مسلماً تفاوت در نگاه در عکاسی یکی از شاخصهای این هنر است که براساس آن از یک چشمانداز تصاویر متفاوتی ثبت خواهد شد. این تفاوت و تنوع در کار عکاسی شاخصه خاص این هنر است و ماندگاری و تأثیر ویژهای را رقم خواهد زد.
عکاسان علی رغم تلاش وافری که برای ثبت حوادث و رخدادها دارند و این تلاششان گاه اتفاقات بزرگی را در پی دارد، عموماً حداقل در استان ما و چهبسا در کل کشور مورد توجه جدی قرار نمیگیرند و علیرغم سختیهای خاصی که این حرفه برایشان به ارمغان میآورد، اما همچنان کملطفیها به این قشر و حرفه روا داشته میشود.
به همین بهانه گفتوگویی کوتاه با چند عکاس حرفهای شناخته شده استان کردیم تا ضمن جویا شدن نظرشان درباره ویژگی های عکاس، از آنها بخواهیم بهترین خاطرهای که از این دوران در ذهن دارند را برای شما مخاطبان بازگو کنند. البته به گفته خودشان هر مجموعه عکاسی شامل چندین خاطره است اما بهسختی یکی از بهترین آنها را که حضور ذهن دارند بازگو کردند.
احسان کمالی که سابقه همکاری با اکثر رسانههای کشوری را دارد و اکنون بهعنوان عکاس آزاد کار میکند، پیمان حمیدی پور عکاس خبرگزاری تسنیم، مریم داورنیا عکاس خبرگزاری مهر، حسین معمری عکاس خبرگزاری فارس و وحید خادمی عکاس خبرگزاری ایرنا افرادی هستند که بالاتفاق عقیده داشتند هر فردی که دوربین دارد لزوماً عکاس نیست. چهبسا افرادی وجود دارند که با دوربین ساده و حتی تلفن همراه خود عکسهایی میگیرند که برنده جوایز میشود.
نظر این افراد درباره ویژگی یک عکاس و خاطراتشان از این حرفه را در ادامه میخوانید:
یک عکاس چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
کمالی: من با توجه به اینکه عکاس مستند اجتماعی هستم، از این دید میتوانم بگویم که پس از سواد عکاسی و بصری، مهمترین ویژگیها جامعهشناسی بالا و شناخت کافی نسبت به محیط است. همچنین قدرت بالای برقرارکردن ارتباط هم نباید مورد غفلت قرار گیرد.
حمیدی پور: صداقت از اصلیترین ویژگیهای یک عکاس است که عدم وجودش میتواند سبب تغییر و دستکاری کردن عکس شود و بزرگنمایی را در پی داشته باشد و به دنبال آن بیاعتمادی و ...
داورنیا: داشتن روابط عمومی بالا، صداقت و جسارت از ویژگیهای اصلی یک عکاس است. عکاس باید بتواند با سوژه خود ارتباط برقرار کرده و حس اعتماد را در وی ایجاد کند تا بتواند عکس مناسب را تهیه کند. بعضی از افراد علاقهمند بهویژه خانمها در کلاسهای آموزشی از صحبت کردن با سوژه خجالت میکشیدند که سبب بروز مشکلاتی برای عکاس میشود و به همین دلیل اهمیت ویژهای دارد.
معمری: روابط اجتماعی یک عکاس لازمه فعالیت رسانهای است. خبرنگار و عکاس بدون برقراری ارتباط نمیتوانند تأثیر مؤثر خود را بگذارند.
خادمی: اخلاق اجتماعی برای ایجاد حس اعتماد در سوژه و به دنبال آن القای این حس به مخاطب اهمیت زیادی دارد. نمیتوان دوربین عکاسی را همان ابتدا همانند اسلحه در مقابل سوژه گرفت. رعایت این نکته در کنار سایر نکاتی که دوستان گفتند برای یک عکاس ضروری است.
بهترین خاطرهای که از ابتدای دوران عکاسی خود به یاد دارید چیست؟
کمالی: به یاد دارم در کشور هند وقتیکه برای عکاسی از جشن رنگ رفته بودم ، صبح روز جشن به شهر میراندوا رفتیم که مراسم جشن در آن خیلی پرشورتر از سایر شهرها برگزار میشد. از مینیبوس پیدا شدیم و آنقدر گرم عکاسی شدم که فراموش کردم آدرسها رو یادم نگه دارم. فقط دوروبرم رو نگاه میکردم و عکس میگرفتم. ناگهان متوجه شدم در محلههای پایین شهر هستم؛ نه گوشی موبایلم شارژ داشت که بقیه اعضای کلوپ عکس ایران که باهاشون رفته بودیم رو پیدا کنم و نه آدرسی داشتم. در اون شهر هتل هم نگرفته بودیم که اسم یا آدرس اون رو بدم. تنها کاری که از دستم بر اومد عکاسی کردن بود. دیگه به ساعت قرارمون با بقیه عکاسها رسیده بودم و نمیدانستم چطور باید پیدایشان کنم. چند تا خیابان رو با سرعت رفتم ولی مسیر رو اشتباه رفته بودم و هی دور و دورتر میشدم تا اینکه چند تا جوون جلویم رو گرفتن و اصرار داشتن که دوربینت رو بده ببینیم و قصد دزدی دوربین رو داشتن. با مقاومت من یک پیرمرد و پیرزن هندی که ماشین داشتن پرسیدن مشکل چیه و وقتی توضیح دادم گفتن بیا با ماشین توی خیابانهای شهر بگردیم شاید دوستاتو پیدا کنیم. باز هم تلاشمون فایده نداشت تا اینکه یادم اومد وقتی از مینیبوس پیاده شدم یک مجسمه فیل خیلی بزرگ کنارمان بود که از آن عکس گرفتم. تا اون رو نشان دادم فهمیدن کجای شهره و تونستم دوستانم رو پیدا کنم. اون عکس مجسمه ارزشی از نظر هنری نداشت اما از عکسهایی هست که هنوزم بینهایت دوستش دارم و برایم جذابه.
حمیدی پور: یادم میاد یک روز پسر عمم زنگ زد بهم گفت امروز چند شهید گمنام میارن برای تشیع بیا باهم بریم. منم اولین باری بود که داشتم میرفتم اینجور جایی. دوربین رو برداشتم رفتم. مراسم خوبی بود و حس و حال عجیبی داشت. پسر عمم از بچههای بسیجی و عشق شهدا بود. آخه داداش بزرگتر و داییاش هم شهید بودن . همیشه میگفت منم باید شهید بشم. منم میگفتم آخه آدم عاقل جنگ کجا بوده که تو بخوای شهید بشی. از اون ماجرا گذشت . رسید به اعزام اولین گروه مدافعان حرم در بجنورد. طبق معمول که همیشه دوربین با من هست ، رفتم اونجا پسر عمم هم جزو اون اعزامیها بود یادم میاد ازش کلی عکس یادگاری گرفتم. توی این عکسها یک عکس حس خیلی غریبی داشت که دم اتوبوس داشت میرفت ازش گرفتم و دست تکان داد و رفت...
کمتر از یک ماه خبر شهادتش رسید...
شهید فیروز حمیدی زاده، شد اولین شهید مدافعان حرم استان. حالا من ماندم و اون عکس خداحافظی که هر وقت بهش نگاه میکنم یاد حرفش میافتم که میگفت دوست دارم شهید بشم... به آرزویش رسید.
داورنیا: دعای خیر مردم برایم بهترین خاطره است. سه گزارش تصویری " ننه شهربانو مادر زینب"، "بیماری پوستی نرگس" و هویت گم شده یک هدیه" را همیشه به یاد دارم. این سه گزارش در حد کشوری صدا کرد و حتی یکی از آنها به کمکهای خیران خارج از کشور هم کشید. پس از کار کردن این گزارشها بود که اتفاقات مثبتی در زندگیام رخ داد. به نوعی حضور خدا را بیشتر حس میکردم و علت آنها را هم دعای خیر خانواده این افراد و مردم میدانم که نصیبم شده. البته خاطرهای دیگر هم دارم و آن این است که بهقدری درگیر این گزارشهای تصویری و محرومیتهای افراد شده بودم که اولین تولد نامزدم را فراموش کردم و هنوز هم او را که میبینم یاد آن روز میافتم!
معمری:یکی از خاطرههایم که برایم خیلی جالبه این است که وقتی رفتم دانشگاه مشکینشهر اردبیل برای درس خوندن همه ما رو مسخره میکردن که 1200 کیلومتر آمدی اینجا عکاسی بخونی؟ عکاسی مگر جز یک شاتر زدن نیست؟ اما بعد از مدتی دیدم همونایی که ما رو مسخره میکردن مثل گذشته خودم الان دانشجوهای عکاسی شدن و...!
خادمی: پارسال اواسط بهار برای کار کردن یک مجموعه قرار بود به یکی از روستاهای آشخانه برم. قبل رفتن هم با یکی از اهالی اونجا برای هماهنگیهای لازم تماس گرفتم. شماره طرف رو یکی از دوستانم داده بود و سفارش ما رو هم حسابی کرده بود که هوای ما رو داشته باشن. خلاصه ساعتای 9 صبح بود که با یکی از دوستانم از بجنورد حرکت کردیم. برای صبحانه گفتیم آشخانه توقف کنیم و چیزی بگیریم و بخوریم بعد حرکت کنیم. اما همین که وارد شهر شدیم سر همون چهارراه اول با یک وانت تصادف نهچندان شدیدی کردیم. راننده هم اومد پایین و داد و بیداد که ماشینم رو داغون کردین و باید ماشینم رو درست کنید (هرچند ماشینش هم زیاد چیزی نشده بود). خلاصه ما گفتیم الان باید بریم جایی کار داریم و عصر برمیگردیم و میبریم صافکاری. هزینهها رو هم خودمون تقدیمتون میکنیم. طرف هم از ما کارت ماشین و بیمه و گواهینامه رو گرفت تا عصر که برگردیم.
خلاصه از شهر خارج شدیم و بعد از خوردن صبحانه به سمت روستا حرکت کردیم. ماشین رو گذاشتیم یک کنار و زنگ زدیم به همون کسی که باهاش هماهنگ کرده بودیم تا بیاد ما رو جاهایی که میخواستیم ببره. طرف هم گفت من بیرون شهرم و تا یک ربع دیگه میام. ما هم از فرصت استفاده کردیم و گفتیم تا بیاد از خود روستا و اهالی روستا چند تا عکس بگیریم. بعد از نیم ساعت طرف بهمون زنگ زد و آدرس داد و گفت من اومدم خونه ام، بیاید یک چای بخوریم و بریم. ما هم رفتیم سمت خونه اون فرد. تا در رو باز کرد دیدیم همون فردیه که باهاش تصادف کردیم! خلاصه کلی اون از ما عذرخواهی کرد و ما هم از اون. مدارکمون رو هم زود بهمون داد و کلی هم پذیرایی کرد. از اون روز هم تا حالا چند بار رفتم روستاشون و همیشه یادی از روز تصادف میکنیم و یکم میخندیم. این خاطره خوبی بود که به بهانه عکاسی شروع شد، یک تصادف پیش اومد و با پیدا کردن یک دوست خوب خاتمه پیدا کرد.
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از سایت خبری اتفاقیه، تاریخ انتشار: 31 مرداد 1395، کد خبر: 13364، www.etefaghyeh.ir