پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۲۰۷۶۰۸
تاریخ انتشار : ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۰۸:۴۸
مدیریتی که خود را حق مطلق تصور می‌کند و بر این عقیده ابرام و اصرار دارد که تنها اوست که در مسیر حق حرکت می‌کند، به احتمال قریب به یقین می‌تواند همه منتقدان را بر خود و علیه حق ببیند و بدون آن که احتمالا در عمل خود لغزشی ببیند و بی آن که مجال دادرسی برای منتقدان خود قائل شود، می‌تواند آنان را محکوم و خلع ید کند.

شعارسال: در بازی برگشت دو تیم پدیده و استقلال در ورزشگاه امام رضا (ع) تماشاچیان نام عادل فردوسی پور را صدا می‌زدند. این بازی بطور زنده از شبکه سه تلویزیون پخش می‌شد. پس از سه چهار بار شنیده شدن نام وی، صدای جمعیت گرفته شد تا مبادا نام کسی که مغضوب مدیریت، اما محبوب و برگزیده مخاطبان و جشنواره سیماست، از تلویزیون شنیده شود! چرا شبکه سه حتی از پخش و شنیده شدن نام عادل فردوسی پور از تلویزیون نگران است؟ چه منطقی این حق را به تلویزیون می‌دهد که صدای محیطی ورزشگاه را بدون یک توجیه منطقی حذف کند؟ گرفتن صدای محیطی ورزشگاه در زمان درگیری‌ها که احتمال فحاشی و شنیده شدن حرف‌های رکیک وجود دارد، قابل توجیه است اما در این مورد چه معیاری وجود دارد؟ اساسا معنای فریاد زدن نام یک «مجری تلویزیون» در ورزشگاه چیست؟

سرگرمی یکی از کارکردهای شناخته شده تلویزیون و ایجاد و تقویت رابطه تعاملی با مخاطبان یکی از اقدامات راهبردی تلویزیون‌ها برای تقویت جایگاه خود در رقابت با فضای مجازی است. عادل فردوسی پور اتفاقا یکی از موفق‌ترین برنامه‌سازان تلویزیونی در این هر دو زمینه بوده است. پس فریاد کردن نام این مجری تلویزیونی در واقع صدا کردن نام تلویزیون است؛ «تلویزیونی» که این گروه از مردم آن را می‌پسندند و می خواهند. پس چرا تلویزیون که به هر قیمت از جمله توسل به برنامه‌های قمار‌آسا و بخت‌آزما در پی جذب مخاطب برآمده است حاضر می‌شود نماد موفقیت بیست ساله خود را در جایگاه یک دشمن و رقیبی مطرود قرار ‌دهد؟ چرا تلویزیون حاضر می‌شود حتی به قیمت گرفتن صدای محیط ورزشگاه در پخش مستقیم (یعنی عملی که ضایع کننده بخشی از ارزش‌های پخش زنده است و در نتیجه موجب افت اعتماد مخاطب نسبت به تلویزیون می‌شود) صدی حمایت از یکی از فرزندن خود را خاموش کند؟

دلیل این اتفاق را احتمالا بتوان در تلقی رایج از «مدیریت و سیاستگذاری تلویزیون» و با اندکی بسط دادن آن در نسبت «مدیر یک سازمان متکی بر بودجه عمومی با حیثیت و شان آن سازمان» جستجو کرد. پرسش درواقع این است: کسی که مدیریت یک سازمان رسانه‌ای را عهدهدار می‌شود تا چه حد محق است سلایق و ذائقه‌ی رسانه‌ای خود را معیار اداره آن سازمان تلقی کند و تا چه اندازه لازم است حقوق آن سازمان و دست اندرکاران آن را در فرآیند سیاستگذاری و مدیریت در نظر بگیرد؟ به عبارت دیگر آیا مدیر می‌تواند صرفا متکی بر تصمیم‌گیری‌های خود عمل کند و تنها به فکر موفقیت شخصی خود در سلسله مراتب اداری آن سازمان باشد؟ یا باید در چارچوب شان و جایگاه و پیشینه و آینده آن سازمان به اداره آن اقدام کند. آیا شایسته است تاریخ و آینده یک سازمان رسانه‌ای را مقدم بدانیم یا صرفا خواسته‌های مدیر کنونی را فصل‌الخطاب تلقی کنیم؟

در صورتی که مدیر و تصمیم مدیریتی در یک شبکه تلویزیونی را فصل الخطاب بدانیم و مثلا بر اساس آن تصمیم به ممیزی بگیریم آن‌گاه خیلی طبیعی به نظر خواهد رسید به خودمان حق بدهیم صدای محیطی ورزشگاه را سانسور کنیم تا از تصمیم مدیریتی دفاع کرده باشیم بدون آن که به این فکر کنیم تماشاگرانی که آن نام را می‌خوانند در تامین بودجه و در نتیجه در آن چه باید از این تلویزیون پخش شود سهیم و تعیین کننده‌اند. با مقدم و بر حق تلقی کردن تصمیمات مدیریتی آیا اصلا می‌شود به رفتار سازمانی مبتنی بر حق متقابل مدیر و کارکنان و مخاطبان اندیشید؟ پس اجازه بدهید این پرسش را دنبال ‌کنیم: اگر مدیر جوان یک شبکه تلویزیونی گمان کند تصوری که از نحوه اداره آن شبکه دارد بر حق است آیا مجالی برای شنیدن صدا و رعایت حق افرادی که پیشکسوت او به حساب خواهند آمد، خواهد داشت؟

مدیریتی که خود را حق مطلق تصور می‌کند و بر این عقیده ابرام و اصرار دارد که تنها اوست که در مسیر حق حرکت می‌کند، به احتمال قریب به یقین می‌تواند همه منتقدان را بر خود و علیه حق ببیند و بدون آن که احتمالا در عمل خود لغزشی ببیند و بی آن که مجال دادرسی برای منتقدان خود قائل شود، می‌تواند آنان را محکوم و خلع ید کند. چنین مدیریتی احتمالا این حق را برای خود قائل خواهد بود که همه توش و توان و پیشینه و آینده سازمان تحت مدیریت خود را مطابق تلقی‌ها (و خدای ناخواسته بر وفق تمنیات و خواسته‌ها)ی خود بگرداند و بچرخاند. در این صورت، به احتمال زیاد یک "من" تعیین کننده قواعد رفتار سازمانی، مجری، و ناظر بر اجرای آن قواعد می شود و لذا، هر که در برابر این "من" قرار گیرد، مجرمی معرفی خواهد شد که در برابر و علیه کل آن شبکه و حتی سازمان قرار گرفته است.

این که یک مدیر چنین یا چنان کند، بحثی است و این که بر او چگونه نظارت شود، بحثی دیگر است. یکی از مصادیق این موضوع ماجرای برنامه نود است. چرا باید عادل فردوسی‌پور مقهور منش و شیوه مدیریتی شود که ظاهرا خود را کاملا محق تصور می‌کند؟ چرا باید از او خواسته شود تعهدی فراتر از قواعد سازمانی را امضا کند و از او خواسته شود متعهد شود دقیقا آن چه را «منِ مدیر» می‌گویم اجرا کند؟

عادل فردوسی‌پور به رغم دستکاری در آرای مثبت مردم به وی و در رقابت با برنامه‌ای که با الگوی بخت‌آزمایی عمومی تولید و پخش و از سوی "از ما برخوردارتران اقتصادی"[1] حمایت می‌شد، برگزیده مردم شد. پرسش مهم این است که چرا فردوسی‌پور برگزیده مردم باید به صلاحدید مدیر جوان شبکه سه به خلع ید از ساختن و اجرای برنامه نود محکوم شود؟ در برنامه نود و در کار عادل فردوسی خبری از تعیین کنندگی آن «از ما برخوردارترهای اقتصادی» و تن‌دادگان به بخت آزمایی عمومی نبود در حالی که برنامه رقیب او از مصادیق عینی بخت آزمایی به حساب می آید. آیا این موضوع نمی‌تواند این فرضیه را تقویت کند که حذف عادل فردوسی‌پور به جرم تن ندادن به منویات برخوردارتران اقتصادی معتقد به بخت آزمایی عمومی هم بوده است؟ ترویج بخت آزمایی عمومی، همان سیاستی است که حیثیت و آبرو و وجاهت را که یکی از حقوق حقه تلویزیون است، برباد میدهد و آن را در دید مردم و مخاطبان بی قدر می‌کند.

اساسا چرا افکار عمومی قاضی این منازعه نمی‌شود؟ مخاطبان سازمان‌های رسانه‌ای دست کم یکی از متغیرهای برحق در ارزیابی عملکرد و حتی سیاست‌های این نوع سازمان‌ها هستند. چرا در این فقره با این درجه از صراحت حقی برای مردم قائل نمی‌شود و بلکه انتخاب آنان منها می‌شود؟ این که فریاد عادل فردوسی‌پور پاسخ روشن و مسئولانه‌ای[2] نیابد بحثی بسیار مهم‌تر از حق یک فرد است، اگر حق فردی رعایت نشود نمی‌توان چندان هم به عدالت سازمانی و رعایت حق سازمان هم امید داشت. موضوعی که متاسفانه مغفول مانده است، حق سازمانی به نام تلویزیون است. تلویزیون بمنزله یک نهاد ملی ملزم به حفاظت از حقوق خود است و تمام ما باید از این حقوق دفاع کنیم. یکی از حقوق تلویزیون این است که مخاطب او را قابل اعتماد، منصف، شنوا، آبرومند و محترم بداند. این پیوند زدن حقوق و آبرو و حیثیت تلویزیون با تدابیر و منویات مدیری که چندگاهی بر آن حکم می راند، تبعات بسیار گسترده‌ای از جمله سلب اعتماد عمومی را درپی دارد.

اهمیت و حرمت تلویزیون را به خاطر داشته باشیم و بدانیم تلویزیون برای حفظ حرمت و جایگاه خود باید قوت و ضعف مجری یا حذف برنامه‌ای بیست ساله و در واقع سیاست‌های خود را برای مخاطب تشریح کند. توجه داشته باشیم که اهمیت و حرمت تلویزیون این حق را به مدیران آن نمی‌دهد که به هر شکلی که به نظرشان خوش آمد با تلویزیون و سرمایه‌های آن رفتار کنند. مردم ولی نعمت‌های تلویزیون هم هستند و لازم است سیاست‌های مدیریتی رسانه‌ای مثل تلویزیون دست کم در پیشگاه ایشان تشریح و توضیح داده شود. سکوت در قبال موضوعاتی تا این اندازه مهم بهایی گزاف دارد و موجب تعمیق بی اعتمادی مخاطب خواهد شد.

تلویزیون، فارغ از این یا آن مدیر، نهادی مهم و در معرض داوری مردم است. مردم با تلویزیون شاد یا اندوهگین می شوند، با آن می خندند و همراهش می گریند و در آینه آن امید یا ناامیدی خود را می بینند. آیا شکست تلویزیونی که پسوند ملی دارد و به رغم کثرت مستخدمانش در جنگ رسانه ای با تلویزیون های کم معونه و معاند قافیه را باخته است، نتیجه نادیده گرفتن حق تلویزیون و یکی دانسته شدن فرد مدیر با تلویزیون نیست؟ به یاد داشته باشیم که تلویزیون ها در دوران رشد رابطه تعاملی با مخاطبان، خود را نیازمند مردم می دانند و از همین روست که با ترفندهایی مثل هشتک شما و .... در پی تقویت رابطه تعاملی با مخاطبان خود هستند. مدیریت سازمانی مانند تلویزیون به معنای واگذاری حق و حیثیت یک سازمان عمومی به فرد مدیر نیست.

به عنوان یکی از مخاطبان بالقوه تلویزیون این حق من است که تلویزیونی منصف داشته باشم. تلویزیونی که حق خالقان آثار هنری را دیده بگیرد و برای من و امثال من و آحاد مردم باشد و صرفا مبتنی بر خواست مدیرانش اداره نشود. این حق من است که حس نکنم تلویزیون ملی، مصادره شده، به گروگان مدیری رفته باشد که فکر می کند حق را مطلقا او می داند و بس.

به عنوان دانش پژوه ارتباطات این حق را دارم که نگران آینده تلویزیون و رعایت حقوق آن باشم. هراس من سلب اعتماد از رسانه‌ای است که باید در جنگ رسانه ای مدافع حیثیت فرهنگی ما باشد. مدیریت در تلویزیون نمی تواند از الگوی مدیریتی که در آغاز این نوشته بدان اشاره شد، تبعیت کند. حق تلویزیون و حق کارکنان و برنامه سازان آن و حق تک تک هنرمندانی که تلویزیون آثار آن ها را پخش می کند، از استاد شجریان گرفته تا پرستویی، همه باید کما هو حقه رعایت شود. موضوع عادل فردوسی‌پور هم البته که نمی‌تواند بی ارتباط با ما و من باشد. این موضوع مرا به یاد گفته مشهوری از برتولت برشت می اندازد. او گفت:

اول به سراغ یهودی‌ها رفتند

من یهودی نبودم و اعتراضی نکردم.

او سپس به لهستانی‌ها و لیبرال‌ها و کمونیست‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید که به طرد آنان اعتراضی نکرد و سپس می‌گوید:

سرانجام سراغ من آمدند

هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند ...

[1] "از ما برخوردارتران اقتصادی" را در قیاس با اصطلاح آشنای "از ما بهتران" ساخته‌ام. ظاهرا زمانی که نمی‌شد از ترس نامی از اجنه برد مردم اصطلاح کنایه‌آمیز از مابهتران را استفاده می‌کردند. قاعدتا در این جا مراد اسپانسرهایی هستند که این روزها تلویزیون جولانگاهی برای بساط بخت آزمایی عمومی ایشان شده است.

[2] ظاهرا ناشنیده گرفتن پرسش، عدم تعهد به پاسخگویی با این نیت که موضوع به بوته محاق سپرده شود یکی از تاکتیک‌های مدیریت افکار عمومی شده است. مثلا جناب آقای عبدالعلی علی‌عسکری رییس محترم صدا و سیما در پاسخ به پرسشی با این مضمون که چرا به پرسش هزار خبرنگار پاسخی داده نمی شود به گفتن این جمله اکتفا کرد که "روشن است"!

*دکتری انسان‌شناسی دین

سایت شعارسال، با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از سایت بولتن نیوز، تاریخ انتشار: 10اردیبهشت1398 ، کدخبر: 604476: www.bultannews.com


اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین