پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۱۰۴۶۵۷
تاریخ انتشار : ۲۶ دی ۱۳۹۶ - ۱۸:۴۸
فتح قله های موفقیت زندگی آرزویی بود که او به آن رسید. اما راه رسیدن به این موفقیت برای او تفاوت زیادی با دیگران داشت. برای رفتن به قله پاهایش او را همراهی نکردند اما اراده محکمی که داشت اجازه نداد ناامیدی دلسردش کند. مادر بود و نمی توانست صحنه تلخ از دست دادن پسرش را در سقوط مرگبار به دره فراموش کند.

شعار سال: فتح قله های موفقیت زندگی آرزویی بود که او به آن رسید. اما راه رسیدن به این موفقیت برای او تفاوت زیادی با دیگران داشت. برای رفتن به قله پاهایش او را همراهی نکردند اما اراده محکمی که داشت اجازه نداد ناامیدی دلسردش کند. مادر بود و نمی توانست صحنه تلخ از دست دادن پسرش را در سقوط مرگبار به دره فراموش کند. سال ها در عرصه ورزش قهرمانی با تیم ملی بسکتبال به افتخارات بزرگی دست پیدا کرده بود اما کاخ آرزوهایش در یک لحظه فرو ریخت. روزی که از زبان پرستار شنید پسر، برادر و برادر همسرش را در سانحه تصادف از دست داده است و خودش نیز تا آخر عمر ویلچرنشین خواهد بود احساس کرد به انتهای خط رسیده است. اما وقتی به چشمان نگران همسر و دو فرزند دیگرش نگاه کرد فهمید زندگی ادامه دارد و باید دوباره آن را از نو بسازد. فریبا عسگری این بار از روی ویلچر به قله های موفقیت رسید. وقتی سه سال قبل ورزش را به شکل حرفه ای آغاز کرد شاید باور نمی کرد بسرعت پله های موفقیت را طی کند و امروز با عضویت در تیم ملی دو و میدانی جانبازان و معلولان برای رقابت های جهانی اندونزی آماده شود. پازل زندگی این بانوی قهرمان هشت ماه قبل با به دنیا آمدن بهامین کامل شد. او این روزها در کنار همسر و سه فرزندش علاوه برحضور در تیم ملی و تحصیل در دانشگاه چند ماهی است در زمینه مدلینگ پوشاک معلولان نیز فعالیت می کند. تمرینات او در کنار کودک هشت ماهه اش این روزها جلوه خاصی به اردوی تیم ملی دو و میدانی جانبازان و معلولان داده است. او از فراز و نشیب های زندگی و جاده ای که او را دوباره به سکوی افتخار رساند، می گوید.

روزی که ویلچرنشین شدم

هنوز هم با تلخی از آن روز یاد می‌کند اما محکم و استوار می‌گوید امید به زندگی‌اش بعد از معلولیت بیشتر شده است و زندگی از نگاه او یعنی داشتن امید در همه لحظات. 34 سال قبل در خانواده‌ای که به ورزش علاقه زیادی داشتند به دنیا آمدم. فرزند اول خانواده بودم و به خاطر قد بلندی که داشتم به ورزش بسکتبال علاقه‌مند شدم. قبل از آن حادثه تلخ سال‌ها در تیم ملی بسکتبال بانوان بازی می‌کردم. با قد یک متر و 80 سانتیمتر در ترکیب تیم ملی در تورنمنت‌های بین‌المللی سوئد، آلمان و مسابقات آسیایی حضور داشتم و کسب نایب قهرمانی در آسیا شیرین‌ترین خاطره‌ای است که از آن روزها دارم. ساکن اهواز بودیم و بعد از ازدواج از ورزش حرفه‌ای دور شدم. 17 سال قبل اولین پسرم به دنیا آمد. با به دنیا آمدن دانیال زندگی مان شیرین شد. سه سال بعد نیز میکائیل به دنیا آمد و 10 سال قبل نیز خدا بنیامین را به ما داد. در کنار مادری و خانه‌داری سعی می‌کردم از ورزش دور نباشم. شهریور سال 89 مسیر زندگی‌ام تغییر کرد. خاطره تلخی که هیچ گاه آن را فراموش نمی‌کنم. حادثه‌ای که منجر به پرکشیدن پسرم، برادرم و برادرهمسرم شد. همسرم اهل چهارمحال و بختیاری است و آن روز همگی سوار بر ماشین از روستا به شهر بازمی‌گشتیم. من و بچه‌ها صندلی عقب نشسته بودیم و برادرم و برادر همسرم نیز در ماشین ما بودند. همسرم رانندگی می‌کرد و در یکی از پیچ های جاده به دلیل سرعت زیاد نتوانست خودرو را کنترل کند و به داخل دره سقوط کردیم. از آن لحظات چیزی به خاطر ندارم و زمانی که در بیمارستان چشم باز کردم فقط سراغ بچه‌ها را می‌گرفتم. متوجه نبودم چه اتفاقی برای خودم افتاده است و از اطرافیان جویای حال بچه‌ها بودم. هیچ گاه صدا و چهره پرستاری را که خبر ناگوار به من داد فراموش نمی‌کنم. در بیمارستان آیت‌الله کاشانی شهرکرد بستری بودم و یکی از پرستارها که پرونده پزشکی‌ام دست او بود گفت پسر 7 ساله‌ات به همراه برادر 18 ساله‌ات و برادر همسرت در این سانحه کشته شدند و خودت نیز قطع نخاع شده‌ای. از شنیدن این خبرها شوکه شدم. ساعت‌ها اشک می‌ریختم و درد خودم را فراموش کرده بودم. تا به آن روز تصور می‌کردم قطع نخاع فقط برای کسانی است که در جنگ مجروح می‌شوند و با اصابت ترکش قطع نخاع می‌شوند و باور نمی‌کردم که در اثر سانحه تصادف هم کسی قطع نخاع می‌شود. بعد از 10 روز به بیمارستان امام خمینی(ره) تهران منتقل شدم و دوماه نیز در آنجا بستری بودم. خوشبختانه به دو پسر دیگرم و همسرم آسیبی وارد نشده بود. امیدم را از دست داده بودم و هیچ گاه فکر نمی‌کردم یک روز ویلچرنشین بشوم. در همه لحظات همسرم کنارم بود و تنها امیدم این بود که باید برای بچه‌ها دوباره مادری می‌کردم. آنها نیاز به مادر داشتند. کم‌کم به ویلچرنشینی عادت کردم و به توصیه پزشکان برای به دست آوردن قوای جسمانی و جلوگیری از افت بدن به باشگاه ورزشی می‌رفتم و بدنسازی کار می‌کردم. وقتی شروع به ورزش کردم یاد روزهایی افتادم که روی پاهای خودم می‌دویدم و با پرش سه گام توپ را داخل حلقه بسکتبال می‌انداختم. اوایل به صورت تفریحی و تنها برای بالا بردن قوای جسمی ورزش می‌کردم تا اینکه در باشگاه با یکی از مسئولان مجتمع آموزشی نیکوکاری رعد آشنا شدم. به این ترتیب به مجتمع رعد رفتم و واقعیت‌هایی را دیدم که تا قبل از آن هرگز ندیده بودم. امید به زندگی در میان معلولان موج می‌زد و با معلولانی آشنا شدم که درصد معلولیت آنها بسیار بیشتر از من بود. یکی از آنها معلول قطع نخاع گردن بود و نمی‌توانست اطراف را به خوبی ببیند. آنجا بود که متوجه شدم شرایط من بسیار بهتر از خیلی‌ها است و باید نگاهم را به زندگی تغییر بدهم.

رؤیایی که رنگ حقیقت گرفت

زندگی یعنی داشتن امید در همه لحظه‌ها و شرایط. این واقعیتی بود که فریبا عسگری در مجتمع رعد با همه وجود آن را لمس کرد. می‌گوید شاید اگر سالم بود به این اندازه که امروز امید به زندگی دارد، نداشت. افراد معلول امیدشان به زندگی بیشتر از افراد سالم است و من دل‌های شادی را در میان آنها دیدم که کمتر در میان انسان‌های سالم دیده بودم. با توصیه مربیان وارد ورزش حرفه‌ای شدم و به شکل حرفه‌ای در رشته های تنیس روی میز ، بسکتبال با ویلچر ، پرتاب وزنه و نیزه فعالیت می‌کردم. در کنار آنها نیز شنا می‌کردم تا آمادگی بدنی‌ام بیشتر شود. با تمرینات زیاد و فشرده به عضویت تیم بسکتبال با ویلچر تهران درآمدم و در رقابت‌های قهرمانی کشور شرکت کردیم. یکی از روزها به فدراسیون ورزش جانبازان و معلولان رفتم و با توصیه مربیان پرتاب وزنه و نیزه را ادامه دادم. در کلاس 54 که ویژه معلولان ضایعه نخاعی ویلچری است در مسابقات قهرمانی کشور شرکت کردم و چند مقام قهرمانی و نایب قهرمانی و مقام سومی به دست آوردم. هر روز انگیزه‌ام بیشتر می‌شد و در کنار آن نیز سعی می‌کردم کارهای خانه را به بهترین شکل انجام بدهم. هر روز بعد از تمرینات به خانه می‌رفتم و شام و ناهار روز بعد بچه‌ها و همسرم را آماده و به درس و مشق بچه‌ها هم رسیدگی می‌کردم. برای حضور در رقابت‌های جهانی لندن که تیرماه سال قبل برگزار شد انتخاب شده بودم اما به دلیل اینکه باردار بودم نتوانستم به این مسابقات بروم. هشت ماه قبل بود که بهامین به دنیا آمد و آمدن او یعنی امید بیشتر به زندگی. همزمان نیز در دانشگاه علمی - کاربردی در رشته مربیگری معلولان مشغول تحصیل شدم. شرایط کمی سخت شده بود اما هنر این بود که بتوانم در کنار مادری و مراقبت از پسر تازه متولد شده‌ام به دانشگاه بروم و تمریناتم را نیز ادامه بدهم. دوباره تمرینات را به شکل حرفه‌ای آغاز کردم. گاهی اوقات بهامین را به برادر بزرگش می‌سپارم یا گاهی نیز پرستار می‌گیرم ولی بعضی اوقات نیز او را سوار کالسکه می‌کنم و همراه خودم به محل تمرینات می‌برم. حضور پسر هشت ماهه‌ام در محل تمرینات دلگرمی خاصی به من می‌دهد و این روزها برای رقابت‌های آسیایی امارات که رکوردگیری مسابقات جهانی اندونزی نیز هست آماده می‌شوم. همه سعی و تلاش من این است که یک مدال خوشرنگ جهانی به کارنامه ورزشی‌ام اضافه کنم.

نیم نگاه

زندگی یعنی داشتن امید در همه لحظه‌ها و شرایط. این واقعیتی بود که فریبا عسگری در مجتمع رعد با همه وجود آن را لمس کرد. می‌گوید شاید اگر سالم بود به این اندازه که امروز امید به زندگی دارد، نداشت. افراد معلول امیدشان به زندگی بیشتر از افراد سالم است و من دل‌های شادی را در میان آنها دیدم که کمتر در میان انسان‌های سالم دیده بودم.

سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته ازسایت خبری روزنامه ایران ، تاریخ انتشار -----، کدمطلب:454300، www.iran-newspaper.com


اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین