شعارسال: انقلاب اسلامی با هر حرکتش یک تولد دوباره دارد. انتخابات رئیسجمهور نهم نیز یک تولد دیگر و بازتولید مفاهیم انقلاب بود، همراه با مرگ اصلاحطلبی و اصولگرایی! در این تحلیل خواهم گفت چرا نه رئیسجمهور منتخب، ربطی و نسبتی به حضور انتخاباتی اصلاحطلبان دارد و نه رأی بالا به رقیب او در اردوگاه اصولگرایان تعریف میشود. فرض من در این تحلیل آن است که اصلاحطلبی و اصولگرایی، زائدههایی هستند بر مفهوم «اصولگرایی اصیل یا واقعی». ما یک مفهوم عقلی بیشتر نداریم و آن پایبندی به اصول است. وقتی کسانی احساس میکنند اصولگرایی واقعی خدشه خورده است، خود را اصلاحطلب مینامند و آنگاه اصولگرایی غیرواقعی، در واکنش به آن شکل میگیرد. اما در مرور زمان، هر دو یعنی اصلاحطلبی و اصولگرایی، فقط به یک رانت سیاسی تبدیل میشود و هر دو از اصولگرایی واقعی که مفهوم عمیق آن در حقیقتجویی و عدالتطلبی انقلاب اسلامی متبلور شد، فاصله میگیرند، تا کار به جایی میرسد که این دو دسته رانتخوار سیاسی در یکی دو اتوبوس جا میگیرند و هر دو اگر نگوییم مقابل مردم قرار میگیرند، بیاعتنا به مردم میشوند. پس فهم درست آرای ۱۷ میلیونی پزشکیان و ۱۴ میلیونی جلیلی نمیتواند در نسبتسنجی با این دو جریان مدعی به دست آید و فقط باید آن را در چارچوب نظام و انقلاب و پایبندی مردم به مفهوم اصیل «اصولیبودن» (نه اصولگرا بودن یا اصلاحطلببودن) درک کرد.
هفته پیش یادآور شدم که حضور انتخاباتی مردم وابسته به دعوای سیاسی دو دسته اصلاحطلبی و اصولگرایی نیست؛ و اصلاً این دو دسته را دیگر نمیتوان به رسمیت شناخت و نیرویی زنده در کنشهای سیاسی دانست، اما هر دو دسته بهشدت تلاش میکنند که انتخابات را به خود نسبت دهند. میدانم که سادهترین کار یک تحلیل از سر تنبلی ذهن و قلم آن است که تحلیل را با پذیرش وجود این دو جریان و اثرگذاری آنان، به میان دعوای آنان ببری، اما دادههای این انتخابات و تا حدودی انتخابات مجلس نشان داد که چنین نیست. چرا؟
اصلاحطلبان بعد از تحریم سه انتخابات، احراز صلاحیت پزشکیان را مغتنم شمردند و خود را حامی او و او را نامزد خود نامیدند. درواقع خود را به او چسباندند تا احساس حیات کنند! پزشکیان، اما از اینکه رقیبش او را حزبی و تشکیلاتی نامید، عصبانی شد و این را تهمت به خود میدانست. قبل از آن هم درباره حضور کسانی مثل ظریف و آخوندی و امثالهم در اطرافش، با صراحت گفت که من میخواهم رأی جمع کنم و اینها خودشان میآیند. او اگرچه میگفت که یک اصلاحطلب است، اما تأکید میکرد که در صورت پیروزی، همان برنامه هفتم و سیاستهای کلی مصوب مقام معظم رهبری را اجرا میکند و این با مرام اصلاحطلبی جور نبود. جریان اصلاحطلبی که در دهه هفتاد شکل گرفت و در ۷۶ رئیسجمهور پیدا کرد، مانیفستی داشت که رأیدهندگان به منتخب ۷۶ هیچ نسبتی با آن مانیفست نداشتند و از آن بیاطلاع بودند. مردم بهطور سنتی در ۸۰ هم به آنان رأی دادند و در حالی که ظاهراً آن مرام و مانیفست در اوج قدرت سیاسی بود، مردم در ۸۴ نامزدی را که با فحش به اصلاحطلبی معروف شده بود، انتخاب کردند. در ۸۸ تمامی آرای سفید و خاکستری به میدان آمد و باز همان مرد ضداصلاحطلبی پیروز شد. در ۹۲ اصلاحطلبان که در دهه ۸۰ و ۹۰ در نوشتههای خود به از دستدادن پایگاه اجتماعیشان اعتراف میکردند، خود را به نامزدی که معتدل مینامیدند، نزدیک و او را تا ۹۶ همراهی کردند. گفتند که او را ما رئیسجمهور کردهایم، اما از ما نیست! در ۱۴۰۰ گفتند نامزد اصلاحات نامزد درجه اول نبود وگرنه رأی میآورد، اما به مردم توضیح ندادند که چرا قدرت حزبی و تشکیلاتی آنان، ضعف شخصی نامزد را چاره نکرد و بهرغم بیانیه حمایتی رهبر اصلاحات، باز نامزدشان شکست خورد! با این سابقه و درست در زمانی که میگفتند کاهش مشارکتها ربطی به ردصلاحیتها و تنوعنداشتن نامزدها ندارد و بیشتر به نوستالژی مردم از سابقه اصلاحطلبان مربوط است، به شکلی بیسابقه پشت سر پزشکیان جمع شدند. این ریسک آخر بود. اگر پزشکیان پیروز میشد، میتوانستند مدعی شوند که آنها عامل این پیروزی بودهاند و اگر شکست میخورد، چیزی را نسبت به وضعیت حالت احتضار خود، از دست نداده بودند، بلکه همچنان میتوانستند با مفاهیم تخلف و تقلب، مظلومنمایی کنند و تنفس مصنوعی بگیرند.
پس آیا رأی مردم به پزشکیان با حضور انتخاباتی اصلاحطلبان هیچ تطابقی نداشت؟ در مرحله دوم ۱۰ درصد معادل ۶ میلیون افزایش مشارکت داشتیم و افزایش آرای پزشکیان هم دقیقاً ۶ میلیون بود. با هیچ منطقی نمیتوان گفت که ۱۰ درصد اضافه مشارکت مرحله دوم تماماً به پزشکیان رأی دادند و افزایش ۴ میلیونی رأی جلیلی هم از آرای قالیباف بود. در مرحله اول یک میلیون رأی باطله داشتیم که در مرحله دوم ۵۰۰ هزار شد. مجموع آرای دو نامزد حذفشده مرحله اول و این ۵۰۰ هزار میشود ۴ میلیون، یعنی معادل افزایش رأی جلیلی. اما آیا تمامی رأی قالیباف و آرای باطله به سبد جلیلی ریخته شد و آرای ۶ میلیون افزایش مشارکت به سبد پزشکیان؟! هرگز چنین نشده است، بلکه منطقیترین تقسیم آن است که افزایش ۱۰ درصدی دور دوم با همان نسبت دور اول که یک نسبت تقریباً مساوی بود -کمی کمتر یا بیشتر- به سبد هر دو نامزد ریخته شود؛ و نتیجه بگیریم که بیشتر آرای قالیباف دقیقاً به سبد پزشکیان اضافه شده است. حال آیا کسانی که دور اول به قالیباف اصولگرا رأی دادند و دور دوم به پزشکیان، از اثر حضور اصلاحطلبان بوده است؟! آیا افزایش رأی پزشکیان در روستاها و مناطق محروم که اصولاً جریان اصلاحطلبی حرفی برای آنها ندارد، رأی به اصلاحطلبی است؟! آیا شعارهای فیلترینگ و رابطه با امریکا در این انتخابات رأی آورد؟ پس در این صورت باید بگوییم آن ۱۴ میلیون نفری که به جلیلی رأی دادند، از فیلترینگ و پایینبودن سرعت اینترنت لذت میبرند و همگی که بسیاری از آنان در روستاها و شهرهای کوچک زندگی میکنند، کاسبان تحریم هستند! آیا وقتی خود نامزدها قادر نبودند در دو دقیقه بگویند دقیقاً از چهچیزی دفاع میکنند، و FATF چیست، مردم برای پیوستن به این پیمان بینالمللی رأی دادند؟! اصولاً اگر رأی مردم، رأی به شعارهای اصلاحطلبی و اصلاح «وضع موجود» با وعدههایی مثل آزادی، رفاه، رفع محدودیتهای اجتماعی، رفع تحریم، خارجشدن از قفس، پرواز در آسمانها و این همه وعدههای شیرین بود، باید رأی آنان ۳۰ میلیون خالص میشد، مگر آنکه هر کسی را که به این وعدهها رأی ندهد، به نسبتهای ناروا منتسب کنند!
با همین دلایل میتوان استدلال کرد که رأی جلیلی نیز رأی به اصولگرایی غیرواقعی که در چند دسته و گروه خلاصه شدهاند، نبود؛ و باز میتوان استدلال کرد که اتفاقاً بسیاری از رأیدهندگان به جلیلی به امید تغییر وضع اقتصادی و تغییرات دیگر و عبور از وضع موجود به او رأی دادند. وضع موجود فقط فیلترینگ و نداشتن رابطه با امریکا نیست. هرچند جلیلی وعده افزایش فوق العاده سرعت اینترنت و رفع فیلترینگ دو شبکه اصلی ایکس و اینستاگرام و وعده پیگیری مذاکرات در چارچوب عزت ملی را داد، اما مردم نه اینکه این چیزها برایشان مهم نباشد، اما رأیشان این چیزها نبود وگرنه اگر مطالباتشان همین بود، بهراحتی به سمت یک نامزد میرفتند نه اینکه تقسیم به دو دسته با آرای نزدیک به هم شوند. این فهرست بالا را میتوان در حد یک کتاب گسترش داد. میتوان با پژوهشهایی مهمترین دلایل رأیدهندگان به دو نامزد را پرسید. در یک پژوهش علمی نه در کارهایی مثل نظرسنجیهای مضحک مرحله اول!
در این وضعیت پس دلیل مشارکت بهتر مردم و دلیل نوع انتخاب آنان چه بود؟ در پاسخ به پرسش اول، باید دید دلیل مردم برای مشارکت در انتخابات ۱۴۰۰ تقریباً با همین میزان مشارکت و رأی بالاتر رئیسجمهور منتخب، و دلیل مشارکت آنان در انتخابات مجلس که ۸ درصد بیشتر از مشارکت مرحله اول این انتخابات بود و اصلاحطلبان آن را تحریم کردند، چیست؟! از طرفی مقایسه نرخ مشارکت با کل واجدان شرایط و عدد ۱۰۰ توهم است و فقط به درد توییتهای هیجانی طلبکارانه میخورد. ۲۰ تا ۳۰ درصد مردم به دلیلی همیشه در انتخاباتها شرکت نمیکنند. این دلایل هم لزوماً سیاسی نیست. بهغیر از کسانی که امکان آن را نمییابند، بقیه اصولاً در این باغها سیر نمیکنند. منطق سیاسی حکم میکند میزان مشارکت با میانگین ادوار که در ایران حدود ۶۵ درصد است، سنجیده شود. با این توصیف، یک هسته اصلی از مردم همیشه بدون دعوت احزاب و جریانها یا حتی محکمتر بگوییم برخلاف تحریم و بدخواهی آنان در انتخاباتها شرکت میکنند و اینبار هم همان هسته اصلی مشارکت کردند. این هسته اصلی فقط در ذیل انقلاب و اصل نظام تعریف میشوند و هیچ نسبت خاص دیگری نمیتوان به آنان داد. خارج از این هسته، کسانی که در برخی مواقع مشارکت دارند و نرخ را به میانگین یا بالاتر از آن میرسانند و در برخی مواقع دیگر نه، کسانی هستند که عموماً یک دلیل خاص را بهانه حضور یا غیبت در انتخاباتها میکنند. اگر آنها را در ذیل مخالفت با نظام تقسیمبندی کنیم، قادر نخواهیم بود که حضور گاهگاهی ایشان را تبیین کنیم. ممکن است در یک دوره از نظام فاصله بگیرند و در دوره بعد این فاصله را کم کنند. مجموع میانگین ۶۵ درصدی مشارکتها با ۲۰ تا ۳۰ درصدی که همواره و به دلایلی عمدتاً غیرسیاسی در انتخاباتها شرکت نمیکنند، درصد بسیار کمی برای کسانی که برانداز یا مخالف قطعی نظام نامیده میشوند، باقی میگذارد. با این توصیف، چنین احساسی که مشارکتها به دلیل تبلیغات و دعوت جریانهای سیاسی است، هیچ استدلال یا شاهد متقنی پیدا نمیکند.
با این فرض، پاسخ به این پرسش که دلیل انتخاب مردم از بین دو نامزد چه بود، نیز به همان گرایشهای خاص بازمیگردد. نمیتوان بهکلی نقش برخی وعدهها یا سخنگفتن به خوشایند مردم (بهجای مصلحت مردم) را نادیده گرفت، اما وقتی نظرسنجیها نشان میداد (و اصلاحطلبان هم با واکنشهای خود بر این نظرسنجیها صحه میگذاشتند) که برای مرحله دوم، در دوقطبی پزشکیان- جلیلی، پیروز پزشکیان است (که اتفاق افتاد)، ولی در دوقطبیهای قالیباف-پزشکیان و قالیباف- جلیلی، این قالیباف است که پیروز میشود و اتفاقاً درصد رأی قالیباف در دوقطبی او با پزشکیان بسیار بیشتر است (۵۴ به ۳۸)، پس رأی به رئیسجمهور منتخب بیشتر با یک اتفاق و دوقطبی خاص شکل گرفته است و در یک دوقطبی دیگر به راحتی میتوانست تغییر کند. پس چگونه میتوان چنین نتیجهای را به دعوت و مشارکت دو جریان خاص ربط داد؟! با همین استدلال حرفهایی با ظاهری قشنگ که «اصلاحطلبان از ضعیفترین مدیر اجرایی خود یک رئیسجمهور ساختند و اصولگرایان از قویترین مدیر خود یک بازنده!» را فقط در حد مهندسی آن دوقطبی میتوان پذیرفت، زیرا در استدلال ما اصولاً هیچ نقش تعیینکنندهای برای دو جریان سیاسی قائل نیستیم و مردم را با اصل انقلاب و نظام و علاقه به آبوخاک تحلیل میکنیم. در همین استدلال، برای این فرض که «جریان اصولگرایی شکست خورد، چون شیوخ آنان قدرت اجماع نداشتند و کار به دست چند بچه عدالتخواه با سابقه مجریگری تلویزیون یا توییتربازهای هیجانی افتاده بود» را اگرچه میتوان در حد یک توییت خوب و برای غلیان احساسات شکستخوردگان ستود، اما در نظم استدلالی ما همچنان ارزشی ندارد و ما جمعیت غالب رأیدهندگان را فارغ از هیاهوی این بچهها میدانیم. اینکه مثلاً آقای جلیلی باید یاد بگیرد که اطرافیان مهم هستند، فقط در این حد ارزش دارد که به آن مهندسیهای لحظه آخر که بر حرفهای خوشایند مردم تکیه دارد، بتوان عمل کرد، نه به اسم و رسم جریانها و احزاب. در استدلال ما هر سه نامزد پیشتاز مرحله اول شانس پیروزی داشتند و این شانس به مانیفستهای اصولگرایی و اصلاحطلبی ارتباطی نداشت. فقط در یک معنا یادآور میشوم که اصلاحطلبان در سه دهه پیرایش اندیشه سیاسی خود، اصولاً به امکان موفقیت یک «شخص» در اداره بهینه کشور بدون تغییر کلی «ساختار» باور نداشتند و پشتوانه این باور خود را ۲۵۰۰ سال اندیشهورزی میدانستند، اما ناگهان این عقاید کهن را کنار گذاشتند و فهرستی از فیلسوفان خود را پشتسر حضور اصلاحطلبان برای رأیآوری یک «شخص» در همان «ساختار» قبلی آوردند. سالها در دانشکدههای فلسفه، نظریههای سیاسی یک فیلسوف مقیم خارج را «فاقد اصالت» و آن را مرتعش از مشتی که از انصار حزبالله خورد میدانستند و فیلسوف دیگر را با دو دهه مدیریت یکی از فرهنگستانها «فیلسوف حکومت» و ویرانکننده نظام علمی کشور معرفی میکردند، اما ناگهان دعوت این دو فیلسوف به حضور در انتخابات و رأی به نامزد اصلاحطلبان، هم «اصالت» پیدا کرد و هم به جای ویرانگری، «سازنده» شد! آیا این دگردیسی در اندیشه، در رأیآوری مردم لحاظ شد؟! مردمی که نه از آن رویکرد و نه از این تغییر باخبر نبودند! آیا اصالت رأیدادن مردم را با چنین تغییرات اعوجاجی میسنجند یا با یک میزان دقیق و قوی مانند اسلام و ایران و انقلاب؟
به همینخاطر رئیسجمهور منتخب را رئیسجمهور انقلاب و رئیسجمهور مردمی که دوست دارند «آبادانی مادی و معنوی کشور» را در ذیل همین گفتمان انقلاب به دست آورند، میدانیم و رئیسجمهوری که در «حرکت بزرگ مردم در رویارویی با غوغای دستساز تحریم انتخابات که دشمنان ملت ایران برای القای ناامیدی و بنبست به راه انداخته بودند»، پیروز شد. او را رئیسجمهوری میدانیم که اگرچه به وضع موجود نقد کرد، اما این نقد را به زیور شعارهای ۵۷ و عدالتجویی دینی آمیخت و اکنون فرصت آن است که نشان دهد این آراستگی را به مصلحت مردم نه به خوشایند آنان پیش گرفته است. به او توصیه میکنیم فارغ از هیاهوی اصولگرایی و اصلاحطلبی و فارغ از طمعکنندگان به قدرت که قطعاً در روزهای آینده به او هجوم خواهند آورد، به تدوین مسائل فوری کشور اهتمام کند و همان پربسامدترین وعدههای خود یعنی عدالتخواهی و رفع تبعیض را که رهبری معظم نیز تلاشهای نظام را در همین فقره عدالت ناکافی نامیدند، دنبال کند. توصیه میکنیم دولت مردم باشد و برای دولتمردمبودن، باید که دولت پزشکیان باشد. اکنون اصلاحطلبی و اصولگرایی عرفی مرده است و مردم با مشارکت خود در این انتخابات حلوای آن را خوردند و رئیسجمهور باید نظام عقلی «اصولیبودن» را جایگزین این دو جریان زائد کند و در دولت خود به احیای آن همت گمارد.
شعارسال با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از جوان آنلاین، تاریخ انتشار:16تیر1403، کدخبر:1238429، www.javanonline.ir