پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۳۵۳۶۲
تاریخ انتشار : ۱۶ آبان ۱۳۹۵ - ۱۹:۳۴
مهدی کم حرف است. موقع حرف زدن سرش را کمی به عقب خم می‌کند تا شاید چشم‌ها از پشت شیشه ضخیم عینک بهتر ببینند. دست‌ها روی لبه ویلچر بی‌حرکتند. قبلاً حروفچین بوده. 28 ساله است. پوست روشن. موهای قهوه‌ای و چشم‌هایی که یکی‌شان وضعش وخیم است. باید عمل کند. پول هم ندارد.
شعارسال: اگر داشت، برای خودش یک ویلچر جدید می‌خرید. ویلچیر قدیمی را چندین بار داده تعمیر کرده‌اند اما تعریفی ندارد. درب‌و‌داغان است. مهدی دوست دارد ازدواج کند. مادر ندارد اما خانم مدیر به فکرش هست. چشمش را که عمل کند و ویلچر جدید بخرد، می‌شود برایش آستین بالا زد.

اینجا هرکدام‌شان قصه‌ای دارند. چه آنها که در مرکز مشغول کارند و چه آنهایی که نیستند. این مرکز جایی است برای تقسیم درد مشترک‌شان. دردی که ممکن است روزی درد هرکدام‌مان باشد. مگر نه اینکه آمار تصادفات‌مان بالاست و هر سال 100 هزار نفر به تعداد معلولان اضافه می‌شود.

قصه بچه‌های اینجا، تلخ است. داستان بعضی‌ها تلخ تر؛ مثل ایرج که از کمر به پایین معلول است و با دختری ازدواج کرده که بیماری روحی دارد. ایرج، گوشه خیابان با ترازو کار می‌کرده. زنش هر روز کتکش می‌زند اما او دلش نمی‌آید طلاقش دهد چون همسرش تنها و بی‌پول است و معلوم نیست بدون او چه بلایی سرش می‌آید. حالا قرار است ایرج تحت نظارت مرکز کار کند. اینکه می‌گوییم مرکز، منظور یک ساختمان دوطبقه نقلی است. می‌شود مرکز را از تابلوی آبی و سرویس مخصوص عبور معلولان که معمولاً جلوی در آن پارک شده، شناخت. حیاط کوچک سقفدار، یک بازارچه دائمی است که بچه‌ها خودشان اداره‌اش می‌کنند. به محض ورود می‌توانید مهدی را ببینید. سوسن پشت میز کناری‌اش می‌نشیند؛ با چشم‌های درشت نافذ و چین‌های‌ریزی که به چهره‌اش جا افتادگی و وقار داده‌ است. سوسن هم آرام حرف می‌زند. مثل مهدی : «یک سال است در این بازارچه کار می‌کنم. محصولات عطاری می‌فروشم. بچه‌ها اینجا محصولاتی را که خودشان می‌آورند، می‌فروشند.» سوسن ساکن خیابان آزادی است. سرویس‌های معلولان تا حدی برای تردد کمک می‌کنند اما تعداد معلولان بالاست و تعداد سرویس‌ها، کم:«بیشترین مشکل ما، مشکل رفت و آمدمان است. خیابان‌ها جوری نیستند که برای معلولان مناسب باشد. همین چند روز پیش با یکی دیگر از خانوم‌ها رفتیم از عابر بانک پول بگیریم اما نتوانستیم. رئیس بانک هم آنجا ایستاده بود. گفتیم این چه وضعیتی است، ما نمی‌توانیم اتوبوس و مترو سوار شویم. نمی‌توانیم به مراکز تجاری و تفریحی برویم چون امکانات برای‌مان وجود ندارد. هیچ تفریحی نداریم. فقط کار می‌کنیم. حتی برای اجاره مسکن هم کلی مشکل داریم. باید حتماً خانه‌ای پیدا کنیم که پله نداشته باشد. حتی آسانسور ساختمان‌های مسکونی برای جا دادن ویلچر کوچک است.»

سحر جوان است. خیلی جوان. نهایتاً بیست و یکی دوساله. مشکل جسمی حرکتی دارد. نمی‌تواند تنهایی راه برود. نیاز به کمک دارد: «اصلاً نمی‌توانم جاهای شلوغ بروم. برایم خیلی سخت است. سینما نمی‌توانم بروم.» وقتی می‌گوید سینما، گوشه چشم‌هایش کمی جمع می‌شود. آدم با خودش فکر می‌کند دختر به این جوانی چرا سینما نرود؟!

سولماز، چشم‌های میشی خوشرنگ دارد. زیباست. روی یکی از میزهای کنار حیاط لباس می‌فروشد. مشکلش کمتر از باقی بچه‌هاست. یکی از پاها دچار معلولیت است. روزش را در همین حیاط کوچک می‌گذراند. کنار همدردهایی که حالا مثل خانواده‌اش هستند.

اینکه فقط در مورد مشکلی حرف بزنی، یک چیز است و درک آن با پوست و گوشت و استخوانت، یک چیز دیگر. ناهید کلوشانی، درد را با تمام وجودش حس کرده. مدیر و مؤسس مرکز. خودش معلول است. خوشرو و مهربان. می‌گوید: «من معلول فلج اطفال هستم و می‌توانم با عصا راه بروم. اینکه می‌بینید روی ویلچر نشسته‌ام به خاطر این است که 10 روز پیش بالابرِ همینجا سقوط کرد و کف پاهایم شکست. اگر ارتفاعش کمی بیشتر بود، آدم سالم هم ممکن بود آسیب جدی ببیند و دچار معلولیت شود. مثل همین اتفاقی که در دانشگاه‌شریف افتاد.»

کلوشانی که از نخستین بنیانگذاران جامعه معلولان در ایران است، از روزهای شروع کار می‌گوید: «سال 57 بود. همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی با چند نفر از معلولان خدمت امام(ره) رفتیم و خواستیم برای حمایت از معلولان فعالیت کنیم. حضرت امام هم به آیت‌الله مهدوی کنی گفتند که به ما کمک کنند. آن زمان ساختمان پشت روزنامه جمهوری اسلامی را که روبه‌روی مجلس بود به جامعه معلولان دادند تا فعالیت کنیم. خودمان فعالیت را شروع کردیم و هرجا معلولی می‌دیدیم با او صحبت می‌کردیم و به عضویت جامعه معلولان درمی‌آوردیم. در این سال‌ها توانستیم خیلی از معلولان را از گوشه نشینی بیرون بیاوریم و به جامعه بازگردانیم. در حال حاضر هم در این مرکز هدف‌مان بیشتر این است که زنان معلول بی‌سرپرست را توانمند و برای آنها ایجاد اشتغال کنیم. این کار در قالب فعالیت‌های هنری است که زنان انجام می‌دهند و همچنین قرار دادن غرفه‌هایی در اختیارشان تا به فروش محصولات خود بپردازند. شهرداری منطقه 3 همکاری خوبی با ما داشته البته این قسمت مربوط به منطقه 4 شهرداری می‌شود که آنها هم به دلیل تراکم جمعیت این منطقه احتمالاً مشکلاتی دارند و ما انتظار داریم که بیشتر کمک‌مان کنند. از آن جمله 5دهنه مغازه بود که در اختیارمان قرار داده‌ بودند که در هرکدام دو نفر از معلولان مشغول کار بودند که متأسفانه حتی یک سال هم در اختیارمان نبود.» در حال حاضر هزار و 600 معلول جسمی حرکتی و ضایعات نخاعی تحت پوشش بنیاد فاطمه زهرا(س) قرار دارند که بیشترشان خانم‌ها هستند که به سه دسته تقسیم می‌شود.

کلوشانی می‌گوید: «عده‌ای از زنان معلول تحت پوشش ما ازدواج‌های ناموفق داشته‌اند و دارای فرزند هستند که بیشترشان حتی ناچارند شوهران‌شان را هم به لحاظ مالی حمایت کنند. دسته دوم زنانی هستند که ازدواج‌های موفق داشته‌اند و نیاز به داشتن شغل و حضور در جامعه دارند. دسته سوم که گروه هدف اصلی ما هستند، زنانی هستند که ازدواج نکرده‌اند و سرپرست ندارند. خیلی‌هایشان پدر و مادرشان فوت کرده یا مسن شده‌اند و در فامیل هم جایگاهی ندارند. بیشتر تلاش ما هم این است که این گروه را توانمند کنیم تا بتوانند از پس مخارج زندگی‌شان برآیند. برخی از این زنان سال‌ها کار کرده‌اند و توانسته‌اند سرپناهی برای خود فراهم کنند اما برخی دیگر، وضعیت مناسبی ندارند و گاهی چند نفری با هم همخانه می‌شوند و در یک اتاق زندگی می‌کنند. ناگفته نماند که بهزیستی در سال‌های اخیر همکاری خوبی با ما داشته اما انتظارمان این است که مسئولان توجه ویژه‌ای به زنان معلول داشته باشند. البته ما جزو سازمان‌های مردم نهاد هستیم و چشم امیدمان به کمک‌های خیران است. تمام آرزوی من هم این است که بتوانم ساختمانی فراهم کنم که برای این بچه‌ها به صورت اقامتگاهی موقت باشد. همچنین سرمایه کار برای‌شان فراهم شود چون خیلی از آنها هنرهایی همچون قالی بافی دارند اما ابزار کار و مواد اولیه ندارند تا مشغول کار شوند.»

کلوشانی معتقد است که همه معلولان مثل او در خانواده‌ای توانمند به دنیا نیامده‌اند و بیشترشان با مشکلات مالی فراوانی روبه‌رو هستند. آن‌طور که می‌گوید خیلی از مددجویان، اطراف تهران و در مناطقی همچون ساوجبلاغ و شهرقدس ساکن هستند و شرایط مالی‌شان خیلی بد است؛ نمونه‌اش خانواده‌ای است که 8 فرزندشان وقتی به سن جوانی رسیده‌اند، یکی یکی دچار ضعف عضلات و معلولیت جسمی شده‌اند و همه‌شان با هم در یک اتاق کوچک زندگی می‌کنند.

کلوشانی می‌گوید: «ما می‌خواهیم معلولان را از وابستگی نجات دهیم چون معتقدیم معلولیت ادامه دارد و هر سال به تعداد معلولان اضافه می‌شود. در این راه چشم‌مان به کمک خیران است. از مردم می‌خواهیم بیایند و از نزدیک اینجا را ببینند. ما مکان مناسب و سرمایه می‌خواهیم و تمام اینها با کمک خیران میسر است. زنان و مردان ما ویلچرهای خوب می‌خواهند. مثل مهدی.»

قصه بچه‌های بنیاد، همه‌اش تلخی نیست. مثل لیلا که تمام صورتش خنده می‌شود وقتی بقیه ازدواجش را تبریک می‌گویند و حال آقای داماد را می‌پرسند. حلقه طلایی در انگشت دست چپ روی دسته ویلچر، درخشش زیبایی دارد.

با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از روزنامه ایران، صفحه 15، تاریخ انتشار: پنجشنبه 13 آبان 1395، شماره: 6350.

اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین