من و حسن باقری رفتیم که در آن زمان «شاغلام» میگفتیم، زمان که قصد عزیمت داشتیم نگهبانان به ما گفتند نیرو نداریم. شهید باقری به اسلحه خانه رفت و سه اسلحه ژ۳ برداشت . چون جثه ضعیفی داشت بهش گفتم «شا غلام این اسلحهای را که میآوری در مقابله با آن کماندو ها میخواهی چکار کنی؟ » حسن در جواب گفت : «عیبی نداره حالا با خودمان می بریم» .با یک جیپ آهو عازم طبس شدیم و زمانی که رسیدیم شهید منتظر القائم به شهادت رسیده بود. عکس و خبر را تهیه کرده و چون صفحه روزنامه در ساعت ۲ نیمه شب بسته میشد, سریع برای فرستان خبر به سمت دفتر روزنامه حرکت کردیم. حسن در مسیر گفت «تا اینجا آمدیم زیارت امام رضا(ع) هم برویم.» من گفتم «حسن جان رساندن این عکس و خبر مهم تر از زیارت است» اما هر کاری کردم قبول نکرد و راضی نشد.از این رو من از دستش خیلی ناراحت شدم و بعد از مدت کوتاهی که برای ماموریت به سنندج رفتیم آن جا حسابی این ناراحتی را از دلم در آورد.
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی طبس، تاریخ انتشار: پنجشنبه 8 مهر 1395، کدخبر: 32376 ، www.tabasnews.ir