پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۲۹۴۸۶۵
تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۸:۰۷
خاطراتشان مشترک است و دردهایشان شبیه به هم. تنها تفاوتشان در نام اردوگاه و کمپی است که سال های جوانی شان را گرفته و به جای آن پسوند آزاده و جانباز به آنها هدیه کرده است.
شعار سال:حتی بعد از گذشت 30 سال هم کنار نامت پسوند آزاده بیاید نمی توانی از حضور گاه و بیگاه خاطرات اردوگاه خلاصی پیدا کنی. اگرنامت با اسارت و جانبازی گره بخورد تو می‌مانی و آه‌های بلند و کوتاه و عوارضی که پزشکان روزگار، مشکلات اعصاب و روانش می نامند و تو می‌مانی و عارضه باتوم‌هایی که به سرت خورده، درد استخوان‌هایی که زیر مشت و لگد بعثی‌ها شکسته و نافرم جوش‌خورده است.
 
 امروز 30سال از روزی که گروه اول اسیران جنگ تحمیلی به کشور بازگشتند، می گذرد. نوشتن واژه «30 سال» قطعا برای من خبرنگار راحت‌ترین کار است؛ اما کسی چه می‌داند پشت این زمان طولانی اسیرانی که نامشان را «آزاده» گذاشتند چه دردهایی کشیده‌اند.
 
جانبازی که مسافرکشی می کند
 
چه فرقی می کند نامشان چه باشد. حالا بعد از 30 سال خودشان و دردهایشان شبیه هم شده اند آنچه می ماند این است، آنهایی که روزگاری عراقی ها را روانی کرده بودند؛ از یاد رفته اند.
 
شاید اسمش «حسن عبداللهی» آزاده و جانباز اعصاب و روان باشد که متاسفانه برای تامین مخارج زندگی اش مجبور به مسافر کشی شده است.

تنها در نامشان با هم تفاوت دارند؛ حتی چهره هایشان پس از سال ها شبیه به هم شده؛ شکسته و پیر و فرسوده...
 
می گوید: چرخیدن در خیابان های شهر و کارکردن با اتومبیل راحت نیست؛ اما اگر اسیری باشی که سال های جوانیت را در شهر و کشوری غریب گذرانده باشی، این مزیت را دارد که در کنار گوش دادن به رادیو گاهی یادت بیفتد آزادی چه نعمت بزرگی است و چه سختی ها و مصیبت هایی در زمان اسارت کشیده ای.
 
بیشتر رزمندگانی که در جبهه غرب جنگیده اند ایستگاه صلواتی ابوغریب را می شناسند و می دانند که یکی از جاهای خوب جبهه همین ایستگاه بود و می توانستند به‌راحتی غذای گرم و آب خنک بخورند و چند دقیقه ای را استراحت کنند.
 
عبداللهی می گوید: ایستگاه صلواتی را می شناختیم اما نمی دانستیم که به دست دشمن افتاده. وقتی رسیدیم و پرچم ایران را دیدیم تعجب کردیم همه ما را با دست بسته به اتاق بزرگی بردند اصلا تصور نمی کردیم که اتاق پر از پیکر شهدا باشد ما را مجبور کردند از روی پیکر خونین حدود 150 شهید رد شویم خیلی صحنه بدی بود لباس های نظامی مان را در آوردند و از 8 صبح تا غروب تشنه و گرسنه در اتاق نگه داشتند ساعت 5 اعلام کردند که صدام به همراه عدنان خیرالله (برادر همسرش که بعدها او را کشت) برای بازدید می آیند همه را به صف کردند، صدام دستور داد همه را به الاماره منتقل کنید. روز بسیار سختی بود ما را سوارماشین های آیفا کردند که دور تا دورش ورق های آهن بود و دست و پا و هر قسمت بدن مان به آن می خورد می سوخت و تاول می زد به الاماره که رسیدیم دو گروه از آدم ها را دیدیم که روبروی هم ایستاده اند من فکر کردم حتما آمده اند تا اسیران را ببینند. پیاده که شدیم با باتوم و چوب به شدت کتکمان زدند و عده ای از بچه ها به دلیل گرسنگی و تشنگی و گرما بیهوش شدند و این کتک زدن تا آخرین روز اسارت ما ادامه داشت و هر روز 8بار با باتوم و کابل به شدت کتک می زدند.

بیشتر رزمندگانی که در جبهه غرب جنگیده اند، ایستگاه صلواتی ابوغریب را می شناسند و می دانند که یکی از جاهای خوب جبهه همین ایستگاه بود و می توانستند به‌راحتی غذای گرم و آب خنک بخورند و چند دقیقه‌ای را استراحت کنند
 
خودم هم نمی دانستم قلبم در سمت راست بدنم می تپد!
 
شاید هم نام یکی از آنها «داود کاظمی» باشد که قلبش در سمت راست سینه اش می تپد و یادش می آید برای اینکه گروه 5 نفره شان را به جبهه اعزام کنند چقدر کلک سوار کرده بودند.
 
می گوید: زیر پایمان حلب خالی روغن می گذاشتیم و مسئولان انتخاب نیروها متوجه نمی شدند ما 5 نفر که در وسط جمعیت قدمان تقریبا ازهمه بلندتر است چقدر عاشق رفتن به جبهه بودیم و برای رسیدن به آرزویمان چقدر خوب کلک می زدیم!
 
پسر15 ساله ای که تا اول راهنمایی درس خوانده بود وسر نترسی داشت و درگروه تخریب جبهه های جنوب خودی نشان داده بود می گوید: فردای روز آزاد سازی خرمشهر درکنار در امامزاده ای که در حمیدیه قرار داشت نان و هندوانه می خوردیم که حس کردم دوستم محکم به سینه ام زد با عصبانیت نگاهش کردم و من هم او را زدم دوستم فریاد زد سینه ات را نگاه کن دیدم خون از زیر لباسم بیرون می زند گلوله ای در سینه ام بود سعی کردم بیرون بیاورم اما دستم سوخت مرا به چادر درمانگاه صحرایی رساندند و پرستاران گلوله را درآوردند و به بیمارستان اهواز منتقل شدم پزشکان متعجب بودند که گلوله مستقیم به قلبم اصابت کرده و من زنده مانده ام که پس از عکسبرداری ها متوجه شدند که قلب من در سمت راست سینه ام قرار دارد.
 
4 سال بستری شدن در بیمارستان ها و زندگی در اردوگاه های عراق از آزادگان شخصیت های متفاوتی ساخته است هر چند که اسارت از آنها افرادی مقاوم ساخته بود اما این روزها شکننده شده اند، زود بیمار می‌شوند، زود عصبی می شوند و از کوره درمی روند.

مرا به چادر درمانگاه صحرایی رساندند و پرستاران گلوله را درآوردند و به بیمارستان اهواز منتقل شدم پزشکان متعجب بودند که گلوله مستقیم به قلبم اصابت کرده و من زنده مانده ام که پس از عکسبرداری ها متوجه شدند که قلب من در سمت راست سینه ام قرار دارد
 
همسرانشان مانند همین خانم «منصوره علی اکبر» با آنکه می‌گویند زندگی در کنار یک آزاده که مجروحیت جسمی و شیمیایی هم دارد سخت نیست اما ته ته دلشان می دانند که زندگی در کنار آنها چقدر سخت است و آنها به حرمت 8 سال دفاع مقدس و عهدی که سر سفره عقد بسته اند پایبند مانده اند.
 
شما نمی دانید 118ماه اسارت یعنی چه؟
 
شاید نامش «سلمان سلمان زاده» باشد که 118 ماه در اسارت بعثی ها بود. می گوید: شما نمی دانید 118 ماه اسارت یعنی چقدر؟ این زمان را وقتی می فهمید که فقط چند روز در اتاقی محبوس باشید. 118 ماه تحمل درد و رنج و شکنجه و دوری از خانواده خیلی سخت است و امروز بعد از گذشت 30 سال از آزادی مان انتظاراتی داریم که متاسفانه بر آورده نمی شود.

اگر تا حالا نمی دانستیم حالا با شیوع کرونا می فهمیم که 118 ماه ماندن در اتاق و محبوس بودن یعنی چه؟
 
می گویم اگر تا حالا نمی دانستیم حالا با شیوع کرونا می فهمیم که 118 ماه ماندن در اتاق و محبوس بودن یعنی چه ؟
 
می گوید: شما را به‌خدا بنویسید به ما رسیدگی کنند به‌خدا ما همان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی هستیم که عراقی ها را روانی کرده بودیم. همان هایی که یکی پست می داد تا ما یکی یکی پشت ستون ها نماز بخوانیم. همان هایی که سیم های ویدیو را قطع می کردیم تا موسیقی آنها را نبینیم ،کتک می خوردیم و خدا را شکر می کردیم که قدرت آن را داریم که عراقی ها را خسته و مستاصل کنیم.
 
حالا با صدایی کوتاهتر و آهسته تر انگار که خجالت می کشد می گوید : بنویسید حالا 30 سال از آزاد شدنمان گذشته و همچنان از زانو به پایین پاهای من بی حس است.
 
ورزش نماد استقامتمان در اسارات بود
 
شاید هم نامش «بیژن ابراهیم» باشد که آزاده و جانباز 60درصد که کتابی با نام «نماز در اسارات» و «سال های سخت اسارت» را نوشته می گوید: جوانی 17 ساله بودم که به اسارت در آمدم و بهترین روزهای نوجوانی و جوانی را در زندانهای مخوف رژیم بعث گذشت.
 
می گوید: حتی ورزش کردن در اردوگاه ها ممنوع بود اما ما در خفا فعالیت های ورزشی را شروع کردیم بین بچه ها قهرمانان بسیاری در زمینه رشته های مختلف ورزشی بودند و طولی نکشید که از کم سن و سالترین بچه ها تا پیرمرد اردوگاه فنون رزمی را یاد گرفتند. آموزش فنون رزمی نه تنها به بچه ها در تحمل شکنجه ها بسیار کمک می کرد بلکه از نظر روحی و روانی هم بسیار تاثیر گذار بود و روحیه مقاومت بچه ها را بالا می برد کشتی و ورزش های رزمی از جمله ورزش هایی بود که درابتدا به صورت تفننی و به دور از چشم بعثی ها توسط بچه ها انجام می شد.کم کم با حمایت های صلیب سرخ توانستیم توپ بسکتبال و والیبال بگیریم و حتی لیگ پینگ پنگ تشکیل دهیم.
 
بیژن ابراهیم تاکید می کند: بیشتر اسرا ورزش می کردند چون ورزش نماد استقامتشان شده بود و در تحمل آلام اسارت کمک می کرد.

بیشتر اسرا ورزش می کردند چون ورزش نماد استقامتشان شده بود و درتحمل آلام اسارت کمک می کرد
 
بی آبی دلیل شهادت 150 نفر از آزادگان
 
یا حتی ممکن است نامش «اصغر غیاثوند» متولد 1350 باشد که شکسته تر از یک فرد 49 ساله نشان می دهد شاید دلیلش تحمل دردهای ناشی از جانبازی اعصاب و روانش باشد اما خودش معتقد است که فشار و گرانی زندگی وقتی با دردهای ناشی از عوارض جنگ و مصرف داروهای آرام بخش همراه شود تحمل آدم کم می شود.
 
غیاثوند که در 16 سالگی در پاسگاه زید در جاده اهواز–خرمشهر به اسارت دشمن درآمد می گوید: 4 ماه در اردوگاه بغداد ،10 ماه در اردوگاه نهروان و بقیه 6 سال اسارتم را در اردوگاه 16 تکریت که بدترین اردوگاه بود گذراندم.
 
او به سختی های اسارت در سوله های تانک در اردوگاه تکریت اشاره می کند و می گوید : در هر سوله 900 اسیر در شرایط بدی نگهداری می شد، وضعیت آب و غذا بسیار بد بود و بیش از 150 نفر از اسرای ما به دلیل بی آبی شهید شدند در حالی که علت مرگ آنها بیماری یا سکته های قلبی و مغزی گزارش می شد.
 
دلتنگ شب نشینی های آزادگان و گپ و گفتمان هستم
 
و شاید نام آخرین آزاده و جانباز محرمعلی قدیانلو 53 ساله جانباز 30 درصد باشد که 4 سال و 6 ماه را در اسارت گذرانده است.
 
در این روزهای کرونایی دلتنگ مراسم شب نشینی آزادگان است که هر 2ماه یک بار به همت خود اسیران جنگ در منزل یکی از آنها برگزار می شد و تبدیل به فضایی برای درد دل و بیان مشکلات آنها شده بود.
 
قدیانلو می گوید: ما در این جلسات با هم حرف می زدیم و از مشکلاتی که با آنها دست و پنجه نرم می کنیم می گفتیم .
 
قدیانلو که بازنشسته شرکت آردل است به عنوان سرباز در منطقه لولان اشنویه به اسارت نیروهای عراقی درآمده بود با اشاره به اینکه زندگی آزادگان مانند بقیه مردم سخت می گذرد می گوید: زندگی همه سخت شده اما شرایط جانبازان و آزادگان به دلیل تحمل شکنجه هاو باتوم های عراقی ها سخت تر می گذرد.

در این روزهای کرونایی دلتنگ مراسم شب نشینی آزادگان است که هر 2ماه یک بار به همت خود اسیران جنگ در منزل یکی از آنها برگزار می شد و تبدیل به فضایی برای درد دل و بیان مشکلات آنها شده بود
 
آنها صادقانه گفتند و من بی کم و کاست نوشتم این گزارش انعکاسی از درد افرادی است که سال ها در زندان ها و اردوگاه های عراق طعم شلاق و آزار را چشیده اند و این روزها کمتر ازآنها یاد می شود .
 
خاطراتشان مشترک است و دردهایشان شبیه به هم. تنها تفاوتشان در نام اردوگاه و کمپی است که سال های جوانی شان را گرفته و به جای آن پسوند آزاده و جانباز به آنها هدیه کرده است.
 
تنها در نامشان با هم تفاوت دارند، حتی چهره هایشان پس از سال ها شبیه به هم شده شکسته و پیر و فرسوده... همین.
 
 
شعارسال،با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته  از  خبرگزاری ایسکانیوز  ،تاریخ انتشار: 26 مرداد 1399،کدخبر: www.iscanews.ir،1077895
اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین