شعار سال: مترجممحمدمهدی جواهری، مهمان لبنان، یکپارچه آتش است و خاکستر پیری تنها بر آتشش افزوده است. نگاهش، سخنش و سکوتش آتشین است، لهیب سرکش درونش او را به سوی آزادی و آینده میراند. اعتراف میکنم که در برابرش یکه خوردم. گمان نمیکردم خشمش تا این اندازه خلاق باشد و صدایش تا این اندازه از تجربه و تاریخ آکنده باشد. شخصیتش تکانم داد. از شعرهای کمی که از او خوانده بودم او را شاهینی بیابانی مجسم میکردم. و او در واقع شاهینی بیابانی است که تا ابد با زیبایی، عشق، دوستی، زندگی و زن پیمان بسته است و چون یک کودک همه را از آن خود میداند.
برای تو به عنوان یک شاعر، وطن چه معنی
میدهد؛ تو از وطنی که عاشقش هستی دوری.
غربت را دوست ندارم ولی به خانه و خانواده یا وطن هم اهمیت نمیدهم.
آنچه برای من مهم است انسان است، نه مکان. من وطنم را به هر وطن دیگری ترجیح میدهم،
اما نه از حیث جغرافیایی، بلکه از حیث انسانش. و انسان کشور ما هنوز عقبمانده
است. من شورشگری علیه انسان عقبمانده و علیه عقبماندگی هستم.
این عقبماندگی در کجا نمود دارد؟
در همهچیز. انسان ما با آزادی بیگانه است. با تعامل انسانی و متمدن
آشنا نیست. خود و خردش را از خرافات و رسوبات نسلها و عقاید و آيينها، بهویژه از
اشکال تحریفشدهشان، آزاد نکرده است. نزد ما انسان در خانهای که در آن ساکن است،
و در جامعهای که زندگی میکند عقب مانده است. در سخنی که میگوید. متحجر است و از
گذشت نسلها و زیروزبرشدن تاریخ بیخبر است. در مرحلهای بعد از مرحله تمیز
جاهلیت، نه بهتدریج بلکه یکباره به تاریخ پرتاب شده است. درست بعد از جاهلیت و
این اساس بیماری مزمن او از روزگاران نخست است. به انسانی میماند که در اولین
تبسم خود پیر گشته است.1
این عقبماندگی بر شعر عرب سایه انداخته است...
بله. شعر ما در عالیترین نمونههایش، شعری عقبمانده است. از این رو
با آن دمسازم که با اوضاع ما دمساز است به هیچ جایی برنمیخورد. بهترین چیزی است که
حروف عربی را مجسم میکند. در سطح ما و در حد قدوقواره ماست. اگر شعر ما را، و از
جمله شعر مرا، با شعری دیگر مقایسه کنیم، آن را شعری عقبمانده مییابیم. با وجود
گزافهگوییهایی که دربارهاش بافته میشود، و به رغم غروری که داریم، شعر ما عقبمانده
است، زیرا ابزار یک ملت عقبمانده است. محال است شعر ما از جامعهمان
ببُرد، بجهد و خود به تنهایی رشد کند. شعر ما به تمامی به این ارابه بسته است.
عواملی که بر شعر عرب مسلطند، همه خودشان را در شعر عرب منعکس میکنند و خفهاش میسازند.
شاعر عرب خود از شعرش پیشرفتهتر است. کابوسی فراگیر که خروج از آن ناممکن است.
مثلا میخواهم در مورد زن همان چیزی را بگویم که هر شاعر خارجی گفته
است. اما نمیتوانم...
ولی در تاریخ قدیم ما شعرایی بودند که هر چیز میخواستند
میگفتند...
درست است. ولی مجالی اندک در دورهای کوتاه داشتند. مثلا در دوران
جاهلیت، یا مدت کوتاهی در عصر عباسی، که از صد سال در نمیگذرد... ما از این دوره دورهای
طلایی ساختیم و هنوز آن را نشخوار میکنیم و با آن زندگی میکنیم. این درست نیست.
به خروج از این کابوس خوشبین نیستی؟
بله، ولی معتقد نیستم که این خروج به این زودیها باشد.
آیا خود شعر نمیتواند به این خروج کمک کند؟
چرا، ولی شعری که سرشار از اراده تغییر باشد. و تا وقتی فرد عرب آن
اراده را نداشته باشد که زمان حال و گذشتهاش را به چالش بکشد، خروج ممکن نیست. تغییر ایثار میخواهد کشتهشدن میخواهد. و ما در این
دو مورد کوتاه آمدهایم. قربانیهای ما چنانکه باید نبودند، پیاپی نبودند، ادامهدار
نبودند. بسیاری از قربانیهای ما بیهدف کشته شدند. مدیریت درست و حسابی نداشتیم.
قربانیهای ما کمبها بودند و عواقب کشتهشدنشان بر زندگی و جامعه ما اثر نامطلوبی
گذاشت. عقبماندگی ما عمیقتر شد و چنگال آهنیناش بر حلقوم ما محکمتر و شدیدتر
گردید.
وقتی به شعر عرب در جهان محدودش نگاه میکنی، راضیات
میکند؟
نه. این شعر میتواند بهتر و مؤثرتر باشد. در جامعهای پرورش یافته که
با آزادی بیگانه است. عقبماندگی شعر در اینجا نهفته است. کوتاهی پیشاهنگان فرهنگی
عرب در همین جاست. این پیشاهنگان عرب میدانند کوتاهی کردهاند... و راه تکاندادن
جامعه را برای تغییر آن میشناسند.
از لحاظ نظری شاید. ولی از جهت عملی چه میکنی؟
باید متفق شوند که به هر چیز در جامعه شوک وارد آورد. در غیر این صورت
به قهقرا میروند هر چند قربانیهای فراوان داده باشند. این اتفاق نظر تا به امروز
به وجود نیامده است. از این رو به این پیشاهنگان اعتقاد ندارم. دستکم به توانایی آنها اعتقاد ندارم.
با این نگاه، شعر را چه میدانی؟
شعر من شعری شخصی است. من شاعری هستم بالفطره. در شعر من کلمه و زندگی
در هم تنیدهاند. تا وقتی این وحدت کلام و زندگی در شاعری نباشد، محال است شعرش
شعر باشد. من به شاعری اعتقاد ندارم که زندگیاش یک چیز باشد و شعرش چیز دیگر.
فراتر میروم و میگویم که شخصیت شاعر از شیوه بیانش مهمتر است. آنچه
مهم است، به نظر من، تأثیر در جامعه است. من در عراق بار آمدهام. زندگی و تصویرهایی
که از آنها تأثیر گرفتهام تکراری هستند؛ حتی شیوههای بیانی محکم و رقیق آن. تا
وقتی خواندن رصافی را شروع نکرده بودم احساس نمیکردم چیزی مرا تکان میدهد.
رصافی، چنانکه میدانی، از لحاظ هنری در اوج نیست، ولی شخصیتی نیرومند داشت که بر
بسیاری اثر گذاشت. معنی گفتهام که شاعر عرب قویتر از و بهتر از شعر اوست از همین
جاست. رَصافی آنقدر بر من اثر گذاشته است که تا به حال نتوانستهام شخص دیگری را
جایگزین او کنم.مثلا اَخطَل را در نظر بگیر. او در عصر عباسی شاعران و جامعه را بهشدت
و با سرعت تکان داد. یا ابو نوَّاس که اعجوبه بود. بیش از هر کسی جامعه را تکان داد
و بر هر چیزی که موردپسندش نبود و یا از آن خوشش نمیآمد شورید بر هر چه که عقبماندهها
در برابرش کرنش میکردند شورید. دوران کوتاه و عجیب عباسیان به این شکل با شاعر
بزرگ و تکاندهندهای چون مُتنبّی پایان یافت.
به نظر من ارزش شعر در قدرتش بر تغییر نهفته است، هنری باشد و یا بر
زندگی.
از این نظر در باره احمد شوقی چه میگویی؟
به او احترام میگذارم. در دوران مدرن او را از نظر صنعتگری شعر در
ردیف اول میگذارم. با شعرش جهش عجیبی کرد. منظور من اینجا همه شعرش نیست. بعضی از
نمونههای آن است. بسیار جاها بیربط میگوید. باید هم اشاره کرد که شخصیت شوقی
نیرومند نبود. از نظر اجتماعی قوی نبود، ولی از نظر شعری قدرتمند بود. او یک
ابداعگر بود. نخستین مبدع بود. رَصافی از نظر هنری از او ضعیفتر بود ولی از لحاظ
تأثیر در زندگی اجتماعی و جامعه و تاریخ از او قویتر بود.
به نظر تو ایمانت به تغییر به جنبش شعر مدرن عربی
اهمیت خاصی میدهد. اگر مسیر دشوار و پرسنگلاخ آن را کنار بگذاریم، نگاهت به آن چگونه
است؟
سؤال خودت خودش جواب است. به بعضی نمونهها ارج میگذارم؛ این نمونهها
کماند و محدود ولی البته برای خوشبینی به آینده کافی هستند. یک یا دو نمونه از
شعر نو بر آنم داشتند که نظرم را در این باره یکسره عوض کنم. مثلا شعرهای بدر شاکر
السیاب.
بعد از شعر، عشق... نقش عشق در آزمون شعریات چیست؟
زن عنصر فعالی در ترکیب زندگی است که به آن رنگ، طعم، و بو میبخشد.
بدون وجود او تصویر زندگی مخدوش میشود. شاید ندانی که من اولین کسی بودم که از این
لحاظ به جامعه عربی شوک وارد آوردم. هیچ شاعری در عصر مدرن به این صراحت درباره زن
سخن نگفته است که من سخن گفتهام من در دهه 20 شعری با عنوان «مرا تجربه
کن» به جنگ تمام جامعه برخاستم تا آنجا که جامعه در برابرم ایستاد و زندگی و
سرنوشت من در خطر نابودی قرار گرفت. شعرهای زیادی نوشتم که حروف عربی یارای تحمل
آن را نداشتند. این شعرها نظر مرا درباره زن نشان
میدهند.
فهمیدم که اینجا مشغول نظارت بر چاپ اشعارت در یک
مجلد هستی. آیا این شعرها هم بخشی از این دیوان هستند؟
چاپ را عقب میاندازند و اینها را فقط ناشر میداند. این چیزها را خوب
است شاعران بدانند.
همانطور که شعر ما را به عشق هدایت کرد، از عشق هم
به مرگ هدایت میشویم. به رابطه عشق و مرگ چهگونه نگاه میکنی؟
زیباترین مرحله در زندگی همان مرحله میان عشق و گورستان است. چقدر
زیباست این مسافت. عشق عظیم است و جز مرگ چیزی با آن مساوی نیست. مرد خوراک زن است.
مرد به عمد و از روی قصد به سوی مرگ - عشق میرود. زن مرگ به سراغش میآید. مرد
خود به سراغ مرگ میرود.
1-وام از فروغ فرخزاد.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 5 دی 97، شماره: 3326