شعار سال : محمدخیابانی، فرزند عبدالحمید معروف به شیخ محمد خیابانی (۱۲۵۹ خامنه - ۱۲۹۹ تبریز)، بازرگانی اهل خامنه از توابع شبستر بود. او پس از تحصیل فقه و اصول تا نزدیک مرحله اجتهاد، هیئت و نجوم را آموخت. مدتی نیز حکمت و طبیعیات و تاریخ و ادبیات تحصیل کرد. عموی او توسط قزاق های تزاری کشته شده بود و او خود، روحانی مسجد جامع تبریز بود. وی مدتی در مدرسه طالبیه تبریز به تحصیل پرداخت. در این مقطع، غلامحسین تبریزی هم حجره وی بود و سید احمد کسروی نیز هم دوره او.
زندگی محمد خیابانی پس از پیروزی مشروطه در سال ۱۲۸۵ ش، با تأسیس انجمن ایالتی در تبریز، وارد مرحله تازهای گردید و در جریان محاصره تبریز، در دفاع از شهر نقش مهمی ایفا کرد. پس از خلع محمدعلی شاه از سلطنت، خیابانی در سی سالگی به عنوان نماینده مردم تبریز راهی دوره دوم مجلس شورای ملی گردید. او به نمایندگی مجلس چهارم نیز انتخاب شد ولی هرگز نتوانست در آن مجلس شرکت کند. اولین حرکت سیاسی معروف خیابانی، مخالفت با اولتیماتوم روسیه در مجلس دوم طی یک نطق بلند یک ساعته بود. او پس از قبول اولتیماتوم توسط دولت و تعطیلی مجلس، در سبزه میدان تهران جلسهای برگزار کرد و بلافاصله برای فرار از دستگیری توسط وثوق الدوله، به خراسان رفت. در شش سال ایام فترت مجلس، مشغول تجارت شد و با تاجگذاری احمدشاه به تشکیل مجالس ادبی و مذاکرات فلسفی مشغول شد و طی این جلسات گروههایی را به دور خود جمع کرد. در ماجرای اشغال تبریز توسط عثمانی از مخالفان اشغال ایران بدست قوای خارجی بود و به همین مناسبت مدتی توسط قوای عثمانی در ارومیه زندانی گردید. محمد خیابانی، با قرارداد وثوقالدوله با دولت انگلستان (قرارداد ۱۹۱۹) نیز به مبارزه برخاست و از آنجا که حکومت مرکزی را ضعیف و وابسته میدید، ایجاد یک تحول اساسی در سیستم حکومت ایران و احیای آزادی را گام نخست برای ایجاد تحولات در ایران و بیرون راندن نیروهای خارجی میدانست؛ ولی برداشتن گام اول را از طریق مذاکره سیاسی امکانپذیر نمیشمرد و تنها راه را در جنبش و مقاومت در برابر دخالت نیروهای خارجی میدانست. از این رو، بعد از قبول قرارداد ۱۹۱۹ م از سوی دولت ایران، در تبریز جنبشی به راه انداخت و بنا بر اصطلاح رایج، قیام کرد.دلیل اصلی قیام آن بود که وثوقالدوله برای تصویب قرارداد نیاز به مجلسی یکدست داشت ولی خیابانی موفق شده بود علیرغم اعمال نفوذ وثوق، شش نفر از اعضای حزب دموکرات آذربایجان را به مجلس بفرستد. وثوق تصمیم گرفت ابتکار عمل را بدست بگیرد و حزب دموکرات را غیرقانونی اعلام کند. همین امر موجب آغاز قیام شد.
وی در دو روز این قیام که از ۱۷ فروردین ۱۲۹۹ شمسی، آغاز شد، نهادهای دولتی تبریز را به تصرف خود درآورد و شهر را از دست دولتیان خارج ساخت. قیام بیش از پنج ماه ادامه داشت. او در ایالت آذربایجان دولت تشکیل داد و به همراه پیروانش در اعتراض به تغییر نام بخشی از قفقاز حول باکو به آذربایجان، نام ایالت آذربایجان را به آزادیستان تغییر داد. مخبرالسلطنه هدایت به ولایت آذربایجان منصوب شد. به فرمان مخبرالسلطنه فرستاده ویژه مشیرالدوله، صدراعظم وقت، قزاقها قیامگران را منکوب کردند. خیابانی که انتظار درگیری با مخبرالسلطنه را که از مخالفان قرارداد بود، نداشت، غافلگیر شد و حکومت وی بر آذربایجان تنها ظرف سه ساعت در دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۲۹۹ برابر با ۲۹ ذیحجه ۱۳۳۸ق پس از درگیری و دخالت قزاقها به شکست انجامید. محمد خیابانی نیز در خانه یکی از دوستانش کشته شد.
قیام مردم آذربایجان به رهبری محمد خیابانی با انقلاب میرزا کوچک خان جنگلی در گیلان و قیام کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان، همگی در یک دوره تاریخی مشخص و با هدف ایجاد استقلال در ایران شکل گرفتند.
سال ها بعد روز 17 فروردین مصادف با سالروز قیام شیخ محمد خیابانی در سال ۱۲۹۹ گرامی داشته شد. خیابانی یک انسان کاملا امروزی بود و در قیامش نیز دستاوردهای مدرنیته مانند تجدد، دموکراسی و مشروطه خواهی موج می زد. از همین روست که طبق گفته کسروی، روحانیون کهنسال تبریز در برابر موج تجددخواهی او ایستادگی و مقاومت کردند اما در مقابل، طلاب و وعاظ جوان به شدت طرفدارش شدند.
خیابانی در سن ۴۰ سالگی با توطئه مخبرالسلطنه هدایت کشته شد. جنازه اش را بر دوش اسبی انداخته در کوی و برزن شهر گرداندند تا دیگران عبرت گرفته دم از آزادی و مشروطه خواهی نزنند! چنین می نماید که تمامی قیام های دور از مرکز و رهبران شان در تاریخ معاصر ایران،سرانجامی دردناک و خونبار پیدا کرده اند محمدتقی خان پسیان را پس از کشتن«در قوچان نسبت به سر و جسدش بىاحترامى زيادى شده و سر را در تمام ميدان هاى قوچان آويزان کردند»(اسناد مؤسسه تاريخ معاصر، ش ۷-۲۱۵۵۳ ق).میرزا کوچک خان را نیز پس از کشتن به مدت بیست سال، سرش جدا از تن اش ماند سر بریده اش در سليمان داراب رشت، دفن گردیده جسدش در قبرستان خانقاه واقع در گیلوان! و تنها پس از تبعيد رضاشاه یعنی بیست سال بعد با کوشش های خانواده اش آن سر به جسدش پیوست البته بصورت مخفیانه!( نگرشی به گذشته و آینده پنجاه سال،نوشته ماسالی...ص41)
اما داستان خیابانی از اینها نیز بیشتر، داستانی است پر آب چشم! هنگامیکه در پس کوچه های تبریز در حصار کفتاران گرفتار آمده بود پس از کشتن، قزاق ها پیکر خونینش را دور شهر گرداندند و انبوهی از تماشاگران مانند«العاذز»بی تفاوت گرد جنازه را گرفته و یا کف می زدند همان ها که تا دیروز در پایای نظق هایش کف میزده و زنده باد می گفتند(قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، کسروی،با مقدمه کاتوزیان... ص۱۶۸). همیشه منابع می نویسند که به جنازه اش بی حرمتی کردند اما نمی نویسند این بی حرمتی چه بوده است؟ و من هم از آن می گذرم که این بی حرمتی سینه به سینه نقل شده حتی منابع از درج آن نیز شرم داشته است!
هر سه آنها عاشق ایران و عظمت آن بودند و شعار شیخ محمد خیابانی در تمامی متینگ ها این بوده: «آذربایجان جزو لاینفک ایران و ایران جزو لایتجزای آذربایجان»(خاطرات عبدالله بهرامی...ص ۶۳۵.و دو مبارز جنبش مشروطه... رئیس نیا...ص ۲۶۸). اما قاتلین هر سه رهبر کشته شده، بر آنها انگ تجزیه طلبی زدند تا کشتن شان آسان و خدمت به وطن تلقی گردد!
چنین می نماید که در نظر این مرکزنشینان که در مکتب استبداد مرکزی تربیت یافته اند هر فردی که در میان اقوام ایرانی و یا دور از مرکز متولد می شود، اگر از آزادی و عدالت دم زند، بالقوه یک تجزیه طلب است، مگر اینکه خلاف آن ثابت شود! چنین است که سال ها پس از آن، عبدالله مستوفی در کتابش می نویسد: «تبريزي ها هرقدر مي خواهند عكس اين يگانه شخص آزادىطلب (؟) را در قاليچه كشيده و در بالاى اطاق هاى خود بگذارند اما او یک تجزیه طلب بود»!( شرح زندگانی من...ج ۳ص۱۳۱). مخبرالسلطنه قاتلِ خیابانی همچنان تا زنده بود، در مورد چگونگی قتل خیابانی، گهی به میخ می زد و گهی به نعل! او در کتابش سعی می کند خود را از این جنایت مبرا سازد، اما سال ها قبل از آن، یک بار از دهنش در رفته بود که: «من با کشتن خیابانی خدمت بزرگی به ایران کردم زیرا او درپی خیانت به ایران بود...»
اما خون به ناحق ریخته خیابانی، هر از چندی موی دماغش می شد در تمام مسندهایش. یک بار هنگامی که در فروردين ۱۳۰۱در مجلس، صحبت از اعتبارنامه اش شد سليمان ميرزا(رهبر اقليت مجلس) یقه مخبرالسلطنه را به عنوان قاتل خيابانى گرفت و آشوبی در مجلس بپاخاست! بار دیگر زمانی که عارف قزوینی در سن پیری در همدان در فقر شدید و تنگدستی به سر می برد و از فشار فقر با کمک های مالی دوستانش زندگی می کرد مخبرالسلطنه هدایت (نخست وزیر وقت) پولی در پاکت نهاده برای او فرستاد اما عارف به محض اینکه خبردار شد، فرستنده پول مخبرالسلطنه است، حتی بدون باز کردن پاکت، حواله پستی مخبرالسلطنه را پس فرستاد و بر روی آن نوشت: «من از کشنده خیابانی پول نمی خواهم».
به نظر می رسد که هیچ جنایتکاری در تاریخ قسر در نخواهد رفت، گویی چشمان قربانی و قربانیانش چون چشمان هابیل همیشه به دنبالش و خیره به چشمان او خواهد بود و اگر هم در زمان خود قسر در رود تاریخ نویسان و لعنت آیندگان، گریبانش را خواهند گرفت!...
علی مرادی مراغه ای
منبع؛ فضای مجازی/ سایر منابع .