اینجا کمپ ترک اعتیاد زنان «باغ فرشته » است، محیطی زنانه و تیمارگر برای زنانی که خود را غرق شده میبینند و حالا میخواهند از منجلاب مواد افیونی رها شوند.
اینجا مرکز ترک اعتیاد دلدادگان به رونگردانهاست که با دنیای پاکی که قبلا بودند،هزاران فرسنگ فاصله داشته و همچون سایهای هستند که در پشت دود نامرئی شدهاند ولی تصمیم گرفتهاند به خودشان بازگردند.
اینجا روایت زندگی زنان و دختران تسلیم شده است، آنهایی که دستهای خود را به نشانه تسلیم در مقابل لذت کاذب انواع مخدرها بالا بردهاند و هر کجا که فرصت مناسبی یافتهاند، بساط به پا کردهاند.
زنانی که از همه چیز بریده و به این مرکز آمدهاند؛ گوش شنوا و پرطاقتی میخواهند که یک دل سیر از بدبختیهای خود حرف بزنند و سرنوشت خود را که میخواهند از سر بنویسند، برایت روایت کنند.
حضور من در این مرکز برای شنیدن و نگارش روایت زندگی آنان است تا از این طریق به همه کسانی که وسوسه دودی شدن دارند، بگویند دودی شدن و در دام اعتیاد افتادن راهی است که اولش پر از هیجان، دادادگی،سرخوشی مفرط و میانه آن برزخی میان بلاتکلیفی و وسوسه بازگشت و ادامه راه و پایانش ندامت و پشیمانی است و دیگر به جایی میرسید که پشیمانی سودی ندارد.
روایت زندگی ساکنان کمپ اعتیاد «باغ فرشته» تلخ و تاریک است و من در مدت حضور یک ساعته در این مرکز افسرده شدهام و آسمان قلب مرا هالهای از غم فرا گرفته است
روایت اول:
همیشه یک دختر را طناز و پر از جذابیتهای دخترانهاش شناختم، با آن حرفهای شیرین و شیطنتها و شوخطبیعیهایی که به دل مینشیند و برای دلربایی با آن گیسوان بلندش حریف میطلبد اما حالا دختری رو به روی من نشسته است که از دنیای دخترانهاش فقط یک اسم برایش باقی مانده است، دختری به نام پریسا.
در کارگاه کفاشی که در این مرکز برای این زنان و دختران مهیا شده، پریسای ۲۳ ساله مقابلم نشسته و در حالی که نگاهش را از نگاهم میدزد تا مبادا چشمم در نگاهش گره بخورد، خودش را با چسب زدن کف کفشها مشغول میکند، واگویههای دلش را برایم بازگو کند و برایم از روزی حرف بزند که دودی شد.
پریسا، پای منقل پدر و مادرش که هر دو مصرفکننده بودند، دودی شده است، برای من باور کردنش سخت است که یک مادر یا پدر بخواهند دختر عزیزشان را آلوده مواد افیونی کنند.
دندان درد بهانهای میشود تا مادر پریسا برای اولین بار جسم کودکانه او را قربانی افیون کند.
هرقدر پریسا از رفتار مادرش میگوید، من مبهوت حرفهای او میشوم، او ادامه میدهد:" پدر و مادرم هر دو مصرفکننده تریاک بودند، یادم است در بچگی دندان درد داشتم و درد آن به سرم میزد و مادرم برای اولین بار دود تریاک را به دندانم گرفت تا درد ساکت شود،بعد از آن چندین بار نیز مادرم بوی تریاک را به من داد تا دردی در بدنم احساس نکنم، زمانی که از مدرسه میآمدم، مادرم میگفت پریسا بیا بکش تا خستگی مدرسه از تنت برود و سردرد نداشته باشی".
او پدر و مادرش را مقصر اصلی معتاد شدنش میداند،پریسا که از کودکی با بوی تریاک آشنا شده بود در ۱۹ سالگی برای اولین بار پای بساط تریاک نشست و پنهانی تریاک کشید و وقتی اعتیادش رو شد و طبل رسوایی و پنهان کاری او در خانه آشکار شد، پا به فرار گذاشت،" در ۱۹ سالگی وقتی همه فهمیدند از خانه فراری شدم، مادرم مرا پیدا کرده و به زور به پلیس تحویل میداد."
پریسا، تحصیلات خود را تا کلاس اول دبیرستان ادامه داده و تاکنون 11 نوبت به کمپ ترک اعتیاد آمده است،هفت نوبت در شهرستان مراغه و چهار نوبت نیز به کمپ ترک اعتیاد باغ فرشته.
این دختر جوان که مواد افیونی او را بزرگتر از سنش نشان میدهند، لابه لای حرفهای خود از واقعیت دیگر تلخ زندگیش سخن میگوید و باور کردنش برای من بسیار سخت است،ولی این واقعیت زندگی خانواده پریساست، علاوه بر پدر و مادر پریسا،چهار دایی، دو خاله و عموهای وی نیز مصرفکننده مواد مخدر بوده و در چنگال اعتیاد گرفتار شدهاند .
در زندگی تلخ پریسا رد پای پسر جوانی به میان میآید که هر دو دلباخته هم هستند،پریسا نامی از این جوان دل باخته به زبان نمیآورد و فقط میگوید «نامزدم». اما نوع صحبتهایش نشان میهد که هنوز هم عشق و دوست داشتن آن جوان در دلش زبانه میکشد.
نامزدش نقطه عطف زندگی پریسا بود که به عشق ازدواج با آن پسر یک سال و نیم با دنیای تریاک خداحافظی کرده و پاک میشود ولی خانوادههایشان دل به دل آنها نداده و با ازدواج آنها مخالفت کردند و پسری که دل پریسا را برده بود، بعد از این ناکامی خودکشی میکند.
«وقتی نامزدم خودکشی کرد من افسرده شدم و تنهایی دست از سرم برنمیدارد، صحنه خودکشی نامزدم جلوی چشمم است و هیچ وقت نمیتوانم فراموش کنم."
میپرسم چگونه از خودکشی نامزدت مطلع شدی، میگوید: خواهرش به من زنگ زد و گفت خودت را برسان، وقتی رسیدم دیدم جنازه روی زمین افتاده و یک ملافه سفید رویش کشیدهاند و من هرگز نمیتوانم این صحنه را فراموش کنم."
تبلیغ به نفع شیشه آن قدر وسوسهکننده است که مصرفکنندگان مواد حاضرند طعم تلخ آن را بچشند و به خیال خود معتاد نشوند و پریسا نیز یکی از همان مصرفکنندگانی بود که بعد از یک سال و نیم پاکی وقتی از غم از دست دادن نامزد خود شوکه شده بود، به به این امید که شیشه غصههایش را دود میکند و به خیال اینکه معتاد نمیشود، وقتی یکی از دوستانش در بیرون «شیشه» به او تعارف میکند، بیدرنگ میپذیرد و همین شد آغاز بدبختیهای پریسا.
بعد از مصرف شیشه بود که دچار جنون و توهم میشود،توهمی که به او قدرت پرواز میدهد و او را به یک سوپرمن تبدیل میکند.دختر سوپرمن گمان می کند اگر خود را از طبقه هفتم ساختمانی به پایین بیندازد ،دو بال درآورده و همچون پرندگان به پرواز درمیآید.
پریسا همچنان نگاهش روبه زمین است و ادامه میدهد:" شیشه انسان را نابود کرده و دچار توهم میکند، فکر میکردم از طبقه هفتم که خودم را آزاد و رها کنم، میتوانم پرواز کنم برای همین از طبقه هفتم خودم را رها کردم و سپس چیزی نفهمیدم، همین قدر میدانم که یک ماه در کما بودم".
با خودم میاندیشم حالا زنده ماندن پریسا بعد از خودکشی از طبقه هفتم چیزی شبیه معجزه است،او حالا پنج ماه است که در مرکز کمپ اعتیاد «باغ فرشته »است و چیزی مصرف نکرده و البته میگوید با میل و اراده خودم به این مرکز آمدهام تا ترک کنم.
روایت دوم:
نجیبه زن 27 سالهای است که زخم ناسور افیون روح و جسم او را زخمی کرده است. نجیبه دختر سالمی بود، مثل هزاران دختر دیگر که در 18 سالگی با هزاران امید و آرزو پاس سفره سپید عقد نشست و با همسفر زندگیش برای یک زندگی خوب و سعادتمندانه عهد و پیمان بست.
زندگی سالم نجیبه تا 22 سالگی دوام آورد، زمانی که وی سفره دلش را گشود و خواست به روایت زندگیش بپردازد، از یک روز شوم و پر از استرس، از روزی که دعوای سختی با شوهرش داشت، حرف زد «آن روز با شوهرم در منزلی که مستاجر بودیم، دعوای سختی به راه افتاد و شوهرم منزل را ترک کرد».
راه افتادن دعوای زن و شوهری در منزل و بیرون رفتن شوهر نجیبه،زن همسایه را به صرافت میاندازد تا نجیبه را به بهانه فراموش کردن غم و غصههایش با مخدری به نام شیشه آشنا کند.
آن چنان که نجیبه میگوید: بعد از این ماجرا همسایهام برای اولین بار مرا با شیشه آشنا کرد تا با مصرف آن احساس کنم شیشه غصههایم را دود میکند، همسایهام گفت اگر این قرص را بخوری، تمام موضوع را فراموش میکنی، انگار هیچ غم و غصهای نداری .
پذیرفتن مصرف قرص زن همسایه، او را وارد دنیای شوم اعتیاد میکند و او پس از مدتی به سراغ مصرف شیشه و هروئین میرود.نجیبه فکر میکند با روانگردانها در عالم هپروت سیر کرده و سرخوش است.
سرگذشت زندگی نجیبه که مادر سه فرزند است، تلخ و دردآور است، او دو فرزند دوقلو به نامهای «مبین و مبینا»و فرزند هفت ماههای دارد که از بدو تولد او را به بهزبستی سپردهاند و او کودکش را ندیده است.
زندگی تلخ او زمانی تلختر میشود که او شوهرش را نیز معتاد میند و اکنون شوهرش به شیشه و هروئین معتاد شده است.
وی با اظهار تاسف از این موضوع میگوید: من شوهرم را نیز معتاد کردم، هر چند شوهرم مرا برای ترک اعتیاد به این مرکز آورده است ولی خودش هنوز در دام اعتیاد گرفتار شده و هر جمعه برای دیدن و ملاقاتم به این کمپ میآید.
حرفهای نجیبه که به اینجا میرسد، صحبتهای مسولانی به یادم میافتد که از افزایش مصرف مخدرها در بین زنان و دختران حرف میزنند، اما آن قدر دست قانون در مقابله با مافیای مواد مخدر بسته است که نمیتوانند حریف مافیا شوند.
حرفهای دختران و زنانی که در اینجا هستند، سندی است بر بیاطلاعی خانوادهها از دنیای افیونها و مخدرها که دختران را در دام خود فرو میبرد.
زنان و دختران معتاد به شیشه، هروئین، حشیش و کراک همچون چینی ترک برداشتهاند و زمانی که تصمیم قاطع گرفتهاند برای همیشه از شر مواد افیونی و دنیای جهنمی خود رها شوند، معجزه الهی در زندگی آنها به وقوع میپیوندد.
شهرها بزک میشوند تا خیلی از زشتیها و نازیباییهای آن دیده نشوند ولی زیرپوست بزک شده این شهر زخمها و دملهایی سرباز میکند که خشک و تر را با هم میسوزاند.
تصویر این دختران و زنان هیچوقت از ذهنم پاک نمیشود و با خود میاندیشم چند زن دیگر در نشئگی شامگاه و خماری بامداد مثل آنها زندگی میکنند و چه تعدادی از زنان شانس درمان دارند و مطمئنا آمار دقیقی از زنان دودی و افیونی وجود ندارد .
حالا من میمانم و هزاران سوال بیجواب که آینده این دختران و زنان چگونه رقم میخورد، وقتی افیون نشئگی و افسون فراموشی دردها و تلخیها یک طرف، همه دنیای از دست رفتهشان طرفی دیگر.
از گرفتن یک دم دود تا دود آلود شدن هر دم از زندگیشان، آنها را به زانو درآورده است.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته ازخبرگزاری فارس آذربایجان شرقی، تاریخ انتشار 20مرداد 97، کدمطلب: 13970513001212،www.azarbaijan-sharghi.farsnews.com