پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۳۲۹۰۵۲
تاریخ انتشار : ۰۳ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۵
از خسرو معتضد درباره اصالت توسعه، رویکردهای توسعه در زمان رضاشاه و نسبت آن با امنیت و مردم‌سالاری پرسش‌هایی را مطرح کرده‌ایم که مشروح آن در ادامه آمده است.
شعار سال: «تقدم تکنوکراسی بر دموکراسی» عنوان مقاله‌ای است که چندی پیش محمد قوچانی آن را در شماره اول نشریه «آگاهی نو» تقریر کرد و در این مقاله تفصیلی به آسیب‌شناسی جریان اصلاحات پرداخت؛ او که معتقد است «دموکراسی» نمی‌تواند هدف اصلاحات باشد و ضرورت دارد «توسعه» به‌مثابه دال اصلی گفتمان اصلاحات، راهبرد اصلی این جریان باشد، در هفت فصل ایده توسعه‌گرایی خود را صورت‌بندی کرده است؛ ما برای بررسی و نقد ایده محوری این مقاله که همان توسعه آمرانه یا توسعه اقتدارگرایانه است، به عمق این موضوع ورود و سعی کردیم ریشه‌های تلاش برای این توسعه را که علی‌القاعده به حکومت رضاشاه بازمی‌گردد، مورد بازخوانی قرار دهیم. برای همین منظور به‌سراغ خسرو معتضد مورخ و تاریخ‌پژوه رفته‌ایم که کتاب «رضاشاه؛ سقوط و پس از سقوط» یکی از تقریرات او است. از او درباره اصالت توسعه، رویکرد‌های توسعه در زمان رضاشاه و نسبت آن با امنیت و مردم‌سالاری پرسش‌هایی را مطرح کرده‌ایم که مشروح آن در ادامه آمده است.

به مناسبت سوم اسفند، مقوله توسعه در زمان دوران رضاخان را مورد بررسی قرار دادیم. درخصوص اصالت توسعه و ویژگی‌های توسعه زمان رضاشاه امروز بحث‌های متفاوتی مطرح است. توسعه برون‌زا یا درون‌زا بودن همچنان مساله است. نظر شما درمورد این مساله چیست؟

رضاشاه وقتی بر سر کار می‌آید، یک امتیاز مهم دارد که آن‌هم درآمد نفتی است. در دوران بعد از ۱۲۸۷ که نفت ما به مرحله بهره‌برداری رسید، سهم ایران از درآمد این صنعت کمتر از ۱۶ درصد بود.
 
جنگ جهانی اول در سال ۱۲۹۳ شروع و بعد از اختلالاتی در صدور نفت ایران ایجاد شد. اعراب طرفدار عثمانی لوله‌های نفت را سوراخ می‌کردند، همچنین یک کشتی آلمانی به نام اکباتانا در شط‌العرب خود را غرق کرد و نهایتا باعث شد درآمد‌های حاصل از نفت کاهش یافته و پولی به ما پرداخت نشود. چرا؟ چون می‌گفتند شما باید نگهبان جریان نفت باشید. تا ۱۹۲۰ به ما پولی بابت نفت نمی‌دادند که تقریبا سال ۱۲۹۹ شمسی می‌شد.
 
در آن زمان فردی انگلیسی و بسیار مکار به‌نام آرمیتاژ اسمیت به ایران آمد و این جریان را برعهده گرفت. او پول چندانی به ما نمی‌داد. از سال ۱۹۲۱ به بعد کم‌کم اختلافات حل شد و پول کمی بابت بهای نفت استخراجی به ما می‌دادند. این پول دردسترس سلاطین قاجار نبود و اگر هم به آن‌ها می‌رسید، صرف عیاشی می‌کردند، برای مثال در سفر‌های اروپا خرج می‌شد، یا هزینه درمان بیماری آن‌ها می‌شد و... و اساسا خیلی اهمیتی به این درآمد کشور نمی‌دادند.
 
