شعار سال: اوایل دهه هفتاد، خرده ذوقی مرا به دوستانی پیوند زد که «بهتر از برگ درخت» بودند و از بختیاری من هنوز حقه مِهرشان به همان مُهر و نشان است که بود. در همین جمعها بود که به موسیقی ایل بختیاری دل بستم. «مالکنون» بهمن علاءالدین را که با آهنگسازی زنده یاد عطا جنگوک شنیدم، دیگر از دستم نیفتاد. شیفته دنیای حیرتانگیز موسیقی بختیاری و روایتهای علاءالدین شدم. بعد، «هیجار»، «برافتو»، «تاراز»، «آستاره» و «بهیگ» هم راهی به دنیای من باز کردند. افسوس که تا زندهیاد علاءالدین در اهواز بود، همت نکردم به دیدارش بروم و این غبن تا همیشه با من است. برآیند همسایگی با نغمههای دلنشین موسیقی ایل بختیاری، تنها این نبود که فارغ از غوغای زمانه، دلم لحظاتی را با قشلاق و ییلاق ایل سپری کرده باشد. ناگهان به موسیقی نواحی ایران علاقهمند شدم. هر روز برای شنیدن آواهای گونهگون اقلیمهای ایران زمین تشنهتر میشدم. قلمروهای تازهای در جان و جهان من گشوده میشد.
عاشق «دونلینوازی» شیرمحمد اسپندار شدم وقتی که در جشن به یاد ماندنی فرهنگ جنوب از «بمپور» سیستان و بلوچستان به اهواز آمده بود. شبی هم در کرمان در یکی از دورههای جشنواره موسیقی نواحی ایران سعادت دیدارشان دست داد. در سرسرای هتل محل اقامت و در محفل شبانهای که برپا بود، با همان سادگی روستاییوار، ولی با شکوهی معنوی دونلی نواخت. بهتآلود، اشک میریختیم. پیرمرد ما را در گوشه و کنار بمپور سرگردان کرده بود. حال و هوای استاد محمدرضا درویشی بهتر از ما نبود. او هم در خلسهای دیدنی فرو رفته بود. موسیقی بلوچستان مانند طبیعت چشمنواز و مردمان سخاوتمندش برایم سرشار از تازگی بود. مجذوب صدا و قیچکنوازی پهلوان بلند زنگشاهی و تنبورکنوازی لعلبخش پیک شدم و مدتها در ناحیه مکران سرگردان بودم. سفر ذهنی من در حوالی بمپور و ایرانشهر و چابهار و سرباز تمامی نداشت.
کمکم، مجذوب نغمههای ساحلنشینان خلیج فارس و گونه موسیقی «زار» شدم. غلامعلی مارگیری با آوای سوزناکش جن از خودبیگانگی را از روح و روان من بیرون کشید و به افسون خود در شیشه کرد. بعد، خالوقنبر راستگو را کشف کردم. کسی هست ترانه «مشاحمد» او را نشنیده باشد؟ شیفته موسیقی بوشهر، بویژه خیامخوانیها و شروهخوانیها شدم و گمان کنم تا روز مرگ دلم در بند این گونههای کممانند باقی خواهد ماند. بوشهریها در خیامخوانیها یا آنگونه که خودشان میگویند «خیامی» که منحصر به خودشان است، تلخی ترانههای خیام را با شور و طنز و طیبت «یزلهخوانی» آمیختهاند و قالبی بیمانند برساختهاند. بعد، سراسیمه به تربت جام و خواف و شمال خراسان دویدم. با دوتار نورمحمد درپور، غلامحسین سمندری، غلامعلی پورعطایی، حاجقربان سلیمانی و عثمان محمدپرست سرپنجه دلم را خونین یافتم. به قول اخوان ثالث «با دو سیم محشر کبری به پا میکردند.» صدای بکر و سوزناک محمدابراهیم شریفزاده و درپور و پورعطایی بند جگرم را از هم میگسست. نواهای آیینی بخشیهای شمال خراسان و موسیقی مردمان سواحل دریای خزر رزق روحم شده بود. با صدای احمد عاشورپور و ناصر مسعودی و فریدون پوررضا زیستهام و لحظات زیادی از زندگی را معنا بخشیدهام.
بهسختی چیزی از متن ترانههای عاشیقهای آذربایجان در مییابم؛ اما همواره مشتاق شنیدن ترانههایشان بودهام. بخت با من یار بود که عاشیق رسول قربانی را که از چیرهدستترین عاشیقهای معاصر بود، از نزدیک زیارت کردم. یادی هم بکنم از آن پیر طریقت: خلیفه میرزاآغه غوثی، آن عارف پاکنهاد که گلش را از محبت خاندان سرشته بودند. چندبار سعادت دست داد و کارستان او را در نواختن دف دیدم و عارفانههایش را به گوش جان شنیدم. سورنای شامیرزا مرادی جانم را به کوهستانهای سر به فلک کشیده لرستان میبرد. عاشق صدای بیهمتای ایرج رحمانپور و نوای جان بخش کمانچه علیاکبرخان شکارچی و صدای خشدار او شدم.
مجال نیست تا از همه خنیاگران بیمزد و منت این مرز پرگهر بنویسم که روان مرا با آواها و نواهای نواحی ایران عزیز آمیختند. حس وطندوستی در من با همین آواها و نغمههای عاشقانه و عارفانه و آیینی شعلهورتر شد. ذره ذره جانم در قلمرو معنوی ایران زمین افشانده شد. امروز، هر آوایی از گوشه گوشه این خاک رازآمیز سر بر میآورد، من نام و نشان خود را در تاروپود آن میبینم. با هر نغمهای که از لابهلای فرهنگ عامه برمیخیزد، احساس خویشی و پیوند میکنم. جادوی موسیقی، خویشی مرا با همه اقوام ایرانی دوچندان کرد. حس میهندوستی را با عشق به اقوام ایرانی آمیخت و در وجود من به یادگار نهاد.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه ایران، تاریخ انتشار: ۲۱ مهر ۱۴۰۰، کد خبر: ۵۸۹۰۲۵، www.irannewspaper.ir