پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۹۵۲۹۱
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار : ۰۸ آذر ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۲
داوود هرمیداس‌باوند یکی از افرادی است که در بخش مهمی از تاریخ معاصر کشور زندگی کرده است. او حوادث مهمی مانند کودتای ۲۸مرداد در دوران جوانی و تنگناهای پس از آن را به چشم دیده است.

شعارسال : پست‌های مهمی در وزارت خارجه قبل و بعد از انقلاب تجربه کرده و مدت زیادی در سازمان ملل عهده‌دار مسئولیت‌های مختلفی بوده است. باوند متولد ۱۳۱۳ است و امروز دوران بازنشستگی خود را طی می‌کند. او سخنگوی فعلی جبهه ملی است. خاطرات بسیاری برای گفتن دارد، به همین دلیل در خاطرات خود عمیق نمی‌شود تا بتواند چند خاطره دیگر را نیز بازگو کند. علاقه بیشتری به یادآوری دوران دیپلماتی خود دارد و وقتی این روزها را به خاطر می‌آورد، گهگاهی کروات خود را صاف می‌کند.

 به نقل از شهروند، آنچه در ادامه می‌خوانید، زندگی هرمیداس‌باوند از زبان خودش است.

از دوران دانشجویی شما شروع کنیم. چطور شد که شما با جبهه ملی آشنا شدید؟

دوران دانشجویی من و اخذ لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران با نهضت ملی‌شدن صنعت نفت مقارن بود. در این دوران من در حزب نیروی سوم فعالیت داشتم و بشدت نیز به چارچوب جبهه ملی علاقه‌مند بودم. جبهه ملی و نهضت ملی‌شدن صنعت نفت به قول دکتر مصدق یک رنسانس سیاسی در ایران بود. این جنبش به دنبال چند چیز بود. نخست آن‌که ایران از نفوذ خارجی‌ها بیرون بیاید. دیگر این‌که نظام مشروطه مطابق قانون اساسی ایجاد شود. مصدق نیز گفته بود که شاه باید سلطنت کند نه حکومت. این به معنای آن است که نظام مشروطه باید اجرا شود و آرمان‌های آن زنده شود. بحث دیگری که مورد نظر جنبش ملی قرار داشت، توسعه اقتصادی کشور بود. بعد از جنگ جهانی دوم، دولت انگلستان بعضی صنایع و بانک‌ها را ملی کرده بود تا مورد بازسازی قرار بگیرند. دولت فرانسه نیز تصمیم مشابهی گرفته بود. بنابراین ملی‌شدن در آن دوره یک اقدام مترقیانه برای توسعه اقتصادی و رفاهی بود. البته جالب بود که استالین با ملی‌شدن نفت مخالف بود. در مجموع، آرمان‌های جبهه ملی بسیار پیشرو بود و مورد علاقه قشر وسیعی از جامعه قرار داشت. من هم در این دوران علاقه‌مند به این جنبش و آرمان‌هایش شدم.

چرا استالین مخالف ملی‌شدن نفت بود؟

توقع می‌رفت که وقتی ایران وارد مبارزه با یک قدرت امپریالیستی مثل بریتانیا می‌شود، رهبر شوروی از آن حمایت کند اما مخالف بود. رهبر شوروی به چند دلیل با این نهضت مخالف بود. او معتقد بود مبارزاتی که در طیف جهان غرب انجام شود، در همان طیف نیز خاتمه می‌یابد و به سوسیالیسم نمی‌رسد. نکته دوم این که، جنبش‌هایی که ارتباطی با دژ سوسیالیسم یا حزب کمونیست آن کشور ندارند، قابل اعتماد نیست. نکته دیگر این‌که استالین معتقد بود بریتانیا و آمریکا درحال رقابت در ایران هستند. انگلیس یک امپریالیست رو به افول است اما آمریکا امپریالیست حاد است. بنابراین برای استالین استمرار وضع موجود اولویت داشت که آمریکا وارد ایران نشود. به همین دلیل حزب توده‌ هم به پیروی از استالین، مخالف نهضت بود و در ایران معروف به «توده نفتی‌ها» شده بودند؛ یعنی با انگلیسی‌ها یک هدف دارند.

در دوران دانشجویی شما، دو اتفاق مهم کودتای ۲۸مرداد و سپس ماجرای ۱۶ آذر ‌سال ۱۳۳۲ رخ داد. این روزها را به یاد می‌آورید؟

در این دوره جبهه ملی بسیار مورد حمایت بخش دانشجویی بود. در انتخابات دانشگاه معمولا حزب توده برنده می‌شد، چراکه بسیار سازمان‌یافته بود و بدنه محکمی داشت اما برای نخستین‌بار جبهه ملی برنده انتخابات شد. به یاد دارم در همان روز که انتخابات را برده بودیم، درگیری‌هایی هم در دانشگاه به وجود آمد. من در راهرو ایستاده بودم و با یکی از همکلاسی‌های چپ، بحث می‌کردم که یکی از دانشجوها با مشت به صورت من کوبید. به یاد ندارم که چه کسی این مشت را زد و دلیلش چه بود. فقط خاطرم می‌آید که مثل جرقه بود. با صورت کبود از دانشگاه بیرون می‌رفتم که افسران پلیس در نزدیکی دانشگاه پرسیدند چه اتفاقی برای من افتاده؟ من هم جواب ندادم و رد شدم. در ‌سال ۱۳۳۲ ‌سال دوم دانشگاه بودم و در دانشکده حقوق دانشگاه تهران مشغول تدریس بودم. در ماجرای ۱۶ آذر به یاد دارم که با اضطراب درِ کلاس ما را باز کردند و گفتند که در دانشکده فنی تیراندازی شده و ۳نفر کشته شده‌اند. فضای دانشگاه ملتهب بود و شهر امنیتی شده بود. اجازه نمی‌دادند که به سمت پل گیشا برویم و وارد دانشکده فنی بشویم. بیرون از این دانشکده هم تجمعی برپا شده بود.

خبر کودتا را چطور فهمیدید؟

در روزی که این اتفاق افتاد، من شمال بودم و رادیو اعلام کرد که مردم در تهران قیام کرده‌اند. شاه و کودتاچیان معتقد بودند که ماجرای ۲۸مرداد کودتا نبود و قیامی «مردمی» به نفع شاه و علیه مصدق بوده است. رادیو نیز بعد از وقوع کودتا اعلام کرد که مردم در تهران قیام کرده‌اند، مصدق را کشته‌اند و فاطمی را قطعه‌قطعه کرده‌اند. من و برادر بزرگترم بسیار اندوهگین شدیم و الساعه به تهران آمدیم. بعد از آن روشن شد که مصدق و فاطمی کشته نشده‌اند. فاطمی متواری شده بود و مصدق دستگیر شده بود. پس از چند ماه فاطمی را دستگیر و اعدام کردند.

اشاره کردید که عضو حزب نیروی سوم بودید. رابطه شما با خلیل ملکی و این حزب چطور بود؟

بله، من عضو این حزب بودم. پس از ایام کودتا در دورانی که اختلافاتی بین خلیل ملکی و محمدعلی خنجی ایجاد شد، جلسات حل این اختلافات در منزل من برگزار می‌شد. البته این اختلاف‌ها ریشه‌ای بود و هرکدام مواضع جدایی داشتند، حتی من پیشنهاد دادم که هر دونفر از نیروی سوم کناره‌گیری کنند و آقای قندهاریان یا دیگران جایگزین آنها شوند تا به این طریق نیروی سوم از بین نرود و همچنین منافع ملی در روزهای پس از کودتا حفظ شود، اما بحث‌ها به نوعی بود که امکان آشتی وجود نداشت. به همین دلیل ملکی راه خود را جدا کرد و خنجی در جبهه ملی دوم نیز ایفای نقش کرد. پس از ۳ جلسه مفصل که در منزل من برگزار شد، نتیجه این شد که امکان تداوم کار نیروی سوم وجود ندارد.

از بحث‌هایی که می‌شد، چیزی به یاد دارید؟

کامل به یاد ندارم اما دو نکته را در ذهن دارم. یکی این‌که بسیاری از تجار و بازاریان اعلام آمادگی کرده بودند که به نیروی سوم کمک مالی کنند. یکی سر این بحث شد. نکته دیگر این‌که خلیل ملکی در یکی از این جلسات در منزل من نقل کرد که در دیداری که با شاه داشته، شاه به او گفته است که من هم سوسیالیست هستم و خلیل ملکی هم در پاسخ به شاه گفته است که یک سوسیالیست نمی‌تواند اعتقاد به نظام استبدادی داشته باشد.

بعد از آن هم، برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفتید؟

بله، فوق‌لیسانس و دکترای روابط بین‌الملل را از دانشگاه‌های آمریکا اخذ کردم. در واشنگتن دی‌سی رئیس سازمان دانشجویان ایرانی بودم و تلاش می‌کردیم که ارزش‌های جبهه ملی را مطرح کنیم. به‌ویژه از کودتای ۲۸مرداد انتقاد می‌کردیم. لویی هندرسون که مدتی در ایران به‌عنوان سفیر فعالیت می‌کرد، پس از بازنشستگی در همان دانشگاهی که من درس می‌خواندم، یک رشته تحصیلی را مدیریت می‌کرد. من یک روز درباره مسأله کودتا مطالبی را نوشته بودم که انتقاداتی نیز نسبت به حکومت پهلوی در آن وجود داشت و این نوشته‌ها را به آقای هندرسون دادم که مطالعه کند. یک روز به شوخی به من گفت که من این نوشته‌ و تحلیل‌ها را به ایران می‌فرستم، من هم در جواب گفتم؛ لطف می‌کنید چون خودم جسارت و شهامت این کار را ندارم. آقای هندرسون از فضای بسته داخل کشور ایران باخبر بود و می‌دانست که عواقب بدی در انتظار منتقدین حکومت است.

به ایران که برگشتید، مشغول به چه کاری شدید؟

ابتدا قصد داشتم که در دانشگاه‌ها تدریس کنم اما همایون سمیعی در وزارت‌ خارجه وقت از من خواست که به این وزارتخانه بروم و مدتی به‌عنوان کارمند قراردادی مشغول به کار شدم. معمولا برای این‌که جذب وزارت خارجه شویم، باید کنکور این وزارتخانه را پشت‌سر بگذاریم اما در آن‌ سال کنکوری برگزار نشد، به همین دلیل من به صورت قراردادی وارد وزارت خارجه شدم. یک‌سال بعد هم به لندن برای جمع‌آوری اسنادی برای جزایر سه‌گانه خلیج‌فارس رفتم. ما بایگانی تاریخی نداشتیم، بنابراین حدود یک‌سال به لندن رفتم و روی این موضوع کار کردم تا اسنادی را جمع‌آوری کنم. گزارش جامعی نیز درباره حقانیت ایران نوشتم. به تهران که برگشتم، حکم دادند که باید به سازمان ملل بروم. به همین دلیل دوباره به آمریکا برگشتم و در سازمان ملل آغاز به فعالیت کردم. یک دور هم رئیس کمیته حقوق مجمع عمومی سازمان شدم. مدتی هم معاون کمیسیون مبارزه بین‌المللی علیه گروگانگیری بودم. حدودا تا بعد از انقلاب در این سازمان ماموریت داشتم. من که به ایران برگشتم، بنی‌صدر سرپرست وزارت خارجه بود.

با بنی‌صدر سابقه همکاری هم داشتید؟

دوره او بسیار کوتاه بود اما چندبار با او کار کردم. یک‌بار به خوزستان رفتیم که سفیر سوریه به ملاقات او آمد. سفیر سوریه یک ژنرال بازنشسته بود. او از بنی‌صدر درخواست کرد اسناد همکاری امنیتی ایران و عراق پس از عهدنامه ۱۹۷۵ را به سوریه‌ای‌ها بدهد. این درخواست خیلی عجیب بود چرا که نزدیک‌ترین کشورها از نظر سیاسی، باز هم اسناد محرمانه خود را در اختیار یکدیگر قرار نمی‌دهند اما بنی‌صدر گفت نه‌تنها این اسناد بلکه اسناد مربوط به همکار‌ی‌های امنیتی ایران و اسراییل را هم به شما می‌دهیم. من بسیار از این موضوع تعجب کردم که چرا بنی‌صدر چنین کاری کرد. او اسناد امنیتی کشور را خالصانه به سوری‌ها داد.

کم‌کم هم که آتش جنگ ایران و عراق افروخته شد.

بله، در مورد جنگ هم خاطراتی به یاد دارم. مرحوم ابراهیم یزدی در دورانی که سکان هدایت وزارت خارجه را عهده‌دار بود دو سمت به من داد. یکی ریاست اداره هشتم سیاسی و دیگری ریاست هیأت نمایندگی ایران در سی‌بی‌سی بود. سی‌بی‌سی دفتری بود که برای همکاری ایران و عراق بعد از عهدنامه ۱۹۷۵ تشکیل شد. مطابق این عهدنامه، چگونگی مدیریت و اداره اروندرود مشخص شده بود. این مدیریت نیز هم از نظر بهره‌برداری، سود و عوارضی که دارد و هم از نظر لایروبی و ناوبری و... بود. قراری که با طرف عراقی داشتیم این بود که ۲‌سال دفتر در خرمشهر و ۲‌سال در بصره باشد. هر دو سال یکبار هم دبیرکلی و معاون اولی این دفتر بین ایران و عراق جابه‌جا شود. پیش از آغاز جنگ به بصره رفته بودم. قرار بود که عراقی‌ها به خرمشهر بیایند، دبیرکل از آنها انتخاب شده و معاون او ایرانی باشد. در این جلسه که در بصره داشتیم، برای من عجیب بود که هر پیشنهادی مطرح می‌کردم آنها می‌پذیرفتند. ریاض‌القیسی را از قبل می‌شناختم و با توجه به همین شناخت، موضوع برایم عجیب‌تر شده بود. مدتی بعد مطلع شدم که تانک‌های عراقی در خوزستان به صورت گسترده مانور می‌دهند و بازمی‌گردند. این‌جا بود که من احتمال دادم عراق قصد حمله نظامی به ایران را دارد. وقتی هم که حمله کردند از آنجایی که مدام در مرز ایران در حال مانور بودند، نیروهای کشورمان فکر کردند که این هم یک مانور است و جای نگرانی ندارد.

تقریبا از زمانی که بنی‌صدر رئیس‌جمهوری شد، مسئولیت اجرایی در کشور نداشتید.

بله، من در این دوره تقاضای بازنشستگی کردم و پذیرفته شد. البته پیشنهادهایی نیز به من داده شد که نپذیرفتم. یکی از آنها نیز یک مسئولیت در دفتر ریاست‌جمهوری بود که پست مهمی به حساب می‌آمد. از آن سال‌ها به بعد، بیشتر در دانشگاه‌ها تدریس می‌کنم. البته گاهی از من تقاضای مشاوره در مسائلی مانند خلیج فارس و... می‌شود که کمک می‌کنم.

در این سن بزرگترین ترسی که دارید، چیست؟

ترس من بیشتر به خاطر کشورمان است. باتوجه به وضع فعلی و شرایط منطقه و دنیا نگران آینده کشور هستم. ایران را همیشه در پانورامای تاریخ نگاه می‌کنم که چه فراز و فرودهایی در سر راه آن قرار داشته است. در این مقطع نیز به نظر من شرایط نگران‌کننده‌ای وجود دارد اما امیدوارم که به خوبی از این مرحله عبور کنیم و صدمه‌ای به کشور نرسد.

اگر یک‌بار دیگر به دنیا بیایید چه کاری را انجام می‌دهید که تا به حال انجام نداده‌اید؟

ببینید! انسان تا مادامی که در حوادث قرار نگیرد خود را نمی‌شناسد و فکر می‌کند که دارای خصوصیات ویژه‌ای است اما همین که در متن حوادث قرار می‌گیرد خود واقعی‌اش را می‌شناسد. این‌که اگر به صورت انتزاعی فرض کنیم بار دیگر به دنیا بیاییم چه می‌کنیم نیز بستگی به شرایط و اوضاع و احوال همان روز خواهد داشت. به همین دلیل نمی‌توان گفت که چه کاری را انجام می‌دهیم که تا به حال انجام نداده‌ایم. نیروی محیط و شرایط بسیار تاثیرگذار است. در پرتو این شرایط است که همه چیز انجام می‌شود. بچه‌ها تا کوچک هستند دوست دارند دکتر، مهندس یا سرتیپ شوند اما همین که وارد شرایط اجتماعی می‌شوند، مسیر دیگری را می‌روند.

الهام‌بخش‌ترین شخص در زندگی شما چه کسی بوده است؟

این هم بستگی به شرایط تاریخی هر انسانی و جوامع مختلف دارد اما اگر در مجموع بخواهم الهام‌بخش‌ترین افراد را نام ببرم به ۵شخصیت کبیر اشاره می‌کنم. این شخصیت‌ها در دایره‌المعارف‌های مختلف ثبت شده‌اند. یکی کوروش کبیر است. دومی داریوش اول از نظر مدیریت، سوم شاپور اول است. او سه امپراتور روم را پی‌در‌پی شکست داد، امپراتوری کوشانی را تحت تسلط خود درآورد و از همه مهمتر، به جنبش مانی اجازه تبلیغ و حضور در جامعه عصر خود را داد. او هم پیروز در جنگ بود و هم در ارزش‌های انسانی خوشنام شد. ساسانیان برای احیای عقاید زرتشت آمده بودند اما به یک مذهب دیگر اجازه تبلیغ دادند. چهارمین شخصیت، انوشیروان کبیر و عادل است. پنجمی نیز شاه عباس صفوی است. در دنیایی که هرکس زیست می‌کند، ارزش‌ها متفاوت است. مهم این است که خدمتی بکنید که بازتابی هم داشته باشد.

اگر بخواهید بزرگترین تجربه خود را به نسل جدید منتقل کنید، چیست؟

من دوست دارم به جوان‌تر‌ها بگویم که همیشه در زندگی خود آزادگی داشته باشند. یک شخصیت بروکرات در فکر این است که وضع موجود خود را حفظ و امکان ارتقای خود را فراهم کند، اما باید در حاشیه آن یک آزادگی داشته باشد. در زندگی همیشه با این خصوصیت است که می‌توان ابعاد انسانی را پرورش داد. نباید اسیر شویم و خلاف چیزی که فکر می‌کنیم صحیح است، گام برداریم. نباید به این دلیل که فرصت‌طلبی کنیم، ارز‌ش‌های خود را زیر پا بگذاریم.

آیا اثر هنری‌ای وجود دارد که شما دوست داشته باشید سازنده آن باشید؟

من از جوانی شاعری می‌کردم و الان هم نقاشی می‌کنم. دوست دارم نقاشی‌هایی که بهتر از کار خودم وجود دارد را در منزلم آویزان کنم اما من همیشه از جوانی علاقه‌مند به هنر بوده‌ام. به‌طورکلی مجسمه‌سازی و نقاشی را دوست دارم اما در کنار اینها شدیدا به تاریخ علاقه‌مندم. نه‌تنها تاریخ ایران بلکه تاریخ همه ملل جهان را دوست دارم که بخوانم و بدانم. دوست داشتم که اطلاعاتی نیز در مورد معماری داشته باشم. سبک‌های مختلف معماری را بدانم. البته در ادبیات با انواع سبک‌های ادبی آشنایی دارم. در مجموع اما به نظرم تاریخ دانستن بسیار مهم است.

چرا تاریخ را آن‌قدر پراهمیت می‌دانید؟

دانستن تاریخ از بسیاری جهات مهم و خوب است، اما یک مثال ساده می‌زنم تا یکی از جنبه‌های مهم تاریخ خواندن را بدانید. در روابط بین‌الملل تاریخ می‌تواند نقش مهمی داشته باشد. شما وقتی با یکی از سران و مسئولان کشورهای دیگر دیدار می‌کنید، با اشاره کردن به تاریخ کشور مقابل، می‌توانید اثرگذاری بسیار خوبی در او داشته باشید. من در دیداری که با یکی از سران کشور سوئد داشتم اول سعی کردم از شارل دوازدهم، پادشاه سوئد یاد کنم و جملاتی را بگویم. سوئد همیشه در روابط خارجی سعی می‌کند اخلاق‌مدار باشد. حتی در مورد جنگ ویتنام نیز اقداماتی کرد،‌ هیچ‌‌وقت هم منتظر پاداش نبوده است. سعی کردم این سوابق را به طرف مقابل یادآوری و اتمسفر این جلسه را بهتر کنم. برای یک شخصیت خارجی نیز این نکته مهمی است که شما تاریخ کشور آنها را می‌دانید و با ویژگی‌های مثبت آنها آشنایی دارید. از این لحاظ تاریخ کاربرد بسیار مهمی در مشاغل مختلف و زندگی افراد خواهد داشت. بحث دیگر هم عبرت‌آموزی از تاریخ و همچنین آشنایی با نظر شخصیت‌های بزرگ است.

تلخ‌ترین لحظه زندگی شما چه بوده است؟

وقتی بود که کشور در جنگ جهانی دوم اشغال شد. من کلاس دوم بود. به یاد می‌آورم که خواهرم چقدر پشت پنجره گریه می‌کرد. در دوران اشغال ایران توسط شوروی و انگلستان، مردم شرایط بسیار سختی را می‌گذراندند. بدتر این‌که کسی خبر نداشت که قرار است چه بر سر ایران بیاید و پایان این ماجرا به کجا ختم می‌شود. این ابهام باعث آزار بسیاری از مردم شده بود.

شیرین‌ترین لحظه چه بود؟

لحظات شیرین زیادی بوده است اما هر وقت کار مثبت خوبی را برای مملکت انجام می‌دهید و خودتان از آن راضی هستید، می‌تواند شیرین‌ترین لحظه باشد.

از نظر شما ارزشمندترین چیزی که هر انسانی می‌تواند به دست بیاورد، چیست؟

پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک. این سه اصل به نظر من ارزشمندترین ویژگی‌های هر انسانی است. همه ما باید تلاش کنیم که این سه ویژگی را در خود ایجاد کنیم. در این‌صورت نه‌تنها خودمان به آرامش می‌رسیم بلکه دیگران نیز به ما علاقه‌مند می‌شوند. اگر همه این سه ویژگی را داشته باشند دنیا گلستان می‌شود. من وقتی خودروهای پیشرفته می‌بینم یا ساختمان‌های زیبایی را در شهر می‌بینم واقعا خوشحال می‌شوم. چرا که از بُعد فیزیکی کشور زیبا می‌شود و مردم لذت می‌برند. داشتن این سه اصل می‌تواند مانند خودروها و ساختمان‌های زیبا، فرهنگ هر کشوری را نیز جلا بدهد.

آیا در زندگی خود از چیزی غبطه خورده‌اید؟

به جرأت می‌گویم که هیچ‌گاه در زندگی غبطه چیزی را نخورده‌ام. هروقت از نظر مادی در وضع خوبی باشم، خرج می‌کنم و هروقت نداشته باشم نیز نه غبطه می‌خورم و نه حسادت می‌ورزم. بدترین چیز این است که انسان نسبت به موفقیت دیگران غبطه بخورد، مهم هم نیست که از نظر مالی باشد یا از نظر دیگری حسادت بورزیم. واقعا بدترین چیز همین است. یکی از مصادیق پندار نیک همین موضوع است. اگر این سه اصل را سرمشق خود قرار دهیم زندگی آسان‌تر می‌شود و می‌توانیم در مقابل دشواری‌های زندگی مقاوم شویم. حسد و رقابت همیشه باعث رنجش انسان می‌شود. همه وقت، انرژی و توان آدم را می‌گیرد و ناراحتی به جای می‌گذارد. تا حدودی که امکانات انسان اجازه می‌دهد باید پیشرفت کند، اگر بیشتر از آن پیشرفت نکردیم، غبطه خوردن بدترین واکنش ممکن است.

شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت تحلیلی-خبری اقتصاد آنلاین، تاریخ انتشار: 7 آذر 1396، کدخبر: 234314، www.eghtesadonline.com

اخبار مرتبط
خواندنیها-دانستنیها
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Switzerland
۱۵:۴۲ - ۱۳۹۶/۱۱/۳۰
0
0
با وجود تلاش چهره های بزرگی چون دکتر مصدق چرا هنوز در این نظام یادی از ایشان نمیشود
ا.ح75
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۳۷ - ۱۳۹۶/۱۲/۰۴
0
0
نهظت ملی شدن صنعت نفت دروازه ای تاریخی رارا به روی ایران عزیز ما باز کرد و زمینه ساز حرکت های ضد استعماری و استبدادی بزرگتر مانند انقلاب 57 رو پدید آورد
ا.ح75
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین