پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۲۴۱۴۸۹
تاریخ انتشار : ۰۵ آبان ۱۳۹۸ - ۲۱:۴۳
در زندگی سیاسی پیامبر (ص) و نائب برحقش حضرت مولی علی(ع) آنچه جلب توجه میکند تلاقی اخلاق وسیاست است، نه جدائی اخلاق از سیاست ونه تبعیت اخلاق از سیاست .
شعار سال:در زندگی سیاسی پیامبر (ص) و نائب برحقش حضرت مولی علی(ع) آنچه جلب توجه میکند تلاقی اخلاق وسیاست است، نه جدائی اخلاق از سیاست ونه تبعیت اخلاق از سیاست .

 یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا ﴿45احزاب﴾ وَدَاعِیًا إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِیرًا ﴿46﴾ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیرًا ﴿47﴾
محتوای این آیات  که مکرر درقرآن امده معرفی کننده تمام شخصیت ورسالت نبوی است.کاملا رساست که نقش آنحضرت روشنگری وهدایت است نه اجبار واکراه.اوبرای نهادینه کردم اخلاق وکرامت انسانی مبعوث شده است.این آیات نشاندهنده آنست که سیاست نبوی اصل نیست فرع است وسیاست او از اخلاق تفکیک پذیر نمی باشد.

ارتباط اخلاق با حقوق به معنای اعم وبا حقوق سیاسی به نحو اخص جای تردید نیست وهرگزتلاش مکتبهای لائیسم در جدائی وتفرقه میان اخلاق وسیاست راه به جائی نبرده است.لذا تمامی مکتبهای اخلاقی بایستی در خصوص اخلاق سیاسی اعلام نظر کنند همانطور که  مکتبهای حقوق سیاسی نمی توانند نسبت به اخلاق موضعی نداشته باشند.

نگرش به اخلاق و سیاست برگرفته از جهان بینی  یک مکتب یا فرد می باشد ازاین رو نگاه به این دو مقوله متفاوت و مختلف است .

در زندگی سیاسی  پیامبر (ص) و نائب برحقش حضرت مولی علی(ع) آنچه جلب توجه میکند تلاقی اخلاق وسیاست است، نه جدائی اخلاق از سیاست  ونه تبعیت اخلاق از سیاست. رهنمود تعالیم آن دوبزرگوار به مکتبی است که میتوان مکتب یگانگی اخلاق وسیاست عنوان داد.دراین مکتب  اخلاق و سیاست هر دو در پی تأمین سعادت انسان هستند. وظیفه سیاست پرورش معنوی شهروندان، اجتماعی ساختن آنها، تعلیم دیگر خواهی و رعایت حقوق متقابل است؛ و این چیزی نیست جز همان قواعد و اصول اخلاقی بنابراین هر چه در سطح فرد اخلاقی است در سطح اجتماع در سطح سیاست و برای دولت مردان نیز اخلاقی است.

درمکاتبی که معتقدبه جدائی میان اخلاق وسیاستند ویا به تبعیت اخلاق از سیاست پافشاری دارند  ،هدف وسیله را توجیه میکند،هدف حفظ قدرت است وانسانها ارزشی جز ابزار قدرت ندارند.ارزش براساس قدرت توجیه میشود،نه آنکه انسان وکرامت او محورارزش باشد.درحالیکه در مکتب سیاسی اسلام چنین نیست.

صریح ترین نظریه جدائی اخلاق و سیاست نزد ماکیاولی[1] است که به دوگانگی اخلاق و سیاست پای می فشارد و بلکه حاکم یا شهریار را توصیه می کند برای تحکیم قدرت خویش هر محذور اخلاقی را زیر پا بگذارد او گرچه اخلاق را لازمه زندگی فردی می داند امّا پایبندی حاکم را به آن خطرناک می شمارد و می گوید: هر که بخواهد در همه حال پرهیزکار باشد در میان این همه ناپرهیزکاری، سرنوشتی جز ناکامی نخواهد داشت از اینرو شهریاری که بخواهد شهریاری را از کف ندهد می بایست شیوه های ناپرهیزکاری را بیاموزد و هر جا که نیاز باشد به کار بندد.

وی درکتاب شهریار می نویسد:
«پس برای فرمانروا، داشتن صفات خوب چندان مهم نیست. مهم این است که او فن تظاهر به‌داشتن این صفات را خوب بلد باشد. حتی از این هم فراتر می‌روم و می‌گویم که اگر او حقیقتاً دارای صفات نیک باشد و به آنها عمل کند به ضررش تمام خواهد شد در حالی که تظاهر به داشتن این‌گونه صفات نیک برایش سود آور است. مثلاً خیلی خوب است که انسان دلسوز، وفادار، با عاطفه، معتقد به مذهب و درستکار جلوه کند و باطناً هم چنین باشد. اما فکر انسان همیشه باید طوری معقول و مخیر بماند که اگر روزی بکار بردن عکس این صفات لازم شد به راحتی بتواند از خوی انسانی به خوی حیوانی برگردد و بی‌رحم و بی‌عاطفه و بی‌وفا و بی‌عقیده و نادرست باشد.».(introducing of Machiavelli 1995ص5)

و صریحترین نظریه تبعیت اخلاق از سیاست عمدتاً نتیجه رویکرد مارکسیست- لینینستی به جامعه و تاریخ است. از دیدگاه مارکسیستی تاریخ چیزی جز عرصه منازعات طبقاتی نیست طبقاتی که بر اثر شیوه تولید زاده می شوند و پس از مدتی در دل خود ضد خویش را می پروراند و سپس نابود می شود از این منظر هیچ چیز مطلق نیست و همه چیز از جمله مفاهیم اخلاقی، هنر، و حتی علم طبقاتی است. بر اساس این آموزه اخلاق و سایر مظاهر ارزشی تابع سیاست است و بلکه ارزش خود را از آن می گیرد و بوسیله آن توجیه می شود و حال آنکه سیاست به توجیه اخلاق نیاز ندارد.

 لنین به هنگام بحث از اخلاق می گوید:
" اخلاق ما از منافع مبارزه طبقاتی پرولتاریا به دست می آید برای ما اخلاقی که از خارج جامعه برآمده باشد وجود ندارد و یک چنین اخلاقی جز شیادی چیز دیگری نیست".

به نظرما  سیره سیاسی نبوی وعلوی  بر خواسته از معارف قرآن کریم و روایات اسلامی است زیرا اسلام در حقیقت مجموعه ای از مقوله های به هم پیوسته است که یک جزء آن سیاست و حکومت و اجزاء دیگر آن اخلاق و مفاهیم ارزشی است که بررسی هر کدام از اینها بدون دیگری موجب انحراف از فهم جامع اسلام می گردد در واقع عمل به یکی منهای دیگری در چهار چوب معارف سیاسی اسلام مورد پذیرش نیست.

اخلاق آدمی را به کمال میرساند .کمال آدمی در انطباق رفتار او با نظم حاکم بر جهان است.از نظر قرآن مجید جهان هستی بر نظام عدل استوار است ،دقیقا همانکه در قرآن به صراط مستقیم تعبیر شده است.  ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلی‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ .( هود:56 )

" هیچ جنبنده‏ای نیست مگر اینکه او مهار هستی‏اش را در دست دارد. به راستی پروردگار من بر راه راست است".
ااین راه راست (صراط مستقیم) همان عدالتی است که بر جهان حاکم است وپیشنهاد انبیاء به بشر از رهگذر انتخاب ازادو بدون هرگونه اکراه واجبار ، منطبق ساختن اعمال ورفتارش با همان نظام عدالت جهانی است.

خداوند خطاب به رسول الله می فرماید:
وَ أَنَّ هذا صِراطی‏ مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ .- الأنعام :  153 و [بدانید] این است راه راست من؛ پس، از آن پیروی کنید. و از راه‏ها[ی دیگر] که شما را از راه وی پراکنده می‏سازد پیروی مکنید. اینهاست که [خدا] شما را به آن سفارش کرده است، باشد که به تقوا گرایید.

اصولاً فلسفه رهبری سیاسی در اسلام با سایر مکاتب متفاوت است در مکاتب دیگر بویژه مکاتب (مادی) وظیفه اصلی رهبری سیاسی رفاه و آسایش شهروندان قلمداد شده در حالیکه در مکتب سیاسی اسلام تنها رفاه و آسایش کافی نیست زیرا رهبری سیاسی در اسلام ارتقاء انسان به کمالات و ارزش هاست از اینرو جدائی اخلاق و سیاست مساوی با تزلزل انسان و سقوط است لذا اسلام به عینیت و یگانگی اخلاق و سیاست تأکید نموده است.       

سیاست در معارف اسلامی به معنای هدایت است نه قدرت واعمال آن همراه با رعب و وحشت. آنچه از قرآن استفاده می شود آنست که عامل اصلی درتربیت افراد ترس و خداپرهیزی است نه فشار وترس از مجازاتهای دنیوی .تقوی ملکه ایست که در روند تربیتی افرادنقش اصلی را ایفاء میکند.پیامبر اسلام در روزهای نخستین مکه که حکومتی نداشت اصرار بر تقوی واجتناب از گناه دارد،منظوراز تقوی پرهیزکاری از گناه است ولی سئوال این است که پرهیز کاری از کدام گناه؟آیا گناه یعنی ارتکاب اعمالی که خلاف احکام شریعت است؟بی گمان چنین نیست زیرا درآن مقطع تاریخی هنوز شریعتی تدوین نشده است تا معاصی مشخص گردد.گناه ،اثم ،خطیئه وسیئه وواژه هائی نظیر آنها عبارت از اعمال زشتی است که فطرت پاک بشر به زشتی آنها اذعان دارد(فالهمها فجورها وتقواها)وضمانت اجرای آنرا هم قرب وبعد به خداوند وعذاب اخروی میدانستند.

پس از تشکیل دولت مدینه توسط رسول الله(ص) ونزول آیاتی نظیر آیات زنا –سرقت-وامثال آن هم مردمی که مرتکب چنین اعمالی میشدندخدارا در مقابل خود میدیدند وترس از خدا آنان را وادار به پشیمانی میکردولذا توصیه شده بود که نزد خداوند توبه کنند وبه هیچوجه لب به اقرار نگشایند.افرادی که میامدند نزد رسول الله(ص) احیانا اقرار میکردند وسعی بر اجرای مجازات الهی داشته اندخطاب به رسول الله(ص) عرض میکردند"طهرنی" یعنی مرا پاک کن.آنان درنظرشان چنین بود که با اجرای مجازات بدست ولی الله مجازات اخروی آنان اسان تر وسبکتر خواهد شد.
اینگونه مجازاتها با مجازاتی که امروز در حقوق معاصر برای مجرمین در نظر گرفته شده ودر تعریف جرم گفته میشود "جرم عملی است که قانون برای آن مجازات معین کرده باشد"  تفاوت دارد.زیرا ناگفته پیداست که اینگونه مجازاتها برای تخویف وعبرت دیگران است ونه توبه مرتکبان ونیز اینگونه جرائم باید توسط حاکمان ومحتسبان ومدیران جامعه کشف وتعقیب گرددوبه هیچوجه توصیه به عدم کشف ومستور ماندن آن نشده است.

الگوبودن اخلاق رهبر سیاسی در نظریه سیاسی اسلام

اخلاق و رفتار انسان بیانگر نگرش او نسبت به فضیلت ها و ارزشهاست .رفتار انسان خصلت های درونی او را به منصۀ ظهور می گذارد از اینرو اسلام نسبت به اخلاق تأکید فراوان نموده تا آنجا که احیای ارزشهای اخلاقی هدف و حکمت رسالت رسول الله(ص) به حساب می آید. پیامبر اسلام فرموده است:بعثت لاتمم مکارم الاخلاق، به پیامبری مبعوث شدم تا ارزشهای اخلاقی را به کمال برسانم(کنز العمال، حدیث 52175 (جلد3، صفحه‏16).

منقول است که مردی به خدمت پیامبر اکرم (ص) مشرف شد و در مقابل آن حضرت ایستاد و پرسید: «یا رسول الله دین چیست؟» فرمود: «حسن خلق‏» پس به جانب راست آن حضرت آمده و به عرض رسانید: «یا رسول الله دین چیست؟» حضرت فرمود «حسن خلق‏» ، پس به جانب چپ آمده همان سؤال را تکرار کرد و همان جواب را شنید . پس در عقب آن حضرت ایستاد و باز همان را پرسید: حضرت به جانب او توجه نمود و به او خطاب کرد که آیا متوجه نمی‏شوی که دین آن باشد که غضبناک نشوی و با خلق خدا درشتی نکنی؟(تحف العقول ص 380 .)

در حدیث دیگری از رسول‏خدا (ص) آمده است که فرمود: «جعل الله سبحانه مکارم الاخلاق صلة بینه وبین عباده فحسب احدکم ان یتمسک بخلق متصل بالله; خداوند سبحان فضائل اخلاقی را وسیله ارتباط میان خودش و بندگانش قرار داده، همین بس که هر یک از شما دست‏به اخلاقی بزند که او را به خدا مربوط سازد.»( تنبیه الخواطر، صفحه 362.). پیامبر بعنوان رهبر امت اسلامی اولین نمونه یک رفتار و اخلاق شایسته است.

لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیراً (  الاحزاب/21 - قطعاً برای شما در [اقتدا به‏] رسول خدا سرمشقی نیکوست: برای آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد می‏کند.) پیامبر بعنوان الگو در ابعاد مختلف برای جامعه است و ارزشها و روشهای اخلاقی اسلام در رفتار و کردار او تبلور یافته است. چون نگرش اسلام به اخلاق و سیاست از یک زاویه است . رهبر سیاسی یا حاکم باید به ارزشهای اخلاقی معتقد و به آن عمل کند و نکته قابل تأمل اینکه حاکم اسلامی باید از خود شروع کند قواعد و اصول اخلاقی را ابتدا خود پیاده کند سپس مروج آن در جامعه باشد.

قرآن کریم نیز کسانی را که مردم را به برخورداری از ارزشها فرا می خوانند ولی خود بر خلاف آن عمل می کنند به شدت ملامت و سرزنش می کند.( الصف : 2)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ  .کبُر مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (3) ای کسانی که ایمان آورده اید چرا. چیزهایی می گوئید که خود انجام نمی دهید، در پیشگاه خدا ناپسند است که بگویید آنچه را که انجام نمی دهید). اصل اولی و مهم در اسلام اخلاق و تزکیه است، هم روشهای فراگیری آن را بیان می نماید و هم الگوی عملی معرفی می کند. در واقع زیربنای تمام امور در حوزه های مختلف سیاست، اجتماع، اقتصاد و ... در اسلام اخلاق است زیرا در نبود اخلاق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی فرد و جامعه از مسیر کمال منحرف می شوند که مخالف غرض اسلام است.

به هرحال در سیاست نبوی وبه طور کلی سیاست اسلامی اخلاق محور اصلی وحتی عین سیاست است.درسیاست اسلامی هدف وسیله را توجیه نمی کند. مدعای رسول گرامی اسلام این بود که جمع میان اخلاق وسیاست ممکن است.حدیثی  در منابع اهل سنت آمده که میتواند نشانگر خط مشی رسول الله باشد:

"  علی بن الحسین بن علی ، عن جده علی بن أبی طالب قال: ضممت إلی سلاح النبی صلی الله علیه وسلم فوجدت فی قائم سیفه رقعة فیها : صل من قطعک ، وأحسن إلی من أساء إلیک ، وقل الحق ولو علی نفسک }" . .   التلخیص الحبیر فی تخریج احادیث رافعی الکبیر-کتاب الاقرار ج3ص115}   .حضرت علی ابن الحسین از جدش حضرت مولی  علی (ع)نقل میکند که مولی فرموده است:به سلاح رسول الله نزدیک شدم در عمود شمشیر او سه جمله به شرح زیر یافتم:

1-هرکس با تو قطع کرد ،تو با او وصل کن.
2-هرکس به تو بدی کرد تو با او نیکی کن
3-حق را بگو هرچند بر زیان تو باشد.

دستورات فوق هرچند کلا از قرآن مجید متخذ است ولی به عنوان یک دستورالعمل زندگی آنهم در عمود شمشیر قرار دادن بسیار پرمعناست.

لذا در زندگی رسول الله (ص) دیده نشده یکبار هدف وسیله را توجیه کرده باشد.در نهج البلاغه آمده است :ان فی العدل سعة فمن ضاق علیه العدل فالجور له اضیق.هرکس از عدالت راضی نیست بداند که جور برای او تلخ تر وناگوار تر خواهد بود.یعنی کسی نباید چنین بیندیشد که که اگر با وسیله ای غیر اخلاقی به قصد حفظ هدفی قدمی برداردباید بداند که با وسیله سوء نمی توان به هدفی نائل شد زیرا همان هدف هم زائل خواهد شد .

مولی علی (ع) که نمونه مجسم تربیت یافته رسول الله (ص) است می گوید:
من نصب نفسه للناس اما ما فلیبدء بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره و لیکن تأدیبه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه. و معلم نفسه و مؤدبها احق با الاجلال من معلم الناس و مؤدبهم (نهج البلاغه/حکمت 73)

امام علی (ع) بهترین قواعد اخلاقی را برای حاکم بیان می کند: 1- حاکم ابتدا، باید خود به اخلاق آراسته باشد، نفس خود را تعلیم نموده باشد قبل از دیگران . 2- فضیلت و ارزش چیزی نیست که فقط با زبان بیان کنی رفتار و کردار مهمتر است حاکم باید با رفتار خود جامعه را به سوی کمالات اخلاقی رهنمون سازد. 3- کسیکه به خود توجه می کند اولی به تکریم است تا آنکس که معلم مردم است.

واقعیت های تاریخی

آنچه گفته شد ،مبنی براینکه سیاست اسلامی عین اخلاق است، یک برداشت از معارف اسلامی است.ولی باید تصدیق کرد که از همان روزهای نخستین دعوت اسلامی ، برداشت دیگری –که میتوان «اسلام قدرت محور»نامید-   نیز درمیان مخاطبان پیامبراسلام(ص) عموما وحتی  مسلمانان وجود داشته وواقعیت های تاریخی وشواهد عینی نیزبر تایید این نظر فراوان است .

بی تردید از همان روزهای نخست دعوت پیامبر عده زیادی  درکشان از رسول الله(ص) یک عرب فاتح بود وتنهاعده قلیلی نقطه مقابل فکر میکردندو اورابه عنوان رسول الله(ص) ،فرستاده خداوگیرنده مستقیم پیام او درک میکردند وبه وی ایمان میآوردند. به شاهد زیر توجه کنید:

"ایام حج بود. رسول اکرم (ص) از فضای آزاد آن استفاده کرده مردم را در منا به اسلام دعوت می نمود.مردم قبائل در خیمه های خود بودند .پیامبر به خیمه های مختلف مراجعه وآنان را به توحید دعوت میکرد.ازخمه ای بیرون میآمد وبه خیمه دیگر سر میزد. تا این که به خیمه های قبیله بنی عامر بن صعصعه رسید. مردی از روسای آن قبیله به نام «بحیرة بن فراس» تا نگاهش به قیافه پیغمبر افتاد مجذوب او شد.

سپس گفت: «و اللّه لو انّی اخذت هذا الفتی من قریش لاکلت به العرب؛ به خدا سوگند، اگر من این جوان را از دست قریش می گرفتم با نیروی او قوم عرب را می بلعیدم».

این جمله به خوبی نشان میدهد که برداشت او از رسول الله (ص)چه بوده است.به خصوص آنکه میخواهد با داشتن وی عرب را ببلعد ونه هدایت وارشادنماید!!باز هم به بقیه داستان توجه کنید:

" آن گاه به رسول خدا (ص) نزدیک وبااو وارد مذاکره شد .به وی  رو کرد و گفت: اگر ما دعوت تو را پذیرفتیم و در این امر یاری ات کردیم و  پیروز شدی، آیا قول می دهی که حکومت بعد از تو به دست ما باشد؟".این سئوال نیز تمامی درک اورا بیان میکند.کاملا نشان میدهد که اومیخواهد به قدرتی دست یابد که قبیله اش در راس آن قرار داشته باشند.پاسخ رسو ل الله (ص) میتواند شاهدگویائی برای اخلاق سیاسی نبوی باشد.توجه کنید:

" رسول خدا (ص) فرمود: «اِنّ هذا الامر للّه یضعه حیث یشاء؛ اختیار این امر به دست خداست و هر کجا بخواهد آن را می نهد». بُحیره گفت:

" ما در مقابل عرب جان نثار تو باشیم و آن گاه که موفق و پیروزی شدی، کار حکومت به دست دیگران باشد؟! ما را نیاز به پذیرش این دعوت نیست".(15) سیره ابن هشام، ج 1، ص 157 ؛ سیرة النبی، ج 2، ص 33 و 34 ؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 84 ؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 84، بحارالانوار، ج 28، ص 273.)

اگر رسول الله (ص)فرد  سیاست مداری ازمقوله های مکتبهای نخستین و هدفش وصول به قدرت میبود ،هدف وسیله را توجیه میکرد، دست به نیرنگ وفریب میزد،اولاً:به یقین نمی توانست چنین قاطعیتی از خود نشان دهد، بلکه با قریش کنار می آمد و ثروت و قدرت را در جزیرة العرب بدون زحمت و آوارگی و شکنجه یارانش به دست می گرفت. ثانیاً: اگر هم به قریش اعتماد نمی کرد، بدون شک با قبیله بنی عامر در آن دوران ضعف و بی کسی مصالحه می کرد و به کمک نیروهای آنها زودتر بر جزیرة العرب مسلط می شد. پس از پیروزی، اگر رئیس قبیله بنی عامر زنده می بود و مطالبه عمل به وعده می کرد، مطابق معمول می گفت: من یادم نیست؛ اگر خیلی با وجدان بود، دستور می داد سمتی را در حکومت به او بدهند. ولی اگر ادعای بالاتری مثلاً خلافت در سر داشت و پافشاری می کرد، دستور می داد او را دست گیر کرده و به زندان محکومش کنند و سپس پیشنهاد عفوش می دادند و آزاد می شد. در صورتی که پس از عفو باز هم بر ادعای خود اصرار می ورزید، بی شک وی را به قتل می رساندند و خونش را به گردن جنّیان می انداختند؛ ولی محمد (ص) سیاسی کاری نداشت و به امانت، صداقت و جوانمردی عمل کرد و مکر و تزویر را  مغایر با مکتب خود می دانست.

مکر و فریب حربه نامرد مردم است /  نامرد حیله بازد و مردی رها کند        

دقیقا این دو نوع برداشت در دوران پس از رحلت رسول الله(ص)نیز ادامه یافت .گروهیکه از رسالت چیزی جز بُعد سیاسی ومدیریت برداشت دیگری نداشتند ، سعی کردند به هرنحو که شده قدرت را در دست گیرند ودراین مقصودموفق شدند. برای حفظ قدرت از هیچ کاری دریغ نکردند وحتی اگر کاری غیر اخلاقی هم لازم بود مرتکب شدندوآنرا مشروع  میدانستند ولا اقل چنین جلوه میدادند.

پس از قتل عمروروی کارآمدن عثمان بن عفان خلیفه سوم که از قبیله بنی امیه بود روزی ابـوسفیـان سرکرده آن قبیله در خانه عثمان همه سران قبیله را جمع کردو نخست پرسید ای بنی امیه کسی ناخودی در میانتان نیست؟وقتی مطمئن شدکه همه خودی هستند،  گفت: ((یا بنی امیه تلقَّفوها تلقف الکره اما والذی یحلف به ابـوسفیان لاجنه و لانـار و مـازلت ارجـوهـا لکـم و لتصیـرن الـی ابنـائکـم وراثه.)) ای بنی امیه حکـومت را مانند کره (تـوپ) به یکدیگر پاس دهید. آگاه باشید، قسـم می خـورم به آنچه ابوسفیان قبول دارد، نه بهشتـی و نه آتشـی در کار است. آنچه را برای شما آرزو داشتـم به وراثت به فرزندان خود بدهید.[2]

پس از قتل عثمان بن عفان،خلیف سوم  معاویه بن ابی سفیان ازهرگونه حربه ودستاویزی هرچند کاملا غیر اخلاقی، برای کسب قدرت استفاده کرد. با توطئه خائنانه ای علی را قاتل عثمان معرفی کرد وپیراهن خون آلود عثمان راکه به وسیله­ی «نعمان بن بشیر» به شام رسیده بود در مسجد آویخت ودر انظار مسلمین قرار داد تا مظلومیت عثمان را مجوز عصیان خود قرار داده وخودرا خونخواه خون او معرفی نماید.[3]درحالیکه سخنان مولی علی(ع) در نهج البلاغه[4] که عثمان را به اصلاح امور می‌خواندونقش میانجیگرانه ایفاء میکند و شواهد عدیده ای تاریخی [5]کذب این اتهام را روشن میسازد. در ضمن یک نامه در جواب معاویه که آن حضرت را به این کار متهم می کرد می نویسد:

"تو امروز مرا متهم می کنی و مرا می خواهی مسؤول قتل او قلمداد کنی؛ آیا از ما دو نفر آن کس که با کمال حسن نیت درباره ی عثمان خیرخواهی کرد و او خودش نخواست بپذیرد و او دعوت به سکوت کرد مسؤول خون عثمان است و یا آن کس که عثمان از او کمک خواست و او کمک نکرد چون دید از کشته ی عثمان بهتر می تواند بهره برداری کند؟"[6].

اینگونه اعمال زشت وغیر اخلاقی نشان از برداشت قدرت محوری ازاسلام است،وبه موجب آن برداشت هدف که وصول به قدرت است تمام راهها ووسائل را توجیه میکند.

پس از حادثه عاشورا ی حسینی وشهادت سید شهیدان حضرت ابا عبدالله (ع) میان عبدالله فرزند عمربن الخطاب خلیفه دوم ویزیدبن معاویه خلیفه اموی مکاتبه ای رخ داده که به نظر من سند بسیار مهم وقابل توجهی است.این مکاتبه دوبرداشت اشاره شده را بخوبی نشان میدهد.دراین مکاتبه فرزند عمرکه از فقیهان بزرگ زمان خود بود،شاید برای جلب وجهه عمومی به قتل سید شهیدان طی نامه ای اعتراض میکند،یزید پاسخی میدهد که کاملا میتواند برای عبدالله فرزند خلیفه دوم پاسخی اسکاتی وبه اصطلاح معروف دندان شکن باشدولی به هرحال برای ما اینک سندی نسبت به برداشتهائی که از دین در آن زمان می شده محسوب میگردد.این سند را علامه حلی (       ) در کتاب "نهج الحق وکشف الصدق" از بلاذری به شرح زیر نقل میکند:

روی البلاذری قال : لما قتل الحسین کتب عبد الله بن عمر إلی یزید ابن معاویة : أما بعد : فقد عظمت الرزیة وجلت المصیبة ، وحدث فی الإسلام حدث عظیم ، ولا یوم کیوم قتل الحسین . فکتب إلیه یزید : أما بعد ، یا أحمق! ، فإنا جئنا إلی بیوت مجددة ، وفرش ممهدة ، ووسادة منضدة ، فقاتلنا عنها فإن یکن الحق لنا فعن حقنا قاتلنا ، وإن کان الحق لغیرنا ، فأبوک أول من سنَّ هذا ، واستأثر بالحق علی أهله [7]

بلاذری مورخ قرن دوم [8] هجری نقل میکند پس از شهادت حسین بن علی (ع) عبدالله بن عمر به یزیدبن معاویه نوشت " فاجعه ی برزگی رخ داد ومصیبت هولناکی اتفاق افتاد وحادثه ای عظیم در اسلام پدید آمدوهیچ روزی همانند روز قتل حسین (ع)نخواهد بود.یزیدبن معاویه در پاسخ نوشت:ای نادان!! ما وقتی قدرت را بدست آوردیم  با خانه های نوساخته وبستر های گسترده آماده وتخت ها ،متّکاها وبالشهای چیده شده ،مواجه شدیم لذا با تمام قوا برای حفظ آن جنگیدیم.حال اگرقدرت حقِّ ما بود {به دلیل غلبه}،پس برای حقِّمان جنگیدیم ،و اگر حق دیگری بودپس پدرت اولین کسی بودکه چنین سُنَّت نهاد و{با برداشت غلط}حق دیگری را پایمال کرد.

این جریان در قرن دوم که مکاتب  کلامی وفقهی شکل گرفت به مباحث کلامی .سپس به روش اجتهاد سرایت کرد.

ابوالحسن اشعری  بنیانگذار مکتب کلامی اشعری صریحا اعلام نظر کرد که که هرمسلمان باید فرمانبردار بی چون وچرای حاکم باشد حتی اگر حاکم ازدیانت واستقامت د ردین بیرون رود.خروج وقیام علیه آنان با سلاح وشمشیر روا نیست ومسلمان باید از ورود دراین گونه فتنه ها پرهیز کند.(الابانه /ابوالحسن اشعری/ج1/ص31).اشعری تنها اجازه میدهد که امام مسلمین را به اصلاح دعوت کنند ولی به هیچ وجه خروج با شمشیر علیه او جائز نیست واز مصادیق فتنه است وغیر مشروع است.(اشعری/مقالات الاسلامیین/1369/ق/ج1ص259)

به موجب نظریه فوق پیروان مکتب اشعری موید بی چون وچراوتوجیه گر علی الاطلاق حاکمان شدند.ابوالخیر احمدبن اسماعیل قزوینی شافعی در نظامیه بغداد به وعظ می پرداخت و اصول فکری اشعری را ترویج وتبلیغ میکرد.درروز عاشورا به او گفتند :یزید بن معاویه را لعن کن !گفت او امام ومجتهد بود ودراجتهاد خود اشتباه کرده است {چرا لعن کنم؟}مردم با آجر به سوی او حمله کردند فرار کرد وپنهان شد وبه قزوین کوچ کرد(ابن اثیر،ابوالحسن شیبانی /الکامل فی التاریخ / تحقیق عبدالله قاضی/ج2بیروت/دارالکتب العلمیه/1415ق)

گفتهء ابوالخیردر مورد یزیدبن معاویه پیروی از نظریه ابوالحسن رئیس مکتب اشعری  در خصوص امامت یزید است.ابوالحسن اشعری میگوید:"دربین مردم مسلمان نسبت به امامت یزیداختلاف جدی وجوددارد.برخی به استناد اجماع مسلمانان اورا امام خود وبیعت اورا درست دانستند وتنها حسین بن علی براو خرده گرفت .گروهی دیگر اورا امام دانسته وقیام حسین بن علی را اشتباه دانستندوگروهی اورا امام نمیدانند.(اشعری/ابوالحسن/ مقالات الاسلامیین/تحقیق محیی الدین عبدالحمید/قاهره/مکتبه النهضه المصریه/1369ق/ج1ص471)ازین متن مستفاد آنست که نظر شخص وی با توجه به اشاره با اجماع بر تاییدامامت یزید است.

تفکر کلامی اشعری در جریان تاریخ اندیشه اسلامی با اجتهاد وتفقه برای تنظیم مجموعه شریعت آمیخته شدندوخدمات متقابل به یکدیگر ارائه دادند.آنان که از نظر کلامی جبری مسلک بودندو قدرت ، از هرکجا آمده را داده الهی میدانستندتسلیم بی چون چرارا برای مسلمانان از نظر فقهی واجب شرعی اعلام میداشتند.

غزالی فقیه اشعری مذهب در نصیحة الملوک، پادشاهان را همدوش با پیامبران قرار داده می نویسد‌: «پیامبران را فرستاد تا به بندگان خویش راه را بنماید و پادشاهان را برگزید تا ایشان را از یکدیگر نگاه دارند.» او با استناد به نص روایتی، «سلطان را سایه هیبت خدا بر روی زمین» می‌داند و همچنین با استناد به آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوا الامر منکم» منازعات با ملوک را شایسته نمی‌داند. به اعتقاد وی نباید با آنها دشمنی ورزید، بلکه باید از آنها متابعت نمود. . نصیحة الملوک، صص 81ـ8233

غزالی در تداوم همین اندیشه در کتاب فضائح الباطنیة (المستظهری) در باب نهم، در اقامه برهان شرعی بر امامت المستطهر بالله، می‌نویسد: «و مقصود از این باب(باب نهم )بیان امامت مستظهری است که بر وفق شرع می‌باشد و اینکه بر همه علماء بلاد واجب است فتوای بر وجوب اطاعت او و نفوذ قضاوت او بدهند... .» غزالی، فضائح الباطنیة، چاپ اول، بیروت، مکتبة العصریة، 1421ق، ص 153) «الباب التاسع فی اقامه البراهین الشرعیه...و المقصود من هذا الباب، بیان امامته علی وفق الشرع، و أنه یحب علی کافة علماء الدهر الفتوی، علی البت. و القطع، بوجوب طاعته)

غزالی در تقسیم بندی علوم اصرار زیاد می ورزد تا قلمرو علوم ظاهری و دنیوی را از حوزه ی علوم باطنی آخرت جدا سازد، و برای این منظور، تأکید بر آن دارد که حوزه «ولایت فقیه»[9] مربوط به ظاهر و دنیا است و مسائل قلب و آخرت، بیرون از این حوزه ی اختصاصی ولایت فقیه است.

به عقیده ی وی حوزه ی فقه، همان قلمروی سیاست و قدرت است و در این قلمرو، ملاک زبان و ظاهر امر است. مستند غزالی در این مورد، روایتی است از پیامبر (ص) که پس از کشته شدن فردی که به زبان اظهار اسلام می نمود، آن حضرت قاتل را مورد عتاب قرار داد و عذر قاتل را که مقتول از ترس شمشیر اظهار اسلام نمود، نپذیرفت.

این روایت به اعتقاد غزالی، دلیل بر آن است که فقیه باید در حکومت شمشیر، ظاهر را ملاک عمل قرار دهد و او را بر دل ها ولایتی نیست. زیرا زور و شمشیر به گردن و مال انسان کار دارد و زبان نگهدارنده ی جان و مال است. و از این روست که پیامبر (ص) فرمود:

امرت أن اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا الله فاذا قالوا فقد عصموا منی دمائهم و أموالهم.)  احیاء علوم دین، ج 1، ص 42)

من مأمور شدم تا بجنگم که مردم کلمه ی توحید را بر زبان آورند، وقتی که آن را گفتند، از جانب من خون و مالشان مصون از تعرض خواهد بود.

ولی این حکم مربوط به دنیاست و تنها اثر زبان، مصونیت مال و جان است و اما در آخرت، در آن جا مال سودی نمی بخشد و تنها دل به کار آید، هرگاه دل نور و سر اخلاق حمیده داشته باشد و در این امور، فقه را کاری نیست و اگر فقیه در آن به بحث بپردازد، مانند آن است که به علم طبابت و کلام پرداخته است که از فن او بیرون است. (همان.)

بدین ترتیب غزالی قلمروی فقه و حوزه ی ولایت فقیه را به امور جسمانی و دنیوی انسان اختصاص می دهد و کلیه ی امور مربوط به سیاست و دولت را در این حوزه می گنجاند و آن را ضرورت زندگی دنیائی تلقی می کند.به نظر غزالی: اسلام آوردن در چشم فقیه، کار زبان است و نه کار دل، چرا که دل از ولایت فقیه خارج است.(همان)

اندیشه کلامی اشعری ورسوباتش دراجتهادات فقهی بامقاومت های مختلفی روبروشد .درراس نهضتهای مقاومت حرکت معتزلیان بودکه در مکتبهای اجتهادی وفقهی قرن دوم تاثیر گذاشت.والسلام.

منابع:

[1] ماکیاولی(تولد=1464م ایتالیا) با تالیف کتاب شهریار(( the princeدر باب رابطه سیاست و اخلاق پاسخ های کاملاً جدید داد تصویری که او از سیاست ارائه می دهد جهان سیاست جهان برین و مافوق اخلاق و به یک معنا غیر اخلاقی ست . گوهر اصلی نظریه جدایی اخلاق و سیاست اینست که میان قواعد اخلاقی و الزامات سیاسی تفاوت قایل شویم و بر اساس همین تفاوت با در نظر گرفتن منافع و مصالح به اقدام سیاسی دست بزنیم که گاه واقع گرایی سیاسی نیز نامیده می شود توجه به اخلاق در این زمینه به شکست در عرصه سیاست می انجامد زیرا مدار اخلاق حق و حقیقت است و مدار سیاست منفعت و مصلحت اخلاق به دنبال حقیقت است و می خواهد عدالت در جامعه استوار باشد و حال آنکه لازمه سیاست دست کشیدن از پاره ای اصول اخلاقی است از این منظر سیاست چیزی جز برای کسب توسعه و حفظ قدرت نیست و رسیدن به آن تنها با فداکردن اصول اخلاقی حاصل می شود.

[2] . "سفینة البحار" ج‏1، ص‏633.
[3]  . وقعهٔ صفین، ابن مزاحم، موسسه العربیه الحدیثه، چاپ دوم۱۳۸۲ ه.ق.، ص۴۵
[4] . نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، ص:۱۶۷و۱۶۸
[5] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۹، ص۲۶۵،البدایه و النهایه، ابن کثیر دمشقی، داراحیا التراث العربی، چاپ اول بیروت: ۱۴۰۸ه.ق.، ج۷، ص۱۸۸.
[6] . فاینا کان اعدی له، و اهدی الی مقاتله، أمن بذل له نصرته فاستقعده و استکفه، أم من استنصره فتراخی عنه و بث المنون الیه، حتی اتی قدره علیه. کلا والله «لقد علم الله المعوقین منکم و القائلین لاخوانهم هلم الینا و لا یأتون البأس الا قلیلا » نهج البلاغه، [ترجمه ی دکتر شهیدی]، نامه ی28، [ص 293].
[7] . نهج الحق وکشف الصدق - العلامة الحلی - 357
[8] . بلاذُری به ضم ذال اورا ازینجهت بلاذری میگویند که برای تقویت حافظه داروئی میخورد که نامش بلاذُر بودوبا همین دارو مسموم شد وفوت کرد.او 180 متولد شده وتاریخش بسیار قدمت دارد.(دانشنامه ایران واسلام)
[9] .تعبیر از غزالی است.

* مجتهد، حقوق‌دان و رئیس گروه مطالعات اسلامی فرهنگستان علوم ایران


شعار سال،با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از خبرگزاری ایسنا،تاریخ انتشار:54آبان1398،کد خبر:1314604،www.isna.ir
اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین