پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۱۲۹۲۲۴
تاریخ انتشار : ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۰۲:۰۷
هارون یشایایی را بیشتر به‌عنوان تهیه‌کننده سینما می‌شناسند. او از کلیمیان قدیمی تهران است، در محله عودلاجان به دنیا آمده و برخلاف برادران خود، راه کاسبی را در پیش نگرفته بلکه به سراغ دانشگاه رفته، در مرحله‌ای وارد فعالیت‌‌های سیاسی شده و سپس به کارهای سینمایی پرداخته است.

شعار سال: هارون یشایایی را بیشتر به‌عنوان تهیه‌کننده سینما می‌شناسند. او از کلیمیان قدیمی تهران است، در محله عودلاجان به دنیا آمده و برخلاف برادران خود، راه کاسبی را در پیش نگرفته بلکه به سراغ دانشگاه رفته، در مرحله‌ای وارد فعالیت‌‌های سیاسی شده و سپس به کارهای سینمایی پرداخته است. یشایایی در مبارزه علیه پهلوی فعال بوده و پس از انقلاب نیز (اوایل دهه60) پیش از یک خطبه نمازجمعه سخنرانی کرده است. با او درباره خاطراتش از تهران قدیم، فعالیت‌های سینمایی‌اش، دوران مدرسه و... به گفت‌وگو نشسته‌ایم که ماحصلش را در ادامه می‌خوانید.

ابتدا خودتان را برای مخاطبان روزنامه معرفی کنید.

من هارون یشایایی، متولد سوم شهریور1314 هستم. البته از قدیم، دوستانم مرا به نام کوچک «پرویز» نیز می‌شناسند. در این‌ باره در کتاب «روزی که اسم خود را دانستم» بیشتر نوشته‌ام. من در محله عودلاجان تهران به دنیا آمدم؛ جایی که محله سنتی کلیمیان تهران بوده است. عودلاجان از شرق به خیابان سیروس، از غرب به شمس‌العماره و بازار و از جنوب، به شمال امیرکبیر می‌رسد. تقریبا تا 30سالگی در آن محل زندگی کردم و بعد از آن جابه‌جا شدیم. اکنون دیگر کیفیت آن محله عوض شده است.

درباره عودلاجان در آن‌روزها بیشتر توضیح بدهید.

تهران قدیم تا اواخر عصر قاجار از 5محله تشکیل می‌شد که یکی از معروف‌ترین این محله‌ها عودلاجان بود. محله دیگر نیز سنگلج بود که هم‌اکنون پارک شهر در آن واقع شده است. اهمیت محله عودلاجان در این بود که به 3بخش کاملا متفاوت تقسیم می‌شد؛ در شرق عودلاجان امامزاده یحیی قرار دارد، در مرکز، محله کلیمی‌ها قرار داشت و در غرب نیز ارگ و مرکز حکومتی بود. ما در مرکز این محل متولد شدیم و همان‌طور که گفتم تا 30سالگی آنجا زندگی می‌کردم.

محله عودلاجان، افزون بر تعاریفی که گفتم، برای خودش ویژگی‌های خاصی داشت؛ ویژگی‌هایی که امروز دیگر وجود ندارد. اول اینکه تقریبا بین سال‌های 1300 تا 1310 همه کلیمی‌های تهران در همین محل زندگی می‌کردند و پس از شروع گسترش شهر تهران، کلیمیان نیز رفته‌رفته از آن محل ‌رفتند. اما حتی تا سال‌های 45-44 نیز همچنان هسته مرکزی زندگی کلیمی‌ها همین محله عودلاجان بود. به‌ دلیل همین ویژگی، تعدادی کلیسا یا کنیسه (عبادتگاه کلیمیان) هنوز هم در محله عودلاجان وجود دارد. اگرچه خود محل دیگر جمعیت یهودی ندارد یا بهتر بگویم، این جمعیت بسیار کم است، بالاخره کلیمیان از مناطق مختلف تهران می‌آیند و به‌خصوص در روزهای شنبه این کنیسه‌ها را دایر نگه‌می‌دارند. در مرکز عودلاجان 3کنیسه وجود دارد که بازسازی‌شده هستند و به تأیید میراث فرهنگی نیز رسیده‌اند و همان‌طور که گفتم در روز‌ها یا شب‌های شنبه جمعیت از نقاط مختلف تهران به اینجا می‌آیند تا چراغ کنیسه روشن بماند و عبادتگاه، فعال باشد. این کنیسه‌ها عبارتند از «عزرا یعقوب» که کنیسه معروف و بسیار بزرگی‌است، کنیسه «حاداش» و یک کنیسه دیگر.

علاوه بر این کنیسه‌ها، چه نشانه‌های هویتی دیگری از کلیمیان در این منطقه وجود دارد؟

یکی دیگر از نشانه‌های هویتی محله کلیمیان، بیمارستان دکتر سپیر است. این بیمارستان در سال1321 در یک واحد بسیار کوچک تشکیل شد و رفته‌رفته گسترش پیدا کرد. بعد از جریان جنگ طی دوره‌ای، در تهران، اپیدمی تیفوس رخ داد. کارکنان بیمارستان‌ که در آن زمان به صورت درمانگاه فعال بود، با بهره‌گیری از امکانات خود به خانه‌ها می‌رفتند و گندزدایی می‌کردند. در آن‌زمان بچه‌ها و جوانان، داوطلبانه در خانه‌ها ماده ضدعفونی‌کننده می‌پاشیدند؛ بنابراین اگرچه بیمارستان در آن زمان هنوز بزرگ نشده بود، در مبارزه با تیفوس نقشی بسیار اساسی داشت. دلیل اینکه نام این بیمارستان را دکتر سپیر گذاشتند هم این است که او رئیس تمام درمانگاه بود. او فعالیت‌های صادقانه و بی‌پیرایه‌ای در مبارزه با تیفوس داشت و درنهایت خودش نیز به این بیماری، مبتلا و فوت شد؛ به همین دلیل برای این بیمارستان، نام دکتر روح‌الله سپیر را انتخاب کردند. هم‌اکنون نیز این بیمارستان دایر است که البته خدمات آن هیچ‌وقت محدود به کلیمیان نبوده و در اساسنامه بیمارستان هم آمده است که خدمات برای هر مراجعه‌کننده بدون درنظرگرفتن اعتقادات دینی است.

پس مراجعان بیمارستان فقط کلیمیان نیستند؟

هم‌اکنون بیمارستان تقریبا مریض یهودی ندارد و همه، هموطنان مسلمان ما هستند که مراجعه می‌کنند اما رئیس و پزشکان بیمارستان، تعدادی یهودی و تعدادی دیگر مسلمان هستند. هویت این بیمارستان با زحمت بسیار زیاد به صورت خیریه حفظ شده و کمک‌هایی از جانب مردم، ایرانی‌های یهودی، انجمن کلیمیان یا ایرانیان یهودی خارج از کشور که علایقی به این بیمارستان دارند، صورت می‌گیرد. به هر حال بیمارستان تاکنون سرپا مانده و در حال خدمت است. خود من نیز سال‌ها در این بیمارستان رئیس هیأت امنا بودم و امیدوارم با وجود همه مشکلات پابرجا بماند.

بیمارستان هم‌اکنون متعلق به چه نهادی‌است؟

بیمارستان اصلا متعلق به انجمن کلیمیان است و البته انجمن کلیمیان، وقف خاص خود را دارد؛ وقف برای کلیمیان، به صورت وقف یک مسجد یا یک خانه نیست؛ انجمن کلیمیان در واقع صاحب یا مدیر نهادهای عمومی جامعه کلیمیان است؛ همچون کنیسه‌ها، بیمارستان‌ها و مدارس و... . اینها همه تعلقات انجمن کلیمیان است و انجمن کلیمیان به‌نوعی موقعیت اوقاف را دارد؛ البته با سازمان اوقاف ارتباط دارند و به نوعی ارتباط سازمانی‌شان برقرار است.

شما در زمان جنگ جهانی شش‌ساله بوده‌اید؛ چه تصویری از شروع جنگ دارید؟

من در آن‌زمان بسیار کوچک بودم. تنها تصویری که در خاطرم مانده و بسیار هم برایم خاطره‌انگیز است مربوط به روزی‌است که سر چهارراه سرچشمه ایستاده بودم و کامیون‌های حامل سربازان روسی عبور می‌کردند. در پامنار ساختمانی مربوط به سفارت روسیه هست. یاد دارم که آن کامیون‌ها به طرف پامنار رفتند و وارد این ساختمان شدند. برای من و خیلی‌ها عجیب بود که «اینها چه می‌گویند؟ ما که با کسی جنگی نکرده‌ایم!». البته آن ساختمان الان از بخش‌های اقتصادی سفارت روسیه شده است.

ملت ایران در واقع غافلگیر شده بود. درحالی‌که ایران اعلام بی‌طرفی کرده بود، بهانه این بود که پهلوی اول با آلمانی‌ها ارتباط دارد. آنها به هر حال تصمیم به اشغال گرفته بودند؛ روس‌ها از شمال و انگلیسی‌ها از جنوب. و این تا سال‌ها بعد از واقعه آذربایجان و تمام‌شدن ماجرا، ادامه داشت. مردم خود را در یک وضعیت اشغالی تصور می‌کردند.

گفتید که تیفوس در شهر رایج شده بود. اصلا وضعیت تهران چگونه بود؟ آیا شهر به قحطی نیز رسید؟

نه به آن معنی که شما در آفریقا می‌بینید. من خوب یادم می‌آید؛ صف‌های طولانی برای نان تشکیل می‌شد و کیفیت نان‌ها بد بود؛ با این همه، نان در دسترس مردم بود. مجبور بودیم ساعت‌ها در صف بایستیم تا نانی که به آن سیلو می‌گفتند به ما هم برسد؛ آن هم با یک کیفیت خیلی بد. اما نان بود و فقر به معنی آنچه در آفریقا می‌بینید، اتفاق نیفتاد. تا پایان سال21 این وضعیت وجود داشت؛ بیماری نیز کنترل شد و هیچ‌وقت به صورت فاجعه درنیامد؛ ضمن اینکه خود ملت ایران فرهنگ و قابلیت مواجهه با تیفوس را داشت. می‌خواهم بگویم وضعیتی نبود که ما در سوریه و... می‌بینیم اما کمبود‌ها احساس می‌شد.

مسیر شما نسبت به برادران‌تان متفاوت بود و برای تحصیل به مدرسه «آلیانس» رفتید. لطفا کمی درباره این مدرسه توضیح بدهید.

مدرسه آلیانس هم‌اکنون به نام «اتحاد» شناخته می‌شود؛ روبه‌روی مجلس شورای اسلامی. این مدرسه بزرگ‌ترین مدرسه آن دوران بود. آلیانس یک مؤسسه فرانسوی یهودی بود که فعالیت آن نیز تنها به تهران محدود نمی‌شد. در همان زمانی که ناصرالدین‌شاه به پاریس سفر کرد این مدرسه‌ها وجود داشتند و هنوز نیز در پاریس فعالیت دارند. البته این مدرسه فقط مخصوص یهودیان نبود. یاد دارم که در زمان تحصیل ما ،تعداد بچه‌های مسلمان از تعداد دانش‌آموزان یهودی بیشتر شده بود. آلیانس در مفهوم سیاسی به هیچ وجه مؤسسه‌ای صهیونیستی نبود؛ بیشتر یک مؤسسه فرهنگی بود و با نگاهی که داشت در مقابل هجوم زبان انگلیسی در دنیا ایستادگی می‌کرد. الان هم فرانسوی‌ها زورشان را می‌زنند که این زبان را احیا کنند یا نگه‌دارند؛ بنابراین در واقع مؤسسه‌ای با هدف حفظ فرهنگ و زبان فرانسه و متعلق به یهودی‌ها بود که در تهران، شیراز، اصفهان و چندین شهر دیگر نمایندگی داشت. اصلا آلیانس به زبان فرانسه یعنی اتحاد. این مدرسه تا 3-2سال بعد از انقلاب، فعال بود اما پس از آنکه یهودی‌ها رفتند، تعداد دانش‌آموزانش کم شد و موجبیت مدرسه از بین رفت.

در همان دوران نیز در مقطعی وارد فعالیت‌های سیاسی شدید؟

در دوره دبیرستان که بودیم. در سال‌های 28 تا 32 یعنی سال‌هایی که وقایع آن منجر به ملی‌شدن صنعت نفت شد، سیاست برای همه مردم ایران محوریت داشت. مرکز و مجموعه تمام این فعالیت‌ها نیز میدان بهارستان بود و مدرسه اتحاد نیز در چهارقدمی این میدان قرار داشت. جریانات فاشیستی سومکا نیز وجود داشت که تمایلات ضد‌یهودی زیادی داشتند. ما نیز با آنها درگیر می‌شدیم. از سوی دیگر جریان چپ در مقابل جریان سومکا تعریف می‌شد؛ در نتیجه بچه‌هایی که تعلق خاطر به جریان چپ داشتند در مقابل این جریان با یکدیگر هم‌صدا می‌شدند. ما با آنها دوست شدیم و در واقع دوستان‌مان را از این جریان پیدا کردیم. آنها مدرسه 15بهمن بودند که درست به مدرسه اتحاد چسبیده بود. در همان سال‌ها من کار سیاسی را شروع کردم. چند بار به زندان افتادم و بیرون آمدم. با دوستانی همچون بیژن جزنی آشنا شدم. بعدا هم من و بیژن با هم آزاد شدیم. مرداد‌ماه سال34 بود. به‌سختی درس خواندیم، کنکور امتحان دادیم و هر دو در رشته فلسفه قبول شدیم. در این مدت یک نوع دوستی برادرانه فارغ از جریانات سیاسی پیدا کرده بودیم.

این دوستی ظاهرا به کارهای تبلیغاتی در سینما انجامید؛ شکل‌گیری و فرجام این کارها چگونه بود؟

از کودکی به فیلم‌دیدن علاقه داشتم. البته بیژن به کارهای سینما نزدیک‌تر بود و یک دوربین‌هشت قدیمی داشت؛ بنابراین با سینما آشنا بودیم. بیژن نقاش هم بود؛ در نتیجه ما به کار تجاری و تبلیغ پوستر برای فیلم‌ها پرداختیم. در آن روزهای اول حتی دفتر کار نیز نداشتیم و فقط به جست‌وجوی مشتری می‌پرداختیم و برای آنها جلد‌سازی‌ می‌کردیم، چون جلد کالا بسیار اهمیت داشت. پس از یک مدت، مکانی را در پاساژ علمی واقع در در خیابان جمهوری پیدا کردیم.

به این ترتیب وارد کار سینما شدیم؛ بیژن پوستر را می‌کشید و می‌چسباندیم. در همین راه بود که با دوستان دیگر همچون کیارستمی، صادقی، افجه‌ای، حاتمی، اصغر بیچاره و... آشنا شدم که اکثرا همکلاسی‌های بیژن بودند؛ زیرا او بعد از مدتی به دانشکده هنرهای زیبا رفت.

این را هم باید بگویم که تقسیم کار همچون امروز سخت نبود؛ به‌عنوان مثال علی حاتمی قصه برای فیلم می‌داد و ما آن را به آقای یزدی که یکی از دوستان فیلمبردارمان بود می‌سپردیم؛ در واقع به یک تیم تبدیل شده بودیم. پس از گسترش کار، ابتدا به کوچه‌برلن رفتیم و سپس به خیابان مدائن واقع در سه‌راه پیچ‌شمیران آمدیم و فیلمسازی‌ را شروع کردیم. به هر حال فعالیت ما خیلی گسترش پیدا کرد. شرکت بسیار فعال شده بود و شرکت مهمی شدیم. این جایی هم که هستیم مربوط به همان دوره است.

با دستگیری بیژن توسط ساواک کمابیش فعالیت‌ها محدودتر شد ولی باز ادامه دادیم. البته مدتی ساواک با این توهم که شرکت، وسیله‌ای برای فعالیت‌های سیاسی بیژن است، آن را تعطیل کرد؛ در حالی که شرکت، دیگر اصلا مربوط به ما دو تا نبود بلکه وسعت پیدا کرده بود. از سوی دیگر اصلا در اخلاقیات بیژن نبود که از شرکت برای مقاصد خودش سوءاستفاده کند. وقتی خودشان پی بردند که چنین نبوده، مجددا به ما اجازه فعالیت دادند. با نزدیک‌شدن به انقلاب اسلامی و در جریان انقلاب، فعالیت خود را در زمینه تجارت متوقف کردیم؛ زیرا نیروی انسانی‌مان کم شده بود. تا آن زمان کار ما در زمینه آگهی تجاری بود و گاهی مستند می‌ساختیم اما بعد از انقلاب، دیگر تبلیغات تجارتی را کنار گذاشتیم. از سال‌1358 نیز نام شرکت را از «تبلی فیلم» به «پخشیران» عوض و فعالیت‌های سینمایی را شروع کردیم. نخستین فیلم ما «جایزه» بود که آقای داوودنژاد آن را کارگردانی کرد. با آقای مهرجویی «اجاره‌نشین‌ها» را شروع کردیم، با آقای تقوایی نیز «ناخدا خورشید» را ساختیم و همکاری‌های ما ادامه پیدا کرد؛ مثلا با آقای تقوایی «ای ایران» را ادامه دادیم و با مهرجویی نیز فیلم «هامون» را عرضه کردیم. همچنین با آقای جوزانی فیلم «در مسیر تندباد» را ساختیم که از فیلم‌های بزرگ ایران است؛ فیلمی پرکار و پرهزینه که حدود 10لوکیشن در نقاط مختلف ایران داشت. فیلم «کیمیا» از احمدرضا درویش نیز بود که فیلم بسیار خوبی شد. هیچ فیلمی از ما نبود که در آن سال‌ها به‌عنوان بهترین فیلم شناخته نشود.

چرا بعد از عرضه این تعداد عناوین، یکباره فعالیت شما کمرنگ شد؟

همه این فیلم‌ها خوب بود؛ البته این فیلم‌های آخر یک مقدار مشکل ایجاد کرد و شکست خورد. می‌توانم بگویم فیلم‌هایی که ما ساختیم شاید به لحاظ تماشاگر هنوز هم رکورددار باشند؛ به‌عنوان مثال اجاره‌نشین‌ها به لحاظ تعداد تماشاچی (نه به لحاظ مبلغ فروش) هنوز هم اول است. این تماشاچی که می‌گویم با توجه به جمعیت آن دوران است. اما به‌عنوان مثال از ناخدا خورشید و‌ ای ایران استقبال نشد. در مجموع شرکت، فیلم‌های خوبی داشت؛ یعنی کار سرمایه‌گذاری را در فیلم‌های مختلف تسهیل می‌کرد.

اما در رابطه با اینکه چرا این اواخر فعالیت ما کمرنگ شد باید بگویم که خود ما دیگر پیر شده‌ایم و حوصله‌اش را نداریم. همچنین قوانین بازی عوض شده است. البته الان پسرم فیلم مستند می‌سازد و به‌صورت خیلی کمرنگ مستند می‌سازیم.

منظورتان از تغییر قواعد بازی چیست؟

منظورم از تغییر قوانین بازی این است که دیگر آشنایی‌های ما کم شده بود و همچنین بدنه جدید سینما را دیگر نمی‌شناختیم و از آن جدا شده بودیم؛ ارتباط‌مان مشکل شده بود و نمی‌توانستیم ادامه بدهیم. اشراف‌مان بر فضای سینما از دست رفته بود و از سوی دیگر خود من نیز از لحاظ جسمانی توانایی ادامه‌دادن نداشتم؛ به همین جهت فیلم‌های آخرمان با شکست مواجه شد.

