شعار سال : مولانا در دفتر سوم مثنوی داستان مسافران هند را میگوید که پند ناصحی را که گفت در این مسیرتان گلههای فیل هست و مبادا بچه فیلها را شکار کنید، به گوش نگرفتند و از گرسنگی بچه فیلی را شکار کردند و خوردند؛ الا یک نفر که گوش به حرف ناصح سپرد و از خوردن گوشت فیل سر باز زد. جمع، چون به خواب رفتند، فیل بزرگ خشمگین از راه رسید، دهان هر یک را بو میکرد و، چون بوی بچه فیل به مشامش میرسید، فرد را زیر پا له میکرد و از آن جمع جز یک نفر که گوشت بچه فیل نخورده بود جان سالم به در نبردند.
مر لب هر خفتهای را بوی کرد/بوی میآمد ورا زآن خفته مرد
از کباب پیلزاده خورده بود/بر درانید و بکشتش پیل زود
تعبیر مولانا این است که «اَوْلیا اَطْفالِ حَقاَندای پسر» و خداوند حافظ اولیا (فیلبچگان خویش) است. مولانا، اما راه تفسیر را که نبسته است. داستان را به گونه دیگری هم میشود در راستای حکمرانی تعبیر و تفسیر کرد.
حکومت و اصحاب قدرت فینفسه به دلیل داشتن قدرت، ابزار تصمیمگیری و اعمال خشونت؛ و همزمان به دلیل نیاز داشتن به منابع برای حکمرانی و پیش بردن اهداف جمعی و شخصی؛ بیشباهت به آن جماعت مسافران گرسنه هند نیستند. مال، آبرو، سرمایه، زمان، دانش، عمر، سرنوشت، ذهن و آینده شهروندان نیز فیلبچگان هستند و به قول مولانای بزرگ «بَس ضَعیفند و لَطیف و بَسْ سَمین».
دستاندازی به این داشتههای ضعیف، لطیف و سمین (فربه، عالی و ارزشمند) مردمان، البته چرب و شیرین و دلخواه اصحاب قدرت و حکومت است.
پیلبَچْگاناَند اَنْدَر راهتان/ صَیْدِ ایشان هست بَس دِلْخواهتان
بس ضَعیفند و لَطیف و بَسْ سَمین/ لیک مادر هست طالِب در کَمین
مشکل آنجا آغاز میشود که خدا و تاریخ (برای دینداران) و تاریخ (برای آنها که حتی خداباور نیستند) عین فیل مادر میماند که به بوی بچهفیل را که از شکم و گلوی قدرت بیرون میآید حساس است. خدا یا تاریخ، هر کدام که میپسندید، از راه میرسد، دهان قدرت را بو میکند و به شیوههای گوناگون، حساب یا مو از ماست میکشد.
دهان قدرت اگر بوی مالی بدهد که با کسر بودجه و تورم از جیب مردم بیرون آمده یا سرمایهای که با توزیع رانت اندوخته شده؛ بوی مکنت و عزتی بدهد که با ناکارآمدی و کژراهی از کف مردمان رفته؛ بوی آبرویی بدهد که با درازدستی و هتاکی از شهروندان ریخته؛ بوی آیندهای بدهد که با بیسیاستی از مردمان دریغ شده؛ بوی سرنوشتی بدهد که با خاماندیشی رنگ سیاهی و تباهی گرفته؛ بوی امیدی بدهد که با بدعهدی به ورطه یأس درآمده؛ و بوی عقلی بدهد که در شکم تعصب تخمیر و گندیده شده؛ خدایی که آن بالاست، نه! همه جاست، و همه اوست، و از گلوی تاریخ هم حرف میزند و بچهفیلهایش - عمر، آبرو، سرمایه، زمان، مال، جان و سرنوشت بندگان - را خیلی خیلی دوست دارد، خیلی خیلی ناراحت میشود.
از پِیِ فرزند صد فَرسنگْ راه/او بِگَردد در حَنین و آه آه
آتش و دود آید از خُرطومِ او/ اَلْحَذَر زان کودکِ مَرحومِ او
همه اجزای حکومت باید نذر کنند «گوشت فیل نمیخوریم.»
پینوشت: مولانا ظاهرا روایت مسافران هند و فیلبچهگان را از داستانی به نقل از «ابراهیم خوّاص» صوفی ایرانی قرن سوم هجری برداشت کرده است که، چون با صوفیان در کشتی نشسته بود و هر یک نذری کردند، بر زبانش آمد که «من نذر میکنم گوش فیل نخورم» و، چون صوفیان گفتند این چه نذر است، گفت بر زبانم رفت و حتماً حکمتی دارد؛ حکمتاش آنکه صوفیان بچه فیل خوردند و او لب نزد و از خشم فیل جان به در برد.
شعار سال برگرفته از فضای مجازی