شعار سال: دلام میخواست از زنان و مردان بخواهم از چند مرد درخواست کنند تا تجربهشان را از موردی که احساس کردهاند حقی مسلم و مهمی از زنان پایمال شده است، بنویسند. حقی که خودشان از آن بهرهمند هستند و برایشان مهم است، اما زنان از آن حق محروم هستند.
خودم، جایی و در گفتوگو با یک زن، متوجه شدم هرقدر درباره زنان بخوانم و با آنها حرف بزنم، نمیتوانم دشواری آنها را برای زندگی در ایران به طور کامل درک کنم.
درباره قسمتی از شخصیت خودم با یک دوست خانم حرف میزدم و میگفتم یکی از چیزهایی که باعث میشود من از زیر بار فشارهای روانی و حتی فشارهای هستیشناختی و رنج بودن فرار کنم، لحظههایی است که میتوانم قید همه چیز را بزنم، بروم به کوه یا بیابان، یا یک هفته گم و گور شوم، بروم در یک کلبه جنگلی یا اتاقی کرایه کنم در یک مسافرخانه در شهرستانی کوچک و...
دوستم تلخندی زد و گفت: چقدر این تجربه و امکان برایت مهم است؟ گفتم خیلی. آن قدر که اگر نباشد شاید نتوانم فشار باقی زندگی را به دوش بکشم و تحمل کنم. دوستم گفت: این چیزی است که تمام زنان ایران از آن محروم هستند.
یک زن نمیتواند مثل یک مرد یک هفته گموگور شود، تنهایی بزند به کوه و بیابان، یا کلبهای یا اتاقی اجاره کند و با خیال راحت چند صباحی «نباشد» که بعدش بتواند با کیفیت بهتری «باشد».
این حرف را وقتی بیشتر فهمیدم که دوبار به قصد دزدی گوشی و پول در خیابان به من حمله شد. دیگر نمیتوانستم با خیال راحت شبها پیادهروی کنم یا نصفه شب به کوه بروم. موضوع دیگر پول و موبایل نبود، تجربههای تلخی بود که همیشه با من بود و نمیگذاشت با فراغ بال راه بروم، موسیقی گوش کنم یا داستان بنویسم. موضوع فراغ بال، امنیت خاطر و امکان رهاشدن در فضای آزاد، فضای عمومی بود و نه حمام خانه یا کمد دیواری که آن دوستم به آنها پناه میبرد تا تنها باشد...
زمانی که در دانمارک بودم، میدیدم چطور یک زن ساعت سه نصفه شب در پارک، با هدفونی در گوش، قدم میزند و سیگار میکشد واقعاً میفهمیدم من چه چیز مهمی را به خاطر وجود آن دو-سه دلهدزد از دست دادهام. چیز بسیار مهمی که زنهای جامعه من، به خاطر وجود مردها، تمامِ مردها، از جمله خود من، یک عمر است از دست دادهاند.
از آن به بعد دیگر فکر نمیکردم من نوعی که تا به حال حق هیچ زنی را (مثلا) ناحق نکردهام، در تاکسی حق دارم به اندازه یک آدم جا اشغال کنم و زن کناریام هم به اندازه یک نفر. دیگر خودم را جمعتر میکردم و به دستگیره میچسبیدم تا قسمتی از حقی را که ناخواسته به خاطر وجودم به عنوان یک مرد از زنان پایمال کردهام به آنها برگردانم.
از آن به بعد حواسم هست تا در پیادهرو خود را بیشتر کنار بکشم، در کوچه و خیابان تاریک و خلوت اگر زنی باشد به شکلی به او نشان بدهم که از طرف من در امنیت است. گاهی با رفتن به طرف دیگر خیابان، به جای آنکه بگذارم او از ترسش این کار را بکند، یا با ایستادن یا گفتن بفرمایید، یا حتی گاهی با نگاه نکردن.
حتی در بسیاری از مواقع و در مورد زنان آشنا و نزدیک با پرهیز از حمایت بیمورد، پرسشهای بیمورد، مراقبت بیخودی و و ابراز نگرانیکردن سعی کردهام تا آن حق مسلم ایمن و رها بودن را برای آنها حفظ کنم.
از مردهای زندگیتان بخواهید کمی نزدیکتر بنشینند و بگویند کجا این رنج عمیق زنان را احساس کردهاند. از آنها حرفهای فلسفی، نظریات یا قضاوتهای کلی طلب نکنید، از آنها بخواهید از تجربه و داستان مستقیم خود، با ضمیر «من»... بگویند... چرا که دشمن، یا دیگری، کسیست که هنوز داستانش را به ما نگفته است.
پایگاه خبری- تحلیلی شعار سال، برگرفته از فضای مجازی