شعارسال: حامد قدوسی مدرس اقتصاد دانشگاه استیونس نیوجرسی در مورد صحبت های دکتر فرشاد مومنی استاد دانشگاه علامه طباطبایی در مورد بنزین انتقاد کرد و در شبکه اجتماعیش نوشت: آقا دکتر فرشاد مومنی یک بدفهمی اساسی از مفهوم قیمت نسبی در اقتصاد خرد دارند که سالها است بر اساس آن قاطعانه نظر میدهند. دیدم اخیرا در دفاع از قیمت پایین بنزین گفتهاند «اینکه قیمتهای مطلق مبنای قضاوت قرارمیگیرند و گویند در ایران بنزین اینگونه هست و درآمریکا آنگونه هست، مطلقاً اعتبارعلمی ندارد. در اقتصاد با قیمتهای نسبی سروکارداریم.»
وی در ادامه می نویسد: در واقع آن چیزی که مطلقا اعتبار علمی ندارد درک آقای مومنی از مفهوم قیمت نسبی است! در اقتصاد میگوییم قیمت نسبی مهم است وقتی که اجازه بدهیم «بازار» منابع را تخصیص بدهد و بر اساس ترجیحات مصرفکنندگان «قیمتهای نسبی» را تعیین کند تا میزان کمیابی منابع معلوم شود.
مفهوم «قیمت نسبی» این نیست که به صورت مصنوعی - و در نهایت از جیب ملت - قیمت بنزین را «دستکاری» کنیم و بگوییم چون قیمتهای نسبی در اقتصاد مهم است، پس نسبت قیمت بنزین به دستمزد مهم است. مفهوم قیمت نسبی این است که ببینیم که متناسب با بهرهوری اقتصاد ایران و قیمتهای جهانی نفت/بنزین، کمیابی نسبی بنزین به نسبت دستمزد در ایران بالاتر از آمریکا است. پس یک ایرانی باید در مصزف انرژی احتیاط بیشتری کند.
البته متوجهم که بیان پوپولیستی آقای مومنی احتمالا خیلی محبوبتر از بیان صادقانه و درست موضوع است. راستی خوب است وقتی تخصص کسی «تاریخ اقتصاد» است، کمی در نظر دادن قاطع در مورد موضوعات فنی که به نظریه جریان اصلی اقتصاد (مثل اقتصاد خرد) مربوط میشود احتیاط کند.
قیمت نسبی (Relative Price) چیست؟
بازخوردهایی که در مورد مطلب قبلی گرفتم نشان داد که موضوع «قیمت نسبی» هم جای بحث بیشتر دارد و هم علاقهمندی در مورد آن زیاد است. پس ارزش آن را دارد که سه چهار مطلب را صرف آن کنیم.
منتها اول یک مقدمه عرض کنم. بارها گفتهام که رویکردهای غیرجریان اصلی به اقتصاد (مثلا تحلیل تاریخی یا تحلیل انتقادی) را بسیار مهم و ارزشمند میدانم و همیشه از اهمیت و ارزش این جریانات دفاع میکنم و خودم هم دانشآموز محضر متخصصان و اندیشمندان این حوزهها هستم. ولی در کنار آن، ارزش «انضباط ذهنی ناشی از درک درست مبانی اقتصاد خرد» را هم بسیار بالا و کلیدی میدانم. این انضباط ذهنی که به تدریج از مسیر خواندن و تامل در مفاهیم و مدلسازی و پژوهش و انتشار مقاله و بحث و نقد و تدریس به دست میآید، به ما کمک میکند تا نه تنها پدیدههای جهان را در یک چارچوب سازگار تفسیر کنیم بلکه به اهمیت اجزای مختلف این سیستم فکری هم پی ببریم.
در این بین کسی که میخواهد منتقد جدی و مفید جریان اصلی باشد، مجبور است که ابتدا به مفاهیم جریان اصلی بسیار مسلط باشد. در غیر این صورت به این تله میافتد که با اولین مشاهده از جهان واقع که در آن برخی فروض مدلهای جریان اصلی تضعیف یا نقض میشوند هیجان زده میشود و تصور میکند که کل بنای تحلیل جریان اصلی فرو ریخته است. در حالی که نه مشاهده او چندان جدید و خلاقانه بوده (که دیگران ندیده باشند، چون همه به وجود این اصطکاکها آگاه هستد) و نه نتیجه انتقادی که از این مشاهده میگیرد برای کسی قابل جدی گرفتن است.
در نتیجه گزارههای تکراری مثل این که «وقتی بازار رقابت کامل نداریم یا وقتی فرض عقلانیت مطلق نقض شده است، نتایج جریان اصلی را کلا دور بریزیم» برای متخصصان جدی ارزش چندانی پیدا نمیکند. اینها نقدهای سرسری و از سر تفنن و رفع تکلیف است، چون منتقد به خودش زحمت نمیدهد که نشان دهد «در غیاب این فرض، تعادل جدید کجا است و چه قدر با نتایج قبلی فاصله دارد». صرفا تصور میکند که با حذف فروض، کل ارزش تحلیل از بین میرود.
در مقابل کسانی که با این مدلها و نظریهها سر و کله زده باشند و خاک خورده باشند و نسخههای مختلفی از مدلها را تحلیل و بررسی کرده باشند و در واقع نقش آجرهای مختلف این بنا را بشناسند، کمکم به این شهود میرسد که سهم و اهمیت هر یک از «فروض» در دستیابی به نتیجه نهایی کجا است. افراد متخصص مثلا میدانند که خیلی از «فرضها» در واقع برای کوتاهکردن بیان مساله است و حتی اگر برداشته شوند هم، میتوان مدل پیچیدهتری نوشت که به نتایج قبلی برسد. این نوع شهودها کمک میکند که بتوانیم تحلیل کنیم که اگر برخی فروض نقض یا تضعیف شوند، چه پیامدی برای نتیجه مدل الگو داریم و آیا نتایج همچنان قابل جدی گرفتن است یا نه.
یکی از اصول کار درست علمی هم این است که اگر کسی تحلیلی ارائه کرد، مقداری هم در مورد اثرات آزاد کردن فروضش صحبت کند و صادقانه بگوید که کدام فروض اثر جزیی دارند ولی نقض کدام فروض یا کدام اصطکاکهای دنیای واقع ممکن است باعث تغییر اساسی در نتایج سیاستی یا نرماتیو شود.
برای ملموس کردن و جمعبندی مثال عینی بزنم: چند روز پیش گزارش داوری برای یکی از مقالاتمان که به یکی از ژورنالهای تخصصی اقتصاد کلان ارسال شده بود گرفتیم. داور و سردبیر مدل و شهودهای ناشی از آن را پسندیده بودند ولی گفته بودند که برای خواننده این موضوع را روشن کنید که شما به طور ضمنی، عامل را «ریسک خنثی» گرفتهاید تا بتوانید جواب فرم بسته برای مساله تولید کنید. اگر کسی منتقد سرسری باشد، همین را بزرگنمایی میکند و میگوید وقتی میدانیم در واقعیت انسانها «ریسک-گریز» هستند، فرض «ریسک-خنثی» خیلی غیرواقعبینانه است و مدل ارزشی ندارد. در حالی که سردبیر و داور باتجربه، موضوع را این طور ندیده بودند. جالب بود که وقتی ما تحلیل حساسیتی روی تغییر نتایج تحت شرایط ریسک-گریزی انجام دادیم، دیدیم شهودها و جواب اصلی مدل در بستر آن مساله خاص تفاوت اندکی میکند. پس برخی فروض «غیرواقعی» لزوما باعث تحلیل غیرمفید یا غلط نمیشود.
در بخشهای بعدی بحث را با توضیح مفهوم قیمت نسبی در اقتصاد و نقش باز/بسته بودن اقتصاد در تعیین آن ادامه میدهیم.
سایت شعارسال، با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از سایت بولتن نیوز، تاریخ انتشار:15بهمن1397 ، کدخبر: 591699: www.bultannews.com