شعار سال: این روزها مصادف است با روزهای اختفا و فرار بنیصدر از ایران و پناه بردن او به سازمان مجاهدین خلق (منافقین). بنیصدر در فاصله برکناری و فرار از ایران دورانی را در «اختفا» به سر برد که در آن برخی افراد و گروهها به او کمک کردند تا هم جانش حفظ شود و هم بتواند از ایران خارج شود. بعضی از آنها با سرنوشتهای مختلفی در قید حیات نیستند یا در مرزهای ایران حضور ندارند.
در این میان، اما یک نفر هم در قید حیات است و هم در ایران. هرچند که او در سیاست حضور ندارد، اما حضور پررنگی در فضای فرهنگی و پژوهشی ایران دارد و آن کسی نیست جز «دکتر ناصر تکمیل همایون». این پژوهشگر برجسته تاریخ و فرهنگ ایران روزگاری در شمار نزدیکان ابوالحسن بنیصدر بود. او در تیرماه ۳۶ سال پیش در چنین روزهایی به اتهام همکاری برای خروج بنیصدر از کشور ابتدا به اعدام و سپس به واسطه مرحوم محمدی گیلانی به حبس ابد محکوم شد، محکومیت وی پس از آن به ۱۰ سال تبدیل شد. وی سرانجام پس از ۴ سال از زندان آزاد شد. بعضی رسانهها حتی میگویند بنیصدر در برهه نزدیک به ۷۰ روز در منزل ناصر تکمیل همایون پنهان شده بود. ماهها بود در انتظار پاسخهای این استاد دانشگاه بودیم، اما وضعیت جسمی او امکان گفتگو را فراهم نمیکرد. سرانجام تکمیل همایون به این دعوت به گفتگو چراغ سبز نشان داد و قرار شد روزی که برای شرکت در ضیافت قهوهای که برای پاسداشت او در باشگاه اندیشه ترتیب داده شده بود با خبرنگار «همدلی» نیز به گفتگو بنشیند. تکمیل همایون ۸۱ ساله، در حاشیه این گفتگو بر بیطرفی کامل روایتهای تاریخی و انتشار آنها تاکید میکند. انصافا هم در این گفتگو تلاش میکند به صورت یک جامعهشناس تمامعیار ظاهر شود و در بیان روایت حب و بغضی از خود نشان ندهد.
ابتدا اجازه میخواهم بپرسیم که جنابعالی رسما مشاور بنیصدر بودید؟
ناصر تکمیلهمایون با بیان اینکه شاید ده بیست نفر بگویند که ما مشاور بنیصدر بودیم، گفت: اما من هیچ وقت مشاور به معنای امروز آن نبودم. بنیصدر هم کسی نبود که رسما به حرف ما گوش دهد. گاه گاه دوستانه گفتوگوهایی با هم داشتیم.
روایت میشود که بنیصدر بعد از برکناریاش از ریاستجمهوری و قبل از خروج از ایران، در منزل شما مخفی شده بود.
