شعار سال: شهر به عنوان مهمترین زیستگاه بشر در دنیای معاصر که پیشبینی میشود تا سال ٢٠٢٥ بیش از ٦٠ درصد جمعیت جهان را در خود جای دهد، به سبب مداخلات گسترده انسان دارای معضلات فراوانی برای زندگی شده است. حال آنکه زندگی شهری نیز اجتنابناپذیر است. انفجار و تراكم فزاينده جمعیت، بیگانهشدن انسان از طبیعت، كمبود مسكن، فقر، آلودگي هوا، آلودگی صوتی و نوری، ترافيك، زاغهنشینی، شیوع زندگي ناسالم و در نهایت بیهویتی شهروندان، همه نشان از لجامگسیختگی پدیده شهرنشینی و نیاز به برنامهریزی و توجه ویژه به شهر دارند. اگر یکی از لازمههای حل مشکل را در آگاهی شهروندان از شرایط جدید بدانیم، مسئله هویت شهری اهمیت بسزایی مییابد. منظور این است که در صورت آگاهی شهروندان از اصول و معیارهای شهر سالم، شهروندی خوب و در یک کلام هویت شهری مناسب، بسیاری از معضلات قابلکنترل هستند. در نوشتار پیشرو که حاصل پرسش و پاسخ با دکتر ناصر فکوهی، استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر مؤسسه انسانشناسی و فرهنگ است، تلاش کردیم به عوامل فرهنگی مؤثر بر بیهویتی در شهرهای ایران پی ببریم.
چرا شهروندان ایرانی با مشکل بیهویتی در شهرها مواجه هستند؟
برای داشتن هویت، نیاز به برخورداری از سرمایه فرهنگی (تربیت خانوادگی، آموزش، تحصیلات، مطالعه و...) از یکسو و برخورداری از فضا و محیط مناسب رشد هویتی در شهرها (نماد و نشانههای هویتساز و حافظهساز، مدیریت درست فضاها و زمانهای شهری، رفاه شهری و...) از سوی دیگر هستيم که ما در تمام این زمینهها دچار مشکلات اساسی و پایهای هستیم. بنابراین بیهویتی شهری را باید معلولی دانست که حاصل توجهنداشتن درازمدت ما به مسائل جهان معاصر، درک نادرست ما از جهان معاصر و برعکس، سر فروکردنمان در «تاریخ» و «اسطوره»هایی که خودمان برای خودمان خلق کردهایم، بوده است. درحالیکه مدیریتهای مناسب شهری و پهنههای بزرگتر اجتماعی سعی میکنند با بازگرداندن این تاریخ و اسطورهها و پیوندزدنشان به جهان معاصر و به فرهنگهای دیگر، موقعیت «در جهان بودن» را به وجود آورده و مردم خود را از افسردگی و بیهویتی رها کنند، ترجیح ما آن بوده که سراغ هویتهای «ایدئولوژیک»، «اسطورهای» و «خودمحورانه» برویم. نتیجه روشن است؛ از یکسو ادعای آن را داریم که «بهترین» هستیم و از طرف دیگر تقریبا در همه فضاهای زیستی خود از بیهویتی رنج میبریم و با توسل به دیگران و برندهشدن این و آن جایزه در خارج از کشور، با ردهبندیهای تصنعی که برای خودمان ساختهایم و... میخواهیم مشکلات واقعی و روزمره خود را فراموش کنیم که امکانپذیر نیست.
آیا میتوان در بعضی موارد عنوان بدهویتی به برخی از خصلتهای شهروندی شکلگرفته در شهرهای ایران اطلاق کرد؟
بدونشک بدهویتی یعنی یا داشتن همین هویتهای «کاذب» و «خیالی» یا از آن بدتر، رفتن به سوی هویتهای کاملا بیمار. وقتی ما با پدیدههایی مثل خودبرتربيني علیه افغانها، «خودنمایی» و «تازه به دوران رسیدگی» یعنی خودبرتربینی صاحبان مال و قدرت علیه فقرا، یا خودبرتربینی فرهنگی، نسبت به سایر فرهنگها و کشورها، لمپنیسم و جاهلمنشی و بیادبی تحصیلکردگان و... روبهرو میشویم، دیگر در هویتهای بیمار و منفی هستیم که وضعیتی بسیار بدتر از بیهویتی است.
تأثیر حرکت صدساله ملت ایران در مسیر مدرنشدن را در شکلگیری هویت شهری و نیز بیهویتی در شهرها چگونه ارزیابی میکنید؟
این تأثیر بیشتر در راستای بهوجودآوردن نوعی مدرنیته مادی و اغلب بدون زیربناست. مثلا ما مدرسه، دانشگاه، کارخانه، اداره، نظامهای اداری و فرهنگی و شهرداری و... را درست کردهایم، ولی اغلب اینها به برکت پول نفت بودهاند و محتوای آنها فاقد سازوکارهای توانمند مدرن هستند. همان بحرانی که دائما از آن در فضای نشر، ترجمه، دانشگاه، اقتصاد و... صحبت میشود، كه گویای این توخالیبودن است. هر کسی که پولی در دست داشت و بنایی مثل یک شهر ساخت، نمیتواند ادعا کند شهر دارد؛ زیرا شهر پیش از آنکه یک مادیت ساختاری باشد، یک فرهنگ شهروندی میخواهد که ما فاقدش هستیم. وضعیت ما به نظرم نه فقط در شهرها، بلکه در محیط مجازی، در کامنتهایی که همهجا زیر نوشتهها میبینید، در برخورد آدمها با هم، در یک بیادبی عمومی، در بیتفاوتی نسبت به یکدیگر، در خودنمایی و بیفرهنگی حتی درباره کسانی که ادعای فرهنگیبودن دارند (و شاید در آنها بیشتر) به خوبی نمایان است. در چنین شرایطی، این صد سال البته کاملا بیهوده نبوده است و نکات بسیار مثبتی هم داشته است؛ اما مثبت و منفی را بهسادگی نمیتوان از هم تفکیک کرد و فکر میکنم برای مدرنشدن، راه بسیار بسیار درازی را پیشرو داریم که توهمات فناورانه و سیاستبازیهای رایج آن را به نظر کوتاه نشان میدهد؛ اما چنین نیست.
آیا جامعه ایران اکنون مدرن است و آیا مدرنیته در همه جای دنیا با بیهویتی شهروندان همراه است؟
مدرنیته را به سادگی نمیتوان تعریف کرد؛ اما به هر رو آنچه بیش از همه در جهان امروز مورد اجماع است، صفاتی است که برای مدرنبودن برمیشمارند. از جمله، داشتن احساس و قابلیتهای شهروندی (بالابودن حس همبستگی نسبت به دیگران، دلسوزی، مؤدب و محترم بودن، رعایت قوانین)، درک جهان مدرن و روابط موجود در آن مثل کنارگذاشتن ایدههای خودبزرگبینی، آویزانشدن به گذشتههای تاریخی و خیالپردازیهای بیپایه برای آینده، ارزیابی دقیق و روشنداشتن نسبت به توانهای خود و ایجاد شرایط و فضاهای آزادی برای بالابردن ظرفیتهای تبدیل موقعیتهای بالقوه به موقعیتهای بالفعل. کمی به خود و اطرافیان خود در شهرهایمان بنگریم. فکر میکنم اگر این مواردی که گفتم امکان رؤیت داشت، میتوانیم ادعای مدرنیته نیز داشته باشیم. اگر رؤیت نمیشوند، به همان اندازه که از این موارد فاصله داریم، از مدرنیته نیز دور هستیم. خیالپردازی و خودبزرگبینی و نگاهکردن به دست اروپاییها و آمریکاییها که چه زمانی ما را تشویق میکنند، صفاتی کاملا ضدمدرن و بقایای حقارت استعماری هستند؛ همانگونه که ملیگرایی افراطی، نژادپرستی، بیاحترامی و بهویژه بیادبی و کمکاری و پرمدعایی و ندیدن ناتوانیهای خود و نقدپذیرنبودن صفاتی ضدمدرن هستند. نکته آن نیست که ما ذاتا مشکلی داریم؛ اما ذاتا هم برتریای نسبت به دیگران نداریم و باید مدرن شویم. جهان را بفهمیم تا بتوانیم در آن مشارکت کنیم.
مدیریت شهری از چه راههایی میتواند برای مسئله بیهویتی، ناهماهنگی و یکنواختی در فضای شهری تلاش کند؟
راهها زیاد هستند. به نظر من، هرچند این کار مشکلی است؛ اما ناممکن نیست. بالاخره میگویند هر راه بلندی را هم باید با نخستین قدمها آغاز کرد. به نظر من راهحلها دائما در کمیسیونها، در طرحها و در مطبوعات و در رسانهها گفته میشود؛ اما اراده لازم و قدرتمند برای اجرا باید وجود داشته باشد. سالها است که ما همهجا میگوییم نخستین و مهمترین قدم برای مدرنشدن ایجاد مسئولیت در افراد است و برای آنکه در کشوری مثل ایران، مردم مسئولیتپذیر شوند، باید ابتدا اعتماد اجتماعی را بالا ببریم و برای این کار باید دولت و صاحبان مسئولیت از اقدامات نولیبرالی فاصله بگیرند و تلاش نکنند کشوری به ثروتمندی ایران و با جمعیتی محدود را مثل یک کشور فقیر جهانسومی اداره کنند. ایرانیان باید از همه امکانات رفاهی در زمینه آموزش، بهداشت، حملونقل عمومی، شهر و مسکن برخوردار باشند. این کار کاملا شدنی است؛ اما نیاز به ارادهای سخت دارد که به جنگ فساد و بیمسئولیتی برود. فضاهای شهری ما را میتوان بازسازی کرد. میتوان حافظه و تاریخ را به آنها بازگرداند. بدترین فضاهای شهری در طول قرن بیستم، اکنون با بازسازی توانستهاند به فضاهایی مطبوع تبدیل شوند؛ اما همه این کارها نیاز به اراده سیاسی و اجتماعی و بیدارشدن از خواب دارد؛ هم برای مسئولان و هم برای مردم. مسئولان ما در خواب طلایی هستند چون تمام منابع ثروت و قدرت در دستشان است. مردم ما هم در خواب طلایی هستند که هزاران سال تاریخ پشت سر خود دارند و «این نیز بگذرد» و درعینحال باز خود را بهترین و برترین میپندارند و بالابودن خود را «بدیهی» میدانند. تا این وضعیت ادامه داشته باشد، بدون شک نمیتوان انتظار معجزهای داشت.
اجتماعات محلی چگونه میتوانند در شکلگیری و اصلاح هویت شهری کمککننده باشند؟
اتفاقا به نظر من اجتماعات و انجمنهای محلی کوچک، با رسالتهای معین و حتی بسیار کوچک، بزرگترین شانسی هستند که ما داریم. اینکه مردم بتوانند در گروههای کوچک جمع بشوند و با هم کار کنند، هدف کوچک و مشخصی را دنبال کنند، اینکه اصولا مردم ما بفهمند که چرا باید کارهای داوطلبانه بکنند؟ چرا باید به جای خردهگرفتن، مسخرهکردن و زیرسؤالبردن هرکسی که کاری میکند، خودشان کاری بکنند. آنقدر به کار دیگران با نگاه منفی نگاه نکنند. آنقدر بیکاری و بیعملی را تشویق نکنند. آنقدر حسود و چشمتنگ نباشند. سخاوتمندی و بزرگمنشی را که از میراث فرهنگی ماست احیا کنند. در فکر قهرمانسازی و قهرمانپروری نباشند. بارها گفته شده، مردمی که دنبال قهرمان هستند، مردم نگونبختی خواهند بود. همه میتوانند ارزش قهرمانان را داشته باشند. ما نمیتوانیم ارزش انسانبودن، ارزش زندگی ساده، ارزش کارکردن، ارزش کمک به دیگران و ارزش دلسوزبودن را درک کنیم، مگر آنکه به خود بیاییم و بیدار شویم. این ارزشها كم رنگ شده است. متأسفانه اغلب نسبت به این امر آگاه نیستیم و از آن بدتر، دائم دنبال مقصری میگردیم که تقصیر را بر گردن او بیندازیم.
نخبگان ملی (علمی، سیاسی، هنری، ورزشی) چگونه میتوانند در شکلگیری و اصلاح هویت شهری اثرگذار باشند؟
به این شکل که خودشان جرئت و جسارت آن را داشته باشند که بهجای دامنزدن به احساسات قهرمانپرستی، مریدپروری و اسطورهسازی از خود با این رفتارهای غیرمدرن مبارزه کنند. نخبگان لزوما افرادی بهتر از دیگران نیستند؛ اما بدون شک دارای شانس بیشتری نسبت به دیگران بودهاند. آنها بهجای اینکه این شانس و این موقعیت استثنائی را درک کنند، خود به گفتمانهای قهرمانسازی دامن میزنند. نگاه کنید به وضعیتی که برخی از بالاترین متفکران ما دارند که دائم به تبلیغ برای خود دامن میزنند. این درحالی است که هیچکدام هرگز کوچکترین انتقادی به خود ندارند و دوست هم ندارند کسی کوچکترین سخنی درباره آنها جز برای ستایششان بر زبان بیاورد. وقتی سری به فضای مجازی میزنیم، از این افسارگسیختگی، بیخردی و بیادبی و نبود شهروندی و شعور اجتماعی حیرتزده میشویم؛ بهخصوص در میان جوانان تحصیلکرده که باید آینده این کشور را بسازند. در چنین شرایطی چطور میتوان انتظار داشت که بتوانیم اصلاحی در سطح شهر ایجاد کنیم. هرکسی به فکر خود است و برتریجویی، رقابت، نخبهپروری، موفقیت فردی و فردگرایی تبدیل به گفتمانهای رسمی شده است که همه بدون کمترین خجالتی آنها را به اجرا درمیآورند. برخی از جوانان تحصیلکرده ما و حتی برخی از افراد مسن، چنان مانند لمپنها در فضای مجازی سخن میگویند که اسباب خجالت است. این افراد وقتی وارد فضایی به حساسیت شهر میشوند، بدون شک به یکدیگر ضربه وارد خواهند کرد.
آیا محیط شهری در ایران بستر مناسبی برای رشد و بالندگی اجتماعات محلی و نخبگان ملی است؟
متأسفانه چنین نیست. یک فضای شهری که بتواند به رشد شهروندی و بالارفتن مشخصات مثبت شخصیتی افراد کمک کند، باید فضایی باشد که در آن ما رفاه داشته باشیم، دارای حافظه و هویت و الگوهایی در دیگران باشیم که این موارد را دائم به ما یادآوری کنند؛ درحالیکه فضاهای شهری ما دقیقا عکس این هستند؛ یعنی چرخههای بیماری که هرکسی مدلی منفی برای دیگری است. همه در حال قانونشکنی، کارهای ناهنجار اجتماعی، بیتفاوتی نسبت به سرنوشت دیگران، خودنمایی، خودمحوربینی، نوکیسگی و نمایشدادن ثروت و قدرت به یکدیگر هستند. وقتی به این حد از ناخودآگاهی مخرب میرسیم، متأسفانه باید گفت وضعیت بسیار حاد است. نخبگان و همه کسانی که شانس بیشتری برای برخورداری از وضعیت بهتر دارند، میتوانند فقط موفقیتهای شخصی و وضعیت مناسب خود را هدف نگیرند و اندکی هم به دیگران فکر کنند. ما حس کمک به دیگری و حتی دلسوزی و همبستگی را تا حد بسیار زیادی از دست دادهایم و این یک فاجعه است که بهای سنگینی برای آن پرداخت میکنیم و این بها هر روز سنگینتر خواهد شد.
به نظر میرسد در بسیاری از شهرهای ایران با پدیده گسست در خاطره جمعی و هویت تاریخی مردم مواجه هستیم. علم انسانشناسی چه راههایی را برای رفع چنین گسستی که معلول عوامل عینی و ذهنی است، پیشروی ما قرار میدهد؟
درک موقعیت کنونی، درک صحیح از گذشته و واقعبینبودن نسبت به آینده، پدیدههایی هستند که علمی مثل انسانشناسی میتواند به ما کمک بزرگی برای فهم آنها بکند؛ اما این مثل آن است که بگوییم علم پزشکی میتواند بسیاری از بیماریها را معالجه کند. این یک واقعیت است؛ اما آیا مردم فقیر کشورهای توسعهنیافته به همان میزان معالجه میشوند که مردم با رفاه توسعهیافته؟ ما از امکانات بالقوه بسیار زیادی برخوردار هستیم، تاریخ گستردهای داریم، بناها و آثار بسیار و میراث بسیار ارزشمندی برای ما باقی مانده است، کشور ما نهفقط یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان از لحاظ منابع مادی است، بلکه در فرهنگ معنوی نیز بالاترین میراث را داریم؛ اما چقدر توانستهایم این امکانات بالقوه را به واقعیت بالقوه تبدیل کنیم؟ متأسفانه بسیاری از مردم ما، حتی نخبگان، حاضر نیستند به وضعیت خود با نگاهی عمیق و واقعبینانه بنگرند و ترجیح میدهند با خیالپردازیها و قهرمانپروریها خودشان را سرگرم کنند. تا چنین باشد، متأسفانه در شهرها نیز نمیتوان کاری کرد. شهر زیستگاه ماست و فضایی معجزهآسا نیست که بتوان برخلاف جامعه و برعکس جامعه در آن کاری کرد.
هماکنون در کلانشهرهای ایران پدیده اتلاف وقت شهروندان به دلیل مسائلی از قبیل ترافیک و دوری خانه از محل کار و... بسیار مشهود بوده و هرکسی که در این شهرها سکونت دارد، باید به شکل اجتنابناپذیری با این معضل خو بگیرد. به نظر شما چنین پدیدهای چگونه بر درک شهروندان از زمان و شکلگیری هویت شهری اثر میگذارد و آیا میتوان پدیدههای ناخواستهای از این قبیل را از جنبههای هویتی کلانشهرها دانست؟
این پدیده متأسفانه پدیده دیگری را ایجاد میکند. وقتی ما بهسادگی وقت مردم را به باد میدهیم، این وقت ارزش خودش را از دست میدهد؛ یعنی بسیاری از مردم اصولا متوجه نیستند که چقدر عمر یک انسان کوتاه است و چقدر فرصتهایی که هر کدام از ما برای لذتبردن از زندگی و دادن سهمی به زندگی و گرفتن سهمی از آن داریم، محدود است. ما سخاوتمندی خود را از دست دادهایم. این خودخواهی سبب میشود که درک خودمان را از زمان و فضا از دست بدهیم. اتلاف وقت زمانی یک پدیده به خودی خود منفی است که ما از وقت خود استفاده مناسبی بکنیم؛ اما بسیاری از مردم ما اصولا خودبهخود این وقت، را تلف میکنند؛ بنابراین ازدستدادن یا ندادن آن در ترافیک یا در مشکلات شهری، لزوما تغییری در وضعیت آنها ایجاد نمیکند؛ اما اگر مردم با چرخهای مثبت به وقت خود ارزش میدادند، نه در کارهایی عجیبوغریب و غیر قابل دسترس، بلکه در کارهایی شدنی، مثلا اگر بسیاری از تحصیلکردگان ما درک میکردند که کارکردن صرفا برای پولدرآوردن نیست، بلکه کار دارای اثرات بسیار مثبت بر روحیه و سلامت روانی و جسمی انسان هم هست و کمک به دیگران هم یک کار است و اگر درک میکردند که چقدر این کمک داوطلبانه به دیگران ارزش دارد، آن زمان مسلما بهجای بیتفاوتی، برای تلفشدن وقتشان مثلا در ترافیک فکری هم میکردند. مثلا تغییردادن مسیر رفتوآمدشان، یا تغییر وسیله نقلیه و... . ما در شرایطی هستیم که سطحیبینی و سطحینگاری به قاعده تبدیل شدهاند و برخی از جوانان نیز گمان میکنند مدرنیته یعنی صرفا هنجارشکنی و داشتن وضعیتهای عجیب و شکل و شمایل غریب و دستزدن به کارهای عجیبتر، یا اداهای روشنفکرانه درآوردن، یا برعکس فریادهای خشونتآمیز ضدروشنفکرانه و شعارهای توخالی و غیرقابل اجرا سردادن. تا اینگونه تفکرات عوض نشود، ما هم کاری نمیتوانیم بکنیم. چرخههای مثبت باید جایگزین چرخههای منفی شوند؛ این تنها راهحل است.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته ازروزنامه شرق ، تاریخ انتشار 28بهمن 96، کدمطلب: 11861 ، www.sharghdaily.ir