پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۳۳۷۹۶۲
تاریخ انتشار : ۲۷ فروردين ۱۴۰۰ - ۲۲:۵۷
وقتی کیش شخصیت در مدیران ثابت، ایجاد می‌شود، این‌ها خودشان را سقف می‌دانند و هر کس در سازمان شان بخواهد حرف بالاتری بزند، یا او را منزوی و یا با او برخورد می‌کنند. وقتی نخبگان جوان و کسانیکه ایده‌های جدید دارند بخواهند بیایند، یک سطحی برای آن‌ها قرار می‌دهند و اجازه نمی‌دهند که این‌ها به سطوح بالاتر مدیریت راه پیدا کنند.
شعار سال: متن بخش اول آسیب شناسی ثبات مدیران از زبان دکتر احمدی نژاد به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة و النصر واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه والمستشهدین بین یده

در بحث قبلی، مقدمه‌ای را درباره چگونگی طرح موضوع مدیریت انسان محور عرض کردم. چرا به اینجا رسیدیم و چکار می‌خواهیم انجام بدهیم؟ قرار شد در بخش اول، با توجه به برخی از محور‌ها و مورد‌های مشخص، یک نگاه آسیب شناسی داشته باشیم.

یکی از مورد‌هایی که بسیار مورد بحث بوده است، بحث چرخش مدیران است. عده‌ای همیشه معتقد بودند که ثبات مدیران به لحاظ شخص، اینکه چه کسانی در راس مدیریت‌ها باشند و آن مدیران ثابت باشند، این منجر به سیاست‌های ثابت و موفقیت در برنامه‌ها می‌شود و نوعا بخش مهمی از شکست برنامه‌ها را به تغییر مدیران منتسب می‌کنند. به همین دلیل بر ثبات مدیریت‌ها پافشاری می‌کنند و هر زمانی که اتفاق افتاده که مدیران جابجا شدند، سیل انتقادات را به سمت تغییر مدیران روانه کردند و علت اصلی برخی از مشکلاتی را که قبلا نام بردم، به تغییر مدیران منتسب کردند.

می‌خواهیم بررسی کنیم که ثبات مدیران چه تبعاتی دارد؟ و چرا باید یک چرخش نظام‌مند عاقلانه و عقلانی در مدیریت کشور اتفاق بیفتد؟

همه دوستان توجه دارند که وقتی ما ساختاری را تعریف می‌کنیم، اگر مدیران در آنجا ثابت باشند، به مرور یک ساختار غیررسمی، به موازات این ساختار رسمی شکل می‌گیرد که فقط اختیار دارد و هیچ مسئولیتی ندارد، ناشناخته است. با یک تلفن، سیر تصمیمات را تغییر می‌دهد و در این ساختار غیررسمی، آن چیزی که ارجحیت پیدا می‌کند، منافع کسانی است که در این ساختار حضور دارند که بخشی از مدیرانی هستند که ثبات پیدا کردند. فساد و ناکارآمدی از همین جا نشات می‌گیرد. یک مدیری وقتی خیالش راحت است که ۲۰ سال قرار است مدیر یک جایی باشد، اولین چیزی که از دست می‌دهد انگیزه خلاقیت و نوآوری و بروز بودن است و ما می‌بینیم که این اتفاق می‌افتد. هر جا ثبات مدیران بوده است، دیدیم که خلاقیت، نوآوری و انگیزه تحصیل دانش از بین رفته است. روزانه روش‌های جدیدی برای حل مسائل کشف می‌شود. مشکلاتی پیش می‌آید که تا الان با دو روش و با یک تبعات مشخص حل می‌شده، ولی بعدا کسانی در دنیا آمدند و روش‌های جدیدی را برای حل مشکلات پیشنهاد دادند.

ذیل همین بحث، یک بحث بسیار مهم دیگری داریم. تفکیک کردن آدم ها، با یک عناوینی که کاملا تعریف نشده است مثل تعهد و تخصص. یک دوره طولانی، تحت عنوان تعهد یا تخصص، بخش مهمی از انسان‌های توانمند، از عرصه مدیریتی کشور حذف شدند یا فرصت حضور در عرصه مدیریتی را پیدا نکردند. این درحالی بود که آن تعهد را به یک امور بسیار ابتدایی و شخصی تنزل دادند. اینکه فلانی آدم دینداری هست؟ نمازش را می‌خواند؟ نماز جماعت شرکت می‌کند؟ ظواهر را رعایت می‌کند؟ این‌ها ملاک انتخاب شد و بعد گفتیم تعهد بر تخصص ترجیح دارد! و بعد اتفاقاتی افتاد که همه می‌دانیم.
 
نظریه مدیریت ایرانی دکتر محمود احمدی‌نژاد؛ آسیب شناسی ثبات مدیران

من یک سوال جدی می‌کنم؛ آیا کسیکه کاری را بلد نیست و می‌پذیرد، ما می‌توانیم نام او را متعهد بگذاریم؟ گزینش‌ها درست شد که همه ظواهر آدم‌ها را ارزیابی کنند. این منجر به ریاکاری و حفظ ظاهر شد. من یادم می‌آید که یک زمانی با گزینش‌ها جلسه داشتیم و من مفصل بحث کردم. گفتم شما اصلا به زندگی شخصی فرد نباید کاری داشته باشید، مگر عقاید فرد قابل کشف است؟ مگر دینداری قابل کشف است؟ دینداری در عرصه مدیریت اجتماعی عبارت است از تعهد به کار، تسلط به انجام کار، تعهد به احترام به مردم، حفظ بیت المال، تعهد به نوآوری و روزآمد کردن توانمندی‌ها و تعهد به حفظ اخلاق در انجام ماموریت. اگر هم بگوییم طرف باید دیندار باشد، برای اینکه این ویژگی‌ها را در خودش درست کند نه اینکه ما بخواهیم دینداری فرد را اندازه بگیریم. چگونه می‌توان اندازه گفت؟ آیا آن کسیکه وظایفش را در تمام ساعات اداری، با دقت انجام می‌دهد و کوتاهی نمی‌کند و به همه احترام می‌گذارد و سعی می‌کند کار را درست انجام بدهد، او دیندارتر است یا کسیکه حتما تمام ظواهر دینی را رعایت می‌کند ولی در انجام وظیفه اداری اش تعهدی ندارد و کاهلی می‌کند؟

در این ثبات مدیریت، باند‌های قدرت شکل گرفت حتی در کشور خودمان، احزاب از دل مدیران درآمدند. کسانی که در دولت بودند، حزب درست کردند. این حزب برای چه بود؟ برای تثبیت خودشان در پست‌های مدیریتی. مدیری داریم که ۳۰ سال وزیر بوده است، اما سال سی ام دقیقا مثل روز اولی که هیچ کاری بلد نبود، دارد مدیریت می‌کند. یعنی همان برنامه‌هایی را که روز اول در وزارتخانه اجراء می‌کرد، هنوز همان‌ها را دارد اجراء می‌کند. اثربخشی، کارآمدی و بازدهی او همان مقدار است و تصمیمات اشتباهی که ۳۰ سال قبل می‌گرفته، همچنان دارد تکرار می‌کند.

در این ثبات، فساد و سوءاستفاده‌ها پیدا شد. آن ساختار غیررسمی، هر کاری که دلش خواست کرد و می‌کند و مسیر تصمیمات را تغییر می‌دهد. وقتی بهترین برنامه‌ها در سطوح بالایی کشور تنظیم می‌شود و بعد وارد ساختار‌های غیررسمی می‌شود، بلافاصله استحاله و تبدیل به تامین کننده منافع ساختار غیررسمی می‌شود که بسیاری از عناصر رسمی مدیریت، در آن حضور دارند.

وقتی این ثبات پیدا می‌شود، خود به خود یک گاردی در مقابل حضور مدیران جوان‌تر و خلاق‌تر بسته می‌شود. ما امروز می‌بینیم که دانش روزانه در حال تغییر است. من در دانشگاه‌ها می‌بینم که هر دوره‌ای که دانشجو‌ها می‌آیند، با دوره قبل از آن متفاوت هستند، هم در نگاه، هم در خلاقیت و هم در انگیزه هایشان سطح بالاتری دارند. آن ثبات که پیدا می‌شود یک گاردی می‌گیرند که اصلا اجازه نمی‌دهند که نسل‌های جدید وارد عرصه مدیریت شوند البته برای آن توجیه هم درست می‌کنند. می‌گویند مدیریت تجربه می‌خواهد، جوانان بلد نیستند و جالب است که در هیچ سطحی اجازه ورود به آن‌ها را نمی‌دهند.

ما یک بار تجربه کردیم، جریان مشاوران جوان را راه انداختیم. گفتیم این حلقه شکسته شود و یک سلسله جوانان تحصیل کرده و توانمند وارد مجموعه شوند و تجربه کنند و با ساختار‌های اداره کشور آشنا شوند و بعد بتوانند در سطوح گوناگون، مسئولیت مدیریت‌ها را بپذیرند. این لایه مدیریت ثابت، کاملا با این ایده‌ای که یک ایده نوآورانه و تحول آفرین بود، مخالفت و خیلی جا‌ها مقاومت کردند، اجازه ندادند این جوانان به ساختار‌های اداری مسلط شوند.

ما یک مشکلی در کشور خودمان داریم که نمی‌دانم در چند کشور دیگر هم وجود دارد. بعد از انقلاب، با این تلقی که تمام مدیران قبل، غیرمتعهد بودند، اشکالات اساسی داشتند یا باورهایشان اشتباه بوده، همه را کنار زدند. یک عده زیادی، جدیدا وارد عرصه مدیریت شدند. بعضی از این‌ها از همان ابتدا بدون داشتن هر نوع تجریه مدیریتی، آمدند در بالاترین سطوح مدیریتی نشستند و خیلی از آن‌ها تا الان هم هستند و با تغییر دولت‌ها فقط جابجا شدند. فقط یک دوره در کناری ماندند و خیلی هم به آن دورانی که کنار گذاشته شدند، منتقد و معترض هستند.
 
اسامی زیادی در ذهنم هست که از مدیران ارشد کشور هستند و ساختار حوزه مدیریت خودشان را هم نمی‌شناختند

وقتی این مدیران آمدند، اصلا به ساختار اداره کشور اشراف نداشتند و بدتر از آن، اصلا به کشور اشراف نداشتند. من الان اسامی زیادی در ذهنم هست که از مدیران ارشد کشور هستند و ساختار حوزه مدیریت خودشان را هم نمی‌شناختند و تا روز آخر هم نشناختند. مانند برخی از نمایندگان مجلس که ۲۰ سال نماینده مجلس است ولی نمی‌داند قانون اساسی چیست! قانون نویسی را بلد نیست، اما رفته در آن جایگاه قرار گرفته است. بدتر از این، کشور و توانمندی‌های کشور، مردم، فرهنگ، تاریخ گذشته و ظرفیت‌هایی که داریم، معدن، زمین ها، کارخانجاتی که داریم را نمی‌شناسند. یادم می‌آید زمانی یک مدیر ارشد صنعت آمده بود و پیشنهاد می‌داد که یک صنعتی را وارد و استفاده کنیم. وقتی کامل توضیح داد، من به ایشان عرض کردم این چیزی که شما می‌گویید، خودمان در کشور داریم، در تهران، اصفهان و تبریز ۵ ورژن و نسل پیشرفته‌تر از آن را در کشو داریم و از ظرفیت آن استفاده نمیکنیم و حالا شما می‌خواهید ۵ نسل قبل را وارد کنید و به عنوان یک چیز جدید عرضه کنید؟

وقتی که مدیران ثابت می‌مانند، تمرکز اختیارات و قدرت هم در آن‌ها پیدا می‌شود. به مرور اختیارات را در خودشان جمع و متمرکز می‌کنند. این تمرکز اختیارات، کلا مردم و استعداد‌های جوان و خلاقیت‌های مردمی را از عرصه کنار می‌گذارد و راه را می‌بندد. وقتی همه اختیارات متمرکز است، مردم کوچکترین فعالیتی بخواهند بکنند باید از این کوچه‌های تو در توی ساختار اداری رد شوند، سر هر کوچه‌ای هم یک مدیر با اختیارات مطلق نشسته است. در این شرایط اعمال سلیقه و رانت و فساد پیدا می‌شود.

یکی دیگر از تبعات حلقه بسته مدیران این است که در نخبگان جوان و استعداد‌های جدیدی که باید بیایند و در خدمت کشور قرار بگیرند، سرخوردگی ایجاد می‌کند و راه را به روی حضور خلاقیت‌های جدید می‌بندد.

ثبات مدیران باعث می‌شود که مصالح کشور در رده چندم و منافع اشخاص در دره اول قرار بگیرد. مثالی می‌زنم. ۳۵ سال است که ما در صنعت خودرو داریم درجا می‌زنیم و هر زمانی که کسی خواست تحولی در آن ایجاد کند، با شکست مواجه شد. الان مردم یک خودروی معمولی را ۳-۲ برابر قیمت مدل مشابه آن در بازار جهانی می‌خرند. یعنی مردم پول بیشتری می‌دهند ولی کیفیت پایین تری را انتخاب می‌کنند. قرارداد‌های خاص به ملت ما تحمیل شد و کیفیت همچنان پایین ماند، چون حلقه‌های مدیران، منافع خودشان را بر منافع ملی ترجیح دادند، راه را هم بر استعداد‌های جدید بستند، فرد چیزی نمی‌تواند وارد شود.

این حلقه‌ها در تمام ارکان تصمیم گیری کشور بهم گره خورده است و هر کس که بخواهد تغییری در آن بدهد، از همه جا صدا درمی آید؛ و جالب اینجاست که اصلا هیچکس نمی‌آید روی آن موضوع مورد سوال بحث کند، می‌روند یک چیز دیگری را جلو می‌آورند و آن یکی را می‌زنند! مثالی می‌زنم. به محض آنکه شما بگویید چگونه ممکن است بعد از ۶۰-۵۰ سال، در خودروسازی همچنان پایین‌ترین کیفیت را به مردم تحمیل می‌کنیم و چند برابر پول می‌گیریم؟ چرا باید برای واردات خودرو ۱۲۰ درصد از مردم عوارض بگیریم؟ یعنی ما ۱۲۰ درصد اجازه سودآوری بدون هیچ زحمت و کاری را داریم به این‌ها می‌دهیم. وقتی ۱۲۰ درصد حاشیه سود هست، دیگر خلاقیت معنا دارد؟ حالا دائما بخشنامه و مصوبه صادر کنیم، با این‌ها که درست نمی‌شود. الان در دنیا فاصله‌ها میلیمتری یا یک دهم درصدی است و هزاران خلاقیت به کار می‌افتد و کار‌های پژوهشی انجام می‌شود تا در این یک دهم درصد عقب نیافتند. ما یکدفعه ۱۲۰ درصد آوانس می‌دهیم و بعد هم دائما می‌گوییم خودت را برسان. یعنی مانند یک آدم ۵۰ ساله‌ای است که هنوز مادرش غذا در دهانش می‌گذارد. کل تولید ما اینگونه شده است، چرا؟ چون مدیرانی هستند که یک چیزی از اول انقلاب در ذهنش بوده، منجمد شده و همچنان دارد همان را دنبال می‌کند، ۵۰ بار هم شکست می‌خورد ولی باز هم همان را دنبال می‌کند. یادم می‌آید وقتی که ما گفتیم این مدل باید تغییر کند، صدای همه درآمد که اگر دست به آن بزنی، اشتغال کشور از بین می‌رود. پشت یک عنوان مفیدی پنهان می‌شوند...

اگر ما بخواهیم راجع به تبعات منفی ثبات مدیران بحث کنیم باید ساعت‌ها بحث کنیم. من مثال‌های متعددی دارم که بیان کنم تا ببینیم چه تبعات منفی برای اداره کشور دارد. چیزی که باید ثابت باشد، اهداف، سیاست‌ها و برنامه‌ها است والّا ثبات آدم‌ها نتیجه اش همین حلقه‌ها و ساختار غیررسمی و این تبعاتی است که خدمت شما عرض کردم.

معمولا وقتی مدیریت‌ها طولانی می‌شود، رابطه مدیران با مردم قطع می‌شود و هر کس هم که می‌خواهد حرف بزند، به او می‌گویند خودمان می‌دانیم و بعد آرام آرام یک کیش شخصیتی پیدا می‌شود که خودشان را برتر از مردم می‌دانند و ریشه دیکتاتوری هم همین جاست. برای آن‌ها اصلا اهمیتی ندارد که بواسطه تصمیمات آن‌ها چه اتفاقاتی در زندگی مردم می‌افتد. کاملا تفکیک می‌شوند. همین الان در خیلی از جا‌های دنیا می‌بینیم که وقتی مدیران می‌نشینند و تصمیم می‌گیرند، اینکه در زندگی مردم چه اتفاقی با این تصمیم می‌افتد، در تصمیماتشان دخالتی ندارد. چقدر تاکنون برنامه داده شده، چقدر تصمیمات گرفته شده است و اخیرا هم که شاهد هستیم تصمیماتی گرفته می‌شود، بدون آنکه توجه کنند چه آثاری در زندگی مردم دارد. چرا؟ چون رابطه آن‌ها با مردم قطع شده است. آن‌ها خودشان را اصل و علامه دهر می‌دانند و اصلا حرف جدیدی را گوش نمی‌کنند. آن جا‌هایی هم که می‌خواهند بگویند ما حرف جدیدی را گوش دادیم، لباس جدیدی بر تن همان دریافت‌های بسته و موردی خودشان می‌کنند و عرضه می‌کنند.

وقتی کیش شخصیت در مدیران ثابت، ایجاد می‌شود، این‌ها خودشان را سقف می‌دانند و هر کس در سازمان شان بخواهد حرف بالاتری بزند، یا او را منزوی و یا با او برخورد می‌کنند. وقتی نخبگان جوان و کسانیکه ایده‌های جدید دارند بخواهند بیایند، یک سطحی برای آن‌ها قرار می‌دهند و اجازه نمی‌دهند که این‌ها به سطوح بالاتر مدیریت راه پیدا کنند.

یادم می‌آید که زمانی من تحلیل کرده بودم که در ایران، ما در حمل و نقل شهری، باید از قطار هوایی استفاده کنیم که هزینه آن خیلی کمتر است و فضای کمتری می‌گیرد و زودتر به نتیجه می‌رسد. وقتی با برخی که دست اندرکار قطار‌های زیرزمینی بودند در این مورد بحث کردیم و وقتی در برابر استدلال‌های علمی کم آوردند، گفتند اگر قطار هوایی بیاید دیگر اجازه نمی‌دهد ما قطار زیرزمینی بسازیم و زیر سوال می‌رود. گفتم خب زیر سوال برود، چه اشکالی دارد؟ و، چون یک جریان سیاسی مرتبط با حلقه قدرتمند اشراف سیاسی که در همین ثبات مدیران شکل گرفته بود، عضو آن حلقه بودند، اجازه ندادند ما آن کار را انجام بدهیم.

وقتی راه را بر رشد نخبگان می‌بندید، طبیعی است که یک عده از نخبگان مهاجرت می‌کنند. یکی از دلایل اصلی مهاجرت نخبگان، بخصوص در عرصه مدیریتی، سیاسی و اقتصادی را باید در بسته شدن حلقه مدیران جستجو کرد.

اجازه بدهید کمی بازتر با شما صحبت کنم. من عده زیادی از مدیران کشور را می‌شناسم که صفر و صدی هستند. چهل سال پیش، سه جمله شنیده و با همان سه جمله دارد مدیریت می‌کند. مثلا می‌گویند " اگر نقدینگی بالا برود دیگر تورم را نمی‌شود کنترل کرد " یا " اگر می‌خواهید تورم را کنترل کنید، دیگر رشد اقتصادی را نخواهید داشت " ۴۰-۳۰ سال است که با همین ذهنیت دارد کار می‌کند. در حالی که این‌ها همه قابل حل است. نظریات جدید و چند وجهی آمده و مدیریت شبکه‌ها این مسائل را حل کرده است، اما همچنان این جملات در ذهنش مانده و با همان‌ها دارد تصمیم می‌گیرد.
 
تعداد بازدید : 5

شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از دولت بهار، تاریخ انتشار: ۲۷ فروردین ۱۴۰۰، کدخبر: ۱۳۳۱۷، dolatebahar.ir
اخبار مرتبط
خواندنیها-دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین