شعار سال : به اينجانب گفتهاند كه برخي جوانان جوياي نام ايراني و شماري جوانان قديم نادم و پشيمان و پريشانخاطر از روز و روزگار با ديدهي بصيرت به مديريت ايران و ايراني مينگرند و انگشت حيرت به دندان حسرت ميگزند كه «چرا وضع ما چنين شده؟» و گرفتار پرسشهاي مردافكني هستند! بدشان نميآيد آدم مثلاً با تجربهتري در پاسخ به آنها بخت بسته خود را بيازمايد. قرعه فال به نام اينجانب زده شد. اين گوي و اين ميدان. اگر شهامت شنيدن پرسشهايتان را داريد، آنها را برايم بفرستيد. عجالتاً براي دستگرمي به چند سؤال مطرح شده توسط آدمهاي دمدستي جواب ميدهيم. به قول محمد صالح اعلا:
باز كن دکان كه وقت عاشقي است آسمان سينهام را چون شمايي مشتري است
** سؤال: چگونه به عنوان يك مدير زيردست، توانايي خود را به مديرعامل (با گذر از مدير مياني) نشان بدهم؟
جواب: دوست عزيز، غلط نكنم تو بايد «مديريت» خوانده باشي! چون در اين ديار، بسياري از دانشآموختگان رشته مديريت غوره نشده مويز ميشوند. يعني صرف اينكه رشته آنها نامش مديريت بوده و فوقديپلم يا حداكثر ليسانسي در اين زمينه گرفتهاند فكر ميكنند كه بايد حتماً به آنها سِمَت مديريت داده شود، هر چه بالاتر هم بهتر، حتي مديريت جهاني! MBA شاهكار اين مقوله است كه آدمهاي متوسط را فقط باد ميكند تا در سمتهاي بالا بتركند!
بعد هم قربانت گردم، چه عجلهاي داري؟
اگر شما به هنري آراستهاي چرا مدير مياني اين هنر را نميبيند. توانايي شما چيست كه ميخواهي به مديرعامل نشان بدهي؟ به همان رئيس خودت چرا نشان ندادهاي؟
من به تجربه دريافتهام كه توانايي را نشان نميدهند، مديران عالي اين تواناييها را بايد كشف كنند. شما بايد سرت را پايين بيندازي و كارت را بسيار حرفهاي، شرافتمندانه و هوشمندانه انجام بدهي. در آن صورت فرض اين است كه مقامات بالاتر بايد ببينند، بفهمند و بربكشند. اگر نميبينند، يا تو دستت خالي است يا آنها به اين تواناييها نيازي ندارند، در صورت اخير به قول صائب تبريزي:
سر زلف تو نباشد سر زلف دگري
از براي دل ما قحط پريشاني نيست
عجالتاً، باقي بقايت.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از فضای مجازی