تنش شدیدی هم بین روسیه و ترکیه ایجاد شد.بله. این اتفاق یک جنگ الکترونیک بود. یعنی با رادار و با تصاویر مجازی طوری ترتیب میدهند که رادار را فریب میدهند و آن رادارمن احساس میکند این هدفی است که باید بزند. تمام قرائن و شواهد را طوری جلوه میدهند که باید این را بزنند.
این در ترکیه ثابت شد دیگه؟بله. حتی مراحل بعد خواستند ترتیبی بدهند تا سوریه هواپیمای مسافربری ما را بزند.
هواپیمای ماهان.بله. حدس من این است که یک جنگ الکترونیک بود که توسط آمریکا انجام گرفت. حتی شلیک موشک کروز را هم ار مرز گزارش کردند.
ولی هنوز این احتمال وجود دارد.بله؛ هنوز ثابت نشده که چنین چیزی نبوده است. در رابطه با موشکی که در دریا به ناو خودی خورد، کافی است در این شعاعی که برای موشک باز میکنند، حرکت کند و هدف بزند، دو درجه به راست یا دو درجه به چپ اشتباه شود؛ در تمرینات نظامی این مسائل وجود دارد.
در جنگ جهانی دوم وقتی از یک مرکز اسلحه آمریکا بازدید میکردند، دیدند اکثراً یا دست یا پا ندارند و یا انگشتان آنها قطع شده است که همه در رابطه با آزمایش سلاحها بود. ما این همه سلاح کشف میکنیم، تهیه میکنیم، میسازیم و آماده میکنیم حتماً اشتباهاتی وجود دارد.
در بحث زدن هواپیمای ایرانی که در سال ۱۳۶۷ به دوبی میرفت، آمریکاییها ادعا کردند که اشتباه کردیم و فکر کردیم این هواپیمای نظامی است. خیلی هم راحت آن فرمانده ناو را تشویق کردند، ولی روی این قضیه چقدر تبلیغات میکنند؟ اما یک قاتل ما را رزمنده و شجاع که میخواهد از حقوق بشر دفاع کند جلوه میدهند. نباید به این تبلیغات توجه کرد.
خیلیها نمیدانند قرارگاه مرکزی خاتمالانبیاء (ص) چه میکند. میتوانید قدری در این باره توضیح دهید؟وظیفه قرارگاه هدایت نیروهای مسلح در زمان جنگ است. باید حدی از بحران وجود داشته باشد تا وظیفه قرارگاه است که تمام نیروها را در اختیار بگیرد و فرمانده سردار رشید است.
از ستاد کل به قرارگاه منتقل میشود. درست است؟بله؛ الان هم هست. وقتی بحران و جنگ به حدی رسید که قرار باشد یک تیپ درگیر شود، قرارگاه خاتمالانبیاء فرماندهی را برعهده میگیرد. الان هم وظیفه نظارت بر آمادگی رزمی نیروها را برعهده دارد. ما باید آمادگی داشته باشیم و هدفها را از الان پیشبینی کردهایم که اگر خدای ناکرده جنگی رخ داد چند هدف از آنها را بزنیم.
شاهد بودید زمانی طول نکشید که پایگاه عینالاسد را زدند، حتی هدفهای دیگری را پیشبینی کرده بودند که اگر ادامه یافت، آن هدفها را هم بزنند. قرارگاه خاتم الانبیاء مسئول این کار است.
یعنی حمله عینالاسد را قرارگاه خاتمالانبیاء (ص) دستور داد؟بله. مهم این است بازیگرانی که پشت صحنه قرار دارند چند بازی را پیشبینی کنند و ما چند بازی را پیشبینی کردیم و الان طرح آن را آماده داریم. بیخود نیست که آمریکا از درگیری با ما میترسد. ما یکسری مسائل آتش به اختیار داریم. به فلان فرمانده گفتیم اگر این اقدام شد شما این اقدام را بلافاصله انجام دهید.
تا الان چندین بار این آمادگی به شدت بروز کرده و شما برای حرکتی آماده بودید؟حداقل در ۱۵ سال گذشته دو بار آمریکا قصد حمله به ما داشت، ولی خبر از عکس العملهای ما پیدا کرد پشیمان شده است.
الان مهمترین دغدغه شما برای توان رزمی نیروهای مسلح ما چیست؟ما دغدغه خاصی نداریم. هر زمان فکر کنید نیازها و کمبودهایی وجود دارد، چون بودجه مملکت محدود است و همه مردم عزیز کشورمان بدانند که شاید در دنیا کمترین هزینه را برای نیروهای مسلح انجام میدهیم. ما پائینترین هزینه را به بودجه دفاعی اختصاص میدهیم. اگر بودجه دفاعی عربستان، کویت، امارات، عمان را نگاه کنید چند برابر بودجه ما هستند. حتی کشور عراق بودجه نظامی که هزینه میکند خیلی بیشتر از ایران است.
آن پهپاد آمریکایی که مورد هدف قرار گرفت در اختیارات قرارگاه خاتم الانبیاء بود و هماهنگی با آن بود؟آن جزو اختیاراتی بود که گفتم آتش به اختیار هستند. یعنی اگر هواپیمای جنگی دشمن به خاک ما نفوذ کند، پدافند هوایی اجازه دارد آن را بزند. همین هواپیمایی اوکراینی هم که زده شد بخاطر این بود که فکر میشد موشک دشمن است، چون موشک دشمن شلیک شده بود و زمانی که گرفتند، همزمان با این شد که هواپیما در منطقه ظاهر شد.
یک نکته دیگر بیان کرده بودید؛ نفوذ در ارکان نظام برای تحت تاثیر قرار دادن مسئولان کشور و هدایت آنها در راستای اهداف دشمنان و تهیسازی از درون برای سلب اعتماد مردم به نظام، در رأس این تهدیدات است.
من دائم در ذهن خودم اوایل جنگ را دارم که چرا این همه قرائن و شواهد و دلایل برای شروع جنگ بود، ولی رئیس جمهور ما با هیاتی به منطقه میآیند و میگویند اصلا جنگی نیست! من اینطور نتیجه گرفتم که عناصر نفوذی در حوزه تصمیم گیری کشور بودند تا همزمان با کارهایی که آمریکا و عراق و عربستان میکرد اینها هم در داخل ذهن مسئولین ما را شستشو میدادند که جنگی نیست و خیال شما راحت باشد.
برخی از بحرانهای داخلی که برای کشور ایجاد شد، بدلیل تصمیمگیری غلط بود. با وجود اینکه عدهای با هم تصمیم گیری کردند، ولی این تصمیم غلط اجرا شد. چرا اجرایی شد؟ من احساس میکنم عناصر نفوذی بودند که کارهایی انجام دادند. من فرد اطلاعاتی نیستم...
از چه زمانی با حاج قاسم سلیمانی آشنا شدید؟ عمق رفاقت شما چقدر بود؟من تقریباً از سال ۷۶ با ایشان آشنا شدم و آشنایی ما از اینجا بود که ایشان یکی از فرماندهان سپاه و من هم فرمانده نیروی ارتش بودم. در جلسات مشترک زیاد شرکت میکردیم. ایشان را یک فرد مومن، متدین و ذوب در ولایت دیدم. آمریکا برنامهای به نام «خاورمیانه بزرگ» داشت. کارش را با داعش شروع کرد. نقشه آمریکا نقش بر آب شد. آمریکا انتقام آن نقشهای را که به ثمر نرسید از سردار سلیمانی گرفت.
فکر میکردید آمریکا دست به این کار بزند و حاج قاسم را بزنند و اینچنین علنی هم اعلام کنند؟فکر نمیکردم اینقدر احمق باشند که این کار را انجام دهند. تصمیم احمقانهای گرفتند. اینطور هم نیست که فکر کنیم آمریکا هر کاری میکند عاقلانه و از روی تدبیر است؛ نه اینطور نیست. آمریکا این همه کار انجام داده که اشتباه بود. حمله به عراق اشتباه بود، حمله به افغانستان اشتباه بود، حمله به ویتنام اشتباه بود. اشتباهاتی که بهای سنگینی پرداخت کرد.
خاطره خاصی از حاج قاسم دارید؟یک روز در دفتر آقا بودیم و من با حاج قاسم کار داشتم. ایشان دو قدمی من بود. من ایشان را صدا کردم و دیدم حواسش جای دیگری است. کمی نزدیکتر شدم و دیدم محو جایی است. دقت کردم و متوجه شدم به آقا نگاه میکند. به طرز عاشقانهای به حضرت آقا نگاه میکرد که من چیزی نگفتم. یکی دو دقیقه بعد برگشت و سلام کرد. من خندیدم و گفتم کجا را نگاه میکردید؟ سرش را پائین انداخت و هیچ چیزی نگفت. تمام احساسات درونی ایشان را و عشقی را که به آقا داشت، در این لحظه مشاهده کردم.
نکتهای هم بیان کرده بودید که آمریکایی دارند داعش را به افغانستان منتقل میکنند.حتی در افغانستان نیروهایی از آسیای میانه جذب میکنند و به آنجا میآورند. نیروهای از سوریه در آنجا میآورند که البته درگیری بین طالبان و داعش تا حدودی هست؛ چون طالبان داعش را قبول ندارد، خود کشور افغانستان هم همین طور است، ولی اینها دارند تلاش میکنند.
ما از این فرصت اختلاف طالبان و داعش استفاده میکنیم؟در آنجا بیکار نیستیم.
متولد کرمانشاه هستید؟بله.
چه سالی متولد شدید؟سال ۱۳۲۷؛ یعنی ۷۲ ساله هستم.
در خانوادهتان ارتشی هم داشتید؟پسرعموی من ارتشی بود. ایشان در دانشگاه افسری بود و یکی از دلایلی که من به دانشگاه افسری آمدم، این بود که دیدم لباس منظم و مرتبی دارد و این من را جذب کرد.
پیش از انقلاب؟بله.
پدر چه کاره بودند؟پدر من نجار بود.
در کرمانشاه بودند؟بله. من هم تابستانها نزد پدر نجاری یاد میگرفتم و یاد گرفتم.
مادر هم خانه دار بودند.بله. از سادات بودند. خدا ایشان را رحمت کند هر چه داریم از مادر داریم.
چند خواهر و برادر دارید؟من یک برادر و سه خواهر دارم.
چه زمانی ازدواج کردید؟سال ۱۳۵۴ بود.
چطور با حاج خانم آشنا شدید؟همان روش سنتی بود. یک روز مادرم گفت دیر میشود و باید ازدواج کنید. مثل الان نبود که بچهها دیر ازدواج کنند. دختر اگر ۲۰ سال بیشتر میشد میگفتند ترشیده است و کسی او را نمیبرد. پسر هم اگر ۲۲-۲۰ سال بیشتر میشد میگفتند دیر شده است.
مهریه چقدر است؟مهریه ۱۰۰ هزار تومان بود. آن زمان سکه رسم نبود، پول بود.
چند فرزند دارید؟من دو پسر دارم.
پسران سمت نظامیگری آمدند؟نه. علاقه داشتند، ولی نشد.
درس چه خوانده اند؟یکی فوق لیسانس عمران است و دیگری لیسانس صنایع دارد.
چه کاری مشغول هستند؟پسرم که فوق لیسانس عمران است سالها در شهرداری است و کارمند شهرداری است. پسر بزرگم هم لیسانس صنایع دارد، یک کارشناس فنی در بیمه سلامت است.
چند نوه دارید؟سه نوه دارم. نوه بزرگم امسال به دانشگاه میرود. نوه بزرگ پسر است، نوه کوچکم دختر است.
تفریح آقای پورشاسب چیست؟راهپیمایی، خواندن کتاب، ورزش.
به چه ورزشی علاقه دارید؟من از جوانی تقریبا همه فن حریف بودم، ولی در رشته دو میدانی در سطح قهرمانی کار میکردم.
یعنی مقام هم آورده اید؟مقام قهرمانی در کشور دارم و در بازیهای آسیایی کاندیدا برای رشته ۱۵۰۰ متر و ۵۰۰ متر نیمه استقامت دومیدانی بودم. به علت مسائلی که آن زمان ایجاد شد، چون افسر بودم اعزام به مرز شدم و درگیریهایی در مرز وجود داشت. ان زمان هم با عراق درگیر بودیم و نشد که من در مسابقات آسیایی شرکت کنم. در ارتش همواره جزو نفرات اول بودم.
در ارتشهای جهان شرکت کردید؟نه، یکی دو بار با کشور روسیه بازی کردیم. مثل الان نبود که مسابقات ارتشهای جهان به این صورت باشد. بیشتر مسابقه در رشتههای دیگر مانند کشتی و والیبال بود.
فوتبال چطور؟فوتبال هم تا حدودی برای تفریح بازی میکردم.
قرمز یا آبی؟ملیام؛ من از هر تیمی که خوب بازی کند خوشم میآید. برخی از مواقع تحت تاثیر مربیها قرار میگیرم مثلاً هر جایی علی دایی باشد دوست دارم آن تیم ببرد. علی دایی را دوست دارم.
چرا؟بچه خوبی است و خودش را به خوبی حفظ کرده است. ایشان افسر وظیفه ما بود. من رئیس ستاد مشترک بودم، علی دایی افسر وظیفه در ستاد مشترک ارتش بود.
با هم مواجهه داشتید؟تا حدودی مواجهه داشتیم. در حد سرباز بود و او را میدیدیم و تشویقش میکردیم. از او خوشم میآمد. او بسیار مردمی است و به مردم کمک میکند. مردم او را دوست دارند. بیتفاوت نسبت به جامعه خود نیست و فرد باغیرتی است.
اهل فیلم و سریال هستید؟سریالهای تلویزیون را میبینم. شبکه یک و شبکه سه را میبینم.
آخرین سریالی که دیدید چه بود؟شبکه یک سریالی که پلیسی است را تماشا کردم.
سریال سرزده؟بله.
بین رفقای ارتش و سپاهی کدام صمیمیتر هستید؟ بیشتر با ارتشیها یا با سپاهی ها؟من با همه صمیمی هستم. با همه فرماندهان سپاه از سردار سلامی، آقای پاکپور، تنگسیری و فرمانده هوافضا کار کرده ایم.
قبل از انقلاب وارد ارتش میشوید. چه سالی؟سال ۱۳۴۶ بود. من به محض این که از دانشگاه افسری فارغ التحصیل شدم دوره زرهی در سیراز دیدم. بلافاصله در مرز قصر شیرین همان زمان آمدم. همان زمان درگیریهایی با عراق داشتیم، در مهران درگیریهایی بود، در قصر شیرین درگیریهایی بود که منجر به قرارداد ۱۹۷۵ شد.
و انقلاب چطور؟ کجا بودید؟انقلاب روی همه اثر گذاشت و ما هم جزو همه بودیم. آن ۸/۹۹ درصدی که به جمهوری اسلامی رأی دادند، همه پای انقلاب بودند. بعدها برخی از اینها جدا شدند و رفتند. ارتش هم جزو آنها بود؛ میتوان گفت ۹۰ درصد اینها با انقلاب بودند.
وقتی امام (ره) فرمان میدادند اینها فقط از ترس سلسله مراتب را گوش میدادند، ولی هیچ تمایلی به اجرای دستورات سلسله مرابت نداشتند، اما آن ترس و وحشتی بود که اگر دستورات را اجرا نکنند به اعدام محکوم میشوند. اینها میترسیدند. اندک اندک این ترس ریخته شد.
یک سال قبل از انقلاب، من دوره عالی دیدم و به اهواز آمدم. همانجا من استعفا دادم. یک روز در مهمانسرایی که بودیم یکباره دیدیم ۶۰-۵۰ نفر با حدود ۱۵-۱۰ بنز و با لباس شخصی وارد شدند. تعجب کردم که چرا اینها به هتل نمیروند. اینها درجهدارهای ما را تحریک کردند تا با تانک در شهر دور بزنند.
تعدادی ماشین را له کردند و تعداد زیادی هم کشته شدند. ما متوجه شدیم همین ساواکیها با مسلسلهای یوزی در این ماشینها و تانکها میرفتند. همه توجهها به این تانکها بود و اینها از پائین شلیک میکردند و مردم را میکشتند. چون دیده بودند ارتشیها با مردم هماهنگ میشوند، بین ارتشیها و مردم اختلاف میانداختند.
استعفا دادید و بیرون آمدید؟من وقتی استعفا دادم روزهای آخر یک ماه قبل از انقلاب جزو کسانی بودم که از پادگان فرار کردم. بعد قرار شد تیپ اسلامآباد غرب در کرمانشاه به تهران برای حکومت نظامی بیاید. بررسی کردیم که کجا میتوان جلوی ستون نظامی را گرفت، بهترین جا را همدان دیدیم. خدمت شهید آیتالله مدنی رفتیم و با ایشان صحبت کردیم گفتند اشکالی ندارد و به اینجا بیایید. ما با مردم جلوی تانکها میآئیم و نمیگذاریم حرکت کنند و شما تانکها را کنار بزنید و بعد درجهداران شما بیایند.
من را به چند اتاق تو در تو برد. در یک اتاق یک خرمن پول بود. گفت هر کسی پول خواست و حقوق به آنها نمیدهند از این پول بردارد. این هم لباس است و هر کسی میخواهد لباس بردارد تا انشالله انقلاب پیروز شود. حدود یک ماه به پیروزی انقلاب مانده بود.
من یک نکتهای خدمت ایشان گفتم که تانکهایی که میآوریم بیت المال است و ممکن است برای جنگ نیاز به اینها داشته باشیم. حدود ۴۰۰ نفر همافران پایگاه همدان آمدند و جلوی تانکها بودند. ما هم از قبل آماده بودیم فقط دنبال بهانهای بودیم.
سخنرانی برای اینها کرد و تانکها را گذاشتند و رفتند. بعد تانکها را با کمک بچههای همدان جابجا کردند، مسلسلها و سوزن اینها را باز کردند و به خانه آوردند. مدتها بعد که در جنگ کردستان شرکت کردیم از خانه اینها را جمع میکردیم و دوباره روی تانکها وصل میکردیم تا کردستان برای مبارزه با ضدانقلاب ببریم.
انقلاب پیروز شد و دوباره به ارتش بازگشتید.بله.
و درگیریهای کردستان شروع شد.ما به پاوه و سنندج رفتیم. بین راه پاوه و سنندج، امنیت را برقرار کردیم و پایگاه زدیم.
در پاوه با شهید چمران برخوردی داشتید؟در کرمانشاه برخورد داشتیم.
و از شهید فلاحی هم خاطرهای دارید؟بله. مرد بزرگی بود؛ ایشان مدیر آموزش دافوس بود. همیشه وقتی به کرمانشاه میآمد به قرارگاه کرمانشاه میآمد. آنجا ما را جمع میکرد و نیروها را مشورت میکرد و به قسمتهای مختلف میفرستاد. از پاوه که آمد، بلافاصله نیروها را جمع کرد که با تانک و توپ حرکت کردیم. منتهی وقتی به پاوه رسیدیم فرمان امام کار خودش را کرده بود.
بعد هم که جنگ شروع شد.در حالی که ما اینجا بودیم و یکسری از نیروها در منطقه میجنگیدند و یکسری اینجا بودیم، درگیریهای دیگر هم وجود داشت و بحث این که ارتش باشد و یا نباشد هم بود، در این شرایط جنگ شروع شد. من در گردنه مروارید بودم. خواستم به پادگان سر بزنم. گفتند بیایید که باید به ماموریت جنگ برویم. به سمت مرز حرکت دادیم.
آن زمان میگفتند پادگان ابوذر را عراق میگیرد و اگر بگیرد کلی مخازن و مهمات و تانک و نفربر را از بین میبرد و باید سریع خودمان را به آنجا میرساندیم. ما از آنجا وارد کارزار شدیم. شهید شیرودی انجا بود و روزها شکار تانک میرفت.
از شهید شیرودی خاطرهای دارید؟بله. نیروهای من در دو جبهه بودند. هم گیلانغرب و هم در سرپل بودند. یک روز در قرارگاه سر پل شهید شیرودی آمد و گفت خیلی نیرو از طرف قصر شیرین به سمت گیلانغرب میآید. این نیروها برای ماست یا برای دشمن است؟ باید با اینها چکار کنیم. من گفتم هر نیروی منظمی دیدید، بزنید. ما نیروی منظم آنجا نداریم. (میخندد).
گفت خیلی منظم هستند و پشت هم حرکت میکنند. گفتم آنها را بزنید. بعد به گیلانغرب آمدیم و خیلیها در جنگ دیده نشدند، ولی خیلی کارها کردند؛ مثل نهاجا. در گیلانغرب تعدادی را زده بودند و تیپ زبده زرهی در گیلان غرب بود و میخواست حمله کند و ادامه دهد، ولی هنوز سنگر نکنده بودند.
صبح هنوز هوا روشن نشده بود که من دو هواپیمای F۴ دیدم که اینها را بمباران کردند، ما هم درخواست نکرده بودیم. نمیدانم چطور شد، ولی بمباران کردند. اینها را بمباران کردند ما از فرصت استفاده کردیم و با محلیها آنجا ریختیم و با تانک و توپ و نفر وارد شدیم و تعدادی از اینها را اسیر گرفتیم و غنیمت از اینها گرفتیم.
در بین این افراد یک نفری را اسیر کرده بودیم که افسر اطلاعات آن تیپ بود؛ سرگردی بود. به مترجم گفتم از این بپرسید در خاک ما چه میکنند. گفت شما اینجا چکار میکنید! برای من عجیب بود و من گفتم اینجا خاک کشور ماست. سوال کرد که من ۱۰ - ۱۵ روز پیش به گیلانغرب آمدم و آبگوشت خوردم و هیچ نیروی ارتشی نبوده است، حالا شما یکباره اینجا پیدا شدید. ما آنجا نیرو نداشتیم و وضع ما اینچنین بود. جبهههای ما خالی بودند.
با شهید صیاد از چه زمانی آشنا شدید؟اولین بار که شهید صیاد را دیدم، قبل از جنگ و در حین انقلاب بود. زمانی بود که جنگ کردستان هم هنوز به این شدت شروع نشده بود. نیروهایی در ارتش داشتیم که به نام انجمن اسلامی بود. گفتند صیاد شیرازی میخواهد با شما صحبت کند. ما جلسه را در قرارگاه برگزار کردیم و ایشان آمد. همانجا با ما هماهنگ کرد و شماره تلفن رد و بدل کردیم. هستههای ارتش انقلابی را صیاد شیرازی آن زمان تشکیل داد.
مهمترین عملیاتهایی که در ذهن شما ثبت و ضبط شده و دوست دارید یک چیزهایی درباره آن بگویید، کدامند؟علمیات مطلعالفجر بود؛ به عملیات شیاکوه معروف بود. این عملیات برای این در غرب کشور انجام شد که بر روی ارتفاع صعبالعبور شیاکوه بود که نیروهای عراقی جذب این سمت شوند و آنطرف عملیاتهای مهمی مانند طریق القدس و فتح المبین انجام شود.
به طور خلاصه بیان کنم، عملیات به مدت ۲۰ روز طول کشید. اگر به شیاکوه مسلط میشدیم تا عمق خاک عراق را زیر نظر داشتیم؛ بنابراین عراق بارها پاتک زد که بتواند ما را شکست بدهد تا شیاکوه را نگیریم. البته شیاکوه را گرفته بودیم، ولی عراق تلاش داشت نتوانیم اینجا را حفظ کنیم. خیلی تلفات دادند، ده برابر ما تلفات دادند. از سوی دیگر هم سمت آنها به طرف قله کوه شیب ساده بود و از این سو باید صخرهنوردی میکردیم.
تیپ ذوالفقار واقعا از بین رفته بود و چیزی از این تیپ باقی نمانده بود. حتی بیسیمچی شهید علیاری شهید شد و بیسیمش را خود او در دست داشت. از بین اینها یک تیمی بود که منظور من این تیم است. فرمانده تیم افسر وظیفه بود؛ با این افسر وظیفه تماس گرفتیم و خواستیم به عقب برگردد.
پشت بیسیم پیام داد و گفت اگر بخواهم عقب بیایم با ۱۶ نفر ااینجا هستیم و بخواهم عقب بیایم ممکن است نیمی از ما شهید شوند، چون اینها مسلط بر ما هستند، ولی اگر اینجا باشیم دهها نفر از دشمن را میتوانیم بکشیم و تا آخرین گلوله از خودمان دفاع کنیم. هر کاری کردیم نیامد. داوطلب آنجا ایستاد و جنگید و شهید شد. گفت به امام (ره) پیام بدهید که شیاکوه لرزید، ولی ما نلرزیدیم. وظیفههای ما خیلی خوب جنگیدند.
گفتید توان مدیریت و فرماندهی شهید صیاد بی نظیر بود. در همه جا قدرت هماهنگی بسیار خوبی داشت و هر جا اختلافی بین ارتش و سپاه بود به نحو احسن این اختلافات را حل میکرد.بله.
بین ارتش و سپاه در جنگ اختلاف بود؟شما یک تیم فوتبال یا والیبال را تصور کنید، در تیم اختلاف وجود ندارد؟ اختلاف سلیقه وجود دارد.
باید سرمربی بالای سر اینها باشد.بله. باید کسی باشد که اینها را هماهنگ کند. در جنگ همین است و این مسئله شدیدتر است. ۱۰ راهکار برای عملیات ارائه میشود، نظرات مختلف است و یکی میگوید انجام شود و دیگری میگوید انجام نشود. یکی میگوید من نیرو ندارم و دیگری میگوید من نیرو دارم. راهکارهای مختلف وجود دارد. یکی میگوید عملیات انجام شود و دیگری میگوید انجام نشود.
بین خود فرماندهان ارتش هم این مسائل وجود داشت. بین خود سپاهیان هم این اختلاف نظرات وجود داشت. کسی این وسط باشد و هر دو جناح ایشان را قبول داشته باشند... صیاد را قبول داشتند، چون شهید صیاد را هم سپاه و هم ارتش قبول داشت به حرف او عمل میکردند. ارتش و سپاه تقریباً همراه هم بودند و هیچگاه نیروی توپخانه و پدافند از پشتیبانی سپاه کنار نرفت.
اینکه میخواستند هدفهای مستقل را عمل کنند، از زمان امیر حسنی سعدی شروع شد که بعد از تغییر شهید صیاد بود. به نظر خودم به عنوان کارشناس نظامی، ما ضرر کردیم.
ما یعنی چه کسانی ضرر کردند؟یعنی هم ارتش و هم سپاه ضرر کردند. بهترین عملیات، عملیاتی بود که مشترک با هم انجام میدادیم. نتایج خوبی هم گرفتیم.
الان وضعیت سپاه و ارتش قابل مقایسه با آن زمان هست؟ از نظر هماهنگی ها، نزدیکیها و غیره.الان کاملا وظایف و ماموریتها جدا شده است؛ ماموریتهای مستقل میدهند. همین قرارگاهی که من خدمت شما بیان کردم و سردار رشید فرمانده قرارگاه است و مدتها معاون ارزیابی بودم، این قرارگاه مسئول هماهنگی بین ارتش و سپاه است.
بعد از فتح خرمشهر برخی میگویند دنبال این بودند جنگ خاتمه یابد. برخی از فرماندهان به صراحت میگویند نمیشد جنگ خاتمه یابد، چون دشمن در خاک ما بود. نظر شما چیست؟بعد از اینکه خرمشهر خاتمه یافت، خدمت امام (ره) رفتند و از ایشان خواهش کردند، اجازه دهید جنگ را به داخل خاک عراق ادامه دهیم که امام از ابتدا قبول نمیکردند. بعد در یک جایی امام فرمودند اگر کسی واسطه شود جنگ را تمام کنیم، منتهی کارشناسان جنگ به چند دلیل آن زمان قبول نکردند.
اولاً پیشنهاد آتشبس دادند، نه پیشنهاد صلح! این دو با هم فرق میکند. همان آتشبسی که صدام هیچگاه رعایت نکرد و باز با ما جنگید. ثانیاً در یک حالت تهاجمی و برتری نسبت به عراق نبودیم. اگر آن زمان قبول میکردیم عراق در سرزمینهای ما که حدود دو هزار کیلومتر بود را در اختیار داشت و ممکن بود به ما این سرزمین را پس ندهد.
بعد هم چه ضمانتی وجود داشت که عراق تجدید قوا نکند و دوباره حمله کند؟ همینهایی که الان میگویند چرا صلح نکردید، نمیگویند آماده بودید چرا حمله نکردید؟ اصلاً آن زمان موقعیتی نبود که بتوان با عراق آتشبس را پذیرفت.
پایان جنگ قطعنامه ۵۹۸ فکر میکردید؛ جنگ تمام شود؟قطعنامه ۵۹۸ یک سال بعد از اینکه تصویب شد، یعنی عراق سال ۶۶ پذیرفت و ما سال ۶۷ پذیرفتیم. ما قدری سادهانگاری کردیم وقتی پذیرفتیم. این پاسخ آنهایی است که میگفتند چرا بعد از فتح خرمشهر شما با صدام صلح نکردید، همین است. اولاً ما با صدام در سال ۱۹۷۵ صلح کرده بودیم و او به ما حمله کرد. ثانیاً قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفتیم، فکر کردیم جنگ تمام است و دست از جنگ کشیدند، ولی عراق حمله کرد. بیشتر اسرایی که عراق از ما گرفت در همین زمانی بود که قطعنامه ۵۹۸ پذیرفته شد و او حمله کرد.
خاطرهای از شهید صیاد در عملیات مرصاد دارید؟ شما در این عملیات بودید؟من در این عملیات نبودم و در زمان این عملیات در تهران بودم. خاطرهای که از شهید صیاد دارم، این است که در یکی از عملیاتهای کردستان به شدت مجروح شد. بیمارستان ایشان را بستری کردند. ما به ایشان سر زدیم، نمیتوانست راه برود و حرکت کند. همزمان آقای رفیقدوست سر زد و به شهید صیاد گزارش داد.
گفت من آمبولانسی آورده ام تا برای کسانی که جانباز هستند، میتوانند سوار شوند. صیاد گفت این را به من بدهید تا آزمایش کنم. از تخت بیمارستان به زور و با اصرار آمد و در آمبولانس نشست. گفت خیلی خوب است و به جبهه برویم. با همین مجروحیت و با همین وضعیت به جبهه رفت.
هر کسی طاقت کار با شهید صیاد را نداشت؛ واقعاً برای ما سخت بود. شبها ۳-۲ ساعت بیشتر وقت استراحت نداشت. هیچ زمان نماز شب او ترک نمیشد. هیچگاه ورزش قبل از صبحانه او متوقف نمیشد. وقتی برای عرض تسلیت بعد از شهادت پیش خانم ایشان رفتیم میگفت برای من فرقی نکرده است، آن زمان او را نمیدیدم و الان هم نمیبینم.
و ارتحال امام در ۱۴ خرداد.بله؛ خداوند امام را رحمت کند. یک انقلاب بود.
در مرز بودید؟نخیر، من تهران بودم. بزرگان که از دنیا میروند، کسانی که حیات آنها باعث حیات جامعه است، مرگ شان هم به حیات جامعه رشد و تکامل میبخشد.
با آقا از کجا آشنا شدید؟از مدتها قبل در جنگ و جبهه ایشان را میدیدیم. از جایی که آشنا شدیم و زیاد خدمت ایشان میرفتیم، هر ۱۵ روز یک بار جلسه خصوصی داشتیم. من رئیس ستاد مشترک و فرمانده نیرو بودم، جلسات خصوصی داشتیم و آقا به مسائل نیروهای مسلح بسیار آشنا بودند که من یک زمانی سوال کردم، میگفتند اوایل انقلاب آقا آئیننامههای ارتش را میگرفتند و مطالعه میکردند.
سال ۷۶ آقا برای فرماندهی نیروی زمینی ارتش به شما حکم دادند؛ چطور شد؟اولین حکمی که به من دادند حکم جانشینی و سرپرستی نیرو بود. من در مدت کوتاه برای این که نیرو را جمع و جور کنم، یک رزمایشی به نام ذوالفقار ترتیب دادم که اجازه این را از آقا گرفتم. این رزمایش تکرار نشد. نمیدانم چرا در سوابق از این نیست چیزی. تمام نیروی زمینی در این رزمایش شرکت داده شد. برای اولین بار آقا دو روز وقت برای رزمایش در قم گذاشت. رزمایش وسیعی بود و انعکاس وسیعی داشت. بعد از آن رزمایش، آقا حکم فرماندهی من را دادند.
سال ۷۶ تا ۷۹ همان زمانی بود که قصه طالبان و حمله به کنسولگری ایجاد شد؟یکی دیگر از کارهایی که ما کردیم، این بود که ما تظاهر به حملهای از طریق شرق کشور انجام دادیم.
یعنی چی؟یعنی نیروهای زیادی ارتش را آنجا بردیم و رزمایشی انجام دادیم؛ رزمایش ذوالفقار دو. یعنی یکباره ۸-۷ لشگر را برداشتم و به آنجا بردم. برادران سپاهی هم آمدند و حالتی را نشان دادیم که میخواهیم حمله کنیم. چون آن زمان خیلیها عقیده داشتند باید به کمک مجاهدین برویم و به طالبان حمله کنیم. آقا این نظر را نداشتند که این کار را انجام دهیم، ولی از ما خواستند طوری نشان دهیم که نیروهای ما آماده حمله هستند.
خیلی لطف کردید که وقت گذاشتید.خواهش میکنم.
من خداحافظی میکنم، اما طبق روال برنامه با دستخطی که امیر پورشاسب برای ما به یادگار خواهند نوشت به پایان خواهد رسید.
«بسم الله الرحمن الرحیم.
انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) به ما آموخت که فرزندان برومند این مرز و بوم از نژاد آمریکا و اروپا چیزی کم ندارند و اگر خود را بیابند و چشمداشتی به غیر خود نداشته باشند، همانطور که در ۸ سال دفاع مقدس و پس از آن نشان دادند، قدرت و توان هر کاری را دارند و هر آنچه دیگران بدان رسیدند از دسترس آنها نیز دور نبوده و نخواهد بود.
بر اساس تجربیات تاریخی، جوانان ما باید آگاه باشند که بیگانگان جز به تباهی آنها، چاپیدن ذخایر کشور و تامین منافع نامشروع خود در این سرزمین، به چیز دیگری فکر نمیکنند».
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از باشگاه خبرنگاران جوان، تاریخ انتشار: 28 شهریور 1399، کد خبر: 4956563، www.yjc.ir