بعد از مشروطه، اما شرایط مملکت عوض شد. یکی از شانس‌های رضاشاه در اوایل سلطنت حضور دکتر میلیسپو در ایران بود. او دکتری ادبیات داشت، ولی در کار‌های بانکی و مالی وارد بود و بودجه مملکت را برنامه‌ریزی کرد و تخصیص‌ها را سامان داد.
 
اطرافیان رضاشاه در ابتدا، آدم‌حسابی بودند

البته رضاشاه در اوایل، احتیاجی به پول جمع کردن نداشت، اما این حس بد بعد‌ها در او ایجاد شد، لذا در این دوران ابتدایی مقدار زیادی از این درآمد نفت خرج اصلاحات و توسعه شد. این برنامه‌ریزی دکتر میلیسپو در آن زمان خیلی خوب بود. در اوایل اطراف رضاشاه آدم‌های حسابی بودند، همانند علی‌اکبر داور که به‌مدت ۱۱ سال در سوئیس درس حقوق و اقتصاد خوانده بود، فروغی که شخصیت مالی برجسته‌ای بود، تیمورتاش که وزیر دربار و دانشمند بود، حاج مخبرالسلطنه هدایت که نخست‌وزیر بود و به مدت ۶ سال در آلمان تحصیل کرده بود. تیم رضاشاه در ابتدا بسیار عالی بود. برنامه‌هایی را تدوین کردند که مردم ایران آرزو داشتند، مثلا مساله احداث راه‌آهن از زمان امیرکبیر خیلی مورد علاقه ایرانی‌ها بود. احداث راه‌آهن پروژه بزرگی بود.
 
البته اینکه حالا می‌گویند این پروژه آن‌طور که باید جنبه اقتصادی نداشت، درست است؛ یعنی پروژه باید شهر‌های بزرگی همچون اصفهان، تبریز، مشهد، اهواز و... را به هم متصل می‌کرد که خب این اتفاق نیفتاد. البته به اهواز رفت و اگر به بندرعباس می‌رسید خیلی به نفع ایران بود، یعنی اگر می‌توانستند از کویر عبور کنند و ازطریق کرمان به بندرعباس برسند، موفقیت بزرگی حاصل می‌شد (البته الان راه‌آهن ما به بندرعباس رسیده است)، اما خب این اتفاق نیفتاد.
 
همین مساله هم باعث شده بود کشتی‌ها ۲ هزار کیلومتر در دریای عمان و خلیج‌فارس به‌سمت خرمشهر حرکت کرده و وارد شط‌العرب شوند؛ جایی‌که زیر چکش انگلستان و ارتش عراق بود. آن‌ها روی این منطقه و روی این رودخانه تسلط بالایی داشتند و این خود مساله مهمی بود.
 
نکته بعدی این بود که بندر خرمشهر یک بندر عمدتا نفتی بود، کشتی‌های نفتکش باید الزاما به آنجا می‌آمدند، اما لزومی نداشت کشتی‌های تجاری بیایند، لذا دقت کنید اگر راه‌آهن به بندرعباس یا چابهار می‌رفت، چه اتفاق مهمی رخ می‌داد.
این‌ها همه اشکالاتی بود که به‌دلیل نداشتن مهندس راه‌آهن، نداشتن پرسنل فنی و چنین مسائلی اتفاق افتاد.

یعنی ما مشکل نیروی انسانی داشتیم؟

قاجاریه یک خیانت به مردم کردند که اجازه ندادند دارالفنون مشابه دارالفنون توکیو باشد. دارالفنون توکیو ۱۶ سال پس از دارالفنون تهران افتتاح شد، ولی کشور ژاپن کشور صنعتی شد. همین بود که ما مشکل نیروی انسانی داشتیم. البته مشکل جمعیت کم ایران هم بود، چراکه در آن زمان ایران با آن وسعت کلا ۱۲ میلیون نفر جمعیت داشت و تا پایان دوره رضاشاه ۱۵ میلیون شد. اما خب نهایتا چالش ایران فقدان حضور متخصص بود، ولی بازهم کار‌های خوبی شد؛ مثلا شرکت نفت انگلیس و ایران ۶۰ هزار کارگر داشت که بیشتر از عشایر لر و اعراب ایرانی بودند که بعد‌ها همگی کارگر ماهر و به‌نوعی متخصص شدند.

 انگلیسی‌ها اجازه نمی‌دادند ما دانشکده نفت داشته باشیم

 نقش عوامل خارجی در این مسیر چقدر جدی بود؟

در این مسیر موانع زیادی بود؛ از جمله همین مساله که گفتید. مثلا انگلیسی‌ها اجازه نمی‌دادند ما دانشکده نفت داشته باشیم.
 
از ۱۳۱۲ مدرسه متوسطه در ایران درست شد و این بود که در زمان مصدق ۳۵ نفر مهندس بیشتر در کشور نداشتیم، درحالی‌که تاسیسات نفتی حدود ۴۰۰ مهندس و ۴ هزار متخصص و تکنسین نیاز داشت. این‌ها به‌عنوان توسعه در ایران بود. عده زیادی از جوانان ایرانی در زمان اواخر قاجاریه به اروپا رفتند. در دوره رضاشاه از ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۴ عده زیادی از جوانان ایرانی به اروپا می‌رفتند. هر سال ۱۰۰ نفر به اروپا می‌رفتند و کم‌کم برگشتند و به‌درد مملکت خوردند. افتتاح دانشگاه تهران خیلی مهم بود. دانشکده فنی، دانشکده علوم، دانشکده پزشکی و... ابزار توسعه بود. یک‌سری از کار‌های مهمی که انجام شد، همیشه مایه خجالت بود که قند و شکر ما از روسیه یا انگلستان وارد می‌شد. قند و شکر روسیه در ایران خیلی مرغوب بود به‌خاطر اینکه از راه خشکی می‌آمد. قند و شکری که از راه هندوستان می‌آمد که مستمری بریتانیا بود، چون مدت‌ها در آب بود، مردم دوست نداشتند. در راه این اقدام شد، تعدادی کارخانه قند و شکر افتتاح شد. کارخانه سیمان افتتاح شد که این‌ها ضرورت مملکت بود.

 فقدان سازمان برنامه در ایران معضل بزرگی بود

این توسعه بیشتر سخت‌افزاری بود. این توسعه سخت‌افزاری چقدر هدفمند بوده است؟

متاسفانه، چون سازمان برنامه در کشور نبود، چالش‌های زیادی داشتیم. ابتهاج مغز اقتصادی مهم ایران بود. ابتهاج فرد باسوادی بود و بانکداری را در مکتب انگلیسی‌ها آموخته بود و رئیس بانک ملی ایران شد. بانک ملی ایران بسیار جلوه داشت، موسسه‌ای بود که از دست آلمان‌ها گرفتند و به ابتهاج دادند. آلمانی‌ها ابتدا بانکدار بودند و بانک ایران را اداره می‌کردند. ۷۲ آلمانی در بانک ایران بودند. ابتهاج می‌گوید در زمان رضاشاه سازمان برنامه نداشتیم، لذا یکباره تصمیم می‌گرفتیم فلان کارخانه را احداث کنیم. خاطرات معتصم‌السلطنه فرخ در سال‌های ۵۰-۴۰ منتشر شده است. خب در این کتاب چه چیزی نوشته شده؟ در خود این کتاب نوشته باوجود اینکه وی اساسا مهندس نبوده، اما در این کشور وزیر صنایع بوده است.
 
محمدعلی مجدفطن السلطنه کتابی به نام «گذشت زمان» نوشته است. این کتاب نایاب است و قرار است موسسه مطالعات چاپ کند. او هم فرد باسوادی بود و در این کتاب توضیح می‌دهد که «در اوج مشکلات به کشور آلمان سفر کردم و درجریان این سفر از کارخانه‌هایی، چون ذوب‌آهن بازدید کردم. آهن آن زمان دست نازی‌ها بود و ما با این‌ها قرارداد می‌بستیم، اما خب خیلی به ما کلک می‌زدند.» او توضیح می‌دهد که «همه این صنایع دست سپاه حزب نازی بود، آن‌ها همه کارخانه‌ها و شرکت‌ها را مصادره کرده بودند.»

روایت ناامید‌کننده کاردار سفارت فرانسه از توسعه بی‌برنامه در ایران

شخصی به‌نام هانری پیر بلانشه در ایران کاردار سفارت فرانسه بود. او در سال ۱۳۱۷ گزارشی از وضعیت کارخانه‌های ایران به وزارت خارجه فرانسه فرستاده است که بعد‌ها و دقیق‌تر بگویم در همین سال‌های اخیر از آرشیوی در فرانسه به‌دست آمده است. نام فردی را داریم به‌نام عطا آیتی که فرد باسوادی است. او در پاریس مجله‌ای به نام مطالعات ایران منتشر می‌کرد. او این گزارش را ترجمه کرده است. در این گزارش می‌گوید: «اغلب کارخانه‌ها در ایران ضررده هستند، اغلب این کارخانه‌ها در جا‌های مناسب نیستند، اغلب کارخانه‌ها به راه خود رها شدند.»
 
مقاله هانری پیر بلانشه برای شناخت توسعه در آن زمان بسیار کمک‌کننده است. این مقاله در مجله مطالعات ایران در سال ۸۲ چاپ شده است. گزارش کامل است، چون فرانسه به ایران نظر اقتصادی نداشته و بیشتر نظر باستان‌شناسی داشته است، لذا این گزارش از این نظر اهمیت دارد. درواقع باید گفت این گزارش متن بسیار ناامیدکننده‌ای است.
 
در بخش دیگری از این گزارش توضیح می‌دهد: «کارخانه‌هایی که ساختند خوب نیست، ضرر می‌کند، بیشتر اسمی کار می‌کنند. این کارخانه‌ها نتوانسته‌اند جلوی واردات را بگیرد.» البته قانون خوبی در زمان رضاشاه گذاشته شد به نام قانون «تحدید» به‌معنی محدود کردن واردات خارجی. در آن قانون گفته شده بود که هر چیزی در ایران تولید می‌شود نباید از خارج وارد کنید. به هیچ‌عنوان نمی‌توانستید وارد کنید، مثلا، چون سوزن در ایران تولید می‌شد، نمی‌توانستید سوزن خیاطی از خارج وارد کنید، البته، چون تولید ایران کم بود نمی‌توانستند جلوی واردات را بگیرند و البته قاچاق هم در ایران تعمیم یافت.
 
در جنوب ایران کشتی‌سازان و لنج‌سازان بندر لنگه، چون طناب و بادبانی که لازم بود از خارج وارد و در داخل هم تولید نمی‌شد، بالاجبار به آن سوی خلیج‌فارس مهاجرت می‌کردند. دقت کنید، صنعت لنج‌سازی یک صنعت ایرانی بوده است. در اواخر صفویه که پرتغالی‌ها را از هرمز راندند، برخی اجازه گرفتند در بندر کنگ کارگاه کشتی‌سازی درست کنند و تا اواخر نادرشاه این کارگاه‌ها بود. بعدا و در ایام پهلوی، در این صنعت، چون دسترسی به طناب نداشتند و در زمان رضاشاه ورود طناب و بادبان قدغن شده بود، این‌ها به آن سوی خلیج‌فارس رفتند. منبع من کتاب خاطرات حاج عزالممالک اردلان است که عاقلی منتشر کرده است. آنجا نوشته من دیدم کشتی‌سازان همه به آن سوی خلیج‌فارس رفتند. صنعت لنج‌سازی از ایران منتقل می‌شود، ولی سختگیری می‌کردند، یعنی شما نمی‌توانستید آب معدنی وارد کنید، چون ایران آب معدنی خوبی داشت. نمی‌توانستید شراب وارد کنید، چون می‌گفتند تولید شراب در ایران وجود دارد. خیلی از اقلام این‌چنین بودند و هر سال گمرک اعلام می‌کرد نباید این‌ها را وارد کنید. چیز‌هایی که در ایران تولید می‌شود، اگر کم هم بود نباید وارد شود و اینطور بود که مشکل برای صنایع ایران ایجاد می‌کرد. مثلا کارخانه ذوب‌آهن را در کرج باعجله درست کردند، درحالی‌که آب کرج برای کارخانه ذوب‌آهن کافی نبود و بعد‌ها که روس‌ها در سال ۴۲ آمدند آن را به‌حاشیه زاینده‌رود بردند. به همان شهرک صنعتی ذوب‌آهن بردند که درکنار زاینده‌رود آب به اندازه کافی بود.
 
مشکل عمده‌ای که ابتهاج روی آن دست می‌گذارد، نبود سازمان برنامه است، یعنی سازمان برنامه و بودجه را در سال ۱۳۲۷ تاسیس کردند تا تکلیف این نابسامانی‌ها را معین کند. سازمان برنامه موظف به انجام مطالعات کارشناسی است، باید مطالعات زمین‌شناسی و بافت زمین و... انجام شود. ساخت سد کرج هفت، هشت‌سال طول کشید، چون ایرانی‌ها مبتدی بودند. شرکت‌های آمریکایی که می‌آمدند به نام‌های لیلم‌تاب و کلپ بودند و مطالعات زیادی می‌کردند و پول زیادی هم می‌گرفتند.

دولت بازرگان صنعت ایران را نابود کرد

در دفاع از توسعه در دوران رضاخان گفته می‌شود که در جامعه اول باید میزانی از امنیت و قانون حکمفرما باشد و سپس به‌سمت توسعه برویم. به‌نظر شما اساسا چنین فضایی در زمان پهلوی اول دیده می‌شد، یعنی این امنیت قانونی که زمینه‌ساز توسعه بود، وجود داشت؟

هیچ‌گاه از این نظر امنیت برای توسعه وجود نداشته است، کمااینکه رضاشاه کارخانه معین‌التجار بوشهر را گرفت که در مازندران درست کرده بود. کارخانه چوب‌بری بود. در جریان یکی از سفر‌های رضاشاه، یک مهندسی که در آلمان درس خوانده بود و بعد در این کارخانه مشغول به‌کار شده بود، دستور داد آژیر‌ها را به‌صدا درآورند. بعد خواست ادای نازی‌ها را دربیاورد، لذا به رضاشاه سلام نازی داد. رضاشاه بدش آمد و گفت او را رد کنند. این فرد با گارد سلطنتی درگیر شد و کتک‌کاری کرد. او را زندانی کردند و به حد مرگ زدند و کارخانه را مصادره کردند، لذا امنیت هیچ‌گاه نبوده است.
 
یکی از اشتباهات دولت بازرگان این بود که صنعت ایران را از بین برد. صنعت ایرانی بدهی داشت، ممکن است من هم بدهی داشته باشم، شما ممکن است وام گرفته باشید، نباید آن را مصادره کرد. ۵۲ شرکت بزرگ در ایران داشتیم. کنسر به مجموعه شرکت‌هایی می‌گویند که با هم مجموعه‌ای صنعتی را جلو می‌برند.
 
مثلا یک شرکت پپسی یا کوکا درست می‌کرد. این شرکت برای فعالیت به چندین و چند مجموعه دیگر نیاز دارد. این شرکت باید شیشه درست می‌کرد برای اینکه بتواند کوکا را به مردم برساند. برای رساندن کوکا، باید آن در جعبه گذاشت پس کارخانه نجاری درست می‌کرد. برای رساندن کوکا به شهرستان‌ها باید خودرو می‌داشت پس یک سرویس کامیون هم در اختیار این کارخانه می‌گذاشت. برای اینکه مغازه‌داران تشویق شوند کوکا را توزیع کنند به این‌ها تابلو می‌دادند که شرکت نئون‌سازی آن را درست می‌کرد. خودبه‌خود کارآفرینی و شرکت‌ها اضافه می‌شد. در این فرآیند مجموعه شرکت‌ها احداث می‌شود؛ بنابراین بازرگان که امروز خیلی‌ها به او اعتقاد دارند و از وی و اقداماتش دفاع می‌کنند به علت عدم آگاهی کامل و برای اینکه به آن انگ آمریکایی بودن نزنند ۵۲ کارخانه بزرگ ایران را ملی کرد. بعد بانک‌ها را ملی کرد، بعد بیمه را ملی کرد. همه این‌ها سربار دولت شدند. دولت چقدر می‌تواند حقوق بدهد؟ چرا الان جوانان کار پیدا نمی‌کنند؟ سابقا کارخانه توشیبا در ایران شعبه می‌زد و خودش کارگر استخدام می‌کرد. کارگر نیمه‌ماهر را تبدیل به تمام‌ماهر می‌کرد. در مجله اشپیگل در ۱۹۷۴ مصاحبه‌ای با رئیس کارخانه توشیبا یا کارخانه فیلیپس هلند در ایران است که شعبه می‌زدند. خب چه شد؟ گفتند مونتاژ جنایت و خیانت است. عده‌ای بچه‌های کمونیست و توده‌ای این مسائل را بیان کردند. گفتند این ثروت‌ها طاغوتی است. آقای آزمایش کجا میلیاردر بود یا محسن خلیلی که بوتان‌گاز را درست کرد، آدم‌های علاقه‌مندی بودند که در کشور خود کار می‌کردند. اموال این‌ها را شامل سه قسمت کردند؛ بند الف، بند ب و بند ج! بند ج را مصادره کردند. هزاران‌هزاران کارگر سربار دولت شدند. مگر هرچه توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها می‌گویند باید اجرا کرد؟ چطور ترکیه الان از نظر اقتصاد این میزان قوی است؟ چون کاهوی مصرف روسیه را ترکیه تامین می‌کند، شلغم مصرف روسیه را ترکیه تامین می‌کند، حبوبات، سبزیجات و تره‌بار روسیه را ترکیه تامین می‌کند.
این‌ها نشان‌دهنده اهمیت صادرات و تجارت است.
 
زمان صفویه گوسفند به عثمانی صادر می‌کردیم، چون در مرز ایران و عثمانی در قفقاز، ایروان، پول نقد یعنی سکه طلا یا نقره می‌گرفتیم و گوسفند را تحویل می‌دادیم. چوپان‌های عثمانی گوسفند زنده را می‌گرفتند و تا رومانی می‌بردند. رومانی جزء مستملکات عثمانی بود. گوسفند ایرانی را پای پیاده از اروپا رد می‌کردند و مردم اروپا گوسفند ایرانی می‌خوردند. این هنر است. اردوغان الان هنر می‌کند.

چرا توسعه آمرانه یا به‌روایتی اقتدارگرایی توسعه دوران رضاشاه نتوانست منجر به حکومت مردم و ارتقای آن‌ها و نهایتا دموکراسی شود؟

رضاشاه اصلا به دموکراسی و مردم‌سالاری اعتقاد نداشت. علی‌رغم اینکه برخی می‌گویند کرور کرور رعیت تبدیل به شهروند شد، اما سر و شکلی از دموکراسی و مردم‌سالاری ندیدیم.
 
توضیح دیگری هم باید بیان کنم. زمان رضاشاه و بعد از او ۷۵ درصد مردم ایران در دهات زندگی می‌کردند. سیستم ارباب و رعیتی در این مملکت بود. ۱۵۰ مالک بزرگ داشتیم. اطلاعات تاریخی برخی آقایان، مانند زیباکلام است. کجا کرور کرور رعیت تبدیل به شهروند شد؟ نقشه جغرافیایی ایران را ببینید شهر‌ها بسیار کوچک و کم بوده است. بزرگ‌ترین شهر‌های ایران ازجمله تبریز ۲۰۰ هزار نفر جمعیت داشته است، اصفهان ۳۰۰-۲۰۰ هزار نفر جمعیت داشت، تهران در اواخر رضاشاه ۵۲۰ هزار نفر جمعیت داشت. شهرسازی ایران از زمان سال ۱۳۳۵ شروع شد برای اینکه جمعیت کم‌کم زیاد شد و جمعیت ایران در ۱۳۳۵ به ۱۸ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر رسید، جمعیت تهران به ۵/۱ میلیون نفر رسید. می‌گفتند در تهران چندهزار اتومبیل است و از شهر شلوغ یاد می‌کردند. اما همچنان تمام سیستم ما ارباب و رعیتی بود. ۱۵۰ مالک بزرگ داشتیم مانند خانواده فرمانفرما یا همین خانواده پهلوی. خانواده پهلوی پنج‌هزار ملک در این مملکت داشت، یعنی حتی قصبه داشت.
 
در زمان رضاشاه جمعیت ایران دهاتی‌نشین بود، از سال ۱۳۳۵ شهرسازی شروع شد. به‌محض اینکه کارخانه‌ها شروع به‌کار کردند. بعد از ۲۸ مرداد کم‌کم صاحب کارخانه شدیم، کارخانه‌های غیردولتی مانند ویتانا آمد. بیسکویت‌سازی، نوشابه و... بعد از سال ۳۳ وارد ایران شد. الان بالای هزار شهر داریم که بیشترشان در دوره جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است.

قرار نبود توسعه رضاشاهی منجر به مردم‌سالاری شود

از حیث تضارب‌آرا بحث‌های اینچنینی مطرح و دنبال می‌شود، به هرحال به‌عنوان جمع‌بندی بفرمایید چرا توسعه زمان رضاشاه منجربه دموکراسی و مردم‌سالاری نشد؟

اصلا قرار نبود این توسعه منجربه مردم‌سالاری شود. مگر هیتلر می‌گفت می‌خواهم مردم‌سالاری برپا کنم؟ بعد از جنگ جهانی اول، دیکتاتوری‌ها موردتوجه بود؛ چراکه روسیه فروپاشید و از درون روسیه، لتونی، استونی، لیتوانی، لهستان و فنلاند بیرون آمدند و در دیگر قسمت‌های مختلف دنیا نیز چنین شد. ازسوی دیگر امپراتوری عثمانی منقرض و پادشاهی عراق یا دولت مستعمری سوریه که مستعمره فرانسه بود به‌وجود آمد؛ همچنین حکومت لبنان، دولت اردن و عربستان به ریاست عبدالعزیز آل‌سعود شکل گرفت. در اتحادیه جماهیر شوروی نیز حالت اولیه حکومت دسته‌جمعی از بین رفته و تبدیل به دیکتاتوری استالین شد؛ در ترکیه نیز آتاتورک که رئیس‌جمهور روشنفکری بود، حزب خلق را تشکیل داد و مطبوعات بزرگ و رادیو را راه‌اندازی کرد، لذا در همه دنیا دیکتاتوری بوده و هیچ‌جا صحبت از دموکراسی نبود.
دموکراسی در انگلستان و فرانسه بود که البته دموکراسی فرانسه به‌دلیل فاسد بودن نابود شد و هیتلر توانست فرانسه را بگیرد. بلژیک نیز حکومت سلطنتی داشت، اما هلند می‌گفت ما دارای دموکراسی هستیم. اما سوئد و نروژ نیز به همین منوال بود؛ بنابراین در همه دنیا حکومت دیکتاتوری بود. در کجای دنیا دموکراسی بود که رضاشاه بگوید من می‌خواهم دموکراسی ایجاد کنم؟ در آن زمان دیکتاتوری مستحسن بود؛ یعنی وقتی اسم آتاتورک می‌آمد، از او تعریف می‌کردند و مورد تحسین بود.

 کسی که می‌خواهد درباره رضاشاه صحبت کند باید کتاب رستاخیز ایران را خوانده باشد

کتاب رستاخیز ایران را فتح‌الله اسفندیاری ۱۵ سال بعد از رضاشاه چاپ کرد، لذا کسی که می‌خواهد درباره رضاشاه مطالعه کند، باید این کتاب را بخواند. تمام مطبوعات خارجی و خبرنگاران با رضاشاه مصاحبه کردند؛ لذا در آن زمان صحبت دموکراسی نبود، بلکه صحبت از اراده آهنین بود. همان‌طور که در دریاسالار هورتی در مجارستان یا آنتونسکو در رومانی یا فرانکو در اسپانیا اقدام می‌کرد و همه آن‌ها سلطنتی بودند؛ بنابراین قرار نبود دموکراسی شود، بلکه قرار بود مملکت ساخته شود، لذا این سوال مطرح است چطور کرور کرور دهاتی شهروند شدند؟ ما اصلا شهری نداشتیم و همه دهات بود. در خاطرات یک خانم انگلیسی هم آمده است که می‌گوید ما وقتی به گیلان آمدیم تعجب کردیم که ۸۰ درصد روستاییان پابرهنه بودند و دو زنبیل روی دوش می‌انداختند و پابرهنه می‌رفتند. این خبرنگار انگلیسی می‌خواست برای رشته حشره‌شناسی و گیاه‌شناسی به ایران بیاید.

رضاشاه در جزیره موریس گفت اطرافیانم مرا گول زدند/ چاپلوس‌ها دور رضاشاه را پر کرده بودند

او در سال ۱۳۱۴ به ایران آمد و می‌گوید دهاتی و روستایی‌ها در ایران پابرهنه هستند؛ شما حتی اگر فیلم‌های ورود متفقین به ایران را نگاه کنید، متوجه می‌شوید مردم با پای برهنه ایستاده‌اند؛ بنابراین کجا صحبت از دموکراسی بود؟ صحبت از پیشرفت بود، اما برای این پیشرفت جنگی رفتار می‌کردند. درحال حاضر نیز برخی می‌گویند باید مثل رضاشاه عمل کرد. حتی یک زمانی گفته شد که یکی از شهرداران تهران شبیه رضاشاه است که بنده گفتم شما به رضاشاه توهین می‌کنید و کرباسچی را دست می‌اندازید، چراکه رضاشاه قد بلند و بدن بسیار نیرومندی داشت، اما آن شهردار اسبق کوتاه‌قد و ضعیف بود. به آن‌ها گفتم چطور او را با رضاشاه مقایسه می‌کنید؟ گفتند او رضاشاهی عمل می‌کند، اما گفتم بد کاری می‌کند؛ چراکه او خوب نبود. رضاشاه بسیار اشتباه و کار‌هایی می‌کرد که بعدا پشیمان می‌شد. او در جزیره موریس گفت اطرافیان مرا گول زدند. روزنامه اطلاعات  درباره روز‌های سوم اسفند وقتی رضاشاه می‌آمد، می‌نوشت: «خورشید جرات نمی‌کند از زیر ابر‌ها بیرون آید.» که همه این تعاریف چاپلوسی بود و متاسفانه همیشه در این کشور یک بیماری و میکروبی به نام چاپلوسی وجود دارد. «مجله مطالعات ایرانی» ترجمه عطا آیتی، بسیار عالی است و در آن توضیح می‌دهد چرا اصلاحات توسعه در ایران به ثمر نرسید، درحالی‌که ما از کارخانه کنسروسازی تا مسلسل‌سازی داشتیم و ایران سلاح‌های خوبی تولید می‌کرد که روس‌ها نیز آن را می‌بردند. وقتی روس‌ها ایران را گرفتند، هم کنسرو و هم اسلحه و مسلسل‌های ما را بردند، درحالی‌که هشت‌هزار مسلسل و ۱۰۰ هزار تفنگ برنو تولید شده بود و آن‌ها را از چک‌اسلواکی و سوئد گرفته بودیم، اما باوجود این، هواپیما‌های ما بسیار مزخرف بود؛ چراکه هواپیمایی که انگلیسی‌ها در کارخانه شهباز درست می‌کردند، مثل همیشه آن‌ها ایران را در آن دوره فریب داده بودند و هواپیما‌های آن‌ها مفت هم نمی‌ارزید؛ چراکه ما حتی یک جنگ هوایی نیز با این طیاره‌ها نکردیم و آن‌ها قابلیت مقابله با هواپیما‌های جدید انگلیسی و شوروی را نیز نداشت.
 
شعار سال ، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه فرهیختگان ، تاریخ انتشار 3 اسفند 99 ، کد خبر : 51893 ، farhikhtegandaily.com



اخبار مرتبط
خواندنیها-دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین