پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۲۰۵۹۶۱
تاریخ انتشار : ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۲۱:۴۳

تئاتر و فلسفه يك منشأ دارند

«دومين محاكمه سقراط» عنوان نمایش‌نامه‌اي است از آلن بديو كه با ترجمه محمدرضا خاكي در نشر روزبهان منتشر شده است. خاكي پيش از اين اثر ديگري از بديو با عنوان «ستايش تئاتر» ترجمه كرده بود كه در آنجا بديو ايده‌هايش درباره تئاتر را در قالب گفت‌وگويي طولاني توضيح داده بود.

شعار سال: بديو در ايران چهره شناخته‌‌شده‌اي است و تاكنون آثار مختلفي از او به فارسي منتشر شده است. «دومين محاكمه سقراط» نمایش‌نامه‌اي است در شش پرده كه در هيئت تحريريه روزنامه‌اي با عنوان «انقلاب» آغاز مي‌شود و در ادامه چهره‌هاي تاريخي و فلسفي يونان مثل سقراط، افلاطون، آريستوفان و... از گذشته احضار مي‌شوند و مرگ سقراط در يونان باستان با مسائل جهان معاصر پيوند مي‌خورد. خاكي چند سالي است كه به ترجمه ادبيات نمايشي مشغول است و در اين ميان عمده آثاري كه او ترجمه كرده نمایش‌نامه‌هاي معاصر و قابل‌توجهي‌اند كه اغلب به مسائل اجتماعي و سياسي جهان معاصر پرداخته‌اند. به‌تازگي عالي‌ترين نشان خانه تئاتر به خاكي اهدا شده و اين در حالي است كه او سال‌ها است براي اجراي تئاتر با مسائل مختلفي روبه‌رو است كه در اين گفت‌وگو به يكي از آنها اشاره مي‌كند. به مناسبت انتشار «دومين محاكمه سقراط» با محمدرضا خاكي درباره اين نمایش‌نامه و همچنين وضعيت امروز ادبيات نمايشي و تئاتر ايران گفت‌وگو كرده‌ايم.

«دومين محاكمه سقراط» پس از «ستايش تئاتر» دومين اثري است كه از بديو ترجمه كرده‌ايد. در «ستايش تئاتر» بديو در قالب گفت‌وگويي طولاني ايد‌ه‌هايش درباره تئاتر را توضيح داده بود و حالا مدتی پس از انتشار این کتاب یک نمایش‌نامه از او ترجمه کرده‌اید. چرا به سراغ ترجمه «دومین محاکمه سقراط» رفتید؟
بله اين دومين اثري است كه از آلن بديو، فیلسوف و متفکرِ تئاترشناس معاصر ترجمه كرده‌ام و راستش آشنايي‌ام با بديو به عنوان نظريه‌پردازِ تئاتر و نمایش‌نامه‌نويس كاملا اتفاقي بود. دو سال پيش در سفري كه به فرانسه داشتم، در بخش مربوط به تئاترِ يكي از كتابفروشي‌ها به كتابي جمع‌وجور برخوردم كه عنوانش برايم جالب بود: ‌«ستايش تئاتر». اين كتاب را گرفتم و خواندم و ديدم كه گفت‌وگويي جدي درباره تئاتر ميان آلن بديو و نيكولا ترونگ است. در سفر بعدي كه به فرانسه رفتم، نمایش‌نامه «دومين محاكمه سقراط» را ديدم و در مسير برگشت خواندمش و به‌نظرم نمایش‌نامه قابل تأملي رسيد و تصميم به ترجمه‌اش گرفتم. عنوان اين نمایش‌نامه، «دومین محاکمه سقراط»، اشاره‌ به يكي از شخصيت‌هاي مهم فلسفه دارد و برخي از پرسوناژ‌هايش هم فيلسوفان باستان هستند و بااین‌حال نمایش‌نامه‌ای معاصر است. پرسوناژها و همين‌طور عنوان نمایش‌نامه نشان مي‌دهد كه در اين اثر ما با شخصيت‌هايي تاريخي و فلسفی روبه‌رو هستيم اما نكته قابل‌توجه اين است كه بديو از طريق طرح‌كردن محاكمه سقراط به مسئله‌اي پرداخته كه مربوط به امروز است؛ مسئله‌اي كه انگار هميشگي است و اگرچه دوره به دوره تغيير مي‌كند اما همواره وجود داشته و خواهد داشت: عدالت! از اين‌نظر «دومين محاكمه سقراط» نمایش‌نامه قابل‌توجهي است و تصميم به ترجمه‌اش گرفتم.
تقريبا در تمام ترجمه‌هايتان مقدمه يا مؤخره‌اي درباره نويسنده يا اثر نوشته يا ترجمه كرده‌ايد اما در «دومين محاكمه سقراط» اثري از مقدمه و مؤخره نيست.آلن بديو در ايران چهره شناخته‌شده‌اي به‌شمار مي‌رود و خود شما نيز پيش‌تر اثري را از او به فارسي برگردانده‌ايد و از اين حيث شايد ديگر نياز چنداني به معرفي او وجود نداشته باشد. با‌اين‌حال آيا بهتر نبود كه درباره محاكمه سقراط و ماجراهاي مربوط به آن توضيحي در مقدمه مي‌‌آمد تا به درك بهتر نمایش‌نامه كمك مي‌كرد؟
همان‌طور كه گفتيد معمولا عادت دارم كه براي ترجمه‌هايم مقدمه بنويسم و در آنها تا حدي كه ممكن است به خواننده يك آشنايي اوليه درباره اثر بدهم. راستش براي «دومين محاكمه سقراط» هم مقدمه‌اي نوشته بودم اما مراحل انتشار كتاب به‌گونه‌اي پيش رفت كه مقدمه از كتاب جا ماند. اتفاقا يكي از موضوعاتي كه در مقدمه به آن پرداخته بودم، پيشينه مسئله سقراط و چگونگی محاكمه او بود؛ اينكه اصلا داستان محاكمه سقراط چه بوده و در طول تاريخ با اين موضوع چگونه برخورد شده است. سقراط رأي غیرمنصفانه دادگاه را که حکم به مرگ او داده است، مي‌پذيرد و با آنکه شرایط مهیا بوده، حاضر به فرار نمي‌شود؛ براي همين در سنت فلسفه غربي برخي او را شهيد راه فلسفه مي‌دانند. اين پرسش هميشه وجود داشته كه جزئيات دادگاه چگونه بوده و چرا سقراط حكم دادگاه را پذيرفته است. مسئله ديگري هم وجود دارد و آن اينكه حتي مي‌توان راجع به وجود واقعي شخصيتي به نام سقراط ترديد كرد و اين موضوع در نمایش‌نامه بديو هم مطرح شده است كه آيا اصولا وجود فردی به نام سقراط ساخته‌وپرداخته افلاطون يا گزنفون نيست. اما جدا از اينكه سقراط با اين سرگذشت و ويژگي‌ها وجود واقعي داشته يا حاصل ساخت و پرداخت ذهني زمانه و موقعيت اجتماعي و سياسي متفكران آن زمان بوده است، در هر دو صورت يك نكته حائز اهميت است و آن اينكه سقراط نقشي برجسته‌ در حوزه تفكر و انديشه مغرب‌زمين داشته كه تا امروز هم ادامه دارد. به عبارت ديگر آنچه سقراط به عنوان فيلسوف در جست‌وجويش بوده انگار همچنان به عنوان پرسشي كليدي در جاي خودش باقي است : «حقیقت چیست؟»؛ فيلسوف به دنبال حقيقت چيزها است و این پرسشی است كه همچنان و شايد تا هميشه، وجود داشته باشد.
نكته ديگري كه براي خودم جالب بود و در مقدمه به آن اشاره کرده بودم، نسبت تئاتر با فلسفه است؛ يعني همان چيزي كه براي بديو هم مطرح است. تئاتر و فلسفه انگار يك منشأ در يونان باستان دارند و هر دو از يك جنس و يك خانواده‌اند. هردو از طريق بيان‌كردن، پرسيدن يا به عبارت ديگر گفت‌‌وگو و ديالوگ شكل مي‌گيرند. در يونان باستان از يك‌سو فيلسوفان با آدم‌ها گفت‌وگو یا بحث مي‌كردند و از سوي ديگر تئاتر عرصه طرح‌كردن موقعيت‌هاي انساني بوده، كه تراژدي اوج اين موضوع است. بنابراين، اين دو عرصه انگار در يك جايي به هم مي‌رسند و شايد به همين دليل است كه عرصه نمايش براي بديو اين‌قدر جالب است. براي بديو تئاتر عرصه‌اي اكنوني است كه هم به آن علاقه‌ دارد و هم خودش در آن دخالت مي‌كند. تئاتر يكي از حوزه‌هاي مورد علاقه بديو از دوران كودكي‌اش بوده و او هميشه با تئاتر بوده و به تئاتر فکر کرده است. بنابراين، تركيب تئاتر و فلسفه زمينه‌هايي را ساخته كه باعث شده بديو در ادامه اندیشه‌های فلسفی‌اش هم درباره تئاتر بنويسد و هم به نمايش‌نامه‌نويسي‌ بپردازد. به باور من، بديو نمايش‌نامه نمي‌نويسد تا تفكر يا ذهنيت فلسفي خودش را اثبات كند، بلكه نمايش‌نامه مي‌نويسد تا از عرصه عمومي‌تري كه نمايش است براي بيان موضوع يا تفكر مورد علاقه‌اش استفاده كند.
در نمايش‌نامه نقل‌قول‌هايي از آثار ديگري مثل «ابرها»ي آريستوفان، «دفاعيه سقراط» افلاطون و... آمده كه از اغلب آنها ترجمه‌هايي به فارسي موجود است. در برگرداندن اين جملات آيا از ترجمه‌هاي فارسي آنها استفاده كرده‌ايد يا ترجيح داديد كه تمام آنها را خودتان ترجمه كنيد؟
هنگام ترجمه به اين موضوع فكر كردم كه به ترجمه‌های اين آثار مراجعه كنم و مطالعه برخی از آنها را هم شروع کردم که ببينم چگونه ترجمه شده‌اند اما به دو دليل اين كار را ادامه ندادم. دليل اول و مهم‌‌تر اين بود كه بديو در يكي از مصاحبه‌هايش درباره اين نمايش‌نامه گفته است كه نقل‌قول‌هايي كه از «جمهوري افلاطون» اثر خودش، و از آثار فيلسوفان و نويسندگان ديگر در اين نمايش‌نامه آمده است، عينا جملاتی برگرفته از آن كتاب‌ها نيستند. يعني، او از مفهوم اين جملات استفاده كرده است، اما با توجه به اينكه قرار بوده اين جملات در ساختار نمايش‌نامه و در زبان پرسوناژها قرار بگيرند در آنها دخل و تصرف نمايشي كرده و آنها را به زبان پرسوناژها درآورده است؛ چراكه در غير اين‌ صورت پرش زمانی و زبانیِ ناهمگون و نامناسبی در زبان پرسوناژها و در ساختار نمایش به وجود مي‌آمد. دليل ديگرش هم دشواري يافتن عبارت دقیق هر يك از این جمله‌ها در این كتاب‌ها بود.
به گمان من در ترجمه اين نمايش‌نامه آوردن نقل‌قول‌ها به‌تنهايي اهمیت چندانی ندارد و خیلی مهم نیست، مهم‌تر از آن، توجه به طراحي بديو و شخصیت‌پردازی پرسوناژهاي این نمایش‌نامه است. جنس و زبان هر كدام از پرسوناژ‌ها و از جمله همين نقل‌قول‌ها بايد بر اساس همان طراحي و شخصیت‌پردازی‌های بديو صورت می‌گرفت؛ بنابراين يكي از نكاتي كه در ترجمه بايد به آن توجه مي‌شد و من تا جايي كه توانستم به آن توجه كردم يك‌دستي و يكپارچگي نوع زبان يا حتي شيوه سخن‌گفتن و دیالوگ هر يك از اين پرسوناژها است. بديو پرسوناژ آريستوفان را آدمي شوخ و شنگ طراحي كرده كه حتي نوع لباس‌پوشيدن، راه‌رفتن و اداواطوارهايي كه دارد به‌خوبي نشان مي‌دهد كه ما با چه پرسوناژي روبه‌رو هستيم. بنابراين در ترجمه نقل‌قول‌هايي كه مثلا از «ابرها»ي آريستوفان گرفته شده، بايد زباني پيدا مي‌كردم كه با نوع حركات، نحوه بيان و پردازش شخصيت آريستوفان، آن‌گونه كه بديو طراحي كرده، همخوان باشد و اين نكته در مورد پرسوناژهاي ديگر هم همين‌طور است.
آيا پيدا‌كردن اين زبان مهم‌ترين چالش شما در ترجمه اين نمايش‌نامه بود؟
بله، در اين نمايش‌نامه بايد تلاش مي‌كردم تا جنس زبان تئاتریِ پرسوناژهايي مثل سقراط، افلاطون، گزنفون، آريستوفان و... را پيدا كنم. از طرف ديگر دو سطح زباني در اين نمايش‌نامه ديده مي‌شود؛ يكي زبان روزمره‌اي كه در دفتر هيئت تحريريه روزنامه وجود دارد و ديگري زباني است كه پرسوناژهاي فیلسوفی كه در يك نمايش در نمايش در جلسه دادگاه حضور پیدا می‌کنند و نطق و خطابه دارند، از آن استفاده می‌کنند. جنس زباني هر یک از اين‌ها با هم متفاوت است. از اين‌رو ترجمه اين نمايش‌نامه برايم چالش لذت‌بخشي بود. در تمام ترجمه‌هايم سعي كرده‌ام ابتدا نمايش‌نامه را چندين‌بار بخوانم تا به جز درك موضوع نمايش‌نامه، متوجه جنس زبان و پردازش هريك از شخصيت‌هاي اثر بشوم؛ ترجمه «دومین محاکمه سقراط» کاری دشوار و لذت‌بخش بود.
در ترجمه اين نمايش‌نامه بايد از واژه‌هايي استفاده مي‌كردم كه كم‌وبيش بتوانند با نحوه بيان و طرز تفكر و زبان نسبتا فلسفی پرسوناژها همخوان باشد. اين چالش در مواردي دشوار مي‌شد؛ به‌خصوص جاهايي كه برخی پرسوناژها در جلسه دادگاه مونولوگ‌های طولانیِ پنج تا ده صفحه‌‌ای داشتند. وقتي يك نمايش‌نامه را ترجمه مي‌كنم سعي دارم خودم را در قالب یک بازیگر قرار دهم و اولين بازیگر نقش‌ها باشم و به این دلیل به کیفیت و بیان‌شدنِ روان کلمه‌ها و دیالوگ‌ها هنگام اجرا بر صحنه، توجه می‌کنم. نکته دیگر در دشواری ترجمه این نمایش‌نامه به واژه‌هاي فلسفي آن مربوط می‌شد؛ باید معادل‌هايي كه در زبان نمایش‌نامه مي‌نشست پيدا مي‌كردم و در‌عين‌حال سعي مي‌كردم كه دچار اشتباه نشوم به همین دلیل در مواردي با دوستي كه استاد فلسفه است، مشورت مي‌كردم تا واژه‌هایی تا حد ممکن دقيق‌تر پيدا كنم.
در چند سال اخیر گرایش شما در ترجمه بیشتر به سمت نمایش‌نامه‌های معاصر بوده است، آیا در انتخاب‌هایتان به نسبت این نمایش‌نامه‌ها با وضعیت فعلی تئاتر در ایران هم توجه می‌کنید؟
نمی‌دانم در وضعیتی که ما در این روزگار در آن به سر می‌بریم نمايش‌نامه‌هاي معاصري كه در این سال‌ها ترجمه کرده‌ام چه تأثیری داشته‌اند و چه سرنوشتي خواهند داشت و به درستی نمی‌دانم آيا امكان اجرا پيدا مي‌كنند يا نه. به هرحال بخش بزرگی از تئاتر امروز ما اصلا جدي نيست و حوصله تئاتر جدی ندارد. با اين‌حال من آثاري را ترجمه كرده‌ام كه دارای نگاه و انديشه‌هایی معاصراند و گمان دارم که براي جامعه امروز و بخش علاقه‌مندان جدی و جست‌وجوگر تئاتر ما، قابل استفاده‌اند. «دومين محاكمه سقراط» مسائل و پرسش‌هايي را مطرح مي‌كند كه جهان‌شمول و هميشگي است. در این نمایش می‌بینیم که وظیفه روشنفكری که مسیری را طی کرده و به اوج و به عبارتی به روشنایی و «آگاهي» رسیده، چیست. به گفته سقراط کسی که به آگاهی رسیده، تازه در آغاز راه قرار گرفته است و بايد تمام مسير طي‌شده را برگردد و به نقطه شروع برود و دست آدم ديگري را بگيرد و با خود همراه کند و به آگاهي و روشنايي برساند. بديو مي‌گويد حتي به زور هم شده بايد دست آدم ديگري که در تاریکی است را گرفت و به آگاهي رساند. از اين‌نظر مسئله قابل توجهي در اين نمايش‌نامه مطرح شده است.
نكته ديگر اين است كه اگرچه سقراط در تاريخ انديشه غرب يك قهرمان، قرباني يا شهيد است اما در نمایشنامه می‌بینیم که جمع بزرگي از شهیدان راه آزادی از رُزا لوكزامبورگ‌ها گرفته تا زاپاتاها و لومومباها و چه‌گواراها، یعنی تمام كساني كه در راه انديشه‌شان قدم برداشته‌اند و به نوعی جانشان را در راه اندیشه‌شان گذاشته‌اند، از يك سنخ و يك دودمان معرفی می‌شوند. بدیو نشان می‌دهد که راه رسيدن به حقيقت همچنان باز است و هر دورانی آدم‌هاي خودش را مي‌سازد و هر عصري پویندگان راه آزادی خودش را خلق می‌کند، کسانی كه طلایه‌داران و جست‌وجوگران حقيقت زمانه‌ خودشان هستند. آنها از يك‌سو به دنبال یافتن پاسخي به هستي خودشان به عنوان يك فرداند و از سوي ديگر کسانی هستند كه جان و انديشه‌شان را در اختيار جهان انساني قرار مي‌دهند.
بدیو به عنوان نمایشنامه‌نویس تحت تأثیر چه نویسندگان یا جریان‌هایی بوده است؟
خود او به خيلي‌ از نویسندگان مورد علاقه‌اش اشاره کرده است. مثلا او از طرفداران جدی لوئيجي پيراندلو است يا آثار مولیر و دیگر كلاسيك‌های فرانسه از جمله کُرنی را دوست دارد. پل كلودل را به لحاظ زبان و ويژگي‌هايي ديگر مي‌پسندد. با این همه او بیش از هرچیز جست‌وجوگر تئاتر است و مي‌گويد همه پسوندها و ايسم‌هايي كه به تئاتر چسبانده‌ايم محصول نوعي دسته‌بندي دانشگاهي است كه به درد كلاس‌های درس‌ مي‌خورد. او مي‌گويد تئاتر به دو گروه عمده کمدی و تراژدی تقسيم مي‌شود. او از پديده‌اي حرف مي‌زند که به آن تئاتر در داخل گيومه مي‌گويد و به اين تئاتر هيچ علاقه‌اي نشان نمي‌دهد. نه اينكه با جنبه‌هاي خوشايند، سرگرم‌كننده و طنزآميز تئاتر مخالفت داشته باشد، نه، ندارد! ولي نكته در اينجا است كه به اعتقاد او اصولا امروزه خيلي به سختي مي‌توان اصل را از بدل تشخيص داد و در نتيجه ما بيشتر با نوعي شبه‌تئاتر يا تئاتر در گيومه روبه‌رو هستيم. از نظر بدیو فرق نمي‌كند كه شما به سنت‌هاي چپ تعلق داشته باشید يا راست؛ به محض اينكه توليدكننده تئاتر در گيومه باشيد، تئاتري كه فقط مي‌خواهد سرگرمي ايجاد كند و ارزش‌هاي خودش را بر اساس ستاره‌سازي يا فروش و گيشه و اين جنبه‌ها تعريف كند، در برابر تئاتر مورد علاقه بدیو قرار می‌گیرید. از اين‌ نظر بديو آدمي است كه خيلي روشن است و مي‌توانيم با او همراه باشيم يا نه، اما او مي‌داند كه دقيقا از چه چيزي صحبت مي‌كند و تئاتر را عميقا اجتماعي مي‌بيند. بديو معتقد است كه ما در جهاني به سر مي‌بريم كه در آن همه‌چيز را بايد تئاتري كرد. براي مثال معتقد است كه نقد را بايد تئاتري كنيم و از نظر او اين كافي نيست كه نقدي را در يك نشريه منتشر كنيم و برویم دنبال کار خودمان! بر اساس همين تفكر است كه در فستيوال آوينيون كه يك رويداد بزرگ هر ساله در تئاتر فرانسه است، شركت مي‌كند و نشست‌هايي ميان جمعيت برگزار مي‌كند و ايده‌هايش را به گفت‌وگو مي‌گذارد و فضاي نقد زنده تئاتري مي‌سازد. او معتقد است كه امروز همه‌چيز نيازمند اين فضاي تئاتري است. او مي‌گويد در جهان ما بزرگ‌ترين فضاي تئاتري ميتينگ‌ها و تظاهرات‌هاي سياسي است كه ميزانسن و صحنه‌پردازي دارد و بازیگران سیاسی می‌کوشند که ايده‌ها و خواسته‌هايشان را در این فضاهاي نمايشي مطرح كنند. بنابراين عرصه امروزي جهان يا به عبارتي عرصه‌اي كه آلن بديو مي‌خواهد به آن توجه شود همان عرصه نمايشي است و آنجا است كه درواقع مي‌توانيم بگوييم اتفاقات مهم جهان ما در حال شكل‌گرفتن است؛ جهان نمایش!
آیا نمایش‌نامه‌های بدیو به لحاظ فرمی ویژگی‌های متمایزی دارند؟
به نظر من چون بديو تكنيك‌های نامتعارف را نمي‌پسندد و نمي‌خواهد به شبه‌تئاتر نزديك شود، اغلب از قالب‌هاي كمابيش كلاسيك تئاتر استفاده مي‌كند و در نمایش‌نامه‌هایش ساختمان، تقسيم‌بندي صحنه‌ها، پرده‌ها و... را كاملا رعايت مي‌كند. او در آن جايي متفاوت است كه مفاهيم مورد نظرش را طرح مي‌كند و همين نكته است که وجه تمايز آثار او است و در اين‌جا است كه نمايش‌نامه‌هاي بديو نمود خوبي براي اجرا روي صحنه پيدا مي‌كند؛ اندیشه معاصر و نمودهای معاصر آن.
«در دومین محاکمه» سقراط اگرچه با موضوعی مربوط به گذشته و شخصیت‌هایی تاریخی روبه‌رو هستیم، اما درواقع گذشته به امروز آورده شده و از این نظر نمایش‌نامه اگرچه شخصیت‌هایی تاریخی دارد اما کاملا معاصر است و گذشتگان به امروز احضار شده‌اند. این‌طور نیست؟
همين‌طور است. فضاهايي كه بديو در اين نمايش‌نامه انتخاب كرده، خيلي قابل‌توجه‌اند. اولا كه نمايش‌نامه در دفتر روزنامه‌ای به نام «انقلاب» اتفاق مي‌افتد و مهم‌ترين پرسوناژی كه ما را وارد موضوع اصلي نمايش مي‌كند يكي از خبرنگاران اين روزنامه است. در همین‌جا بدیو موضوع رسانه‌ را در جهان امروز مطرح می‌کند. برخي از صحبت‌هايي كه بين روزنامه‌نگاران و سردبير روزنامه رد‌و‌بدل می‌شود، صحبت‌هاي همين امروز تحریریه در هر مجله و روزنامه‌اي است. اينكه مخاطب را چطور نگه داريم و از چه فضايي استفاده كنيم و اینکه آيا روزنامه چاپي و كاغذي مي‌تواند در برابر حجم عظیم رسانه‌هاي مجازي دوام بياورد يا نه و موضوعاتي نظير اينها پرسش‌هایی امروزی‌اند. بنابراين مي‌بينيم كه بدیو حتي در جايي كه زمينه‌چيني مي‌كند تا به موضوع اصلي برسد و شخصيت‌هاي «تاريخي» و «فلسفي» مثل سقراط و افلاطون و گزنفون را در نمايش‌نامه حاضر کند، يك پرسش جدي مطرح مي‌كند. او نشان مي‌دهد كه در جهان امروز واسطه فرد با ديگري چيزي جز روزنامه نيست و ارتباط ما با هم بیشتر از طريق فضاهاي عمومي صورت می‌گیرد. جالب است كه بديو نمايش‌نامه‌اي با ساختاري دايره‌اي نوشته است؛ يعني نمايش‌نامه از دفتر روزنامه شروع مي‌شود و با گزارش پرسوناژ خبرنگار به روزنامه به پایان می‌رسد؛ اما انگار دفتر روزنامه چيز ديگري از او مي‌خواهد؛ چیزی که برای روزنامه جذاب باشد و جلب توجه کند! اينجا به‌نوعي اين پرسش مطرح مي‌شود كه چرا اين خبرنگار، رول‌تابيل، سه بار خبرش را تكرار مي‌كند تا همان‌ چيزي كه مي‌گويد نوشته شود و اين نشان مي‌دهد كه حقیقتِ يك خبر در جهان امروز، به سادگی مي‌تواند تغيير كند و زمان نوشته‌شدن یک خبر، و جابه‌جا شدن يك كلمه، تا چه حد اهمیت دارد و مي‌تواند معناي ديگري را به وجود بياورد. ما در چنين جهاني به سر مي‌بريم. جهاني كه روزانه است و از امروز به فردا، با خبر ديگري روبه‌رو می‌شویم.
خبر ديروز مالِ ديروز است و در جهان امروز ممكن است ديگر اعتبار نداشته باشد. در اين جهان آلن بديو توجه ما را به جست‌و‌جوي مسئله حقيقت جلب مي‌كند. او مي‌پرسد كه حقيقت كجاست و اصل و بدل چيست؟ در جهاني كه پر از داده‌هاي مختلف است، چگونه مي‌توانيم به تشخيص برسيم و چگونه مي‌توانيم اصل را از بدل و دروغ را از حقيقت كشف كنيم؟ چه كسي راست مي‌گويد و چه كسي دروغ مي‌گويد و چگونه مي‌توانيم قدرت تشخیص پیدا کنیم؟ از اين منظر اين نمايش‌نامه در برخي صحنه‌هايش كمي به آثار شكسپير شبيه مي‌شود. اين موضوع اصل‌و‌بدل و تماتيك حقيقت و واقعيت نكته‌اي است كه در اين نمايش‌نامه از طريق پرسوناژ روزنامه‌نگار و صحبتي كه درباره نوشتن گزارشش دارد، مطرح مي‌شود. در اينجا هم نكته‌اي مهم مطرح مي‌شود و آن اينكه ما نمي‌توانيم هر چيزي را به‌راحتي بپذيريم و بايد تأمل و كوشش كرد، آن‌هم كوششي كه بديو از آن حرف می‌زند. يعني حركت در مسير کشف حقیقت و صعود از كوه و رسيدن به قله براي كشف این حقيقت. اين آن چيزي است كه بديو به عنوان تم اصلي در اين نمايش‌نامه مطرح كرده است.
آيا اثر ديگري از بديو ترجمه مي‌كنيد؟
در‌حال‌حاضر نه؛ چون مشغول كاري ديگر هستم و فعلا برنامه‌اي براي ترجمه اثر ديگري از بدیو ندارم. در آينده اگر فرصت کنم بی‌میل نیستم که «راپسودی برای تئاتر» او را ترجمه کنم.
آيا اثري آماده انتشار داريد؟
اميدوارم به‌زودي كتاب دوم از سه‌گانه تادئوش كانتور را منتشر كنم. كتاب اول اين سه‌گانه را نشر روزبهان با نام «آه، شب شيرين» با ترجمه من منتشر كرده بود و كتاب دوم را تحت عنوان «اتاق محقر خيال من» يا «كانتور به روايت كانتور» به اتمام رسانده‌ام و به همین ناشر سپرده‌ام. در اين كتاب كانتور كار خودش را توضيح مي‌دهد و به عنوان سوم‌شخص از خودش حرف مي‌زند و زندگی هنری و روش كاري‌اش را در دوره‌هاي مختلف توضيح می‌دهد. مشغول ترجمه و تألیف يكي دو كار ديگر هم هستم كه يكي از آنها درباره اديپ است. در اين كتاب که دو، سه سالی است درگیرش هستم، اديپ در زمينه‌هاي مختلف، مثل ادیپ در اسطوره، در سينما، در تئاتر، در رمانِ مدرن و ادبيات بررسي شده است.
مدتي پيش نامه‌اي اعتراضي از مترجمان ادبيات نمايشي منتشر شد که موضوعش ناديده‌گرفتن حق مترجمان در اجراها و تغييرات دلبخواهي در نام و در ساختار و حذف و مثله‌کردن متن‌هاي مختلفِ ترجمه شده بود. با‌این‌حال به نظر می‌رسد که همچنان همان وضعیت وجود دارد و تغییری به وجود نیامده و به نوعي بخش غالب تئاتر امروز ما همان‌ چيزي است كه بديو با عنوان تئاتر در گيومه از آن ياد مي‌كند.
ترجمه اگر به شکل جدی انجام شود، اصلا كار ساده‌اي نيست و متأسفانه دستمزد قابل‌توجهی هم برای مترجم ندارد. من رشته تئاتر خوانده‌ام و اين رشته را درس داده‌ام و خودم هم به عنوان كارگردان اجراهايي به روي صحنه برده‌ام. در نتیجه وقتي نمايش‌نامه‌اي را ترجمه مي‌كنم، هم‌زمان به اجرايش هم فكر مي‌كنم و به اينكه اين نمايش‌نامه چطور مي‌تواند خودش را وارد تئاتر و عرصه‌های اجرایی ما بكند. چند سالي است كه در نتيجه نوعي بي‌نظمي و بي‌توجهي‌ و همچنین بازشدن مراكزي با نام فضاهاي تئاتر خصوصي، كه هيچ شباهتي به تئاترهاي خصوصي در دنيا ندارند، تئاتر ما با سرعت به سمت توليد و اجراي بدون برنامه و اتفاقي رفته و این اجراها در خيلي از موارد هیچ هدفی جز درآمدزایی نداشته‌اند. در مواردي هم اگر هدفي پشت اين اجراها وجود داشته باشد، متأسفانه قطعا فرهنگي نيست و پول درآوردن است. امروز ارزشيابي تئاترهاي ما بر اساس بليط‌هاي فروخته‌شده و پولي كه از اجراها به‌دست‌آمده صورت مي‌گيرد! در اين ميان عده‌اي پيدا شده‌اند که به‌عنوان چهره‌هاي مشهور تئاتري و سلبریتی مدام از اين سالن به آن سالن می‌روند و عده‌اي تماشاگر هم دنبالشان می‌روند. تماشاگران اين كارها درست نمي‌دانند كاري كه مي‌بينند چيست و خود اين بازيگران هم نمي‌دانند یا نمی‌خواهند بدانند که در این كاري كه بازي مي‌كنند، اصل متنش چه بوده، توسط چه كسي ترجمه شده، و چه ارزش‌هايي داشته است. نمايش‌نامه‌ها امروز در دست افراد مختلف تكه‌تكه و مثله مي‌شوند و حتي بدتر از آن با تغيير عنوان نمايش‌نامه، و حذف نام مترجم سرقت می‌شوند. امروز با پديده كاملا جديدي روبه‌رو هستيم كه محصول اين زمان است و شايد در هيچ كجاي ديگر هم ديده نشود. امروز آدم‌هايي به تئاتر مي‌آيند كه فقط مي‌خواهند پول جمع كنند و به خاطر همین خودشان كارگردان و مترجم و نويسنده و بازيگر و دراماتورژ می‌شوند. كار راحتي كه امروز خيلي هم باب شده، اين است كه متني كه يك مترجم ترجمه كرده را برمي‌دارند و اسمش را تغيير مي‌دهند و برخي ديالوگ‌هايش را عوض مي‌كنند و مجوز هم می‌گیرند و هیچ نظارتی هم بر این کار غیراخلاقی و غیرفرهنگی آنها وجود ندارد. مگر مي‌شود يك فرد، درعین‌حال هم بازیگر و هم مترجم و کارگردان و دراماتورژ و طراح و... نمايش‌نامه‌هايي از نمایش‌نامه‌نویسان مختلف دنيا و به زبان‌هاي مختلف باشد؟ ما امروز با چنين دانشمندان و پديده‌هايي روبه‌رو هستیم كه مدعی‌اند همزمان اجراکننده و مترجم نمایش‌نامه‌هایی از آلماني و انگليسي و فرانسه و ايتاليايي به فارسی‌اند! يا مثلا افرادي داریم که در خارج از ايران زندگي مي‌كنند و هر چندوقت يك‌بار مانند چتربازها در عرصه تئاتر ایران فرود می‌آیند و بعد نمايش‌نامه‌هايي را كه قبلا در ايران ترجمه شده‌اند را با تغییر عنوان نمایش و تغییر در یکی دو صحنه و خلاصه و مردم‌پسندکردن اثر، به نام خودشان روي صحنه مي‌برند و برای خوشایند و لذت تماشاگر، در اجرا هركاري كه دلشان مي‌خواهد را با متن‌هاي نمايشي مي‌كنند. هرجايي را که بخواهند حذف مي‌كنند يا خودشان چيزهايي به متن اضافه مي‌كنند، يا يك نمايش‌نامه را كاملا جعل مي‌كنند. لازم است تأکید کنم که ما چنين حقي نداريم و مجاز نیستیم که هر کاری که دلمان بخواهد را با متن انجام دهیم. چنین رفتاری در سابقه و پیشینه تئاتر ما وجود نداشته است. در گذشته هر كس جايگاه خودش را داشت. بهترين دوره تئاتري ما مربوط به زماني است كه نمايش‌نامه‌نويسان ما به عنوان نمايش‌نامه‌نويس مطرح بودند. امروز مسئله اقتصادي و كسب سرمايه باعث شده تا نمايش‌نامه‌ها به صورت تكه‌تكه روي صحنه بروند و از نمايش‌های شناخته‌شده چيز ديگري به نمایش گذاشته شود. اولين کاری هم که می‌کنند اين است كه نام نمايش‌نامه را عوض مي‌كنند. مثلا ياسمينا رضا نمايش‌نامه‌اي دارد كه ترجمه عنوانش مي‌شود «هنر» اما یک ترجمه جعلی دست‌وپاشکسته از آن با نام «آرت» که در زبان فارسي هيچ معنايي ندارد، منتشر می‌شود! يا مثلا عنوان نمایش «ملاقات بانوي سالخورده» تبديل مي‌شود به «ملاقات». گاهی مي‌توانند نمايش‌نامه‌اي را به‌روز كنند و پرسوناژهایش را عوض كنند و چيز ديگري بر اساس آن بنويسند، نه‌اينكه نمايش‌نامه را جعل و سرقت كنند! من مدتي پيش به يكي از سالن‌هاي خصوصي رفتم و ديدم كه يكي از نمايش‌نامه‌هاي مروژك با نام «شهادت پيو‌تر اوهه» كه خودم ترجمه‌اش كرده‌ام، با نام «آقاي اوهه» روي صحنه است. هیچ اجازه‌ای هم از من نگرفته بودند. نمايش‌نامه به معناي واقعي مضمحل شده بود. ديالوگ‌هاي اجرا بر اساس ترجمه من بود اما صحنه‌ها را به دلخواه خودشان تغيير داده ‌بودند و چیزها و صحنه بی‌ربطی را هم محض خنده‌گرفتن از تماشاگر به نمایش اضافه کرده بودند؛ نام اين كار جعل است. بايد به اين فكر كنيم كه اين كارها به كل ادبيات نمايشي و تئاتر ما ضربه مي‌زند. مرکز هنرهای نمایشی هم که از موضوع باخبر شده بود، کار روشنی که باعث پیشگیری شود نکرد و عکس‌العمل قابل‌قبولی نداشت. در موردي ديگر هم نمايش‌نامه «آتش‌سوزي‌ها»ي وجدي مُعَوَد كه من ترجمه‌اش كرده‌ام و چاپ سومش هم تمام شده، به روشنی چشم «خانه تئاتر» و «مرکز هنرهای نمایشی» به شکلی مُثله‌شده با نام جعلی «زن آوازه‌خوان» منتشر شده و قرار اجرا هم گرفته! درحالی‌که من مدت‌ها است در تدارک اجرا و در حال تمرین این کار با گروهی از دانشجویان و جوانان خودمان هستم. من سه‌بار در دوره مديريت‌های مختلف تئاتر شهر براي گرفتن سالن اقدام کرده‌ام و همیشه با مشتی تعارف و حرف‌های ظاهرپسند و قول‌های بی‌اساس روبه‌رو شده و به جايي نرسیده‌ام اما مي‌بينيم كه فردي که در خارج از ایران زندگی می‌کند هرساله نزول اجلال می‌فرماید و نمایش‌هایی را به نام مترجم جعل می‌کند و در سالن‌های حاضروآماده به اجرا درمی‌آورد و در روزنامه‌ها مصاحبه هم می‌کند و پُز فرنگ‌نشینی می‌دهد و پولی به جیب می‌زند و به فرنگ برمی‌گردد و نهادهای متولی تئاترمان هم فقط نظاره می‌کنند و دوغ و دوشاب برایشان فرقی نمی‌کند. فراموش كرده‌ايم كه نمايش‌نامه اثري هنري است و ترجمه دقیق هر یک از آنها بیانگر سنت‌های نمایشی و هنری و فرهنگی یک کشور است. ما اجازه نداريم آن را تكه‌‌پاره كنيم و هرجوري كه دلمان مي‌خواهد اجرايش كنيم، در کشورهای دیگر از جمله در فرانسه و آلمان قوانین بسیار جدی برای حمایت از حقوق مولفین و مترجمین وجود دارد، و چنین کاری جرم محسوب می‌شود. به گمان من هر یک از ما که در عرصه تئاتر کشور حضور داریم و فعالیت می‌کنیم باید از حریم تئاتر کشور و میراثِ هنرمندانی که برای حفظ آن زحمت کشیده‌اند پاسداری کنیم، و حافظ حقوقِ هنرمندان و دیدبان عرصه‌های گوناگون تئاتر امروزمان باشیم. حقوقی که نباید نادیده گرفته شود.

شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 16 اردیبهشت 98، شماره: 3420


خبرهای مرتبط
آخرین اخبار
پربازدیدترین