یک: باید اذعان کنیم که ادبیات پرمخاطب، گونه ادبی مسلطی است که مخاطبان را از هم تفکیک میکند؛ به این معنا، این ادبیات پرمخاطب است که مخاطبان ادبیات نخبهگرا را در اقلیت قرار داده است. برخی فرانسوی ها به مخاطبان ادبیات جدی میگویند «آدم حسابی ها» و آنها را که بر کفه سنگین تر ایستادهاند، «دختر کلفتها» مینامند. در نگاه نخست، این تفکیک کاملاً غیرانسانی بهنظر میرسد، اما در عین حال پذیرش اینکه این هر دو یکی است و از سوی فاعلان نقد ادبی به یک اندازه قابل تأمل است، ناشی از باور به نوعی از لیبرالیسم منحط و دموکراسی منفعلانه است. وقتی میگوییم داستان نویسی جدی و داستان نویسی مورد پسند عوام، هر دو قابل احترامند، یعنی در حقیقت میگوییم هیچ یک قابل احترام نیستند.
دو: نتایج برخی مطالعات نشان میدهد، هر انسان فرهیختهای، مقداری لمپنیسمِ درونِ بالقوه دارد و تفاوت آدمها تنها در این است که برخی آن را تقویت میکنند و برخی به تضعیفش برمی خیزند. دادههای منتج از این گونه مطالعات، آشکارا ناظر بر این محتواست که روی کاغذ، ما با دو شقه کاملاً منفک «مخاطب عام» و «مخاطب خاص» مواجه نیستیم. بنابراین اگر روی کاغذ، مخاطبان حاضر و آماده شکلگیری از سوی ادبیات هستند، تقویت منفعلانه ادبیاتی که انسان را تعمداً از اندیشیدن بازمیدارد (با این بهانه که در نهایت آن ادبیات هم حق حیات دارد) سهلانگارانه نیست؟ مگر نه این است که آن لمپنیسمِ درون، همواره در کمین احیا و تقویت است. بهخاطر بیاوریم که فروغ فرخزاد که از او ـ به حق یا به ناحق ـ بهعنوان مهم ترین زن روشنفکر تاریخ ایران یاد میشود، در سالهای پایانی عمر کوتاهش و در حال ابتلا به سندروم حاد افسردگی، حسرت بار نوشت که آرزو داشت زن ساده ای باشد در انس با خانه و آشپزخانه: «مرا پناه دهید ای زنان ساده کامل/ [...]/ کدام قله، کدام اوج؟/ مرا پناه دهید ای اجاق های پر آتش -ای نعلهای خوشبختی -/ وای سرود ظرف های مسین در سیاه کاری مطبخ/ وای ترنم دلگیر چرخ خیاطی/ وای جدال روز و شب فرش ها و جاروها...».
سه: بیانیه مرگ نقد متن عامه پسند را مدت هاست امضا کردهاند. امضای بسیاری از منتقدان ادبی نیز پای این بیانیه و جسد پرفروش ادبیات پرمخاطب دیده میشود. باید حقیقت را پذیرفت؛ ما هیچ گاه نتوانستیم متدی برای نقد آثار پرمخاطب پیدا کنیم و این گونه بر باوری غلط مبنی بر اینکه نقد ادبی تنها روشی برای بررسی ادبیات نخبه گراست، صحه گذاشتیم؛ هر چند خود آن جسدِ اقتصاداً متبرک، نیازی به نقد ندیده و همواره فارغ از ارزیابیها به حیات خویش ادامه داده است. البته در اینکه ادبیات عامه پسند، چندان به لحاظ ملاحظات ادبی قابل بررسی نیست شکی نیست، اما چرا نباید زبانی برای نقدی ویژه این گونه مهم از ادبیات پیدا کرد؟ علاوه بر این و فارغ از نقد ادبی، چرا راه را بر ورود مطالعات فرهنگی در باب این ادبیات بستهایم؟ آثار پرمخاطب ادبیات داستانی، دست کم بهدلیل اقبالی که دارند بهعنوان پدیده هایی اجتماعی قابل بررسی اند. مثلاً خیلی ساده طی مطالعات فرهنگی میتوان با دخالت نظری از سوی روانشناسی و جامعه شناسی این پدیده را بررسی کرد که: «چرا زنی میانسال هنوز از خواندن رمانى لذت مىبرد که مخاطب واقعى اش دختران نوجوان هستند؟ چرا او در نوجوانی، به راستى هجده سالگی نکرده تا مجبور شود در میانسالى در پى قهرمانان دوران نوجوانى اش باشد!» داده هایی که از این گونه مطالعه بیناگفتمانی میتوان استخراج کرد، لزوماً به کار اهل ادبیات نخواهد آمد اما بیشک، منتج به تحلیلهایی سودمند در علوم مورد اشاره دیگر خواهد بود.
سایت شعار سال، با تلخیص و اضافات برگرفته از سایت روزنامه ایران، تاریخ انتشار 26 شهریور 97، کد مطلب: 482378، www.iran-newspaper.com