شعار سال: اغلب اوقات مشاهده میشود که مشخصۀ عصر مدرن ویژگیهایی همچون کاهش اعتقاد به قدرت ماوراء طبیعی یا قانون برتری و همچنین دلسردی فزاینده از خرد علمی است که این دلسردی فزاینده به عنوان ابزاری برای تعریف شالودۀ اخلاقی زندگی سیاسی است. این ویژگیهای عصر مدرن باعث رشد تعابیر نسبی گرایانه و درون گرایانه از ارزش سیاسی شده اند که به آن هم با خوشبینی و هم با نگرانی نگاه میشود. از یک طرف، بعضی از افراد بر این اعتقاد هستند که این مشخصههای عصر مدرن به معنای رها شدن بشر از اعتقادها و سنتهای ایدئولوژیکی است که اغلب اوقات از آنها در دفاع از بی عدالتی و استبداد استفاده میشده است. این ویژگیها باعث رشد و تقویت آزادی و گرایشهای فردی در زندگی مدرن شدهاند. از طرف دیگر، اغلب اوقات این بحث مطرح است که عدم اعتقاد به قانون برتری (قانون بالاتر) یا معیارهای اخلاقی عینی مسیر را برای ایدئولوژیهای نیهیلیستی هموار میسازد و این ایدئولوژیها (به عنوان میانجی نهایی ارزش سیاسی) برتری غریزه و جبر غیرمنطقی را گرامی میدارند.
بنابراین، در عصری که دیگر به کارایی خرد در تثبیت حقایق مطلق یا عینی باوری وجود ندارد، مشکل اساسی بشر مدرن این خواهد بود که آیا میتواند به وجود خود ارزش و معنای منطقی بدهد؟ این مشکل بشر جایی پراهمیت میشود که به ماهیت و شرایط شورش و اعتراض سیاسی مربوط میشود. به عبارت دیگر، اگر انسان به تنهایی خالق ارزشها و اهداف خود باشد، آیا میتوان گفت که آزادی او بی حد و حصر است؟ آیا این مشکل بطور ضمنی به این منطق نیهیلیستی اشاره میکند که همه چیز من جمله خشونت انقلابی و تروریسم ممکن است؟ به عبارت دیگر، آیا این امکان وجود دارد که بدون کشش به قانون بالاتر یا حقیقت عینی حد و مرزهای مربوط به اعمال آزادی را شناخت و درک کرد؟ آیا این امکان وجود دارد که جوهر مثبت و انسانی شورش (به عنوان اعتراضی علیه بی عدالتی و خودکامگی) را بدون پذیرش نهایت منطقی شورش نیهیلیستی تعریف کرد؟
این همان مشکلی است که در نوشتههای آلبر کامو، برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات، به آن اشاره شده است. آلبر کامو در تحلیلش از این مشکل تلاش داشت که نشان دهد شورش سیاسی، به عنوان یک تقاضای آزادی در مقابل خودکامگی و ظلم، با ایدئولوژی نیهیلیسم انقلابی ناسازگار است. علاوه براین، او تلاش داشت که نشان دهد اگرچه شورش دربرگیرندۀ نفی اعتقاد به خدا یا قانون بالاتر است، اما شورش سیاسی مکتبی نیست که دربرگیرندۀ این اعتقاد نیهیلیستی باشد که هر چیزی من جمله قتل یا خودکشی را مجاز بداند. برخلاف نیهیلیسم انقلابی، یک شورش صحیح و اصیل تنها به معنای مخالفت با شرایط حاضر نیست، بلکه شورش صحیح و اصیل به معنای تأیید و تصدیق حقیقتی نیز هست. شورش صحیح و اصیل این حقیقت را تصدیق میکند که هر شخصی یک ارزشی دارد که باید به آن احترام گذاشت و آن را گرامی داشت. بنابراین، نهضتهای انقلابی، با خدا دانستن دولت یا «سرنوشت تاریخی» و با توجیه کردن تروریسم و خشونت سیاسی، معنای حقیقی شورش را آشکار میسازند.
در پرداختن به برخورد کامو در قبال این مشکل بهتر است سه مرحلۀ استدلال کلی او را بطور جداگانه در نظر بگیریم. مرحلۀ اول در برگیرندۀ توصیف او از شرط انسانی به عنوان یک رویارویی با «پوچی» است. مرحلۀ دوم دربرگیرندۀ این بحث او است که نیهیلیسم سیاسی انقلابی به عنوان یک استنباط نادرست از پوچی و انحرافی از آگاهی در مورد پوچی است. مرحلۀ سوم در برگیرندۀ تلاش او برای وفق دادن استدلال پوچی با اصل ارزش انسانی و آزادی محدود است.
I
نگرانی اصلی کامو این سؤال است که بشر چگونه میتواند در یک جهان «پوچ» به زندگیاش معنا دهد. جهانی که در آن افراد آگاه میشوند که زندگی هیج معنا یا ارزش عینی ندارد. در تلاشی که برای پاسخ دادن به این سؤال انجام میگیرد، اولین گام را عقل برمیدارد تا خوب و بد را تشخیص دهد، اما به اثبات رسیده است که این یک تلاش بیهوده است. کامو براین اعتقاد است که ارسطو کسی است که این بیهودگی را به بهترین نحو ثابت کرده است. چون با تأکید به درست بودن همه چیز، حقیقت نظر مخالف و در نتیجه کذب بودن نظر خود را تأکید میکنیم؛ و اگر ادعا کنیم که همه چیز نادرست است، این ادعای ما به خودی خود نادرست است. اگر بگوییم که تنها، نظر مخالف با نظر ما نادرست است یا اگر بگوییم که تنها، نظر ما نادرست نیست، مجبور میشویم که شمار نامحدودی از قضاوتهای درست و نادرست را بپذیریم. امروزه، مردم دیگر امیدی به دانش مطلق ندارند. حتی در علم نیز نمیتوان بطور مطلق و با یقین صحبت کرد:
«شما قوانین آن را یک به یک نام میبرید و من که تشنۀ دانش هستم درست بودن آنها را میپذیرم. شما مکانیسم آن را تکه تکه میکنید و امید من افزایش مییابد. در مرحلۀ آخر به من میآموزید که این هستی شگف انگیز و رنگارنگ میتواند به یک اتم کاهش یابد و خود اتم نیز میتواند به الکترون کاهش یابد. همۀ اینها خوب هستند و منتظر شما هستم که به حرفتان ادامه دهید. اما شما در مورد یک سیتسم سیارهای نامرئی صحبت میکنید که در آن الکترونها در اطراف یک هسته قرار دارند. شما این جهان را با تصویری به من توضیح میدهید. من میفهمم که شما تا مرتبۀ هنر شاعری پایین آورده شده اید. آیا زمانی برای خشمگین شدن دارم؟ شما قبلاٌ نظریهها را عوض کرده اید. بنابراین، آن علمی را که به من درس داده اید، منتهی به یک فرضیه میشود و آن این است که تردید و دودلی در یک اثر هنری حل میشود.» [۱]بنابراین بشر با یک جهان پوچ مواجه میشود و دستهای از عقاید نامعقول به یکباره پیدا میشوند و تا پایان عمر فرد را احاطه میکنند؛ و مواجهه با این نامعقولیها و آرزو برای شفاف شدن آنها یک چیز پوچ و بیهوده است. کامو بیان میدارد که سطح صاف تاریخ توصیف کنندۀ شور و شوق اساسی بشر است که این شور و شوق اساسی بشر میان اشتیاق شدید او برای وحدت و دید روشن او به جهان خود گیر کرده است. «پوچی زاییدۀ رویارویی نیاز انسانی و سکوت نامعقول جهان است.» [۲]این مفهوم پوچی است که شالودۀ تحلیل کامو از ماهیت شورش سیاسی را شکل میدهد. آلبر کامو در کتاب «عصیانگر» خود تمام تلاشش را میکند تا نشان دهد که چطور آگاهی از پوچی (به شکل منحرف شده و ویرانگر آن) تبدیل به مجوزی برای نیهیلیسم سیاسی میشود. کامو به دو شورش سیاسی مخرب اشاره میکند:شورش متافیزیکی و شورش تاریخی. نمونههای شورش سیاسی در چهرههایی همچون مارکوس دساده (شخصیت ایوان در برادران کارامازوف) و نیچه هویدا است. دساده سلب مطلق را در قالب طبیعت میریزید؛ یک هستی بدون قانون که تنها خداوند آن انرژی و علاقۀ مفرط است؛ قانون این جهان چیزی جزء قانون زور نیست. دساده از اصول اخلاقی یک طبقۀ اشرافی دفاع میکند که اکثریت را تحت سلطۀ خود نگه میدارد. بنابراین، دساده با نام آزادی عنان گسیخته جوامع استبدادی را میستاید.
کامو بیان میدارد که با ایوان کارامازوف تاریخ نیهیلیسم معاصر آغاز میشود. «اگر هیچ فضیلتی نباشد، قانونی نیز نخواهد بود. همه چیز مجاز است.» [۳]برای اولین بار نیهیلیسم در نیچه بطور کامل بیدار میشود. شورش با این جمله آغاز میشود که «خدا مرده است.» مسیحیت رو به زوال است:سوسیالیسم و انسان گرایی از اشکال رو به زوال مسیحیت هستند که زندگی و طبیعت را آشکار میسازند؛ آرمان جایگزین اهداف واقعی میشود؛ هم اراده و هم قوۀ تخیل ضعیف میشود. بشر از دست خدا و بتهای اخلاقی خلاص میشود و در نتیجه تنها و بدون ارباب میشود. بنابراین، بشر باید ارزشهای خودش را خلق کند؛ بشر تبدیل به یک ابرمرد قهرمان میشود که تنها قدرت اراده بر او غالب است. کامو مدعی است که در این وضعیت شورش متافیزیکی برای آزادی خطرناک میشود و منجر به توجیه استبداد و بردگی میشود. بنابراین، این روح شورش سیاسی است که بطور آشکارا نیروها را با نهضتهای انقلابی پیوند میدهد. به عقیدۀ کامو، انقلاب نتیجۀ منطقی شورش متافیزیکی است. «هر عمل شورش بازگو کنندۀ حسرت بی گناهی و همچنین علاقه مندی به جوهر وجود است. اما روزی این حسرت یا نوستالژی جای نیروها را گرفته و مسئولیت گناه مطلق را بر عهده میگیرد؛ به عبارت دیگر، قتل و خشونت را اختیار میکند.» [۴]خود شورش از نظر محدوده و گستره محدود است؛ شورش بیش از یک اعلامیۀ نامنسجم و گسیخته نیست. برعکس، انقلاب ریشه در قلمرو ایدهها دارد. به بیان دقیق تر، انقلاب تزریق ایدهها به تجربۀ تاریخی است، در حالی که شورش تنها نهضتی است که از تجارب شخصی در قلمرو ایدهها ایجاد میشود.
کامو براین اعتقاد هست که پدیدۀ شورش سیاسی ویژگی شاخص نهضتهای سیاسی انقلابی در جهان مدرن است. سال ۱۷۸۹ نقطۀ شروع زمانهای مدرن است، چون افراد این دوره آرزو دارند که روی صحنۀ تاریخی نیروهای نفی و شورش را معرفی کنند که در قرنهای گذشته جوهر و اساس بحث عقلانی بودهاند. عزم عمومی روسو مرام غریزۀ انقلابی شد: «مذهب جدیدی که خدای آن خرد درهم آمیخته با طبیعت است و نمایندگان آن روی زمین، به جای پادشاه، افرادی هستند که نمودی از عزم عمومی تلقی میشوند.» [۵]به عقیدۀ کامو، روسو اولین مردی است که مجازات مرگ در یک جامعۀ مدنی و همچنین اطاعت مطلق شهروند از حاکم مطلق را توجیه میکند. سال ۱۷۸۹ سال به مسند نشستن اصل روسو، یعنی مصونیت عزم عمومی به عنوان نمودی از حقیقت و فضیلت شد. تروریسم دولتی به نام عزم عمومی قانونی و الزامی میشود. اختلاف عقیدۀ جناحها اصلا قابل تحمل نیست. «وطن پرست کسی است که کلاٌ حکومت جمهوری را حمایت کند و هر کسی که با آن مخالفت کند یک خائن است.» [۶]در هگل کاملترین تجسم شورش تاریخی را مییابیم. فلسفۀ آلمانی جایگزین خرد انتزاعی روسو میشود، خردی که در رویدادهای تاریخی گنجانده شده است. نهضتهای انقلابی قرن بیستم این دید تاریخی را بدون هیچ استعلایی از هگل غرض گرفته اند، دیدی که متعهد به تنازع و کشمکش همیشگی ارادهها برای دستیابی به قدرت است. اگرچه ایدئولوژیهای قرن بیستم ایده آلیسم هگل را انکار کرده اند، اما این ایدئولوژیها مواردی همچون تأکید روی تاریخ به عنوان میانجی خیر و شر و دولت مطلقه به عنوان تجسم سرنوشت تاریخی را از هگل غرض گرفته اند. «فلسفۀ کلبی، خداانگاری تاریخ و ماده، رعب شخصی و جرم دولتی از نتایج بی شماری هستند که نشئت گرفته از این تصور دوپهلو هستند که تاریخ به تنهایی وظیفۀ تولید ارزشها و حقیقت را انجام میدهد.» [۷]به نظر کامو، نیهیلیسم روسی دهۀ ۱۸۶۰ نمونۀ دیگری از شورش سیاسی است. این نوع نیهیلیسم خرد و نفع شخصی را به عنوان ارزشهای غایی گرامی میدارد. اما این نوع نیهیلیسم به جای شک اندیشی عقیدهای را اشاعه میدهد و سوسیالیسم را میپذیرد. به مانند هر ذهن نوجوانی، آنها نیز بطور همزمان هم شک و هم نیاز به باور را تجربه میکنند. باکونین این تناقض را تجسم میبخشد. او هگل گرایی را رد میکند، اما علاقۀ شدید او به آزادی مذهبی منجر به تأکیدی روی انقلاب به عنوان مظهر خیر میشود. در سالهای ۱۹۶۴ تا ۱۸۶۷ او احکام انجمن بین المللی اخوت را ویراستاری کرد، احکامی که سرسپردگی مطلق شخص به کمیتۀ مرکزی را تثبیت کردند. او امیدوار بود که آزاد سازی روسیه منجر به یک قدرت دیدکاتوری قوی شود_قدرتی که تحت حمایت نخبگان پارتیزانهای روشن فکر است_ و در نتیجه از عقیدۀ لنینسم پیشی بگیرند. در عقیدههای تروریستی روسیه در دهۀ ۱۸۷۰ میتوان نمودی از مرام استبدادی قرن بیستم را یافت. به عقیدۀ نچایف برای کسانی که خود را به انتقلاب متعهد میکنند هر چیزی مجاز است. «انقلاب نباید دارای روابط عاشقانه و چیزهایی باشد که باعث علاقۀ فرد میشوند. تمرکز تمام وجود شخص باید روی یک چیز باشد و آن چیز انقلاب است.» [۸]کامو خاطرنشان میکند که تمام اتقلابهای مدرن منتهی به تقویت قدرت دولت شده اند: سال ۱۷۸۹ ناپلئون آمد؛ سال ۱۸۴۸ ناپلئون سوم آمد؛ سال ۱۹۱۷ استالین و بعدها موسولینی و هیتلر آمدند. باوجوداین، ایدئولوژی فاشیست شایستۀ عنوان انقلاب نیست، چون این ایدئولوژی فاقد بلندپروازی جهان شمولی است. این به این دلیل است که فاشیسم بجای خدا دانستن خرد، عناصر غیرمنطقی میراث نیهیلیستی را خدا میداند. این حقیقت را میتوان در تمجید فاشیسم از نیروهای طبیعی شخص یافت.
باوجوداین، موسولینی از هگل و هیتلر از نیچه استفاده بردند و از این جهت فاشیسم متعلق به تاریخ شورش نیهیلیسم است. «آنها اولین کسانی بودند که دولتی را براساس مفهوم بی معنا بودن همه چیز تشکیل دادند و تاریخ تنها با مضامین خطرهای جبر نوشته شده است.» [۹].
اما این مارکسیسم و نه فاشیسم است که با عقیده و نهضتی براساس انقلاب قطعی و اتحاد نهایی جهان، مظهر کاملترین نمود ایدئولوژی انقلابی در قرن بیستم است. مارکس از بیخ و بن تعالی خرد را تخریب میکند و آن را به درون نهر تاریخ میاندازد، حتی این تخریب او شدیدتر از تخریب هگل است. مارکس به طور واقعی نگران ارزش بشر بود. او معترض تنزل دادن مقام کارگرها و رساندن مقام آنها تا سطح یک کالا یا یک شی ء بود. اما در مارکس تراژدی نیچهای باز هم مشهود است. اهداف و پیشگوییها انسانی و آزادی خواهانه هستند، اما تقلیل هر ارزش به اصطلاحات تاریخی منجر به پیامدهای هولناکی میشود. مارکس فکر میکرد که پایان تاریخ اخلاقی و معقول خواهد بود. «اما وقتی که خیر و شر دوباره در زمان با یکدیگر ادغام میشوند و با رویدادها در هم میآمیزند دیگر هیج چیزی خوب یا بد نیست، بلکه همه چیز یا کهنه یا نابهنگام است.» [۱۰]این لنین بود که مارکسیم را به شکل یک سلاح انقلابی در آورد، سلاحی که حد و مرز اصول اخلاقی رسمی را باطل اعلام کرد و عمل انقلابی را با فرصت طلبی و استراتژی برای تصرف قدرت سیاسی یکی دانست. این باعث شد که لنین از قدرت سرکوبگر دولت برای دستیابی به اهداف کمونیسم استفاده کند. بنابراین، رژیم استالینیسم روسی، به عنوان تحقق اصول لنینی، شاهد تشکیل یک نظام سیاسی خودکامه بود که در آن تمام مخالفتهای ایدئولوژیکی سرکوب میشدند، تروریسم پلیسی مورد احترام بود و روابط خصوصی تابع یک جهان انتزاعی غیر انسانی از قدرت و حساب بود.
II
تحلیل کامو از نهضتهای سیاسی انقلابی نشان میدهد که چگونه نفی اعتقاد به ارزشهای غیرمادی منجر به توجیه استبداد سیاسی و نظام استبدادی شده است. ایدئولوژیهای انقلابی جهان مدرن نمودی از یک نیهیلیسم اخلاقی هستند که نشئت گرفته از این منطق است که، چون هیچ ارزش عینی وجود ندارد، پس همه چیز من جمله قتل مجاز است. بنابراین، آگاهی از پوچی (وقتی که ادعا میکنیم یک قاعدۀ رفتاری از آن استنباط کرده ایم) باعث میشود که قتل یک موضوع معمولی به نظر برسد. اگر به هیچی اعتقاد داریم؛ اگر هیچی هیچ معنایی ندارد؛ اگر هیچ ارزشی را تأیید نمیکنیم، پس همه چیز ممکن است. هیچ دلیل موافق یا مخالفی وجود ندارد؛ قاتل نه کار درستی کرده است و نه کار اشتباهی. اما تلاش کامو این است که نشان دهد تحلیل پوچگرایانه، در مهمترین استباط خود، در نهایت قاتل را محکوم میکند و منطق نیهیلیسم سیاسی انقلابی را باطل اعلام میکند. کامو چگونه به این نتیجه میرسد؟ بر اساس فرض نخستین، در جایی که یک شخص مفهوم پوچی را میپذیرد؛ در جایی که فرد روردرو و صادقانه با پوچی مواجه میشود، نمیتواند، بدون تناقص، منطق قتل یا خودکشی را بپذیرد. چرا؟ «چون به هنگام آگاهی و هوشیاری کامل از پوچی، کاملا از این حقیقت آگاه هستم که تقلیل جهان به راه حلهای منطقی ناممکن است؛ این تنها چیزی است که میدانم:کشش من به وحدت و غیرممکن بودن تقلیل جهان به اصل منطقی. به معنای دقیق کلمه، این تعهد به پوچی را به عنوان یک اصل پایه گذاری میکند؛ من نمیتوانم آن را مخفی کنم، نمیتوانم از آن بگریزم یا هیچ یک از اصطلاحات آن را انکار کنم. بنابراین، من نمیتوانم منطق قتل یا خودکشی را بپذیرم، چون این در واقع پوچی را تحت الشعاع قرار میدهد؛ از این عقیده به این تشخیص سوق داده میشوم که زندگی انسانی تنها خیر است، چون این زندگی است که منطق پوچگرایانه را ممکن میسازد و، چون بدون زندگی شرط پوچگرایانه هیچ پایه و اساسی ندارد. «برای گفتن اینکه زندگی پوچ است وجدان باید هوشیار باشد… از لحظهای که زندگی را خیر تشخیص میدهیم، زندگی برای تمام بشر خیر میشود.» [۱۱]این عقیده براساس این استدلال است که اعمال سیاسی انقلابی محکوم هستند، چون معنای صحیح شورش را به عنوان یک تأیید و همچنین یک اغماض آشکار میسازد. برای مثال، بردهای را در نظر بگیرید که در تمام زندگی اش دستور گرفته است. او ناگهان تصمیم میگیرد که نمیتواند از یک دستور جدید اطاعت کند. این برده با گفتن کلمۀ «نه» نه تنها در حال نفی و انکار کردن است، بلکه این مطلب را تأیید میکند که در او چیزی وجود دارد که ارزشمند است و پشت این رفتار او این نکته قرار دارد که قدرت ظالمانه را نمیتوان تحمل کرد. به تعبیری، شورش چیزی را تصدیق میکند که اساس مشترک همۀ بشر است.
به عقیدۀ کامو به همین دلیل است که عمل سیاسی با معنای صحیح شورش سازگار نیست. انقلاب، تروریسم سیاسی و قتل را توجیه میکند. اما قتل و شورش متضاد هستند. چون شورش (شورش به معنای صحیح آن) یک نیروی زندگی و نه مرگ است؛ شورش منطقی از خلق و نه ویرانی است. بنابراین، انقلاب تاریخی شورش را آشکار میسازد، چون انقلاب تاریخی برفرض انعطاف پذیری مطلق ماهیت انسانی و تقلیل احتمالی این ماهیت انسانی به حالت یک نیروی تاریخی است. «اما شورش در بشر به معنای این است که نمیخواهد به مانند یک شی ء با او رفتار شود و او را به اصطلاحات تاریخی ساده تقلیل دهند. شورش به معنای تصدیق این ماهیت مشترک بشر است که به جهان قدرت تن نمیدهد.» [۱۲]بنابراین، شورش ادعایی برای آزادی مطلق نیست. خود شورش سودای این را دارد که نسبی باشد. شورش حد و مرزی را فرض میکند که برپایۀ آن جامعۀ بشری پایه گذاری میشود. هستی شورش، هستی ارزشهای نسبی است. در این جا هست که کامو اعتقاد دارد شورش، بدون فرم عجیبی از عشق نمیتواند وجود داشته باشد.
«افرادی که نمیتوانند در خداوند، یا در تاریخ، آرامشی را بیابند محکوم به زندگی کردن برای کسانی هستند که به مانند خودشان نمیتوانند زندگی کنند؛ در حقیقت برای افراد تحقیر شده زندگی میکنند…شورش اثبات میکند که نهضت درست زندگی است و نمیتوان بدون چشم پوشی از زندگی آن را نادیده گرفت. بنابراین، پاکترین فوران شورش در هر موقعیتی وجود را ساطع میکند. بنابراین، شورش همان عشق، باروری یا هیچ چیز است. شورش بدون افتخار تا آنجا که لازم باشد وجود را به دفعات زیاد انکار میکند و به جای عشق نفرت میکارد…دیگر از آن به عنوان انقلاب یا شورش نام برده نمیشود، بلکه کینه، بدخواهی و ظلم است.» [۱۳]III
کامو توجه خود را روی یک مشکل ایدئولوژیکی اساسی قرار میدهد که مربوط به تفکر سیاسی قرن بیستم است. ارزش و اهمیت تحلیل کامو در چیست؟ تا آنجایی که مربوط به اشارات ضمنی سیاسی عملی میشود، استدلال کامو را نمیتوان بطور کامل رضایت بخش تلقی کرد. برخلاف عمل سیاسی انقلابی، کامو اعتدال سیاسی را پیشنهاد میکند و علاوه بر مدل اسکاندیناوی و همچنین تقویت فعالیت اتحادیۀ کارگری از برنامه ریزی سوسیالیستی نیز حمایت کرده است. کامو نظرهای خودش در مورد امور سیاسی معاصر را با شور و حرارت در نوشتههای ژورنالیستی [۱۴]خود بیان داشته است. نظرهای او در مورد امور سیاسی مدرن در قالب تعهد انعطاف ناپذیر به اصل اخلاقی ریخته شده است، اصلی که تمایل دارد او را از حقایق معاصر سیاست زور بیگانه و دور سازد.
برای مثال، میتوان این نظرهای کامو را در بحثش مربوط به مخالفت دولتهای اروپایی با عضویت اسپانیای زمان ژنرال فرانکو در یونکسو یافت. تأکید او روی تفکر سیاسی عدم خشونت است؛ پافشاری او بر این مطلب است که تنها راه حل برای خطر جنگ اتمی میان شرق و غرب پایه گذاری یک دولت جهانی جمهوری خواه است. [۱۵]در اینجا، کامو در معرض خطر این اتهام است که او بدون اشاره به مشکلات سیاست عملی در یک ایده آلیسم پاک انگار و آرمانگرایانه پناه گرفته است.
اما در دفاع از کامو میتوان این گونه گفت که کامو خود را یک سیاست مدار علمی نمیداند و همچنین باید کامو را براساس امتیازهای جایگاه اخلاقی اش قضاوت کنیم. در اینجا یک شخص ممکن است حداقل اعتبار عمومی این عقیدۀ کامو را تصدیق کند که شورش حقیقی باید شأن ارزش انسانی و آزادی را بپذیرد و این ارزشها بوسیلۀ اشکال افراطی عمل سیاسی انقلابی آشکار میشوند. سؤال اساسیتر این است که آیا کامو در تثبیت این عقیده موفق بوده است که به این ارزشها بتوان یک شالودۀ فلسفی داد، شالودهای که به کشش به حقیقت متعالی یا عینی نیاز ندارد. چیز مهمتر در استدلال کامو این است که اگرچه امکان تعریف وجود انسانی از لحاظ ارزشهای عینی و متعالی وجود ندارد، اما این امرباعث توجیه این استدلال نیهیلیستی نمیشود که همه چیز ممکن است؛ اما این امر در نهایت منجر به احترامی برای ارزش انسانی و آزادی محدود میشود. آیا کامو محق این استنباط است؟ کامو بیان میدارد که اگر شخص بطورکامل پوچی را تصدیق و قبول کند و در نهایت آن را تبدیل به یک اصل کند، سپس نمیتواند، بدون انکار، قتل یا خودکشی را مجاز بداند، چون مجاز دانستن قتل یا خودکشی پوچی را بی اثر و تخریب میکند: پس شخص درحال آشکار ساختن اصول اخلاقی خود است.
اما سؤال حیاتی این است که آیا کامو محق این است که بگوید شناخت پوچی، به عنوان یک شرط منطقی و حقیقی برای وجود من، منجر به شناخت آزادی ارزش انسانی، به عنوان یک ارزش، میشود. به عبارت دیگر، آیا یک شخص میتواند از هست یک باید را نتیجه گیری کند؛ از یک حقیقت ظاهری یک ارزش را نتیجه گیری کند. در اینجا کامو مورد انتقاد اثبات گراهای منطقی همچون آیر است که ادعا میکند کامو در چیزی درگیر شده است که اساساٌ یک سؤال متافیزیکی است و تحلیل فلسفی در مورد آن غیرممکن است. [۱۶]یک شخص ممکن است اینگونه احساس کند که کامو برخلاف انکار علاقه اش به متافیزیک یا ایمان مذهبی، در حقیقت تاحدودی متعهد به اصطلاحات مربوط به متافیزیک یا ایمان مذهبی است. یعنی یک شخص احساس میکند که برای کامو دو بعد وجود دارد که او در فراهم کردن یک پل فلسفی برای اتصال این دو بعد موفق نمیشود. یک بعد کامو دلبستگی اش به اهمیت خرد و هوشیاری است. اگر چه هیچ ارزش استنباطی عینی وجود ندارد که خرد بتواند ان را تثبیت کند، اما یک شخص باید از این لحاظ زندگی کند که خرد چه چیزی را روشن میسازد. اما بعد دیگر کامو شور و علاقۀ واضح و تعهد عاطفی به آزادی و ارزش انسانی است؛ نفرت او از استبداد و ظلم. این بعد از کامو است که یک شخص در آن شدت تعهد را احساس میکند، تعهدی که برای یک شخص بیش از یک استنباط منطقی عالی به نظر میآید که از مفهوم فلسفی کامو از پوچی استنباط شده است.
اما چنین انتقادی، اگرچه به وضوع پارادوکس ظاهری یا دوراهی در فلسفۀ کامو را آشکار میسازد، اما حق کامو را بجای نمیآورد. اما اگر یک شخص قبول کند که ارزشهای عینی یا استنباطی ممکن نیستند، در نتیجه برای آن شخص این موضوع سخت میشود که یک شخص چطور میتواند از روی منطق از خطرات نیهیلیسم ایدئولوژیکی اجتناب کند، مگر اینکه شخص تاحدودی با اصطلاحاتی استدلال کند که کامو بیان میدارد (باوجوداین، چنین رفتاری ناکافی است). البته اگر یک شخص آرزو داشته باشد که علاقه اش به خرد را کاملا باطل کند، حالتهای جایگزین دیگری نیز وجود دارند. از دیدگاه اثبات گراهای منطقی، این رفتار برابر با این عقیده است که انواع سؤالات مطرح شده از سوی کامو اصلاٌ پذیرای پرس و جوی فلسفی نیستند و ما باید این حقیقت را بپذیریم که قضاوتهای ارزشی در مورد معنای وجود شخصی در نهایت از نظر ویژگی غیرمنطقی هستند. در این مورد دو گزینه برای ما باقی میماند:در مورد انتخابهای اخلاقی توضیح جبرگراها را بپذیریم یا ایمان مذهبی را به عنوان جایگزینی برای خرد بپذیریم. برای هر یک از این احتمالها استدلالهای خوبی را میتوان مطرح کرد، اما استدلالها زمانی رضایت بخش نیستند که شخصی (مانند کامو) تأکید میکند که یک شخص نمیتواند با ارائه یک توجیه و تبیین قطعی یا غیرمنطقی برای چاره یا تصمیم شخصی خود از مسئولیت فرار کند یا بگریزد.
در اینجا هست که استدلال کامو مزیتهای حقیقی خود را آشکار میسازد. کامو روی این نکته پافشاری میکند که شناخت محدودیتهای خرد باعث میشود که خرد را نفی نکنیم. چیزی که ما میدانیم علاقۀ ما به اتحاد و حتی عدم امکان تقلیل جهان به اصل منطق است. ما باید با چیزی زندگی کنیم که آن را میدانیم. ما نمیتوانیم به سمت ایمان فرار کنیم، چون این فرار به معنای عقب نشینی در برابر چیزی است که ذهن برای ما روشن ساخته است. در اینجا از ما خواسته میشود که منطق یک مرد پوچگرا را اتخاذ کنیم، مردی که میداند خرد نمیتواند به او یقین دهد، اما او براین موضوع تأکید میکند که باید بدون علاقه زندگی کند.
«مرد پوچ گرا در نقطۀ معینی از مسیر خود اغوا میشود. تاریخ فاقد مذاهب یا پیامبرها و حتی بدون خدایان نیست. از او یک تغیر ناگهانی خواسته میشود. تمام جواب او این است که بطور کامل این موضوع را درک نمیکند و برایش روشن و مشخص نیست. در عوض، او نمیخواهد که چیزی را انجام دهد، مگر آنکه آن چیز را کاملاٌ درک کند. بنابراین، آنچه که او از خود تقاضا میکند زندگی کردن با چیزی است که میداند تا خود را در اختیار آن چیز قرار دهد. اما این چیز حداقل یک یقین است؛ و این چیزی است که او نگران آن است؛ او میخواهد بفهمد که آیا امکان زندگی کردن بدون علاقه وجود دارد؟» [۱۷]شاید این درست است که (همانطور که ما اغلب گفتیم) بشر نمیتواند بدون علاقه به اعتقاد مذهبی؛ قانون بالاتر یا یک نوع از قدرت خارجی زندگی کند. یک شخص نمیتواند این را بگوید که کامو این مسأله را حل کرد، اما او با این مسأله با قوۀ تخیل، شهامت و صداقت رو به رو شده است.
تری هوی از دانشگاه مریلند
مترجم:مصطفی صداقت رستمی
[۱]آلبر کامو، افسانۀ سیزیف و دیگر مقالات (نیویورک:انتشارات وینتاژ بوکس،۱۹۵۹)، صفحه ۱۵
[۲]همان، صفحۀ ۲۱
[۳]آلبر کامو، عصیانگر (نیو یورک:انتشارات وینتاژ بوکس، ۱۹۵۶، صفحه ۵۷
[۴]همان، صفحۀ ۱۰۵
[۵]همان، صفحۀ ۱۱۵
[۶]همان، صفحۀ ۱۲۶
[۷]همان، صفحۀ ۱۴۶
[۸]همان، صفحۀ ۱۶۰
[۹]همان، صفحۀ ۱۷۸
[۱۰]همان، صفحۀ ۲۰۹
[۱۱]همان، صفحۀ ۶
[۱۲]همان، صفحۀ ۲۵۰
[۱۳]همان، صفحۀ ۳۰۵
[۱۴]کامو در بین سالهای ۱۹۹۴ تا ۱۹۴۸ با روزنامۀ Combat کار کرده است.
[۱۵]نگاه کنید به نوشتههای جاری (Actuelles)، جلد اول، صفحات ۱۶۰-۷۴؛۱۸۳-۲۰۷
[۱۶]آلفرد جی آیر، مقالۀ «فیلسوفهای رمان نویس»، مجلۀ ادبی Horizon، جلد هشتم (مارس ۱۹۴۶)، صفحات ۱۵۵-۱۶۸
[۱۷]آلبر کامو، افسانۀ سیزیف و دیگر مقالات (نیویورک:انتشارات وینتاژ بوکس،۱۹۵۹)، صفحه ۳۹
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از انسان شناسی و فرهنگ، تاریخ انتشار: ۲۳ خرداد ۱۴۰۰، کد خبر: ۱۷۱۶، anthropologyandculture.com