شعارسال:خوارج در جنگ صفین پس از شب لیله الهریر که پیروزی قطعی با سپاه حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بود فریب معاویه را خوردند و با تهدید و ارعاب و توسل به زور مولای متقیان علی (علیه السّلام) را وادار به صلح نمودند. پس از امضای صلحنامه و آشکار شدن فریب معاویه و فریب خوردن این کسانی که مصرّ به صلح بودند از حضرت (علیه السّلام) درخواست نمودند نقض پیمان نمایند و به جنگ معاویه برود و حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بنا به دلایلی این کار را صلاح نمی دانستند و تن به خواسته خوارج ندادند. این گروه حضرت علی (علیه السّلام) و یاران ایشان را تکفیر کردند و از همان میدان جنگ از لشکر حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) جدا شدند و در حروراء اردو زدند. بار دیگر حضرت امام علی (علیه السّلام) را به پیمان شکنی و جنگ با معاویه فراخواندند که پیکها و نامه هایی در این میان رد و بدل شد و گروهی از دشمنی دست کشیدند اما عده ای همچنان بر دشمنی خود پافشاری نمودند و کار را تا به جایی رساندند که آشکارا بر مسلمانان را می کشتند و تجاوز می نمودند و به حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) اعلام جنگ نمودند.
مولی الموحدین حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) با سپاه خود در منطقه نهروان با آنان روبرو شدند. جنگ نهروان با پیروزی حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و کشته شدن سران خوارج پایان پذیرفت. در این جنگ حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) دستور دادند تا هر فردی را که توانستند از پای درآورند و طبق سخنی که حضرت علی (علیه السّلام) پیش از جنگ به یاران خویش فرموده بودند کمتر از ده نفر از خوارج زنده ماندند و بقیه کشته شدند و از یاران حضرت نیز کمتر از ده نفر به شهادت رسیدند اما همین تعداد انگشت شمار باقیمانده نیز در به شهادت رساندن حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و حضرت امام حسن (علیه السّلام) و در واقعه عاشورا و شهادت حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) نقش مهمی داشتند.
در کتب تاریخی از نقش خوارج و یاری رسانی آنان به ابن ملجم که خود نیز از خوارج بود برای به شهادت رساندن حضرت مولی الموحدین امیرالمومنین (علیه السّلام) سخن رفته است. در کتاب اعلام الوری درباره نقشه چند تن از خوارج برای به شهادت رساندن حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) آمده است:
«روى جماعه [من] أهل السیر: أنّ نفرا من الخوارج اجتمعوا بمکّه فتذاکروا الامراء و عابوهم و ذکروا أهل النهروان فترحّموا علیهم فقال بعضهم لبعض: لو شرینا أنفسنا للّه و ثأرنا لإخواننا الشهداء و أرحنا من أئمّه الضلاله البلاد و العباد.
فقال عبد الرحمن بن ملجم المرادی لعنه اللّه: أنا أکفیکم علیّا.
و قال البرک بن عبد اللّه التمیمیّ: أنا أکفیکم معاویه.
و قال عمرو بن بکر التمیمیّ: أنا أکفیکم عمرو بن العاص.
و تعاهدوا على ذلک و تواعدوا لیله تسع عشر من شهر رمضان. فأقبل ابن ملجم- عدو اللّه- حتى قدم الکوفه کاتما أمره فبینا هو هناک.»(۱)
«گروهى از اهل سیره روایت کرده اند که چند نفر از خوارج در مکه جمع شدند و درباره سران قوم به مذاکره پرداختند و آنها را توبیخ و سرزنش کردند، این جماعت در ضمن مذاکرات خود از کشته شدگان نهروان یادى کردند و آنان را ستودند و براى آنها از خداوند طلب آمرزش کردند.
در این هنگام یکى از آنان گفت: کاش ما جان خود را در راه خدا می فروختیم و خون برادران خود را که در نهروان کشته شدند؛ اخذ می کردیم و مردم را از شرّ این چند نفر امام ضلال نجات می دادیم پس از گفتار این ناطق، عبد الرحمن بن ملجم گفت: من على بن ابى طالب را از بین خواهم برد. برک بن عبد اللَّه تمیمى گفت: من هم شرّ معاویه را از سر مسلمین کم خواهم کرد. عمرو بن بکر تمیمى نیز اظهار داشت: من نیز عمرو بن عاص را خواهم کشت.
بعد از این گفتگو چنان مقرر داشتند که در شب نوزدهم ماه رمضان باید این عمل انجام گیرد و هر سه نفر در یک شب از بین بروند. ابن ملجم براى انجام مقصد شوم خود از مکه بیرون شد و به طرف کوفه حرکت کرد وى موضوع را با احدى در میان نگذاشت و نیت خبیث خود را مخفى می کرد.»(۲)
ابن ابی الدنیا در مقتل امیرالمومنین (علیه السّلام) در این باره می نویسد:
«قال ابن سعد قالوا: انتدب ثلاثه نفر من الخوارج [و هم] عبد الرحمن بن ملجم المرادی- و هو من حمیر و عداده فی مراد و هو حلیف بنی جبله من کنده- و البرک بن عبد اللّه التمیمی و عمرو بن بکیر التمیمى فاجتمعوا بمکّه و تعاهدوا و تعاقدوا لیقتلنّ هؤلاء الثلاثه: علیّ بن أبی طالب و معاویه بن أبی سفیان و عمرو بن العاص و یریحنّ العباد منهم فقال عبد الرحمن بن ملجم: أنا لکم بعلیّ بن أبی طالب. و قال البرک: أنا لکم بمعاویه. و قال عمرو بن بکیر: أنا أکفیکم عمرو بن العاص.
فتعاهدوا على ذلک و تعاقدوا و تواثقوا [على أن] لا ینکص رجل منهم عن صاحبه الذی سمّی [له] و یتوجّه إلیه حتّى یقتله أو یموت دونه.
فاتّعدوا بینهم لیله سبع عشره من شهر رمضان ثمّ توجّه کلّ رجل منهم إلی المصر الذی فیه صاحبه.
فقدم عبد الرحمن بن ملجم الکوفه فلقی أصحابه من الخوارج فکاتمهم ما یرید و کان یزورهم و یزورونه فزار یوما نفرا من تیم الرباب فرأى امرأه منهم یقال لها: قطام بنت شجنه بن عدی بن عامر بن عوف بن ثعلبه بن سعد بن ذهل
بن تیم الرباب – و کان علیّ قتل أباها و أخاها یوم النهروان- فأعجبته فخطبها فقالت: لا أتزوّجک حتّى تسمّی لی. فقال: لا تسألینی شیئا إلّا أعطیتک.
فقالت: ثلاثه آلاف و قتل علیّ بن أبی طالب. فقال: و اللّه ما جاء بی إلى هذا المصر إلّا قتل علیّ بن أبی طالب و قد آتیناک ما سألت.
و لقی عبد الرحمن بن ملجم شبیب بن بجره الأشجعی فأعلمه ما یرید و دعاه إلى أن یکون معه فأجابه إلى ذلک.»(۳)
«ابن سعد گوید نقل شده است: سه تن از خوارج خود را آماده ساختند و در مکه گرد آمدند و عهد و پیمان بستند که باید على بن ابى طالب و معاویه بن ابى سفیان و عمرو عاص را بکشند و مردم را از آنان آسوده گردانند، آن سه تن عبارتند از عبد الرحمن بن ملجم مرادى که اصل او از قبیله حمیر و در شماره عشیره مراد و هم سوگند خاندان جبله از قبیله کنده بود دو دیگر برک بن عبداللّه و سه دیگر عمرو بن بکیر که از قبیله تمیم بودند.
عبد الرحمن بن ملجم گفت من براى شما کشتن على بن ابى طالب را بر عهده مىگیرم. برک گفت من براى شما کشتن معاویه را عهده دار مى شوم. عمرو بن بکیر گفت من براى شما عمرو عاص را بسنده خواهم بود.
آنان بر این کار پیمان بستند و میان خود عهد استوار کردند که هیچ یک از آنان از تعهد خود درباره کشتن کسى که نام برده است؛ بازنگردد و آهنگ آن شخص کند تا او را بکشد یا خود در آن راه کشته شود.
آنان شب هفدهم ماه رمضان را براى انجام مقصود خود برگزیدند سپس هر یک از ایشان به سوى شهرى که شخص مورد نظرش در آنجا بود حرکت کردند.
عبد الرحمن بن ملجم به کوفه آمد و یاران خود از خوارج را دیدار کرد و نیت و هدف خود را از آنان پوشیده داشت، عبد الرحمن به دیدار ایشان مى رفت و آنان هم به دیدار او مى آمدند. روزى ضمن دیدار با تنى چند از قبیله تیم الرباب زنى از ایشان را که نامش قطام و دختر شجنه بن عدى بن عامر بن عوف بن ثعلبه بن سعد بن ذهل بن تیم الرباب بود دید، حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) پدر و برادر قطام را در جنگ نهروان کشته بود. قطام ابن ملجم را شیفته خود کرد و چون ابن ملجم از او خواستگارى کرد گفت تا کابین مرا نام نبرى خود را به همسرى تو در نمى آورم، ابن ملجم گفت هر چه از من بخواهى به تو خواهم داد، قطام گفت سه هزار درهم و کشتن على بن ابى طالب، عبد الرحمن گفت به خدا سوگند تنها انگیزه من که مرا به این شهر کشانده است کشتن على بن ابى طالب است و بدین گونه مى بینى که خواسته ات را برخواهم آورد.»(۴)
قطام (لعنه الله علیها) با تشویق ابن ملجم ملعون در به شهادت رساندن فخرکائنات حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) یا به عبارتی تلاش برای منصرف نشدن آن ملعون از کشتن حضرت علی بن ابیطالب (علیه السّلام) در طلب پیدا کردن همدستی برای اجرای این امر برآمد. طبق شواهد تاریخی وردان بن مجالد را برای همدستی با ابن ملجم فراخواند و او پذیرفت.
کتاب اعلام الوری در این باره می نویسد:
«قالت: فأنا طالبه لک من یساعدک على ذلک و بعثت إلى وردان بن مجالد من تیم الرباب فخبّرته الخبر و سألته معاونه ابن ملجم فأجابها إلى ذلک. و لقی ابن ملجم رجلا من أشجع یقال له: شبیب بن بجره فقال: یا شبیب هل لک فی شرف الدنیا و الآخره! قال: و ما ذاک؟ قال: تساعدنی فی قتل علیّ- و کان یرى رأی الخوارج- فأجابه.
ثم اجتمعوا عند قطام- و هی معتکفه فی المسجد الأعظم قد ضربت علیها قبّه- فقالوا: قد اجتمع رأینا على قتل هذا الرجل.
ثمّ حضروا لیله الأربعاء لتسع عشره لیله خلت من شهر رمضان سنه أربعین من الهجره و جلسوا مقابل السدّه التی کان یخرج منها أمیر المؤمنین إلى الصلاه و قد کانوا قبل ذلک ألقوا ما فی نفوسهم إلى الأشعث و واطأهم علیه و حضر هو فی تلک اللیله لمعونتهم.»(۵)
«قطام گفت: من شخص دیگرى را هم در این موضوع در نظر خواهم گرفت تا در قتل علی (علیه السّلام) با تو مساعدت کند. قطام موضوع را با وردان بن مجالد که از قبیله تیم الرباب بود در میان نهاد و او را براى کشتن حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) تحریک کرد. وردان هم تقاضاى قطام را پذیرفت و خود را براى مساعدت و همکارى با ابن ملجم حاضر نمود. ابن ملجم مردى از اشجع را به نام شبیب ابن بجره ملاقات کرد و به او گفت: آیا میل ندارى به شرف دنیا و آخرت برسى! شبیب گفت: مقصودت از شرف دنیا و آخرت چیست؟ گفت: کشتن على بن ابى طالب، شبیب که خود از خوارج نهروان به شمار می رفت و با حضرت علی (علیه السّلام) کینه داشت پیشنهاد ابن ملجم را پذیرفت و با وى در نزد قطام که در مسجد کوفه قبه زده و معتکف شده بود اجتماع کردند پس از اجتماع گفتند: ما تصمیم گرفتیم على بن ابى طالب(علیه السّلام) را بکشیم و اینک منتظر روز موعود و ساعت مقرر هستیم تا اقدام نماییم.
شب چهارشنبه نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم از هجرت ابن ملجم و رفقایش مقابل درب مسجد که امیر المؤمنین (علیه السّلام) از آن وارد می شدند؛ توقف کردند. این جماعت قبل از اینکه تصمیم خود را به مرحله عمل بیاورند موضوع را با اشعث بن قیس نیز در میان گذاشته بودند و او هم با آنان موافقت کرده و براى معاونت آنها در مسجد حاضر شده بود.»(۶)
این وقایع در الطبقات الکبرى نیز به همین صورت گزارش شده است.(۷)
به گواهی تاریخ ابن ملجم مرادی (لعنه الله علیه) روزها مترصد فرصت بود تا در زمان مناسبی حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) را به شهادت برساند:
«الحسین بن صفوان البرذعی قال حدثنا سعید بن یحیى قال حدّثنا عبد اللّه بن سعید الأموی عن زیاد بن عبد اللّه البکائی عن عوانه بن الحکم الکلبی قال فحدّثنی مزاحم بن زفر التیمی عن وجیه [قال]: إنّ ابن ملجم کان یجلس فی قومه من صلاه الغداه إلى ارتفاع النهار و القوم یهضبون و هو لا یتکلّم بکلمه و بلغنی أنّه کان یوما جالسا فی السوق متقلّدا السیف فمرّت به جنازه فیها المسلمون و القسّیسون فقال: ویلکم ما هذا؟
قالوا: [هذا نعش] أبجر بن حجّار العجلی و ابنه سیّد بکر بن وائل فاتبعه المسلمون لمکان ابنه و تبعه النصارى لنصرانیّته. فقال ابن ملجم: أما و اللّه لو لا أنّی أستبقی نفسی لأمر هو أعظم من هذا أجرا عند اللّه لاستعرضتهم بالسیف.»(۸)
«حسین بن صفوان برذعى از سعید بن یحیى از عبد اللّه بن سعید اموى از زیاد بن عبد اللّه بکایى از عوانه بن حکم کلبى و او از مزاحم بن زفر تیمى از وجیه نقل کرد: ابن ملجم از هنگام نماز بامداد تا گاهى که روز بر مىآمد میان قوم خود مى نشست و در همان حال که آنان با هیاهو گفتگو مى کردند او خاموش مى ماند و یک کلمه هم بر زبان نمى آورد و به من خبر رسیده است که ابن ملجم روزى در حالى که شمشیرى بر دوش داشت در بازار نشسته بود جنازه اى را مى بردند که مسلمانان و روحانیان مسیحى آن را تشییع مى کردند، ابن ملجم گفت اى واى شما این دیگر چیست؟ گفتند پیکر ابجر بن حجار عجلى است که پسرش سالار قبیله بکر بن وائل است، مسلمانان به لحاظ موقعیت پسرش و مسیحیان از این لحاظ که او مسیحى مرده است در پى تابوت اویند، ابن ملجم گفت به خدا سوگند اگر نه این است که خود را براى کارى که در پیش خدا پاداش بزرگترى دارد نگاه مى دارم با شمشیر میان ایشان مى افتادم.»(۹)
درباره یاری و همکاری اشعث بن قیس کندى برای به شهادت رساندن حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در تمام منابع مربوطه سخن گفته شده است. در مقتل ابن ابى الدنیا آمده است:
«و لقی عبد الرحمن بن ملجم شبیب بن بجره الأشجعی فأعلمه ما یرید و دعاه إلى أن یکون معه فأجابه إلى ذلک و بات عبد الرحمن بن ملجم تلک اللیله التی عزم فیها أن یقتل علیّا فی صبیحتها یناجی الأشعث بن قیس الکندی فی مسجده حتّى کاد أن یطلع الفجر فقال له الأشعث: فضحک الصبح فقم.
فقام عبد الرحمن بن ملجم و شبیب بن بجره فأخذا أسیافهما ثمّ جاءا حتّى جلسا مقابل السدّه التی یخرج منها علیّ.»(۱۰)
«عبد الرحمن بن ملجم با شبیب بن بجره اشجعى دیدار کرد و او را از قصد خود آگاه ساخت و از او خواست که در آن کار همراه او باشد و شبیب به او پاسخ مثبت داد.
در شبى که عبدالرحمن مى خواست در سپیده دم حضرت على (علیه السّلام) را به شهادت برساند در مسجد شب زنده دارى می کرد و با اشعث بن قیس کندى پوشیده گفتگو مى کرد و چون طلوع سپیده دم نزدیک شد اشعث به او گفت بشتاب که سپیده دم رسوایت نسازد.
در این هنگام عبد الرحمن بن ملجم و شبیب بن بجره برخاستند و شمشیرهای خود را برداشتند و آمدند و کنار درگاهى که حضرت علی (علیه السّلام) از آنجا مى آمد نشستند و کمین ساختند.»(۱۱)
در همین مقتل در گزارش دیگر چنین نقل شده است:
«حدّثنا الحسین حدثنا عبد اللّه قال: حدّثنی أبی عن هشام بن محمد حدّثنا عوانه بن الحکم [قال:] إنّ حجر بن عدیّ لمّا انصرف الناس من صلاه الغداه من مسجد الأشعث و کان حجر بن عدیّ إمامهم فلمّا سلّم قال الناس: ضرب أمیر المؤمنین اللیله فنظر حجر إلى الأشعث [بن قیس] فقال: ألم أر ابن ملجم معک و أنت تناجیه و تقول له: فضحک الصبح؟ و اللّه لو أعلم ذلک حقّا لضربت أکثرک شعرا. فقال [له الأشعث]: إنّک شیخ قد خرفت.
قال: و بعث الأشعث إلیه [ابنه] قیس بن الأشعث صبیحه ضرب علیّ [و] قال [له]: أی بنیّ انظرن کیف أصبح أمیر المؤمنین؟ فذهب [قیس] فنظر ثمّ رجع إلیه فقال: یا أبه رأیت عینیه داخلتین فی رأسه. فقال الأشعث: عینی دمیغ و ربّ الکعبه.»(۱۲)
«حسین از عبد اللّه از پدرش از هشام بن محمد از عوانه بن حکم براى ما نقل کرد: حجر بن عدى کندى امام جماعت مسجد اشعث – در محله کنده- بود در آن شب همین که نماز صبح را سلام داد از مردمى که از مسجد کوفه پس از نماز بامداد برمى گشتند شنید مى گفتند امیر المؤمنین سحرگاه مضروب شد. حجر بن عدى به اشعث نگریست و گفت مگر من دیشب ابن ملجم را همراه تو ندیدم که با او آهسته سخن مى گفتى که بشتاب صبح رسوایت مى سازد؟ به خدا سوگند اگر به حقیقت آن پى برده بودم بیشتر از موهایت بر تو ضربت مى زدم. اشعث به او پاسخ داد تو پیرمرد اندیشه ات تباه شده است. گوید بامداد شبى که حضرت علی (علیه السّلام) مضروب شد، اشعث بن قیس پسر خود را به خانه حضرت علی (علیه السّلام) فرستاد و گفت پسرکم به دقت بنگر که امیرالمؤمنین چگونه است. قیس پسر اشعث رفت و نگریست و برگشت و گفت پدر جان، چشمهایش را دیدم که گود شده و میان سرش فرو رفته بود. اشعث گفت به خداى کعبه سوگند چشمهاى کسى است که مغزش آسیب دیده است.»(۱۳)
در أنساب الأشراف نیز درباره شرکت اشعث بن قیس در توطئه قتل حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) چنین نقل شده است:
«قالوا: لم یزل ابن ملجم تلک اللیله عند الأشعث بن قیس یناجیه حتى قال له الأشعث: قم فقد فضحک الصبح و سمع ذلک من قوله حجر ابن عدی الکندی فلما قتل علی قال له حجر: یا أعور أنت قتلته.» (۱۴)
«نقل کرده اند: ابن ملجم آن شب پیوسته نزد اشعث بن قیس بود و با او پوشیده سخن می گفت تا اینکه اشعث به او گفت: برخیز تا سپیده دم ترا رسوا نساخته است و این سخن اشعث را حجر بن عدی شنید و هنگامی که حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) کشته شد حجر بن عدی به اشعث گفت: ای یک چشم تو حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) را کشته ای.»