شعار سال: برخی بر این باور بودند که شاید سیدی خواسته ساختار شکنی کند، اما تا این حد خساست به خرج دادن در دادن اطلاعات، باعث سردرگمی مخاطب میشد و در نظرات و کامنتها هم درباره این ضعف میگفتند تا حدی که یک منتقد قدیمی هم نقدی نوشت با این کنایه که ما همچنان منتظر قورباغه هستیم! یا منتقدان جوان که مدام به نبود داستان و دیر شدن شروع داستان اصلی، تاکید میکردند.
تا قسمت هشتم هر چقدر در ساختار، چه در کمپوزیسیون بصری، ریتم، بازی ها، موسیقی هذیان آلود و کارگردانی، سیدی، همان جاه طلبیهای سینمایی اش را ادامه میداد و نوآوریهای خاصی داشت، اما هنوز فیلمنامه حفرههای زیادی داشت تا اینکه در قسمت هشتم بالاخره توانستیم یک خط داستانی برای این سریال در نظر بگیریم! نوری با بازی نوید محمدزاده، مادهای با عنوان قورباغه دارد که آدمها را هیپنوتیزم میکند و رامین که دوست دوران کودکی اش است میخواهد پا جا پای او بگذارد.
انگار موتور متحرکه درام روشن شد. شخصیتها تعریف شدند، موقعیتها باورپذیر شد، اما همچنان حالا که سریال تمام شده با چند حفره رو به رو هستیم که سوال بی پاسخ میماند و به خود بسندگی سریال و روایت لطمه میزند. در واقع هر چقدر از لحاظ کارگردانی، سریال قورباغه نمره خیلی خوبی میگیرد، اما ضعفها در فیلمنامه باعث لطمه به آن میشود. مثلا غیر از نوری و رامین، بقیه آدمها تیپیکال تعریف شده اند و ما با انگیزه هایشان همدلی برقرار نمیکنیم. مثلا اصلا مشخص نمیشود علت تیپ سرد و بی روح لیلا چیست. یا مثلا نوری چطور یک تن مواد را از تهران به انزلی برده، اما پلیس دستگیرشان نمیکند که نشان میدهد در این موقعیتها برای رسیدن به نتیجه مد نظر سیدی، شعور مخاطب دست کم گرفته میشود و ناگهان حجم زیاد اطلاع رسانی در دو قسمت آخر که اصلا با قسمتهای ابتدایی موازنه و تعادل ندارد. مخاطب ناگهان انگار با انباری از باروت اطلاعات مواجه میشود که میشد به طور قطره چکانی در طول سریال به آن پرداخت و نه در دو قسمت پایانی.
اما نقطه ضعف اصلی، بی منطق بودن حضور رامین و فرانک در تایلند است. آنها صرفا با وجود فقط یک آشنا، میخواهند به تایلند بروند و گیاه مورد نظر را دریافت کنند و به مرادشان برسند! که طبیعی است حتی روی کاغذ هم شدنی نیست و همین طور میهم میشود. هر چند اینکه بر خلاف سریالهای ایرانی پایان تلخی دارد و نوعی آشنایی زدایی است، اما حتی روی کاغذ هم باورپذیر نیست که دو نفر به کشوری پر از خلافکار و قاچاقچی بروند و بدون داشتن هیچ سلاح و تجهیزات و نقشه ای، به هدفشان برسند. اینها قسمتی از حفرههایی است که فدای ساختار سریال شده است.
ضعف دیگر که باز هم در نیمه اول سریال، توی ذوق میزند، ترکیب عجیب ژانرها بدون ضرورت و کارکرد و صرفا به قصد به رخ کشیدن مهارت در کارگردانی بود. در تعریف داستان، باید ظرف و مظروف روایت همخوانی داشته باشد نه اینکه چند نوع ژانر و زیر ژانر و اتمسفر مثل وحشت و حال و هوای رئال و سورئال و فانتزی و ابزورد و … مانند کشکولی ارائه کنیم که این مشکل در قسمت هشتم برطرف شد، اما بالاخره جزو ضعفهای سریال میشود.
اما امتیازات مثبت؛ قورباغه سرشار از سکانسهای مهندسی شده و خلاقانه است؛ از سکانس اولین مواجه نوری و شمس آبادی و تعلیق درست و تایمینگ به جای سکانس، تا سکانس پایانی و بارش قورباغه و ماهی یا سکانسهای دیالوگهای دو نفره که ریتم و ضرباهنگ قابل توجهی داشت و سکانسهای درگیری و جلوههای میدانی و بصری شکیل و بازیهای به اندازه و حد نگهدار بازیگران که در واقع در برخی مواقع به عنوان منجی کار ظاهر شدند. یک نکته ضروری که اینجا لازم است گفته شود، نوع بازی نوید محمدزاده است. معلوم نیست تکلیف برخی مخاطبان با او چیست؟ گاهی میگویند تکراری بازی میکند، اما در این سریال که اثری از عصیانگری و خشم و بازی پر اکت و برونگرا مثل ابد و یک روز و بدون تاریخ و بدون امضا و مغزهای کوچک زنگ زده نیست باز هم خرده میگیرند چرا بازی معمولی است! این یک بازی معمولی نیست، بلکه درخدمت شخصیت به شدت مغرور، خودخواه و در عین حال ترسو نوری ترسیم شده است. پس وقتی بازیگری به کمک کارگردان، شمایلی از خودش را میشکند به جای اینکه تشویق کنیم باز هم غرهای بی منطق و بدون تحلیل ادامه دارد!
در مجموع هومن سیدی نشان داد کارگردانی خلاق است، اما همچنان باید در فیلمنامه به فکر خلق کلیت منسجم تری باشد و فیلمنامه بهتری بنویسد تا ارزش صرف این همه بودجه و … را داشته باشد. بهخصوص در شبکه نمایش خانگی که توقع از او و گروهش خیلی بالاتر از اینها بود، اما به نسبت سریالهای دیگر، طبعا و قطعا در صدر میایستد از لحاظ اجرا و کارگردانی. مخصوصا اینکه حالا با سریالهای ضعیف دراکولا و ملکه گدایان و … برتری ساختاری قورباغه بیشتر مشخص میشود.
البته باید از این نکته هم نگذریم که بخش قابل توجهی از سریال تحت تاثیر سریالها و فیلمهای خارجی بود. از شروع سریال که دقیقا داستان فیلم خارجی نفرت است تا پایان سریال که دقیقا عین سکانسی از فیلم ملانکولیا ساخته لارس فون تریه کارگردانی شده یعنی بارش ماهی ها. ارتقای سطح زیبایی شناسی مخاطب، خیلی هم خوب است، اما نه اینکه چنین الهام پذیریهای بدون کارکردی داشته باشیم. به جای اینها میشد مثلا شخصیتها را قوام داد به خصوص فرانک که در آزمایشگاه کار میکند، اما معلوم نیست چطور لشکری از خلافکار و قاچاقچی را در یک چشم به هم زدن، مثل یک فرمانده کارکشته! دور هم جمع میکند!
امیدواریم در تجربههای بعدی، سیدی میان ساختار و فیلمنامه و در واقع ظرف و مظروف روایت همخوانی بیشتری برقرار کند و همه چیز را فدای فضاسازیهای خوش رنگ و لعاب نکند. چون چیزی که در ذهن مخاطب میماند، در نهایت، روایت و داستانگویی و شخصیت هاست نه قاب بندیهای چشم نواز و دیالوگهای پرطمطراق و مثلا فلسفی. همان طور که از دایی جان ناپلئون (ساخته ناصر تقوایی) تا شهرزاد (ساخته حسن فتحی- البته فقط فصل اولش) در ذهن مخاطب مانده است؛ و هنوز هم حتی اغلب مخاطبانش، نام شخصیتها را حفظ هستند. از مش قاسم گرفته تا قباد و بزرگ آقا و …
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات، برگرفته از سینما سینما، تاریخ انتشار:۱۲ فروردین ۱۴۰۰، کد خبر:۱۵۳۳۶۳، www.cinemacinema.ir