان کلمات و سکانس حرکتی با امکان دیده شدن در عین خواندن. خوانده شدن با چشم و تصویرسازی بی وقفه در ذهن مخاطب.
* جناب تشکری کمی هم درباره وجوه تلفیق اندیشه ایرانی با باورهای اسلامی در داستانهایتان صحبت کنید. اینکه در بسیاری از آثار شما به ویژه در ولادت نوعی ولایت پذیری ایرانی به تصویر کشیده شده است که جلوهای بی بدیل از ارادت ایرانیان به خاندان اهل بیت(ع) را به تصویر میکشد. با چه اندیشهای باید به تفسیر این اتفاق در ادبیات شما نشست.
اصلا مهم نیست که مردم شهرم ندانند من چه میکنم و از اثر من دورند. گناهش به گردن رسانه است. من بر قرارم با حضرت پایبندم. جز او برای هیچکس ننویسم و نمینویسم. رواقنویسی در حرم برای من مکاشفهای غریب داشت و دارد. اینکه اتاق فکر و کارت مطهر باشد. این همان فعل گشایش است. جایی که آیین قدسی حکمفرماست. یک گذرگاه که گسل ندارد. جزیره نیست و سرشار از تلاطم اقوام و آدمها، دردها و غصهها و آغاز قصههاست. یک جمهوری و دموکراسی ارتباط و گفتگو. با هرزبانی میخواهی داخل شو و با امامت سخن بگو. آیا جایی دیگر هم چنین خواهد بود؟ حال تفاوتش در مکانیت مکان را خواهم گفت.
این بیجایی نوشتن در آن سالها و سپس عادت به رواقنویسی، درس بزرگی به همراه دارد. در خیابان رهگذری و در حرم زائر! این تفاوت است در مفهوم و عمل. شنیدن و دیدن یک دایرهالمعارف. به قولی یک بوطیقای معماری در فضا و اتمسفر ایمانی و شهودی! برکت مییابی و تحرک فکری به یک دینامیسم متصل میشود. ضمیرمند و سوبژکتیو. امضا دارد. صاحب دارد و نتیجه این قرابت حاصلش جدایی از غیر او را میسازد. دیگر نمیتوانی مددی غیر از او بخواهی. اصلا بتوانی که بخواهی! تنها میمانی و صاحب این تنهاییات خود حضرت موسیالرضاست. طی طریقت و طیالارضی جز او نداری. بخواهی هم دل چرکینی. وظیفهمند به آیین قدسی هستی. این خانه صاحب دارد. و تمام زندگیت را او نگهبانی میکند. لقمهای نان هم اگر نرسد تو میدانی که باید نداشتهات را هم ببخشی. هیچ جز او نخواهی و نیابی. من این روزها را طی کردم. تنها ماندم. به جرم ولایت و باورمند و غیر توریستی او.
روزی که هفت دریا شبنمی را نوشتم ما صاحب درام دینی نبودیم. اکنون آمار اجرای هفت دریا شبنمی در سطح کشور به سه هزار و پانصد شب میرسد. آن هم توسط سی و هشت گروه تاتری کشور. اما خودم هنوز در مناسبات پروپاگاندای هنری کماکان تنهایم. این تنهایی محصول دارد. جذبه دارد. یک شور قدسی همپایش هست که بسیاری از اهل دل آن را به نام - گفتمان شهودی- و خودم طیالارض دراماتیک و هنری می نامم!
قوامالدین شیرازی را در سفری به شیراز میخواستم ببینم که آیا اهل شیراز میشناسند؟ اما اکثرا او را نمیشناختند. همان که سازنده مسجد گوهرشاد بودهست و نام هنریاش طیانست. خاک! قسمخورده خاک پاک معماری قدسی موسیالرضا، که البته در مشهد هم زیاد اورا نمیشناسند! رمان «بارِ باران» شرح اوست و دلدادگیهایش که من را هنر او به وجد آورد و آدمی ساخت که کاتب این زندگانی باشم. سلسلهای در هنر وجد و عبد حضرتش! بیچشمداشت به غیرش. پس من نویسنده این حال و هوایم! نشسته برخاک رواق و زاویه و قالیِ صحن و دخیل پنجره فولاد و تشنه سقاخانه و ضریح او. کفتر بامش و پیغامبرش. خادمی کاتبم!
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از خبرگزاری مهر، تاریخ انتشار 21 آذر 1394، کد خبر 2997677 www.mehrnews.com