ما تا زمانی که بنیصدر در کرمانشاه بود اصلا فکر نمیکردیم که قرار باشد در روزهای بعد مسئله اختفای او به میان بیاید. یک روز آقای «حسین اخوان طباطبایی» از من پرسید از بنیصدر خبری داری؟ گفتم خیر. بعد گفت بیا با ماشین من به خانه خواهرش برویم و ببینیم چه خبر است. خانه خواهر بنیصدر در پل رومی بود. وقتی آنجا رفتیم متوجه شدیم آقای بنیصدر در کرمانشاه مورد غضب قرار گرفته و قرار است به تهران بیاید و احتمال دارد در تهران ماجراهای جدیدی پیش آید. خواهر دیگر بنیصدر به من گفت شما باید ابوالحسن را نجات دهید. این خواسته به این خاطر نبود که بنده قدرت دارم. فقط به خاطر روابط دوستی ما بود. من هم گفتم: فردا به خانه بهجتخانم، خواهر دیگر بنیصدر میروم و همدیگر را میبینیم. روز بعد که ما خواستیم آنجا برویم فهمیدیم خانه در حالت محاصره قرار دارد. بنیصدر هنوز رئیسجمهور بود، اما فقط به دنبال تصمیماتی از فرماندهی کل قوا برکنار شده بود. ما سراغ حاجی لطفی رفتیم که به رئیس سیاه جامگان معروف بود. به او گفتیم بیا برویم خانه بنیصدر و او را از خانه بیرون بیاوریم. او هم چون تقریبا نگهبان ما بود و در سخنرانیها همراه ما بود، قبول کرد. به خانه بنیصدر که میرفتیم دیدیم سر کوچه چند پاسدار مراقب کوچهاند. به آخر کوچه که رسیدیم یک موتوری هم دیدیم که داخل کوچه در رفتوآمد بود. در یکی از رفتوآمدهای او به حاجی لطفی گفتم برو بالا و بنیصدر را بیاور. اگر دیدی نخواست بیاید کمی لباست را تکان بده کلتت را که ببیند همراهت میآید. خلاصه حاجی لطفی بنیصدر را به این صورت آورد و سوار ماشینش کردند. چند نفری که سر کوچه مراقب بودند به صورت اتفاقی در آن لحظات، به خانه بنیصدر نگاه نمیکردند. موتوری هم موقع رفت و آمدش متوجه خروج بنیصدر نشد.
او ادامه داد: من با ماشین دیگری سمت خانه اخوان طباطبایی در پسیان رفتم و با حاجیلطفی کنار درختی در همین خیابان قرار گذاشته بودم. آنها آمدند و مستقیما به خانه اخوان رفتیم. روزنامه همشهری در چند شماره قبل نوشته که بنیصدر در منزل تکمیل همایون مخفی شده بود. اما این دروغ محض است. من هم در بازجوییهای خودم گفتم که بنیصدر به خانه ما نیامده. چون اصلا خانه ما برای مخفی شدن بنیصدر خطرناکتر از خانه خود بنیصدر بود.
تکمیل همایون گفت: خانه اخوان دو طبقه بود که در یک طبقه خانواده مینشستند و طبقه دیگر را به ما دادند. آن موقع ماه رمضان بود و ما آنجا اطراق کردیم. بعد از سه چهار شب که آنجا بودیم متوجه شدیم ماشینی آنجا مرتب رفتوآمد دارد. بنابراین به این نتیجه رسیدیم که از آنجا خارج شویم. من نمیدانستم کجا باید برویم. چون اصلا برای این کار ساخته نشده بودم و به رموز مخفیکاری و پنهان شدن آشنایی نداشتم. آقای قائمی که در پاریس با او آشنا شده بودیم، رو بهروی پارک ساعی لباسفروشی داشت. او را که دیدم گفت میتوانید به خانه ما بیایید. برادر زن صاحبخانه به اسم «اکبر ملکیان» از دوستان بنده بود که در وزارت فرهنگ و هنر کار میکرد. من آن موقع به طور دقیق به عقاید ملکیان آگاهی نداشتم. او آنقدر با ما رفیق بود که من فکر میکردم از سمپاتهای ماست. او در آن خانه آمده بود که خواهرش را ببیند که در مسئله حفاظت به ما اضافه شد. ما سه چهار روز هم آنجا ماندیم که صاحبخانه گفت یک ماشین که آنتنش بالاست اطراف این خانه در رفتوآمد است. او گفت میترسم بنیصدر را بگیرند و به اسم من تمام شود. من ماجرا را به یکی از دوستانمان به نام اصغر لقایی گفتم که او گفت بیایید خانه من.
او ادامه داد: بنیصدر از مرحوم بهشتی و آیتالله خامنهای خوشش نمیآمد. نسبت به مرحوم هاشمی و موسوی اردبیلی هم بیتفاوت بود. در میان آن گروه نسبت به مرحوم مهدوی کنی نظر خوبی داشت.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از خبرگزاری تحلیلی خبرآنلاین ، تاریخ انتشار 19تیر 96، کدمطلب:685089، www.khabaronline.ir