شما «سازمان دانشجویان یهود» را نیز بنیاد گذاشته‌اید؛ هدف از ایجاد این سازمان چه بود؟

در سال‌های 39 تا 42 که دانشجوی دانشگاه تهران بودم، تعداد دانشجویان یهودی بسیار زیاد‌تر بود. یاد دارم وقتی که ما قصد خود را برای تشکیل سازمان اعلام کردیم، 90نفر اسم‌نویسی کردند که از این تعداد بیشتر افراد، دانشجوی پزشکی بودند. آن سال‌ها اوج مبارزات دانشجویی بود و همه سازمان تشکیل می‌دادند. این تشکل ما دوام آورد. از همان زمان نیز سعی ما بر این بود که تشکل را از سیاست جدا کنیم. خود من نیز بسیار تأکید داشتم که در غالب سازمان دانشجویان یهود فعالیت سیاسی صورت نگیرد.

در زمان کودتای 28مرداد، فعالیت کلیمیان چگونه بود؟ از نظر گرایش، به سمت چپ‌ها مایل بودند یا طرفداران مصدق؟

روشنفکران یهودی در دوره کودتا دستگیر شدند که تعدادشان نیز کم نبود. آنها بیشتر به جریان چپ تعلق‌خاطر داشتند؛ البته بدنه جامعه یهودی خود را قاطی این موضوع نمی‌کرد اما بودند جوانان یهودی‌ای که علاقه داشتند و در جریان مبارزات سیاسی شرکت می جستند و بیشتر، در جناح چپ معنی پیدا می‌کردند. البته آن‌زمان تشکل دیگری نبود و فقط جبهه ملی بود و نهضت آزادی.

از مسائل سیاسی که فاصله بگیریم، می‌خواهم بدانم برخورد مردم تهران با کلیمیان چگونه بود؟

پیشینه حضور یهودیان در ایران، به اندازه کل تاریخ است و آنها مهاجر نیستند. اگرچه برخوردهایی وجود داشته اما با وساطت حل شده است. این برخوردها مثل آنچه در اروپا یا آلمان و حتی روسیه می‌بینیم ارگانیک و سازمان‌یافته نیست. به طور کلی در ایران و کشورهای اسلامی، برخورد چندانی با یهودیان نشده است؛ زیرا آنها صاحب کتاب هستند و پذیرفته شده‌اند. به یاد دارم که در همان محله ما در سال47، یک عده با یهودی‌ها درگیر شدند و آیت‌الله کاشانی که خانه‌شان در پامنار بود، عواملی را فرستادند و مسئله را خاتمه دادند.

در ابتدای مصاحبه، به کتاب روزی که اسم خود را دانستم اشاره کردید؛ روایت این کتاب ظاهرا در فضای پیش از انقلاب و در محله قدیمی کلیمیان شکل می‌گیرد. در این ‌باره خودتان توضیح دهید.

من نوشته‌ها و فعالیت‌های مطبوعاتی دیگر هم داشته‌ام اما هدفم از نوشتن این کتاب، در واقع این بوده که یک مردم‌شناسی ازمیان‌رفته را در قصه‌های کوتاه معرفی کنم. من سعی کردم در این کتاب، زندگی مردم را در آن بُعد تاریخی و در همان محل، نشان دهم. در واقع می‌خواستم روایت‌هایی را که راجع به کلیمی‌ها می‌گویند تعریف کنم. همچنین هدفم این بود که اخلاقیات مردم، فرهنگ مردم و ارتباط‌شان با مسلمانان محل را روایت کنم؛ ارتباطی که بسیار قابل تامل و بررسی بوده و هست. البته در شکل‌گیری این روایت‌ها، بیمارستان نقش مهمی دارد.

به طور کلی با فعالیت سیاسی شروع کردید، به فیلمسازی‌ رسیدید و حالا مشغول نوشتن هستید؛ اگر اشتباه نکنم این سیر زندگی شماست!

بله. دقیقا همین‌طور است؛ کتابی که در بالا اشاره کردم نیز جلد دومی دارد که در مرحله انتظار برای صدور مجوز است. داستان آن کتاب دیگر به عودلاجان ارتباطی ندارد و از آن محله خارج می‌شود و از نظر زمانی نیز به بعد از انقلاب وارد می‌شود.

آیا یهودیان ایران تفاوتی با یهودیان کشورهای اروپایی دارند؟

یهودیان به طور کلی به 2گروه تقسیم می‌شوند؛ اول، یهودیان سفارادی که از اسپانیا تا قلمرو تمام کشورهای آفریقایی و منطقه خاورمیانه مستقر هستند؛ ایران، عراق، سوریه و حتی لبنان و یمن. دوم، یهودیانی که در غرب (روسیه، لهستان، فرانسه و...) هستند و به آنها یهودیان اشکنازی می‌گویند. البته اینها تفاوت ماهیتی ندارند اما مثلا وقتی یهودیان قرن‌ها در ایران زندگی می‌کنند، زبانشان فارسی‌است و آداب و رسومشان تحت‌تأثیر همین مردم قرار می‌گیرد.

به‌عنوان کسی که تهران قدیم را دیده نظرتان درباره تهران فعلی چیست؟

به گفته خود مسئولان، تهران در حالت بلاتکلیفی‌است. گسترش ناگهانی در 10سال اخیر، مسکن‌سازی‌ بی‌برنامه و... تهران را به هم ریخته است. خدا کند این شهر صاحبی پیدا کند؛ زیرا نیاز به یک مدیریت غیرجناحی دارد؛ مدیریتی که به فکر مشکلات شهر باشد. اما به‌نظرم با تمام مشکلات، تهران، شهر دوست‌داشتنی‌ای‌است. برای من نگاه به کوه‌های شمال تهران بسیار لذت‌بخش است. این‌طور نیست که این بی‌برنامگی و سوءمدیریت را نشانه‌ای بر این بگیرم که تهران، شهر بیخودی‌است.

هنوز به محله قدیمی‌تان سر می‌زنید؟

هر شنبه به آن محله سر می‌زنم. به آن کنیسه‌ای که گفتم می‌رویم تا آنجا خاموش نماند.

از نسل جوان‌تان هم در مراسم شرکت می‌کنند؟

بیشتر، مشکل دوری راه دارند اما بی‌انصافی نباید کرد؛ برخی از جوانان می‌آیند که البته 15ـ10نفر بیشتر نمی‌شوند. در کل، مجموعا 30ـ20نفر می‌شویم که کافی‌است؛ چون باید حداقل 10مرد حضور داشته باشند تا بشود دعای روزانه را خواند.

هدفم از نوشتن کتاب«روزی که اسم خود را دانستم»، در واقع این بوده که یک مردم‌شناسی ازمیان‌رفته را در قصه‌های کوتاه معرفی کنم. من سعی کردم در این کتاب، زندگی مردم را در آن بُعد تاریخی و در همان محل، نشان دهم. در واقع می‌خواستم روایت‌هایی را که راجع به کلیمی‌ها می‌گویند تعریف کنم. همچنین هدفم این بود که اخلاقیات مردم، فرهنگ مردم و ارتباط‌شان با مسلمانان محل را روایت کنم؛ ارتباطی که بسیار قابل تامل و بررسی بوده و هست. البته در شکل‌گیری این روایت‌ها، بیمارستان نقش مهمی دارد

در مرکز عودلاجان 3کنیسه وجود دارد که بازسازی‌شده هستند و به تأیید میراث فرهنگی نیز رسیده‌اند و در روز‌ها یا شب‌های شنبه جمعیت از نقاط مختلف تهران به اینجا می‌آیند تا چراغ کنیسه روشن بماند و عبادتگاه، فعال باشد. این کنیسه‌ها عبارتند از «عزرا یعقوب» که کنیسه معروف و بسیار بزرگی‌است، کنیسه «حاداش» و یک کنیسه دیگر

سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه همشهری ، تاریخ انتشار 17 اردیبهشت 97، کدمطلب:15132، www.newspaper.hamshahri.org


اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین