سوال: یعنی آقای هاشمی قصد داشت که حتماً بیاید؟ بله، بله. آقای هاشمی قصد داشت بیاید.
ظاهراً به او رسانده بودند که آقای مهدوی رأی میآورد و بیخود خودت را [خراب]نکن، ولی او قصد داشت بیاید و هیچوقت حاضر نبود که دست روی آقای مهدوی بگذارد. اصلاً آقای مهدوی را قبول نداشت؛ قبول نداشت به این معنا که تفکر آقای هاشمی با تفکر آقای مهدوی در خیلی از موارد باهم اختلاف داشت؛ درحالی که آقای هاشمی عضو [جامعه]مبارز تهران بودند و ریاست روحانیون مبارز تهران هم تا این آخر با آیتالله مهدوی بود. چنانچه در موقعی که من و آقای هاشمی باهم درگیر شدیم، آقای هاشمی به هیچ وجه فکر نمیکرد که من رأی خواهم آورد.
من هم بههیچوجه اجازه ندادم هیچکس اطلاع پیدا کند که قرار است من نامزد بشوم؛ هیچچیز نگفتم، به هیچکس هم نگفتم، ولی چون باطناً در مقام رأیگیری از دوستان و همکاران اطلاع پیدا کرده بودم، گفتم من هم کاندیدا هستم.
ظاهراً آقای خاتمی بود که بهعنوان عضو هیئترئیسه اعلام کرد و گفت که فلانی هم هستند. آقای هاشمی با آقای روحانی کنار هم و روبرو من نشسته بودند. در آن موقع، همه تعجب کرده بودند؛ گفتم که من هم هستم. بعضیها یکخرده [اعتراض]کردند؛ گفتم نخیر، من هستم. بهصورت جدی گفتم: «نخیر من هم هستم؛ بالاخره انتخابات باید صدق کند، فقط آقای هاشمی که نیستند، دو نفر باشند تا انتخابات صدق کند.»
رأیگیری کردند و آقای درّی هم شمارش کردند و رأی من اکثریت را آورد. آقای روحانی خیلی ناراحت شد و در آنجا گفت که این رأی اشتباه است، چنین و چنان است، دوباره بشمارید، سهباره بشمارید. گفتم بگذارید دوباره و سهباره بشمارند. آقای درّی گفت که اکثریت به حدی است که دوباره هم برای شما میشماریم. دو یا سه بار شمردند و گفتند که فلانی رئیس شده است و آقای هاشمی هم تسلیم شد.
سوال: راجع به هیئتامنای دانشگاه امام صادق چه خاطراتی دارید؟اولاً قبل از اینکه این مسئله را بگویم، آییننامه اعضای هیئتامنای دانشگاه امام صادق (ع)، یک بندی دارد که هر یک از اعضای هیئتامنا باید یک نائب داشته باشند که هر وقت، عضو اصلی نمیتواند، آن نائب بتواند بهجای او شرکت کند. من از طرف رهبری یعنی از طرف آیتالله خامنهای، نائب ایشان شده بودم.
سوال: و در جلسات شرکت میکردید؟بله. آقای ابراهیم امینی هم عضو بودند، آقای دکتر اسرافیلیان هم بود. جلسات اول در دفتر آقای منتظری تشکیل میشد. بعد که آن جریان عزل ایشان از قائممقامی پیش آمد، جلسات در دفتر ایشان یعنی در دفتر آیتالله مهدوی، تشکیل میشد.
یکی دو بار آیتالله مهدوی با آقای اسرافیلیان و با آقای امینی درگیر شدند؛ حالا من هم بهعنوان نماینده رهبری، در جلسات شرکت میکردم و باید گزارش کار را به ایشان میدادم. در جلسات شبهای جمعهای که ما مرتب خدمت ایشان میرفتیم، آن موقع گزارش میدادم.
آقای مهدوی یک روزی که خیلی عصبانی شدند، خیلی صریحاً گفتند که من اصلاً با شماها نمیتوانم کار کنم و اصلاً حاضر نیستم [با شما کار کنم.]یعنی با آقای اسرافیلیان و با اعضای آنجا که یک آقای دیگری هم بود که الآن هم هست.
بعد که جلسه تمام شد و یک مقدار عصبانیت ایشان تمام شد و [همه]رفتند و جلسه ختم شد، گفتم: «حاجآقا! اگر من بهجای شما باشم، پیش رهبری میروم و اصلاً دانشگاه را از چنگ هیئت امنا و کذا درمی آورم و میگویم [دانشگاه]در اختیار رهبری است و رهبری به شما یا به کسی اجازه بدهند و خودتان را از این مشکلات خلاص کنید.»
گفتند: «میشود این کار را کرد؟» گفتم: «بله، میشود؛ چرا نمیشود؟ اصلاً معنای، ولی امر این است و میتواند این کار را بکند. قاعدهاش این است که هر وقت مشکلاتی در مدیریت پیش آمد، ایشان این کار کند. شما یک نامهای بنویسید.»
ایشان یک نامهای نوشتند. گفتم: «این [نامه]خیلی تند است و فوراً نتیجه گرفته نمیشود، ما میخواهیم در جلسه شبهای جمعه بتوانیم استفاده بکنیم.» نامه را با توافق اصلاح کردیم و ایشان اجازه دادند تا یک مقدار نامه را کم و زیاد کنیم. جلو خودشان و با خودشان [نامه را اصلاح کردیم.]من بهعنوان نماینده رهبری به رهبری توضیح دادم علت اینکه چنین پیشنهادی به شما میکنیم این است که واقعاً ایشان نمیتوانند کار کنند و آنها هم این وضعیت را دارند؛ بنابراین حضرتعالی یک کاری بکنید. ایشان خیلی تأمّل کردند و گفتند که باشد یک فکری بکنم. بالاخره ما اصرار و دنبال کردیم و خود آقای مهدوی هم گفتند: «اصلاً من هم کنار میروم.» آقای امینی دستوراتی را دنبال میکند و چیزهایی را از آقای منتظری میگیرد و در اینجا میآورد و بحث میکند؛ چون در باطن و از قبل، آقای منتظری رئیس بودند؛ بهخصوص در تأسیس دانشکدهای برای خواهران، مطرح شده بود که در آنجا یک بحثی داشتند.
بههرحال خوشبختانه آقا موافقت کردند و یک چیزی نوشتند و قرار شد که دانشگاه در اختیار آیتالله مهدوی باشد و تولیت [دانشگاه]با ایشان باشد. کتباً نوشتند و رسماً به ایشان دادند و دیگر هیئتامنا تعطیل شد و ما هم دیگر شرکت نمیکردیم و خود ایشان اداره میکردند؛ یعنی دیگر هیئتامنا نداشت؛ یعنی مقام رهبری دانشگاه را در اختیار آیتالله مهدوی گذاشتند و گفتند: «بر اساس موادی که در آییننامه داخلی دارد در فلان ماده، فلان ماده، چنین چنان، شما هر جا مصلحت میدانید، اداره بکنید.»
ظاهراً سه نفر بودند که به دفتر من آمدند. من هم در قم دبیر خبرگان و [بهعنوان]عضو هیئترئیسه خبرگان انتخاب شده بودم و دبیر بودم. [آنها]آمدند و گفتند که جامعهالصادق، مال ما است و آیتالله مهدوی هم فوت شدند و اینجا آییننامه دارد و ما پولهای زیادی خرج کردیم؛ خلاصه داعیه این را داشتند.
من گفتم: «همه این حرفها درست است، ولی رهبری از ولایت استفاده کردند و در اختیار آقای مهدوی گذاشتند.» گفتند: «ما اینها را قبول نداریم و برویم با آقا صحبت کنیم.» همینطور درگیر بودند. من گفتم: «اینطور نمیشود، این دعوا را رها کنید و مطمئن باشید که بهجایی نمیرسید.»، ولی آنها پیگیری میکردند، دو-سه بار هم به دفتر ما آمدند حتی آقای معزی که معاون آقای ناطق نوری بودند و در خارج از کشور بودند، ایشان هم به ایران آمدند و در دفتر آقای ناطق [مشغول بودند.]آقای ناطق هم دفتر مردمی رهبری را داشتند. ظاهراً موضوع به آقای معزی گذاشته شد و آقای معزی به دفتر ما یعنی دفتر خبرگان آمد و گفت: «این مسئله چه هست؟» گفتم: «مسئله از این قرار است؛ بالاخره شرعاً، ولی امر مسلمین [دانشگاه را]به عهده آقای مهدوی گذاشتند و الآن هم به عهده رهبری است. اگر هم میخواهد دعوا ختم شود، رهبری مجدداً میتوانند در این مسئله اظهارنظر کنند یا بگذارند در اختیار هر کسی که میخواهند یا بالاخره اینها را یک طور راضی کنند یا پولشان را به آنها بدهند یا بگویند پول دادید که دادید، برای خدا دادید؛ هر طور خودشان میدانند و دیگر هیئتامنایی وجود ندارد.»
آقای معزی گفت: «من قبل و بعد پرونده را نگاه کردم؛ بالاخره [اینها]یک ادعای حقوقی دارند.» گفتم: «اینها درست نیست.» خلاصه آخرش من گفتم: «شما از طریق ولایت امر استفاده بکن و این دعوا را ختم کن تا این آقایان، طمعشان را از دانشگاه قطع کنند. هر کسی را که برای پیشرفت دانشگاه مصلحت میدانند، در اختیار او بگذارند.»
حالا اگر یادتان باشد یک سؤالی برای قبل از فوت ایشان بود، این خیلی سؤال مهم است. امام فوت شدند، ولی هنوز آیتالله گلپایگانی و آیتالله اراکی حیات دارند؛ بعد از فوت امام، خبرگان آیتالله خامنهای را انتخاب کردند و ایشان هم رئیس شدند. حالا داستان اینکه من مسئول قوه قضائیه شدم برای خودش جدا است. من یک عضو جامعه مدرسین هستم و عضو خبرگان هم هستم. آیتالله گلپایگانی فوت شدند، آیتالله اراکی فوت شدند، در جامعه مدرسین مطرح شد که باید تعدادی از علمای معروف و شناختهشده، بهعنوان مراجع تقلید از طرف جامعه مدرسین معرفی شوند.
آن موقع هم دبیر جامعه مدرسین آیتالله فاضل بودند که الآن عکسشان هم اینجا است. در آن جلسه نام هفت-هشت نفر مطرح بود؛ من ادعا کردم که من یک [خواسته]مثبت دارم و یک منفی و به هیچ قیمت از این دوتا نمیگذرم؛ [خواسته]مثبت این است که باید آیتالله خامنهای را هم ردیف این آقایانی که میخواهید بهعنوان مرجع بعد از فوت آیتالله گلپایگانی و اراکی معرفی کنید، قرار دهید. آقای منتظری را هم باید نفی کنید که نفی من آقای منتظری است و اثبات هم آقای خامنهای است.
معلوم است که سؤال میکنند دلیل این چیست؟ به چه مناسبت؟ چرا روی آقای خامنهای حساسیت نشان میدهی؟ گفتم که من معتقد هستم با ارتباطی که با ایشان پیدا کردم و گفتگوهایی که با ایشان داشتم، [صلاحیت این امر را دارند]در شبهای جمعه باهم بحث میکردیم، هر مسئلهای که پیش میآمد، ایشان میگفتند در آن جلسه بیاور.
آن جلسه هم با من مشورت شد؛ آقای خامنهای گفتند: «من میخواهم یک جلسه بحث فقهی تشکیل بدهم، به نظر شما چه کسانی خوب هستند؟» من گفتم: «اعضای شورای نگهبان. چون اینها از طرف امام بهعنوان فقها انتخاب شدند و اینها بهترین هستند.» گفتند: «خیلی خوب است.» بعد قرار شد که اگر خواستند عضو بیشتری اضافه یا کمتر بشود، به نظر اعضای فقهای شورای نگهبان باشد. در جلسه جامعه مدرسین، فهرستی تهیه شد. این آقایانی که الآن مرجع هستند، عضو این فهرست بودند مثل آقای وحید آقای مثلاً
سوال: آقای نوری همدانی، آقای شبیری؟ بله، اینهایی که الآن مرجع رسمی هستند. من هم راجع به آقای خامنهای اصرار داشتم. بعد از دو-سه جلسهای که من واقعاً معطلشان کرده بودم و خیلی هم ناراحت شده بودند، در جلسه آخر، آقای فاضل فرمودند که من این جمله را یادم نمیرود، در دو، سهجا هم گفتم که شاید منتشر هم شده باشد. گرچه به ضرر خود من هم هست، چون خود ایشان هم عضو فقهایی بودند که باید برای مرجعیت معرفی میشدند [آقای فاضل فرمودند که]شما راجع به نفی قبول کن که به سکوت برقرار شود، راجع به اثباتت ما موافقت میکنیم؛ یعنی راجع به آقای منتظری نه نفی و نه اثبات، هیچی نگوییم و سکوت کنیم، اما راجع به آقای خامنهای بگوییم. آقای مکارم، آقای کی، آقای کی، یکی هم آقای خامنهای. گفتم: «به احترام شما، من قبول میکنم. بالاخره [در مورد]آقای منتظری باید سکوت کنید؛ یعنی از طرف جامعه نباید باشد.»
آن هم دلیل خاصی داشت که بین من و بین الله که من خودم باید وقت دیگری بگویم؛ الآن مقصودم آیتالله مهدوی است. بعد از طرف جامعه مدرسین اعلام شد. من در آن موقع، نماز جمعه تهران هم میرفتم، من در نماز جمعه تهران مطرح کردم و گفتم که یکی از مراجع، مقام معظم رهبری هستند که شعار «هم مرجع، هم رهبر» بر شعارهای نماز جمعه اضافه شد. چند نفر با من دعوا کردند که تو چرا باید این مسئله را در نماز جمعه مطرح بکنی، از جمله آیتالله مهدوی.
سوال: اشکال ایشان چه بود؟
میگفتند: «چرا مطرح کردی؟ به تو چه ربطی دارد؟ آن هم در نماز جمعه که کی مرجع است، کی مرجع نیست.» گفتم: «نه. به من ربط دارد. من وظیفه شرعی میدانستم. چرا؟ به خاطر اینکه آقای خامنهای نسبت به بقیه افرادی که الآن اسمشان در این فهرست است اگر برتر نباشند، کمتر نیستند. وقتی هستند و کمتر نیستند و عقیده من این است که کمتر نیستند، چرا معرفی نکنم؟ معرفی کردم و وظیفه من هم بوده است.»
البته آقای هاشمی، زود خاموش شد. آقای هاشمی میگفت که کار ایشان را زیاد کردی، رهبری کار دارد، به فتوا دادن نمیرسد، به مرجعیت نمیرسد؛ این چهکاری هست که شما کردی؟ چرا اعلام کردی؟ گفتم که آقای هاشمی! امام فرمودند که مرجعیت شرط رهبری نیست، اما نگفتند مانع رهبری هست.
ما شرط و مانع را در اصول خواندیم، مانع نیست. به نظر من نهتنها مانع نیست بلکه مرجعیت کمک هم میکند، برای اینکه وقتی رهبر مرجع هم باشد، نفوذش نفوذ معنویتری خواهد بود. چرا معرفی نکنم؟ ولو کارشان هم زیادتر میشود، بالاخره شرعاً وظیفهام بوده است و من عمل کردم.
اما آقای مهدوی میگفتند که چرا این کار را کردی؟ تا در یک جلسهای از جلسات روحانیت مبارز تهران [به ایشان توضیح دادم.]، چون بعد [آنها]دو - سه عضو جدید ملحق کردند، من هم بهعنوان عضو جدید شرکت میکردم؛ یعنی از این به بعد، بهعنوان عضو جامعه روحانیت در آن جلسات شرکت میکردم.
در یکی از این جلسات، آقای مهدوی این بحث را مطرح کردند و گفتند که چرا این کار را کردی؟ به تو چه ارتباطی دارد؟ چرا باید در نماز جمعه مطرح کنی؟ مردم خودشان میدانند، خودشان میروند انتخاب میکنند، چنین است چنان است. من هم با ایشان حسابی بحث طلبگی کردم و گفتم: «وقتی شرعاً عقیده من است و میشناسم...» شما عقیده ندارید. بحث ما خیلی بالا گرفت، هم صدای ایشان بلند شد و هم صدای من بلند شد. یکی از دوستان گفتند: «تو توجه داری که قلب آقای مهدوی ناراحت است؟» گفتم: «نه.» گفتند: «قلب آقای مهدوی ناراحت است، اینطوری بحث نکنید.» من بلافاصله قطع کردم و گفتم: «حاجآقا مهدوی! فقط یک راه دارد، شما چند جلسه از جلسات شبهای جمعه در دفتر ایشان را بیایید».
سوال: حاجآقا عضو شورای فقهی شدند؟بله، عضو شورای رهبری شدند. شاید سه یا چهار جلسه بیشتر نیامدند که دیدیم آقای مهدوی خیلی مرید آقای خامنهای شدند و گفتند: «نه بابا! ایشان معلوم است خیلی مبانی دستش است، خیلی وارد است، مسلّط است، خیلی پیگیری میکند، دقیق است، بهخصوص در رجال که یکی از علوم فرعی است.»، چون حافظه آقای خامنهای خیلی خوب است، چنان چه حافظه ایشان در جاهای دیگر خیلی خوب است، در رجالی که مربوط به فقه هم هست، حافظه ایشان خیلی خوب است.
دو-سه بار مسئله رجالی راجع به سند یک روایتی پیش آمد که خلاصه آقای مهدوی مرید شدند و گفتند که حق با تو بوده و این اختلاف حل شد و قبول کردند و واقعاً هم نظرشان برگشت؛ یعنی قبلاً خیلی نظر نداشتند میگفتند: «آقای خامنهای مشهد بوده، حوزه مشهد حوزه مرجعپرور نبوده، آیتالله میلانی درجهیک بوده، اما آیتالله میلانی با آیاتی که در قم بودند، تفاوت میکنند، چنین میکنند، چنان میکنند، فلان هستند.» گفتم: «این حرفها همهاش [درست است اما]راهش فقط فلان است.» خوشبختانه این راه هم جواب خوبی داد و تمام شد.
سوال: حاجآقا! فکر کنم از اینجا به بعد یک پیوندی [ایجاد]میشود که ظاهراً ارتباطات جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم بیشتر میشود.بله. این پیوند برقرار شد که من عضو آنها شدم و عضو اینجا هم بودم.
سوال: حاج آقا! وقتی میخواستید لیست انتخابات ببندید، معمولاً یک مشارکتی بین جامعتین بود. این لیست مشترک جامعتین چه فرایندی را طی میکرد تا تعیین میشدند؟حقیقت این است که جامعه روحانیت مبارز در این آخر، کلاه سر ما گذاشت و ما هم دیگر قهر کردیم. من صریحاً هم به آنها گفتم که شما کلاه سرمان گذاشتید و دیگر هم سرتان نمیآییم. کلاه هم توسط آقای پورمحمدی بود؛ آقای مهدوی یک مقدار اختیاراتی را بهعنوان معاون نمیدانم فلان در اختیار آقای پورمحمدی گذاشته بودند. در جریان عضویت خبرگان رهبری قرار بود نام من را در فهرست بگذارند [که نگذاشتند؛]والا اگر من در هر شهر دیگری میرفتم، به من رأی میدادند.
چون پنج نفر از ما و پنج نفر از آنها انتخاب شدند و این ده نفر، جلساتی در دفتر خبرگان تهران داشتند و گزارش جلسات را آقای غروی نامی است که [دارد.]الآن هم اگر از ایشان بخواهید [در مورد]آقای مهدوی [مصاحبه بگیرد، اطلاعاتی دارد]، چون آقای مهدوی در آن جلسات بین آن دو گروه شرکت میکردند.
یکی-دو جلسه خود من هم شرکت کردم؛ نمیدانم شما دفتر آنجا را رفتید دیدید یا نه، یک اتاقی است که در آن، میز گردی دارد و جلسه در آن اتاق تشکیل میشد. بههرحال ارتباط جامعه مدرسین با جامعه روحانیت مبارز تهران تا مسئله انتخابات خبرگانی که قرار بود فهرستی نوشته شود [برقرار بود]، آنها دو فهرست دادند و برخلاف تعهدی که در اینجا کرده بودند، عمل کردند. در حقیقت اسم من را حذف کردند، اسم یکی دیگر هم حذف کردند و اسم دوتا دیگر را گذاشتند برای اینکه آقای هاشمی بیاید.
سوال: خبرگان سال ۹۴ را میفرمایید؟این خبرگان اخیر که من دیگر در خبرگان نبودم.
سوال: آیتالله مهدوی در آن وقت مرحوم شده بودند.بله.
سوال: آیتالله مهدوی در سال ۹۳ مرحوم شدند. یعنی تا زمان حیات ایشان ارتباط برقرار بوده است؟بله، برای این اواخر است؛ من تا اواخر بودم. بعد از فوت ایشان است.
سوال: پس تا قبل از فوت آیتالله مهدوی ارتباط برقرار بوده است؟ تا قبلش بله و جلساتی در همینجا گرفته میشد؛ یعنی آقایان از تهران میآمدند حداقل ۵-۶ نفر یا ۷-۸ نفر میآمدند یا مثلاً ما ۳-۴ نفر یا ۴-۵ نفر میرفتیم و در جلساتشان در مواقع حساس و مهم به قول ما که در آییننامه داریم مسائل مهمشرکت میکردیم، ولی بعد از این جریان، گفتم کلاه سرمان گذاشتید و روابط قطع [شد]و گفتیم که روحانیت مبارز برای خودش یک واحد سیاسی است و ما هم در اینجا یک واحد طلبگی هستیم و کاری به همدیگر نداریم.
سوال: دورهای که حاجآقا در قید حیات بودند، مشکلی پیش آمده بود؟نه، من یادم نمیآید. البته بحثهای اختلافی بود؛ گاهی هم من میگفتم که شما چرا باید همه این اختیارات را دست آقای پورمحمدی بدهید. حالا نباید غیبت آقای پورمحمدی را بکنیم و غیبتشان هم نمیکنم؛ ایشان، چون قبلاً یک دوره در اطلاعات بود، اطلاعاتی کار میکرد و اصولاً برای آقایان هم اطلاعاتی کار میکرد؛ در این جریان هم اطلاعاتی کار میکرد.
سوال: حاجآقا! من آخرین مقطعی را که میخواهم سؤال بپرسم، مقطع ریاست جمهوری آقای احمدینژاد است. ظاهراً در آن دوره که آقای احمدینژاد خانهنشین شده بود، حضرتعالی به ملاقات ایشان میروید. آن شب، آیتالله مهدوی با شما همراه بودند یا تنها رفتید؟نه، من تنها رفتم. اما یک جلسهای بود که من بودم، آقای مهدوی بودند، آقای جنتی بودند و آقای احمدینژاد بودند که در دفتر شورای نگهبان [برگزار شد.]سوال: [در آن جلسه]چه گذشت؟
راجع به آقای مشایی صحبت شد و آقای احمدینژاد یک جملهای گفت که آقای مهدوی به او فرمودند که تو خیال میکنی فقط تو سیاسی هستی؟ ما هم سیاسی هستیم، من میفهمم چی داری میگویی و در حقیقت حرفش را در آن جلسه رد کردند.
ما هم با آقای مهدوی موافق بودیم، چون [آقای احمدینژاد]خیلی به آقای مشایی اظهار ارادت میکرد. الآن هم خیلی به آقای مشایی اظهار ارادت میکند و فکر میکند آقای مشایی از آسمان آمده است و یک کسی است؛ من هم تعجب میکنم که واقعاً چه سِرّی بین این دوتا است و مثل آدمی که سحر شده باشد، یک همچنین [ارادتی]دارد.
سوال: آیتالله مهدوی در مقابل آقای احمدینژاد چه واکنشی نشان میدادند؟ چه گفتگوهایی صورت گرفته است و حرفی زده شده است؟مثل ماها فکر میکردند و میگفتند که بیخودی این حرفها را میزند. از آن روزی که احمدینژاد راجع به مشایی صحبت کرده و مدام مشایی را تعریف میکرد، ما هم میگفتیم که این را کنار بگذار و از آن حرف نزن. مدام تأییدش میکرد و آقای مهدوی مکرر در جلسات با ایشان صحبت میکردند؛ یعنی با این تفکر آقای احمدینژاد مخالف بودند و متأسفانه الآن هم این تفکرش وجود دارد. نه دیگر، من دیگر چیزی از آیتالله مهدوی ندارم. خداوند رحمتشان کند، ولی در هر صورت، ایشان یکی از علمای بزرگ و خدوم به اسلام و روحانیت بودند و به همین دلیل هم دوران وفات ایشان، دوران خاصی بود که ایشان به احترام امام و به احترام سالگرد امام و به احترام رهبری با آن ناراحتی قلبی در آن جلسه پرجمعیت آمدند و این جریان برای ایشان پیش آمد و آن وضعیتی که منجر به فوت ایشان شد. رضواناللهتعالیعلیه.
سوال: حاجآقا! من یک نکته آخری را بگویم و دیگر خستهتان نمیکنم. در پیام تسلیتی که رهبری برای فوت مرحوم آیتالله مهدوی دادند، از یک عبارتی برای ایشان استفاده کردند بهعنوان سیاستمدار صادق. در سیاست میگویند اصلاً امکان ندارد یک نفر سیاستمدار باشد و صادق هم باشد؛ یعنی این را خیلی بعید میدانند. چه ویژگی در آیتالله مهدوی بود که آقا به ایشان فرمودند که شما سیاستمدار صادق هستید؟ در مورد این نکته، چند جمله به ما بگویید و ما دیگر رفع زحمت میکنیم.همان صداقت در ایشان بود؛ یعنی خیلی یکرو بودند.
بعضیها فکر میکنند که سیاست یک مقداری [فریب]لازم دارد؛ البته سیاست در اسلام با سیاست در دنیا خیلی تفاوت میکند، سیاست در دنیا به قول سیاستمداران یعنی دروغ گفتن، یعنی خلاف کردن، یعنی کلاه سر طرف گذاشتن، یعنی حیله کردن و نقشه کشیدن و کارهای خلاف و به قول خودشان هر چیزی، هدف را توجیه میکند.
اما در اسلام، هیچوقت هدف وسیله را توجیه نمیکند و صداقت و یکرنگی و یکرویی [را شامل میشود.]، اما اینکه ایشان یکچیزی را مثلاً در باطن یکطور فکر بکنند و در ظاهر در یک امر سیاسی [طور دیگری]اظهار بکنند، غیرممکن بود. خیلی صریح بیان میکردند؛ در جلسات روحانیت مبارز تهران که بحثهای مختلفی پیش میآمد من هم عضو شده بودم و مرتب شرکت میکردم، ولی از آن به بعد که دیگر آن جریان پیش آمد، دیگر شرکت نکردم.
واقعاً ایشان صداقت واقعی داشتند و همینطور که عرض میکنم [بودند.]به همین دلیل، یک روزی معتقد بودند که آقای خامنهای در حد مرجعیت نیست و تو نباید این کار را میکردی، یک روز هم تصدیق کردند و به من گفتند. خود همین، دلیل صداقت ایشان است که بعد از اینکه خودشان آمدند و دیدند، گفتند که حق با تو بوده است و برای من هم معلوم شده که حق با تو بوده است.
سوال: فکر کنم بعداً در مورد آقای هاشمی هم با شما هم نظر میشوند.آقای هاشمی دیگر چیزی به من نمیگفت. ما تا روز آخر با آقای هاشمی درگیر بودیم؛ من یادم نمیرود، روز آخر که میگویم، در آخرین جلسه ریاست آقای هاشمی در خبرگان که بعدش من رئیس شدم [منظور است.]ظاهراً به ایشان در جلسه هیئترئیسه گفتم: «آقای هاشمی! این دوستانی که شما میبینید یعنی اعضای هیئترئیسه، به شما تعارف میکنند، اینها یکخرده احترامت را نگه میدارند و تعارف شما را میکنند؛ شما بخواهی یا نخواهی در افکار عمومی، با رهبری زاویه داری، این زاویه هم روزبهروز دارد زیاد میشود. برای رضای خدا بیا و این زاویه را کم کن تا یک مقداری زاویهات کمتر بشود و به رهبری نزدیکتر شو. این به ضرر اسلام است، ضرر به انقلاب است، ضرر به خودت است؛ دوستانه به شما میگویم، چون ما سالها باهم بودیم، بیا و در نطق افتتاحیه این دوره، یک مقداری یکطوری صحبت بکن که در افکار عمومی [تأثیر خوبی داشته باشد.]میگفت: «نه، زاویه نیست.» گفتم: «من دارم در افکار عمومی را میگویم، مردم اینطور فکر میکنند. آن نماز جمعه ات هم با هزار زحمت درست کردند؛ این آقایان تعارفت را میکنند.» خلاصه آن آخرش در جلسه هیئترئیسه ایشان (آقای هاشمی) خدا رحمتش کند گفت که با این ادبیاتی که فلانی میگوید نه، اما سعی میکنم بالاخره یکچیزی بگویم.
متأسفانه یک کلمه هم نگفتند؛ اگر خلاف این نگفتند، یک کلمه هم نگفتند که زاویه را کم بکند، بالاخره آدم مستقلی بود و باکی هم نداشت. من اینجا این را بگویم که باید در تاریخ بماند، دو-سه جا هم گفتم؛ یکی از ادله مدیریت کامل رهبری، نگهداشتن آقای هاشمی بود. اگر رهبری، آقای هاشمی را رها میکردند، میرفت و تکیهگاه جناح مقابل میشد یا میبردندش و تکیهگاه جناح مقابل میشد و خطر بزرگی برای انقلاب ایجاد میشد.
رهبری در هیچ صورتی، آقای هاشمی را رها نکردند؛ دو ـ سه بار آقای هاشمی قهر کرد و جلسات آقا را نمیآمد دیگر ما در ریز جریانات هستیم. جلسات آقا را نمیآمد. دعوت میشد، اما نمیآمد تا بالاخره خودش دیگر کم کم فهمید و بعد آمد.
نگهداشتن آقای هاشمی از جمله مدیریتهای مهم رهبری در نظام حساب میشود، چون شخصیت آقای هاشمی برای قبل از انقلاب، زحماتی کشیده بود، خدماتی کرده بود، مسئولیتهایی داشت. مثلاً جانشین فرمانده کل قوا در زمان جنگ بود؛ بالاخره این خدماتش نباید فراموش بشود. خدماتی داشت، ولی بههرحال یک سلیقه خاصی هم داشت که گاهی در مقابل رهبری میگفت که من این نظر را قبول ندارم، رسماً هم میگفت.
من هم میگفتم که فاصله گرفتن با رهبری برای شخصیت شما مضرّ است و این کار درستی نیست. البته در مبنای طلبگی هم ما با هم یک بحثی داشتم که من میگفتم که این دیگر تعبیر خود من بود. این دیگر روشنفکری است نه اجتهاد. اجتهاد یک سری کتاب خاصی دارد که کتاب و سنت و عقل و اجماع است و از این راهها میشود اجتهاد [کرد.]البته این چیزی که شما دارید میگویید، این روشنفکری است. خیلی باهم از این بحثها میکردیم.
خدا رحمتشان کند، ولی واقعاً یک فرد مفیدی بود و به خاطر زن و بچهاش خیلی ضرر دید. من یکدفعه با همسرش هم سر دختر کوچکشان دعوای تلفنی کردیم. یکبار سر فائزه خانمشان با مادرش دعوا کردیم. خدا انشاءالله عاقبت همه ما را [ختم]به خیر بکند و اگر [از جانب]گذشتگان هم قصور و تقصیری بوده است، خدا بگذرد و همهشان مأجور و در پیشگاه الهی جایگاه خوبی داشته باشند. انشاءالله.
حاجآقا! خیلی لطف کردید.
وَمِنْهُم مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ.
اللَّهُمَّ تَوَفّنَا مُسْلِمِینَ وَأَلْحِقْنَا بِالصَّالحینَ.
والسلام علیکم و رحمة الله وبرکاته.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از خبرگزاری فارس، تاریخ انتشار: ۲۰آذر ۱۳۹۹، کد خبر:۱۳۹۹۰۹۱۹۰۰۰۷۸، ۱farsnews.ir