* هدیه خدا
با حرارت خاصی از فرزندانش حرف میزند. از محمد، پسر بزرگش که این روزها دانشجوی رشته حسابداری است و باعث افتخار او و پدرش شده است. از امین و حمیدرضا که با وجود حرفهای اطرافیان و کنایههای این و آن، باز هم حاضر نشد آنها را از خود جدا کند و 17سال است که مانند یک پروانه دور آنها میچرخد. در هر جملهای که میگوید، خدا را شکر میکند. البته نظمی جمالی از روزی هم به ما گفت که تاروپود این کمند محبت ناگسستنی بافته شد. او معتقد است که خداوند به خاطر وجود این دو فرشته، همه خانواده را در زلزله مرگبار سال 92 شهر شنبه از مرگ نجات داده و میگوید: در خانوادهای پرجمعیت به دنیا آمدم، 6 خواهر و برادر بودیم و پدرم کشاورزی میکرد. سال 72 همسرم -که از اقوام پدریام است- به خواستگاریام آمد. او کارمند شبکه بهداشت بود و پس از فراهم شدن مقدمات ازدواج، زندگی سادهای را در همین شهر شنبه شروع کردیم. آن سالها انجام آزمایشهایی که این روزها میگیرند (آزمایش ژنتیک) برای زوجهایی که فامیل بودند اجباری نبود و من و همسرم بعد از آزمایشهای معمولی زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. دو سال بعد از شروع زندگی، خداوند محمد را به ما داد. قبل از به دنیا آمدن او بارداری ناموفقی داشتم اما خوشبختانه محمد سالم بود و هیچ اثری از بیماری در او وجود نداشت. محمد امروز جوان 20 سالهای است که در رشته حسابداری دانشگاه شهرستان دشتی درس میخواند. 4 سال بعد از به دنیا آمدن محمد، خدا امین را به ما داد. امین که به دنیا آمد، من از ناراحتی اطرافیانم متوجه شدم اتفاقی افتاده است. سرانجام همسرم واقعیت تلخ را به من گفت. امین فلج بود. باور نمیکردم زیرا پسر بزرگم هیچ مشکلی نداشت و چرا باید فرزند دومم فلج به دنیا میآمد. وقتی سه ماهه بود او را نزد پزشکان مختلفی بردیم و پس از انجام سیتیاسکن اعلام کردند مغز او رشد نکرده و فلج مغزی شده است. یکی از پزشکان به ما گفت این بیماری ربطی به دوران بارداری ندارد و پسرمان در زمان زایمان به دلیل نرسیدن اکسیژن فلج شده است. برای درمان امین نزد پزشکان زیادی رفتیم و آزمایشهای مختلفی انجام دادیم. من مادر بودم و نمیتوانستم بیشتر از این اذیت شدن پسرم را ببینم. به همسرم گفتم امین هدیه خداست و میخواهم او را با همین وضعیتی که دارد، بزرگ کنم. تصمیم گرفته بودم دیگر بچه دار نشوم اما از آنجایی که پزشکان اطمینان دادند که فلج شدن پسرم مربوط به زایمان بوده است سه سال بعد دوباره باردار شدم و این بار مراقبتهای بیشتری انجام دادم و یک هفته قبل از تاریخ زایمان به بیمارستان رفتم و با عمل سزارین حمیدرضا به دنیا آمد. لحظهای که او را در آغوشم قرار دادند متوجه شدم او هم فلج مغزی است. ساعتها اشک ریختم و خودم را سرزنش کردم که چرا یک موجود بیگناه دیگر را با این وضعیت به این دنیا آوردهام. چند روز با خدا راز و نیاز کردم و تصمیم گرفتم زندگیام را وقف آنها کنم.
* فرشتههای مهربانی
گاهی اوقات با شنیدن کنایههای اطرافیان میرنجیدم. بعضی وقتها میآمدند و پیشنهاد میدادند که مثلاً امین و حمیدرضا را به مکانهایی که مخصوص نگهداری از معلولان است بسپاریم، اما من مادر بودم و دلم راضی نمیشد. شبانه روز کنارشان بودهام و آنها را ترو خشک کرده ام. به خاطر وجود آنها همه مردم به من احترام میگذارند و این از برکت وجود این دو است. فروردین ماه سال 92 زلزله مهیب بوشهر باعث تخریب خانه هایمان در شهر شنبه شد. 37نفر در این حادثه کشته و بیش از 800نفر زخمی شدند اما هیچ آسیبی به خانواده ما وارد نشد و همه اینها به خاطر وجود دو فرشتهای بود که خدا به ما داد. با وجود کمبود امکانات مالی اما هیچگاه گلایهای نکردهام و با وجود آنکه باید آنها در تشکهای مخصوص بخوابند اما نتوانستهایم این تشکها را تهیه کنیم و هر دوی آنها کف زمین میخوابند. من و همسرم از ناحیه زانو و کمر آسیب دیدهایم اما با همه توان در خدمت امین و حمیدرضا هستیم. هر روز با قاشق به آنها آب میدهم و میوهها را به شکل پودر در میآورم و به آرامی به آنها میدهم. همچنین شیر خشک را در آب حل میکنم و به آرامی به آنها مینوشانم. باید با صبر و حوصله زیاد به آنها غذا بدهم. هر روز برای آنها آش و سوپ درست میکنم و ساعتها با قاشق غذا را در دهانشان میگذارم. شنواییشان سالم است اما نمیتوانند حرف بزنند ولی از چشمانشان میتوانم حرف دلشان را بفهمم. آخر هفتهها آنها را حمام میبرم و موهایشان را کوتاه میکنم. حمیدرضا همیشه از دیدن من خوشحال میشود اما امین کمتر توجه میکند.
از مادر نمونه استان بوشهر که از سوی بنیاد فرهنگی بینالمللی مادر به عنوان مادر نمونه انتخاب شده، میخواهیم تا «مادر» را برایمان تعریف کند. میگوید: مادر یعنی کسی که هیچوقت... هیچوقت، خودش را به فرزندانش ترجیح ندهد و همه عمر و زندگیاش را به پای آنها بریزد. من همه کارهایی که در این 18 سال انجام دادهام یک وظیفه برای خود دانسته ام؛ وظیفه مادری.
من مرتب از خدا به خاطر فرزندانم سپاسگزاری میکنم. هر چه هست، آنها هدیههای خداوند هستند و بابت این هدیهها نمیتوانم از خدا تشکر نکنم. این را هم بگویم که در اطرافم میبینم خانوادههایی را که فرزندان سالم دارند و همین فرزندان سالم چه مشکلاتی برایشان به وجود آوردهاند. همیشه خودم را در معرض امتحان الهی میبینم و خدا را شاکرم که از این امتحان سربلند بیرون آمده ام. هیچ وقت نگران آینده آنها نیستم زیرا معتقدم اگر خدا ما را در سر راه آنها قرار داده است بعد از ما نیز از آنها مراقبت خواهد کرد. همیشه برای مردم و بخصوص جوانها دعا میکنم و اینکه به عنوان مادر نمونه انتخاب شدم را مدیون دعای مادرم میدانم و پس از حضور در مراسم قدردانی از مادران نمونه که در تهران برگزار شد به مزار مادرم رفتم و از او تشکر کردم. با همه خستگی جسمی وقتی میبینم که امین و حمیدرضا به روی من لبخند میزنند همه خستگیها را فراموش میکنم و به همه مادرانی که فرزند معلول دارند میگویم که قدر این فرشتهها را بدانند و باور کنند که خدا آنها را به ما هدیه داده است تا مراقب ما باشند.
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از روزنامه ایران، صفحه 14، تاریخ انتشار: چهارشنبه 28 مهر1395، شماره: 6337 .