
شعار سال: «پیش از کشف استرالیا مردم دنیای کهن بی چون و چرا باور داشتند هر قویی سفید است چون تجربیات ایشان پیوسته این باور را تأیید میکرد. دیدن نخستین قوی سیاه برای چند پرندهشناس باید شگفتی جالبی بوده باشد اما اهمیت داستان در این نیست. اهمیت داستان در این است که شکنندگی دانش ما را نمایان میکند و نشان میدهد آموختن ما از تجربیات و مشاهدات با چه محدودیتهای شدیدی روبهروست. تنها یک مشاهده قوی سیاه کافی است تا گزارهای کلی که دستاورد هزاران سال تماشای میلیونها قوی سیاه است بی اعتبار شود. من از این مسأله فلسفی- منطقی گامی فراتر مینهم تا به یک واقعیت تجربی برسم، به موضوعی که از کودکی ذهن مرا مشغول داشته است. چیزی که در اینجا قوی سیاه نامیدهایم، رویدادی است با سه ویژگی: نخست نامنتظر است چون بیرون از قلمرو انتظارات عادی است و هیچ رویدادی در گذشته نمیتواند به شیوهای قانع کننده احتمال وقوع آن را معین کند. دوم: اثری بس سنگین و نامتعارف دارد. سوم: چون ما آدمیزاد هستیم بنا به سرشتی که داریم پس از اینکه سر و کله قوی سیاه- به رغم نامنتظر بودنش- پیدا شد دلایلی سر هم میکنیم تا وقوع آن را توجیه و ثابت کنیم قابل پیشبینی بوده است.»
دو: آنچه روایت شد از مقدمه کتاب «قوی سیاه»- اندیشهورزی درباره ریسک- تألیف نسیم نیکلاس طالب، پژوهشگر و نویسنده لبنانی- امریکایی و استاد انستیتوی پلیتکنیک دانشگاه نیویورک با ترجمه دکتر محمدابراهیم محجوب، عضو هیأت علمی دانشگاه امیرکبیر بود. این کتاب آوانگارد 36 هفته متوالی در فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز قرار داشته است.
اما مترجم در مقدمه خود وقتی میخواهد استعاره قوی سیاه را عینیتر و ملموستر عرضه کند، مینویسد: «بحث اصلی طالب در این کتاب، درک و مدیریت ریسکهای ناشی از رویدادهای بی سابقه است، رویدادهایی که پیامدهای سنگینی به بار میآورند اما کسی انتظار آنها را ندارد یا به عبارت فنیتر احتمال وقوع آنها بسیار کم است. نخستین جنگ صلیبی، جنگ جهانی اول، متلاشی شدن نظام پادشاهی در ایران، حادثه 11 سپتامبر، پیدایش گوگل، فروپاشی بازارهای مالی در سال 2008، فروش کتابهای هریپاتر، ظهور داعش و نتیجه انتخابات آخر ریاست جمهوری در امریکا از جمله رویدادهایی هستند که میتوان اصطلاح قوی سیاه را درباره آنها به کار برد.»
سه: کتاب بویژه در برخی از فصلها شبیه یک سیلی ناگهانی است. درست مثل سیلیای که ما و جهان ما از قوهای سیاه میخوریم. در واقع ما بیش از اندازه به خود و پیشبینیهایمان اطمینان خاطر داریم. چرا؟ احتمالاً به خاطر این که این نوع زندگی، امنیت خاطر بیشتری به ما میدهد. تصور کنید نخ همه روابط دست ماست و شما همه رخدادهای احتمالی جهان را در گاوصندوقتان گذاشته و قفل کردهاید. درست مثل بادبادکهایی که در یک هوای آرام و آبی آن بالا اوج گرفتهاند و بالا و پایین میروند اما با همه آن تموجها، مطیع فرمان انگشتهای شما در آن پایین هستند. کافی است شما اراده کنید تا بیشتر اوج بگیرند یا پایین کشیده شوند اما این ظاهر ماجراست. در واقع ما خود را فریب میدهیم چون فریب زیر زبان ما مزه شیرینی میدهد. ما مثل عصاقورت دادهها رفتار میکنیم. عصا قورت دادهها را که دیدهاید؟ آنها بیش از حد به خود، دانش، زاویه دید، جهانبینی، ادراک و پیش بینیهایشان امیدوارند و خشمی در آنها نسبت به احتمال رخدادها به چشم نمیآیند.
از این زاویه «قوی سیاه» را شاید بشود با استعاره «فیل در اتاق هیأت مدیره» قیاس کرد. فیلی بزرگ در اتاق هیأت مدیره که وسط بحثهای کاملاً جدی اصلاً به چشم نمیآید. هیولاهایی که به سمت ما میآیند اما در هوای مه زده ذهنی به چشم نمیآیند. ما عموماً بدون تردید حرف میزنیم و مثل قنادیهایی که پودر شکر را روی شیرینی میپاشند، «همیشه»، «هرگز» و «کارشناسان متفقالقولند» را بدون هیچ اما و اگری در جملههایمان میپاشیم اما همین طرز فکر، ما را بشدت آسیبپذیر میکند. کسی را دور و بر خودمان میشناسیم که میتواند برای هر پدیدهای در لحظه آمار بسازد و چنان با قاطعیت بگوید که حتی سازمانهای حرفهای آمارگیری هم با آن قاطعیت نمیتوانند تو را نسبت به درست و دقیق بودن آمارهایشان مجاب کنند.
چهار: کتاب قوی سیاه درباره تردید است و در جاهایی کاملاً با یک کتاب فلسفی پهلو میزند. در واقع کتاب میخواهد شیوه و مبنای درست اندیشیدن را به مدیران یاد بدهد، مدیری که مدل و منظومه فکری دقیقی ندارد، بیشتر در دامگه تصمیمگیریهای غلط خواهد افتاد. در واقع دستگاه استنتاجی ما- ذهن- هر اندازه که تربیت یافتهتر باشد، عصای دست ما در تصمیمهای مهم خواهد بود. به این مثال از کتاب توجه کنید: «بسیاری از مردم گزاره «کمابیش تمام تروریستها مسلمانند» را با گزاره «کمابیش تمام مسلمانان تروریستند» جابهجا میگیرند. فرض کنیم گزاره نخست درست باشد و 99 درصد تروریستها مسلمان باشند. این یعنی یک هزارم درصد مسلمانان تروریستند چون بیش از یک میلیارد مسلمان داریم. پس در کل بگیریم 10هزار تروریست، این یعنی از هر صد هزار مسلمان یک تن. میبینید که این خطای منطقی- ناآگاهانه- موجب میشود احتمال تروریست خواندن مسلمانی- پنج تا 50 ساله- را نزدیک به 50 هزار بار دست بالا بگیرید.
همه زوگلها، بوگلاند. شما یک بوگل دیدید. آیا زوگل است؟ نه لزوماً. زیرا تمام بوگلها زوگل نیستند. افراد بالغی که در آزمون ورود به دانشگاه به پرسشهایی از این دست پاسخ نادرست بدهند، شاید نتوانند به دانشگاه راه یابند. با وجود این ممکن است شخصی در این آزمونها امتیاز بالایی بیاورد ولی همین که یکی از اهالی محله ناجور شهر پا به آسانسور بگذارد ترس به جانش بریزد. این ناتوانی ما در انتقال خودکار دانش و فرهیختگی از وضعیتی به وضعیت دیگر یا از میدان نظر به میدان عمل از ویژگیهای آزاردهنده سرشت بشری است. اجازه دهید این ویژگی را ویژگی وابسته به زمینه واکنشهای خودمان بنامیم. منظورم این است که واکنشهای ما شیوه اندیشیدن ما، شهودهای ما به زمینهای که موضوع بر پهنه آن به میان میآید بستگی دارد. کلاس درس یک زمینه است، زندگی واقعی زمینهای دیگر. ما به اطلاعات نه برپایه بار منطقیاش بلکه از روی چارچوبی که آن را در میان گرفته است و اینکه چگونه در سامانه احساسی- اجتماعی ما ثبت میشود واکنش نشان میدهیم. ما ممکن است با یک مسأله منطقی واحد در سر کلاس یک جور برخورد کنیم و در زندگی روزانه جور دیگر. به راستی که برخورد ما با این مسائل در زندگی روزانه جور دیگری است.»
پنج: اما بخش بزرگی از ریسکهای مدیریتی ما ماحصل تحریفهای انتظاری و شناختی است. به این مثال که در فصل «هزار و یک روز» آمده دقت کنید: «بوقلمونی را در نظر بگیرید که هر روز به او خوراک داده میشود. او با هر وعده خوراک بیشتر ایمان میآورد که خوراک گرفتن هر روزه از دستان مهربان نژاد بشر قانون عام زندگی است، بشری که به گفته اهل سیاست، دنبال بهترین منافع خویش است. در بعدازظهر چهارشنبه پیش از روز شکرگزاری بلایی نامنتظر بر سر بوقلمون فرود میآید که موجب میشود در باورش بازنگری کند. این پرنده از روی رخدادهای دیروز درباره پیشامدهای فردا چه میتواند بیاموزد؟ البته خیلی چیزها اما این چیزها اندکی کمتر از آنی است که او میپندارد و تمام تفاوت نیز در همین اندکی کمتر نهفته است. مسأله بوقلمون قابل تعمیم است به هر وضعی که در آن همان دستی که لقمه در دهان شما میگذارد میتواند گلوی شما را بفشارد.»
نویسنده در این بخش به نکته بسیار دقیقی اشاره میکند که میتواند برای ما تکان دهنده باشد. او اسم این نوع یادگیری را «یادگیری رو به پس» میگذارد: «بوقلمون نیز مانند ما که پیوسته یادمان میدهند از مشاهداتمان بیاموزیم از روی مشاهداتش میآموزد – هرچه باشد اعتقاد بر این است که این شیوه آموختن شیوه علمی است - با افزایش دفعات تغذیه دوستانه اعتقاد بوقلمون استوارتر میشود و با اینکه زمان سلاخی نزدیک و نزدیکتر میگردد او بیشتر و بیشتر احساس ایمنی میکند تا جایی که درست زمانی که خطر به اوج رسیده احساس ایمنی نیز به اوج میرسد اما شمول این مسأله چنان گسترده است که کل دانش تجربی بشر را دربر میگیرد. چیزی که تا همین دیروز برقرار بوده ناگهان گسیخته میشود و آنچه که ما از گذشته آموختهایم در بهترین حالت بی ربط یا نادرست مینماید و در بدترین حالت به شیوهای جانگزا گمراه کننده میشود. شگفتیای که جنگ جهانی اول آفرید، در نظر بگیرید. پس از درگیریهای ناپلئونی جهان دورانی از آرامش را گذراند که هر مشاهدهگری را به این نتیجه میرساند که باور کند دیگر از درگیریهای بسیار ویرانگر خبری نخواهد بود با وجود این شگفتا مرگبارترین درگیری در تاریخ نوع بشر به وجود آمد.
اما آیا ما محکوم به پیشبینیناپذیر بودن رخدادها هستیم و راه برون رفتی در این میان نیست؟ نویسنده با مثال بوقلمون و با طعنه ظریفی پاسخ میدهد که بستگی دارد شما از چشم بوقلمون به دنیا نگاه کنید یا از چشم قصاب: «از دید بوقلمون توقف تغذیه در روز هزار و یکم، یک قوی سیاه است اما از دید قصاب این طور نیست زیرا قابل انتظار است. به سخن دیگر قوی سیاه به فراخور انتظار شما پیدا میشود. دقت کنید که شما میتوانید یا به کمک علم از آسیب قوی سیاه برکنار بمانید- البته اگر بتوانید- یا با باز نگاه داشتن ذهنتان. البته میتوانید مانند افراد بنگاه «مدیریت بلندمدت سرمایه» به مردم اطمینان بدهید قوی سیاه نمیتواند پدید آید و بدین ترتیب به کمک علم قوی سیاه بیافرینید- اینجاست که علم میتواند شهروند عادی را به هالو تبدیل کند.»
شش: کتاب قوی سیاه در همه فصلها اگرچه مستقیماً درباره کارآفرینی صحبت نمیکند اما سایه فلسفی و اندیشه ورزانه خود را در همه فصلها بر سر مفاهیم مدیریت و کسب و کار نگه میدارد. گاه البته اشارهها کاملاً مستقیم است بویژه در فصل «بورس باز و سلمانی» که نویسنده به دو نوع حرفه و مرز تمییز آنها اشاره میکند. حرفههایی که شما نمیتوانید خودتان را در آنها تکثیر کنید. فرض کنید یک سلمانی برای اینکه موی مشتری خود را اصلاح کند، نیم ساعت زمان میگذارد و در عین حال در آن نیم ساعت نمیتواند کار دیگری را انجام دهد این نمونهای از شغلهایی است که غیر بالندهاند. یک دندانپزشک- با اینکه ممکن است ما آن را حرفه پولسازی در نظر بگیریم- مجبور است به نوبت روی دندان مشتریان خود متمرکز شود و درآمد او بستگی به زمانی دارد که برای تک تک مشتریان خود اختصاص میدهد. به تعبیر نویسنده «در این حرفهها مزد شما هرچقدر هم که زیاد باشد درآمد شما بالا نمیرود و دریافتی شما تابعی از تلاش پیوسته شماست و چندان ربطی به کیفیت تصمیمات شما ندارد.» اما اگر کالای عرضه شده شما مثلاً کتاب هری پاتر باشد چه؟ نویسنده این پرسش مهم را طرح میکند که آیا جی.کی رولینگ برای این که محتوای فکر خود را در قالب داستانهای هری پاتر عرضه کند، مجبور است که مثلاً به تک تک خانهها سر بزند؟ توجه کنید که یک سلمانی یا یک دندانپزشک مجبور است که این گونه عمل کند اما نویسنده هری پاتر مجبور نیست و این تفاوت میان حرفه بالنده و غیر بالنده است.
مثل این میماند که یک آوازخوان، صدای خود را عرضه کند. آیا یک آوازخوان حرفهای روزگار ما هر روز که از خواب بیدار میشود تند و تند میرود درِ خانه ایرانیها و تصنیفهایش را اجرا میکند؟ این کار مسلماً نه به عمر این خواننده و نه مخاطبان او قد نمیدهد. در نظر بگیرید پنج میلیون نفر همزمان بخواهند به صدای این خواننده گوش بدهند و در نظر بگیریم که ورود و خروج او از یک خانه به خانه دیگر و هماهنگی گروه همنوازان دست کم دو ساعت زمان ببرد، در این صورت 10 میلیون ساعت طول خواهد کشید که آوازه خوان و گروه او برنامههایشان را اجرا کنند. میدانید این زمان یعنی چقدر؟ یعنی هزار و 141 سال زمان لازم است که آوازه خوان بتواند برای مخاطبان خود بخواند اما او به لطف فناوریهای ضبط و عرضه صدا و تصویر میتواند با سرعت خیره کنندهای خود را تکثیر کند و این یعنی یک کسب و کار بالنده.
نویسنده در این بخش با قائل شدن تفاوت میان دو نوع شغل مینویسد: «طراحی کفش درآمد بیشتری دارد تا ساختن آن. نایکی، دل و بوئینگ تنها از راه اندیشیدن، سازماندهی اندیشه و چند برابر کردن دانش خودشان پول درمیآورند و «کار گِل» را به بنگاههای پیمانکاری در کشورهای در حال توسعه میدهند چنان که مهندسان کشورهای با فرهنگ و ریاضیخوان به جان کَندن غیر خلاق و فنی سرگرمند. اقتصاد امریکا با خلق ایده، رشد ژرفی داشته و به همین دلیل است که میبینیم از دست رفتن شغلهای تولیدی با بالا رفتن سطح زندگی ناسازگار نبوده است. اما اقتصادی هم که به «ایده» پاداش میدهد زیان آشکاری میآورد و آن این است که نابرابری در میان ایدهداران بیشتر میشود و «فرصت» و «بخت» نقش پررنگتری پیدا میکنند.
نیم نگاه
بحث اصلی طالب در این کتاب، درک و مدیریت ریسکهای ناشی از رویدادهای بی سابقه است، رویدادهایی که پیامدهای سنگینی به بار میآورند اما کسی انتظار آنها را ندارد یا به عبارت فنیتر احتمال وقوع آنها بسیار کم است. نخستین جنگ صلیبی، جنگ جهانی اول، متلاشی شدن نظام پادشاهی در ایران، حادثه 11 سپتامبر، پیدایش گوگل، فروپاشی بازارهای مالی در سال 2008، فروش کتابهای هری پاتر، ظهور داعش و نتیجه انتخابات آخر ریاست جمهوری در امریکا از جمله رویدادهایی هستند که میتوان اصطلاح قوی سیاه را درباره آنها به کار برد
بخش بزرگی از ریسکهای مدیریتی ما ماحصل تحریفهای انتظاری و شناختی است. به این مثال که در فصل «هزار و یک روز» آمده دقت کنید: «بوقلمونی را در نظر بگیرید که هر روز به او خوراک داده میشود. او با هر وعده خوراک بیشتر ایمان میآورد که خوراک گرفتن هر روزه از دستان مهربان نژاد بشر قانون عام زندگی است، بشری که به گفته اهل سیاست، دنبال بهترین منافع خویش است. در بعدازظهر چهارشنبه پیش از روز شکرگزاری بلایی نامنتظر بر سر بوقلمون فرود میآید که موجب میشود در باورش بازنگری کند
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته ازسایت روزنامه ایران ، تاریخ انتشار ----، کدمطلب:242329، www.iran-newspaper.com