پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۱۳۵۴۱
تاریخ انتشار : ۱۵ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۲:۵۷
مجید خیلی دیر کرد و من نگران شدم، هم احتمال داشت اتفاقی برایش افتاده باشد و هم اینکه جای من را گم کرده و مسیر دیگری را رفته باشد که حاصل هر دوی این‌ها برای من وحشتناک بود، چون چیزی از این منطقه نمی‌دانستم و برگشت برایم تقریباً غیرممکن بود.

شعار سال: نشر و اشاعه فرهنگ دفاع مقدس یکی از وظایف خطیر رسانه‌هاست که در همین راستا گفت‌وگو با رزمندگان و خانواده‌های محترم شهدا می‌تواند رویی زیبا از جنگ را برای مخاطبان به نمایش بگذارد.

روایت‌هایی که از آن دوران به ثبت رسیده است اعم از خاطرات و تاریخ شفاهی رزمندگان و همچنین خاطرات خانواده‌های شهدا در راستای تبیین سیره شهیدشان، به‌عنوان گنجی است که باید به هر طریقی به نسل امروز انتقال یابد.

امروز ابزار راهبردی رسانه می‌تواند زبان گویای وقایع و اتفاقات آن دوران باشد؛ جواد جهاندار از رزمندگان واحد اطلاعات و عملیات لشکر ویژه 25 کربلا، بیان می کند: از عملیات کربلای چهار چند روزی بیشتر نگذشته بود و با آن خاطرات تلخ به پایگاه برگشته بودیم، به ما اعلام شد که آماده باشید تا به یک منطقه جدید بروید.

* هورالعظیم جای نام‌آشنایی برایم بود

چند نفر از ما از محورهای مختلف برای این کار انتخاب شده بودیم، صبح فردا به اتفاق برادر مرتضی قربانی فرمانده لشکر ویژه 25 کربلا برای انجام مأموریت جدید به‌راه افتادیم.‏

در واقع محور جدید عملیاتی ما، منطقه هورالعظیم جای نام‌آشنایی برایم بود، پر از خاطره، مکانی که عملیات‌های بدر و قدس یک را در آن انجام داده بودیم.

بعد از ورود به منطقه، به طرف فرماندهی قرارگاه نصرت رفتیم، (این قرارگاه مسئولیت شناسایی عملیات‌های آبی را برعهده داشت) آقامرتضی مرا به‌عنوان مسئول محور به یکی از فرماندهان قرارگاه نصرت معرفی کردند.

بعد از چند جلسه صحبت با فرماندهان اطلاعات و عملیات قرارگاه مقرر شد محور عملیاتی جدید (معبر شناسایی‌شده) را به ما تحویل دهند، سریعاً دست به کار شدیم و حدود دو شب بعد از استقرار دو نفر از بچه‌ها را برای شناسایی با نیروهای قرارگاه فرستادیم.

* به‌سوی شناسایی

آن شب تا حدودی پیش رفتند، ولی موفق نشدند که تا آخر معبر پیشروی کنند، فردا به من اعلام کردند که به‌علت کمبود زمان، فقط یک‌بار دیگر می‌توانند ما را برای توجیه به منطقه ببرند، من که پایم در عملیات کربلای چهار توسط میخی زخمی و عفونی شده بود امکان غواصی را نداشتم و اگر برای شناسایی به داخل آب می‌رفتم، قطعاً وضعیتم بدتر می‌شد و به هر حال چاره‌ای نداشتم و نگران بودم بچه‌ها نتوانند آن‌گونه که باید و شاید با مسیر آشنا شوند، با توجه به این که تجربه شناسایی آبی من بیشتر از بقیه دوستان همراه بودم، مجبور بودم خودم دست به‌کار شوم.‏

بعدازظهر به همراه شهید محسن خدادادی و یکی دیگر از برادران لشکر ویژه 25 کربلا به اتفاق سه تن از برادران قرارگاه با قایق موتوری حرکت کردیم، بخشی از مسیر را با قایق جلو رفتیم تا به جایی که بلم‌ها جاسازی شده بودند، رسیدیم.

از آنجا باید لباس غواصی می‌پوشیدیم و با بلم به راه خود ادامه می‌دادیم، البته سه نفر با لباس غواصی و دو نفر با لباس معمولی تا یک مسیری با ما می‌آمدند و در داخل بلم‌ها منتظر می‌ماندند.

* آب سرد و سوزناک هور

آب هور با توجه به راکد بودن آن و این که فصل زمستان بود خیلی سرد و سوزناک بود، طوری که یکی از بچه‌های قرارگاه که قرار بود با هم حرکت کنیم به هنگام ورود به آب باوجود اینکه مسیر را قبلاً برای شناسایی رفته بود درجا دچار شوک شد و لرز شدید کرد و حالش دگرگون شد.

بچه‌ها او را سوار قایقی که ما را رسانده بود کرده و به طرف اورژانس راهی‌اش کردند، من با مجید قائمی ‌(مسئول شناسایی محور)، شهید محسن خدادادی و یک نفر دیگر با دو بلم حرکت کردیم.

طبق معمول تا جایی که امکان داشت با بلم رفتیم، سپس حدود یک ساعت صبر کردیم تا هوا تاریک شود، بعد از تاریک شدن هوا من و مجید قائمی از بلم پیاده شدیم و به مسیرمان در آب ادامه دادیم، قرار بود بچه ها بمانند تا ما از شناسایی برگردیم.

* برگشت برایم تقریباً غیرممکن بود

تا جایی که امکان داشت پیش رفتیم، تمام مسیر پر از سیم خاردار، مین و بشکه‌های انفجاری فر گاز بود، همه این موانع را پشت سر گذاشته و از سنگرهای کمین دشمن هم عبور کردیم، حدوداً به 50 تا 70 متری جاده‌ای رسیدیم که دشمن در حال احداث آن بود.

مجید به من گفت: «تو بمان تا من کمی جلوتر بروم، دو نفری خیلی خطرناک است و شاید ما را ببینند.» من ماندم، سرمای آب به‌شدت آزارم می‌داد، به‌ویژه که باید سر جایم ثابت و بی‌حرکت می‌ماندم.

مجید خیلی دیر کرد و من نگران شدم، هم احتمال داشت اتفاقی برایش افتاده باشد و هم اینکه جای من را گم کرده و مسیر دیگری را رفته باشد که حاصل هر دوی این‌ها برای من وحشتناک بود، چون چیزی از این منطقه نمی‌دانستم و برگشت برایم تقریباً غیرممکن بود.

قبل از رفتن وقتی سوار قایق بودیم، مجید قائمی در مورد شناسایی آبی برایم توضیحاتی می‌داد، من سعی کردم او را متوجه کنم که تجربه خوبی از این کار دارم، به‌ویژه وقتی از مسیر عملیاتی قدس یک می‌گذشتیم، به او گفتم که شناسایی این محور را ما انجام دادیم و در مجموع سابقه شناسایی آبی من بیشتر از ایشان بود ولی در محور جدید که باید فعالیت می‌کردیم ایشان تسلط خوبی داشتند.

به هر حال همان طور که گفتم برگشت بدون او تقریباً محال بود، مجید بعد از گذشت بیش از دو ساعت، برگشت، در حالی که از سرما کلافه شده بود وقتی به من رسید، پرسید: «راه برگشت کدام طرف است؟»

* تا نیمه‌شب دور خودمان می‌چرخیدیم

حدوداً راه برگشت را که در ذهن داشتم به او نشان دادم و حرکت کردیم، هوای آن شب، ابری بود و این کار را برای ما خیلی سخت کرده بود، چون اطلاعات عمومی‌خوبی از موقعیت ستاره شمال، ستارگان و چگونگی طلوع و غروب ماه در آسمان داشتم و همین اطلاعات قبلاً دو بار جان من و همراهانم را که در شناسایی آبی گم شده بودیم، نجات داده بود.

تا نیمه‌شب دور خودمان می‌چرخیدیم، البته مجید از من خواست بمانیم تا صبح که هوا روشن شود و بتوانیم راه را پیدا کنیم، اما من به دو دلیل مخالفت کردم: اول آن که به‌علت سرمای هوا احتمال داشت که تا صبح زنده نمانیم و دوم آن که به‌علت شکل موانع، دشمن روی منطقه دید داشت و بیرون آمدن از آنجا در روز روشن خیلی مشکل بود.

در مجموع نظر من تأیید شد و به راه‌مان ادامه دادیم تا به یک سنگر کمین دشمن رسیدیم که مقابل آن برکه‌ای (مکانی باز و بدون مانع) قرار داشت و هیچ پوششی وجود نداشت.

* مرتباً آیه شریفه وجعلنا را می‌خواندم

مجبور بودیم از مقابلش عبور کنیم، قرار شد اول من حرکت کنم و بعد مجید با فاصله پشت سرم بیاید، یک مسیر را در روبه‌روی‌مان انتخاب کردیم، اواسط برکه بودم که دشمن منور زد، نه این که ما را دیده باشد، بلکه به‌طور معمول منور می‌زد.

من مرتباً آیه شریفه وجعلنا را می‌خواندم، زمانی که به پوشش رسیدم منتظر مجید ماندم، خبری نشد، به انتظار ادامه دادم اما هیچ اثری از او نبود، نه امکان برگشت از آن مسیر خطرناک را داشتم نه اگر برمی‌گشتم می‌توانستم همان‌جا بیرون بیایم و ایشان را پیدا کنم.

* تا اذان صبح دور زدم

از یک طرف نمی‌دانستم مجید به کدام سمت رفته بود، باز هم صبر کردم هیچ فایده‌ای نداشت، جز لطف خداوند متعال از همه چیز ناامید شده بودم، به هر روی این امید وجود داشت که مجید راه را پیدا کند ولی من بار اول بود که به آنجا می‌رفتم، شب تاریک بود و هیچ‌کدام از موانع طبیعی و مصنوعی برایم آشنا نبودند، از طرفی سرمای شب، تمام توانم را گرفته بود، مجبور بودم به سمت خط خودی حرکت کنم.

مسیری را می‌آمدم دوباره آسمان ابری می‌شد و دور خودم می‌چرخیدم تا اذان صبح دور زدم، نه اثری از مجید بود و نه اثری از نیروهای خودی، ساعت‌ها گذشت، در همین احوال بودم که یک دفعه صدای اذان نیروهای خودی را شنیدم.

خوشحال شدم به‌سرعت به طرف سنگر رفتم، صدا زدم: «یا اباالفضل (ع) یا حسین (ع)» متاسفانه موذن وقتی صدای مرا شنید ترسید و اذانش را نیمه‌تمام گذاشت، فکر می‌کرد عراقی‌ها آمده‌اند، هر کاری کردم نتوانستم سنگر را پیدا کنم، تا ساعت هفت صبح اطراف را گشتم، ناگهان صدای یک قایق موتوری را شنیدم، باز شروع به صدا زدن، البته این بار تقریباً مطمئن بودم که در منطقه خودی قرار دارم.

قایق به من نزدیک شد، شهید محسن خدادادی را دیدم که به اتفاق چند نفر از بچه‌ها در داخل قایق هستند و به‌دنبال ما می‌گردند، در تمام شب که از مجید جدا شده بودم، فکر می‌کردم که او به قرارگاه برگشته، به محض رسیدن بچه‌ها، خبر مجید را از آنها گرفتم، در کمال تعجب آنها هم خبر او را از من گرفتند، تازه فهمیدم که مجید هنوز هم پیدا نشده.

من را به داخل قایق بالا کشیدند، تقریباً همه توانم را از دست داده بودم و اصلاً توان حرکت نداشتم، به طرف سنگر آمدیم، لباس غواصی را از تنم در آوردند، چند تا پتو به دورم پیچیدند، حتی توانایی خوردن غذا را هم نداشتم، نگران مجید بودم، مرا به اورژانس انتقال دادند، کم‌کم وضعیتم بهتر شد، ولی هیچ خبری از مجید نشد و هیچ‌گاه مجید برنگشت.

با اندكي اضافه و تلخيص برگرفته از خبرگزاری فارس، تاریخ انتشار: 14 فروردین 1395، کد مطلب: -:www. farsnews.com


اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین