شعار سال: بخش اول
چکیده
بخشِ قابلتوجهی از منشأ و خاستگاهِ دادرسیِ کیفری افتراقی در جرایمِ تروریستی را باید در سپهرِ سیاست و نگرشِ سیاستمداران به پدیدهی بزهکاری و به ویژه تروریسم جستجو نمود. این واقعیّتِ غیرقابلانکار، از چند حیث قابلتوجه است؛ دولتها ابتدا با اعطایِ آزادیِ عملِ بیشازحد، زمینهی بروزِ هر نوع رفتار حتی رفتارِ خشونتآمیز را به شهروندانِ خود اعطا کردند و پسازاینکه توان کنترلِ امنیت جامعه را از دست دادند، از طریقِ حذف و حصرِ بیشازاندازهی آزادیها، زمینهی نقضِ حقوقِ آنها را فراهم آوردند و درصدد بودند از این طریق، جلوی افراط و زیادهرویهای پیشآمده را بگیرند.
در ادامه دولتها با دستاویزِ امنیت، به سیاسیسازیِ بزهکاری و بهویژه جرایمِ تروریستی مبادرت نموده و ظاهراً در این کار نیز، موفّق بودهاند. آنها نهتنها بر نگرش و طرزِ تفکّرِ خود صحّه میگذاشتند، بلکه عمومِ مردم را نیز باسیاستهای خود در حوزهی کیفری، همسو مینمودند. از همه مهمتر اینکه آنها با برهم زدنِ اصلِ پذیرفتهشدهی تفکیکِ قوا و مداخلهی نابهجا در حوزههای سایرِ قوا، تخصّصِ لازم برای رسیدگی و برخورد با جرایمِ تروریستی را نادیده انگاشته و در حوزهی سیاست خارجی نیز، تغییراتِ قابلتوجهی ایجاد نمودند. این تحقیق به بررسی این موارد میپردازد.
کلیدواژگان
قش؛ سیاست؛ عدالت کیفری؛ جرایمِ تروریستی
مقدمه
بدونِ تردید، ارتباط و تعامل زیادی بین حقوق (بهویژه حقوق کیفری) و سیاست وجود دارد. اما اینکه میزان این تعامل تا چه حد باشد و تأثیر کدامیک بر دیگری بیشتر باشد، حائز اهمیت است. این دیدگاه کاملاً پذیرفتهشده است که «اگر سیاست حقوقی شود، حقوق و آزادیهای اساسیِ شهروندان، بهگونهای مطلوب تأمین و تضمین میشود. اما فاجعه زمانی رخ میدهد که حقوق به ابزاری سیاسی و وسیلهای برای حکمرانی تبدیل شود. در این صورت، حقوق و آزادیهای اساسی، معنای واقعی خود را از دست میدهد و تنها به واژگانی کمرنگ و فاقد اعتبارِ الزامآور، در برابر قوای حاکم تنزل مییابد» (کاشفی اسماعیلزاده 1384: 263-264.)
در عین حال برخی دیگر، با طرح مسأله توازن میان امنیت و آزادی، معتقدند «نگاهِ امنیتی به این موضوع، یا قانون را باسیاست در هم میآمیزد، یا سیاستِ دولت را جانشین قانون میکند و کنشهای اجرایی و موقتی را بر اقدامات قضایی و گزارههای شناختهشدهی حقوقی برتری میدهند. هر آنچه امنیت را نشانه رفته، برجسته میشود و هر آنکه قصد خوار شمردن دولتمردان کند، به رسوایی کشیده میشود. اینجا حقوق کیفری سخن برای گفتن ندارد و خود بازوی قدرت است» (عالیپور 1387: 8). در راستای طرحِ بهترِ موضوع، ناگزیریم قبل از پرداختن به بحث اصلیِ تحقیق، نیمنگاهی به عللِ وجودی تروریسم، داشته باشیم. ازجملهی این علل که یک قسمتِ آن به تروریستها و مظنونین تروریستی بازمیگردد و قسمتِ دیگر به مقامات سیاسی، اینکه ممکن است تروریستها ناراضیانی باشند که نسبت به تصمیمات مقامات و نهادهای سیاسیِ خاصی اعتراض داشته باشند؛ ممکن است آنها از مبارزات و مقاومتهای عادی و قانونی بر ضدِّ دولتها ناامید شوند و برای رسیدن به اهدافشان، به آخرین حربه، یعنی روشهای تروریستی متوسل شوند.
یک مثال بارز در این خصوص، مربوط به بمبگذاریِ شبکهی تروریستی القاعده در ایستگاه مرکزی خط آهن مادرید اسپانیا در 11 مارس 2004 است که یکی از اهداف القاعده از این عملیات، تنبیه دولت اسپانیا برای همکاری با دولت ایالاتمتحده در حمله به عراق و وادار کردن دولت مذکور به خارج کردن نیروهایش از عراق اعلام شد. اُسامه بنلادن رهبر گروه القاعده، در اکتبر سال 2003، دولتهای انگلستان، اسپانیا، استرالیا، لهستان، ژاپن و ایتالیا را به خاطر همراهیِ آنها با آمریکا برای حمله به عراق، تهدید به عملیاتِ تلافیجویانه کرده بود (عبدالهی 1388: 91). در مقابل مقامات سیاسی نیز، با مُجاب نمودنِ دستنشاندههای خود در مراجعِ قضایی، برای دفع واکنشِ تروریستها، اقدام به واکنشی پیشدستانه میکنند.
بهعنوانمثال پس از دستگیریِ متهمین و مظنونین به جرایم تروریستی، آنها را از حقوق اولیه در محاکمات محروم میسازند تا از این گذر بتوانند با تمارض، چنین وانمود کنند که متهمین جرایم تروریستی سریعاً دستگیرشده و محاکمه میشوند. مطالب فوق، تماماً حکایت از این واقعیت دارد که هم سیاست داخلیِ کشورها و هم سیاست خارجیِ کشورها، ارتباط مستقیم و معناداری با جرایم تروریستی دارد. سیاست داخلیِ مقامات، منجر به سیاسی شدنِ حقوق کیفری نسبت به جرایم تروریستی میشود و سیاست خارجیِ آنها، ازجمله طرحِ جنگ با تروریسم، یک محرّکِ حائز اهمیت است برای برانگیختنِ برخی گروهها جهت انجام اقدامات تلافیجویانهی تروریستی. جالب اینکه در هر دو حوزهی فوق، یکی از اساسیترین راهکارها برای از بین بردن یا کاهش عملیاتِ تروریستی، یک نوع دادرسیِ کیفریِ افتراقی و دستاندازی بهحقوق انسانیِ آنها، اعم از حقوقِ بنیادین و غیرقابل تعلیق یا حقوق غیربنیادین و قابل تعلیقِ است.
در این تحقیق، تمرکز بر بررسیِ نقش و جایگاهِ سیاست، در اینگونهی خاص از دادرسیِ کیفری خواهد بود؛ اینکه سیاست تا چه حد، دادرسی کیفری حاکم بر جرایمِ تروریستی را تحت تأثیر مقاصد و اغراض خود قرار داده؟ اینکه سیاست، چه نقش و جایگاهی نسبت به بزهکاریِ تروریستی، جرمانگاری و حتی رسیدگی، تعیین مجازات و اجرای آن دارد؟ اینکه چرا سیاست، اصولی بسیار مهم همچون اصلِ تفکیکِ قوا را بر هم زده و در راستای نیل به مقاصد و اغراض حزبیِ خود، از مردم و عوام نیز بهرهبرداری میکند؟ تلاش خواهد شد پاسخِ این سؤالها در این تحقیق داده شود.
1- رویکردهای سیاسی و تحوّلِ عدالتِ کیفریِ حاکم بر جرایمِ تروریستی
در یک دستهبندیِ کلی، یکی از نقشها و جایگاههای سیاست در نظام عدالتِ کیفریِ حاکم بر جرایم تروریستی را میتوان در قالب دو دیدگاهِ سیاسی یعنی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم بحث و بررسی نمود.
1-1- لیبرالیسم، سرآغاز افراط و زیادهروی در آزادیها
جوهرِ لیبرالیسم، تفکیکِ حوزههای دولت و جامعه و تحدیدِ قدرت دولت در مقابل حقوقِ فرد در جامعه است. لیبرالیسم از آغاز کوششی فکری بهمنظور تعیین حوزهی خصوصی (فردی، خانوادگی، اقتصادی) در برابر قدرت دولتی بوده است و بهعنوان ایدئولوژی سیاسی، از حوزهی جامعهی مدنی در برابر اقتدار دولت و بنابراین از دولت مشروطه و مقیّد به قانون و آزادیهای فردی و حقوقِ مدنی بهویژه مالکیت خصوصی، دفاع کرده است (بشیریه 1392: 11). بهطورکلی لیبرالیسم در مفهوم گستردهی آن، بهمنزلهی میراث عمدهی تمدن غرب و زمینهی فکریِ دموکراسی، سوسیالدموکراسی و سوسیالیزم به شمار میرود.
از دیدگاه لیبرالی، فرد بر جامعه و مصلحتِ فردی بر مصلحتِ اجتماعی اولویّت دارد. در لیبرالیسم، فرد و غایاتِ او، اصل و نهادهای اجتماعی ازجمله دولت، وسایلِ تأمین آنهاست (همان 14). مهمترین مفهوم نظریِ اندیشهی لیبرالیسم، قرارداد اجتماعی است که بر طبق آن، حکومت موسسهای مصنوعی است و مردم آن را برای تأمین نظم و امنیت و تحصیلِ آسانتر حقوق خود ایجاد میکنند (همان 15).
تمایلِ فزایندهی دولتهای مطلقه به مخدوش کردن مرزِ حوزهی خصوصی و عمومی و مداخلات فزاینده در عرصهی فعالیتهای اقتصادی-اجتماعی، انگیزهی نیرومندی برای مهارِ دولت به وجود آورد. در چنین شرایطی، بسترِ مناسبی برای بازسازیِ جامعهی مدنی فراهم شد و تحولات فکریِ مساعدی شکل گرفت که با رویدادهای مهم تاریخی همراه بود. از اواخر سدهی هجدهم، اینگونه عوامل و شرایط دستبهدست هم دادند تا الگوی جدیدی از دولت، با نام لیبرال ظهور یابد (گلمحمدی 1392: 193). پایبندی به اصالت و تعرضناپذیری فرد، از ویژگیهای دولت لیبرال است. شناساییِ حوزهی خصوصی در جایگاهِ حوزهای منفک و تعرضناپذیر نسبت به حوزهی عمومی، طبیعتاً بر اصالت و تعرضناپذیریِ فرد دلالت داشت.
بنابراین، میبایست تدابیری اتخاذ میشد تا این حرمت و اصالت مخدوش نشود. تعریف حقوق بنیادین، در جهت چنین تدابیری بود. این حقوق به اساسیترین عناصرِ زندگی و بهزیستی معطوف بود که تخطی از آنها، بهصورت مطلق نفی میشد. در سلسلهمراتب قوانین هم، قوانین مربوط به این حقوق، در صدر قرار داشت و حدومرز همهی قانونگذاریها به شمار میآمد (همان 94). لیبرالها در عرصهی داخلی، معتقدند حکومت باید پایبند به تساهل و تسامح در قبال دیدگاهها و نظرها و فرهنگهای متفاوتِ مردمش باشد و در کل، خود را بههیچوجه وارد حوزهی تصمیماتِ افراد در مورد بهترین راه برای هدایت زندگیشان نکند (همپتن 1389: 302-301).
آنها سعی دارند جوامعِ سیاسی را طوری طراحی کنند که در آنها، افراد از قدرتِ اجبار کنندهی دولت در امان باشند و شرایطِ لازم برای آزادی و برابریِ افراد در آنها فراهم باشد، بهنحویکه هر فرد بتواند ارتباطاتِ اجتماعیاش را به هر نحوی که خود مناسب میبیند، دنبال کند. سؤال جالبی که اینجا مطرحشده، اینکه اگر فرهنگ جامعه به نفع انواع خاصی از انسانها باشد و بقیه را سرکوب کند، دولتِ لیبرالی چقدر در تضمین شرایط آزادی و برابری موفق خواهد بود؟ (همان 333)
از دیدگاه لیبرالی، مهمترین مسئولیتِ دولت در برابر جامعه، پاسداری از حقوق و آزادیهای فردی است، البته در دموکراسیِ امروزی برگرفته از لیبرالیسم، دولت افزون بر این، وظیفهی گسترش این حقوق و نیز فراهم کردن رفاه و حداکثر خوشی را برای بیشترین شمار مردم بر دوش دارد. از همین رو دخالتِ دولت بیشتر ضرورت مییابد (محمودی جانکی، پیشین 54). در فلسفهی سیاسیِ لیبرال، فرد بهجای جامعه در مرکز امورِ هنجاری قرار دارد و جامعه، تنها یک وسیلهی اساسی است برای تحقق اهداف افراد. لیبرالیسم یک خصیصهی جهانی دارد؛ کسانی که دارای هستهی سختی از حقوقِ خللناپذیر هستند، عبارتاند از همهی افراد، نه کسانی که متعلق به جامعهای با یک نژاد یا یک ملیت باشند.
امروزه این امر، در بسیاری از کنوانسیونهای بینالمللی حقوق بشر تصریحشده و ایدهی حقوق جهانی، دارای شجرهنامهای طولانی است. همهی افراد آزاد و برابر آفریدهشدهاند و حقوقِ لاینفک و غیرقابل انتقالی از سوی آفریدگار به آنها دادهشده است. بهطور خلاصه، لیبرالیسم درون خود، شامل یک بحران و تنش است میان حقوق افراد و مصالحِ جمعی، اما با یک فرضیهی قابلابطال به نفع حقوقِ افراد و یک هستهی مرکزی درجایی که حقوقِ افراد، غلبه دارد بر مصالح جمعی (Farer 2008: 8). البتّه دادن امکانات به اعضاءِ جامعه، میتواند بهعنوان یک رویدادِ لازم جهت احترام به آزادیِ افراد تلقی شود. از این نظر که آزادی، شامل توسعهی طرحهای زندگی است که جز از طریقِ همگرایی ارادی و بادوامِ افراد با یکدیگر، قابلاجرا نخواهد بود. بهبیاندیگر، احترام به فردگرایی، باید شامل احترام به تنظیمات قراردادی و طرحهای همکاریای شود که افراد، آنها را برای ورود یا برای باقی ماندن انتخاب میکنند (Ibid 10).
دموکراسیِ لیبرال، تحولِ نسبتاً اخیری (قرن 19) است که به لحاظ نظری، زمینهی کافی برای مخالفتِ سیاسی و مشارکت در قانون فراهم میکند. ازآنجاییکه ازنظر اکثریت مردم، آنها از مشروعیتِ مقرر در قانون اساسی بهرهمندند، به همین دلیل نیز دموکراسیهایِ لیبرال مدرن، ثابت کردهاند علیه اقداماتِ تروریستی که توسط جنبشهای سیاسیِ افراطی صورت میگیرد، به نحو چشمگیری انعطافپذیرند. در مقایسه با رژیمهای استعمارگر و مستبد، دولتهای لیبرال دموکرات غربی، به نحو قابلتوجهی از جنگهای آزادیطلبانه و درگیریِ انقلابی با شدت زیاد، آزاد بودهاند. بااینحال، آنها ثابت نکردهاند که از حملات تروریستی، مصون هستند.
برعکس، آزادیهای ذاتیِ یک جامعهی دموکرات، وظایف تبلیغ، جذب نیرو، سازماندهی و افزایش عملیات تروریستها را یک امرِ نسبتاً آسان نموده است. ورود و خروج به داخل کشور آسان است و مسافرت درون آن، آزاد. حقوقی همچون آزادیِ بیان و رسانهی آزاد، ممکن است بهعنوان سپرِ محافظی استفاده شود برای توهین و بدگویی از رهبران و نهادهای دموکراتیک و وسیلهای برای تحریکِ تروریستها به خشونت (Wilkinson 20). این را هم باید افزود که وانمود کردنِ اینکه تروریسم، فقط دغدغه و دلنگرانی دموکراسی لیبرالِ غربیِ ثروتمند است، کاملاً نادرست است. تروریسم حتی در دموکراسیهای نوظهورِ جهان دوم و سوم نیز، یک تهدید بهمراتب شدیدتر نسبت بهحقوق بشر و رفاه محسوب میشود.
درواقع اگرچه حملاتِ تروریستی درون دموکراسیهای لیبرالِ غربی و علیه شهروندان آن وجود دارد، بااینحال، این دموکراسیهای جدیدتر هستند که پس از استعمارزُدایی و پس از ایجاد شدنِ جنگ سرد، ایجادشده و تروریسم را تجربه میکنند و ممکن است متحمل شدیدترین سطوح خشونت سیاسی و عدم ثبات شوند. چنین واقعیتی بهوضوح در آفریقای جنوبی، شبهقارهی هند و یوگوسلاویِ سابق قابلشرح است(Ibid 21) . اگر کمی جلوتر بیائیم، چنین واقعیتی در کشورهایی همچون افغانستان، عراق، سوریه و اخیراً یمن نیز، بهوضوح قابلمشاهده است.
«بهطورکلی تحولِ روابط بینالملل معاصر نیز، به میزان قابلتوجهی مدیون رویکرد لیبرال است. برای نمونه ایجاد نهادهایی نظیر جامعهی ملل و سازمان ملل متحد، مستقیماً مربوط به تفکرات لیبرال و دایر بر از میان بردن آشوبزدگیِ بینالمللی و حاکم کردنِ حکومت قانون بوده است» (قوام 1384: 33). تأسیس چنین نهادهای بینالمللی را، از جهتی میتوان مبتنی بر دیدگاهِ فردگرایانه و فردمحورِ لیبرالها دانست. تحت این شرایط، امپریالیسم یک پدیدهی غیراخلاقی تلقی شده و رضایت، تنها عامل مشروعیت حکومتها به شمار میرود. حقِّ تعیین سرنوشت، پیشنیاز دموکراسی تلقی میشود و قضاوت افکار عمومیِ جهانی، عامل عمدهی حفظ صلح است (همان 33).
البته دیدگاههای لیبرال، از نقد و تعرض هم مصون نماندهاند. باهمادگرایان یا همان جماعتگرایان، در مقامِ نقد لیبرالها، معتقدند نظریههای لیبرالی بیشازحد فرد را در کانون توجه قرار دادهاند و بیشازحد، بر اهمیت آزادیِ فردی تأکید کردهاند. آنها بهقدر کافی به این مسئله اهمیت ندادهاند که انسانها، برای آنکه بتوانند استعدادهایشان را شکوفا کنند، نیازمندِ جایگاهی در باهمادی هستند (همپتن، پیشین 316). باهمادگرایان معتقدند نتیجه و حاصلِ عدم دخالتِ دولت در امور افراد و خودمختاری آنها، آنگونه که لیبرالها دلشان میخواهد، ازهمگسیختگی اجتماعی و فاجعهی اخلاقی است. آنان میگویند چنین ازهمگسیختگی و انحطاطی، از هماکنون در دولتهای لیبرالیِ مدرن آغازشده و نشانهاش، شیوعِ بیشازحد جنایت و خشونت، فروپاشیِ خانوادهها و استفاده از مواد مخدر در این جوامع است (همان 318.)
به نظر میرسد شاید بتوان تروریسم را هم نهایتِ این خشونتها دانست. آنها همچنین خاطرنشان میکنند که «حتی اشخاصِ بسیار پخته و باهوش، کراراً از آزادیِشان در جهت دست زدن به انتخابهای بد و بعضاً بسیار بد استفاده میکنند» (همان 320). بهطورکلی، باید گفت دولتهای لیبرال با اعطاءِ بیشازحد آزادی به افراد، بهنوعی زمینهی شورش و اعتراض را فراهم نموده بهنحویکه افراد با توسل بهحقوق و آزادیها، خود را مجاز به آشوب و هرجومرج میدانند. اوجِ این آشوبها، ممکن است تروریسم باشد. پس باید به یک ارتباطِ معنادار بینِ لیبرالیسم و تروریسم اذعان داشت.
کیفرگذاری نیز در نظریهی لیبرال، به دلیل ابتناءِ بر ارزشهای فردگرایی، آزادی و مُدارا، قلمروِ محدودی دارد. همچنین مشروعیت کیفر در نظریهی لیبرالیسم، درگرو پایبندی به قانون، کرامتِ انسانی و مقبولیت اجتماعیِ کیفر است (رستمی 1391: 18). لیبرالها بر اجتماعی بودنِ سرشت انسان اذعان داشته و خواهانِ دولتی کمینه با کمترین قدرتِ کیفردهی هستند. آنها ایماندارند که افراد بدونِ مددگرفتن از دولت، میتوانند مشکلات اجتماعیِ خود را رفع نمایند و از همینرو، بر کاهشِ قدرت و فرمانروایی دولت اصرار میورزند. کیفرگذاری، آخرین راه چاره برای مبارزه با کسانی است که شیوههای دیگرِ کنترل مانند راهحلهای مدنی و اداری، نسبت به آنها به شکست انجامیده باشد (همان 298).
البتّه این دیدگاه، دریکی دو دههی اخیر، دچار دگرگونیها و تحوّلاتِ فراوانی شده است. «باید اعتراف کرد که قویترین و منسجمترین توجیهاتِ مدرن سزاگرایی بهویژه در سالیان اخیر، در محدودهای از ارزشهای لیبرالی ترسیمشدهاند» (همان 46). این را هم نباید فراموش کرد که لیبرالیسم، در طول تاریخ با تحولاتِ بسیاری روبهرو بوده است، بهگونهای که در عمل، با آنچه در نظریههای نخستین از آن دفاع شده بود، تفاوتِ بسیاری پیداکرده. اگر بخواهیم این تحول را خلاصه بکنیم، میتوان گفت که لیبرالیسم از آزادیِ منفی، به آزادیِ مثبت رسید که پیامد آن، افزایشِ صلاحیت و اختیارات دخالتِ دولت در آزادیهای فردی بود؛ از لیبرالیسمِ نخستین و کلاسیک، بهسوی لیبرالیسمِ نو یا همان نئولیبرالیسم (محمودی جانکی 1382: 54).
در دیدگاهِ نئولیبرالی، حرفِ آخر را در تعیین یا تحدیدِ حقوقِ افراد، دولتها میزنند. مردم و عوام، اختیارِ چندانی در این رابطه ندارند و نهایتاً، شاید در مقام احقاقِ حقوقِ خود، دست به اعتراضات و راهپیماییهایی بزنند که آن نیز راه بهجایی نمیبرد. در این رویکرد، دولتها پدرسالارانه تمامیِ حقوقِ افراد و مصالحِ جامعه را تمشیت میکنند.
1- 2- نئولیبرالیسم، چرخش و عدول از آزادیهای افراطی و تحدیدِ حقوق افراد
در محیط سیاسی نئولیبرالِ پیچیده و متعارض حاکم بر آن زمان، بازخوانیِ پاسخهای غرب به حملات 11 سپتامبر مطرح شد. در کشورهایی چون ایالاتمتحدهی آمریکا و انگلیس، تهدیدِ ابر تروریسم، به طرز ناخوشایندی محدودیّتهای مربوط به توانِ دولت را متوجّه تأمین امنیت برای شهروندان نمود. بر همین اساس، این تهدید یک فرصتِ جدید برای دولتها ایجاد کرد برای مباحث جدید و کاملاً زبانبازانه، بهویژه ادّعای اضطرارگرایی در جهتِ قدرت افزایشیافتهی دولت (Lazarus 2007: 5).
اگر دولتها ترغیب شوند جهت فراهم نمودنِ اختیاراتِ اضطراری، دموکراسی را بهمنظور حمایت از آن معلّق کنند، همیشه این ریسک وجود دارد که با استفاده از سرکوبِ شدید جهت از بین بردن اقدامات تروریستی، مقامات ممکن است اکثریت شهروندانِ بیگناه را از خود بیزار کنند و بخواهند با شیوههای تفتیش و جستجوی خانه به خانه، عقبماندگی خود را جبران کنند(Wilkinson, Opcit 20). نتیجه، دخالتِ دولت و مقاماتِ اجرایی در حوزهی خصوصیِ افراد بوده و تنها بهانه برای آن، اضطرارِ ناشی از بر هم خوردنِ امنیت جامعه خواهد بود. تنفّر و بیزاریِ حاصله نیز، خود میتواند موجد آسیب و انتقام به شکل خشونت و ترور شود.
به نظر واکانت جامعهشناس فرانسوی، لیبرالیسم واقعی یا لیبرالیسم نوین در دو سوی آتلانتیک، با پیروزی آقای ریگان در آمریکا و خانم تاچر در انگلستان، در دههی 1980 میلادی مصادف شد. این واقعه، سرآغاز اضمحلالِ رهیافتها و سیاستهای «کنزی»، مبتنی بر توسعهی رفاه اقتصادی و اجتماعی از طریقِ مداخلهی دولت است. بدینترتیب، ارکان بنیادینِ نظریهی دولت اجتماعی بهطور جدّی زیر سؤال میرود؛ زیرا مداخلهی دولت در امور اجتماعی (رفاهی)، اقتصادی و ادارهی سرمایه، به حداقل میرسد درحالیکه مداخلهی دولت، بهمنظور سرپوش گذاشتن بر روی بیعدالتیهای اجتماعی و اقتصادی و از بین رفتن نظامِ بیمههای اجتماعی و اقتصادی در قلمرو امور کیفری، به حداکثر خود میرسد (کاشفیاسماعیلزاده، پیشین 281).
درواقع، به دنبال شکستِ دولت رفاه و وقوعِ بحرانهای اقتصادی، سیاستهای عدالتِ کیفری و مبانی و اهداف آن نیز، دچارِ تحوّل شد. نوعِ نگرش نسبت به مجرم و واکنشِ مناسب به آن تغییر کرد. درنهایت، همگام با تسلّطِ دیدگاههای نئولیبرال در عرصهی سیاستگذاری اقتصادی، کیفر نیز از اهداف اصلاحیِ خود دور شد و بهعنوان ابزاری کنترلکننده و سرکوبگر به کار گرفته شد (طاهری 1392: 65). در دههی 1970، ویلی برانت سیاستمدار آلمانی، بارها توجّهِ ما را به این نکته جلب کرد که نابرابریِ وحشتناک و فاصلهی عمیقی که میانِ دارا و ندارها وجود دارد، بهشدت دنیا را تهدید میکند. او پیشبینی میکرد که اگر ما نتوانیم یک نظامِ نوین اقتصادیِ عادلانه در دنیا برقرار کنیم، آتش خشونت شعلهور خواهد شد.
همان خشونت، اکنون در قالب تروریسم رشد و نمو یافته است (قادری کنگاوری 1390: 163). گونتر گراس نویسنده کتاب «نئولیبرالیسم، مروّج تروریسم»، بر این اعتقاد است که «بهطورقطع پیوندِ آشکار منافع اقتصادی و سیاسی از رابطهی نزدیک میان نئولیبرالیسم و آنچه نبرد علیه تروریسم خوانده میشود، حکایت میکند. وی اظهار میدارد؛ بلافاصله بعد از حملات 11 سپتامبر، من تأکید کردم سرمنشأ این حمله، خشم و نفرتِ بهاصطلاح جهانِ سوم از جهانِ اولِ ثروتمند است. تا وقتیکه ما علل این خشم دیرینه و بهحق را از بین نبریم، تروریسم ادامه خواهد داشت» (گراس، به آدرس سایت). بیانِ فوق، به زیبایی مؤیّد ارتباط میانِ دیدگاههای سیاسی و تروریسم است.
2- سیاستزدگیِ بزهکاری
در نظامهای سیاسیِ کشورهای غربی، از حدود چهار دههی پیش به اینسو، چارهاندیشی و سیاستگذاری راجع به چگونگیِ کنترل اجتماعی جرم و انحراف، از دغدغهی دستگاه عدالت کیفری (دادگستری و پلیس) فراتر رفته و جنبهی میان قوّهای به خود گرفته است، بهگونهای که کلِّ حاکمیّت، خود را در حوزهی سیاستگذاری جنایی درگیر میکند. بدینترتیب، موضوع جرم و نحوهی مقابله با آن، یعنی تأمین ابعاد مختلفِ امنیت شهروندان، در کنار موضوعهای اجتماعی همچون اشتغال، بهداشت، قدرتِ خرید افراد و...، به یکفصل مهمِ برنامه و فعالیتهای انتخاباتی تبدیلشده است.
همانگونه که وعدههای مبارزه با بیکاری، تأمین مسکن، تأمین سلامت و رفاه و...، استفاده و مصرفِ انتخاباتی دارد و بهاصطلاح رأیآور است، وعدههای انتخاباتی در حوزهی تأمین امنیت جانی، مالی و حیثیّتیِ مردم و سرکوب جلوههای خشونتآمیز بزهکاری، بهعنوان یک پدیدهی سیاسی، در سرنوشت انتخاباتیِ دولتمردان و سیاستمدارانِ انتخابی، تعیینکننده است (لازرژ 1392: 47).
2-1- نقشِ سیاستمداران در سیاسیشدنِ رویکردها به بزهکاری
تاریخچهی اولیّهی طرح موضوع جرم در رقابتهای انتخاباتی، به انتخابات ریاست جمهوریِ 1928 در آمریکا برمیگردد. در این دوره، خشونتهایی در آمریکا اتفاق افتاده بود. لذا کاندیداهای دو حزب اصلی، تلاش کردند از طریق پرداختن به موضوع جرم و خشونت، بر رقیب خود پیشی بگیرند. اما نخستین اقدام پس از جنگ جهانی دوم در راستای جابهجاییِ جرم از حوزهی سیاستگذاری کیفری به حوزهی سیاستگذاری عمومی، در فعالیت انتخاباتی ریاست جمهوری 1964 و رقابت میان لیندون جانسون[1] و باری گلدواتر[2] برداشته شد. در این مبارزات، موضوع جرم و مبارزه با آن و نیز گفتمان قانون و نظم، در کانون توجه قرار گرفت. در این مبارزات، برای اولینبار یک نامزد انتخاباتی به مسئلهی جرم و اهمیت مبارزه با آن، بهعنوان یکی از اهداف اصلیِ برنامههای پیشنهادیاش پرداخت و بهطور جدّی بر سیاستِ قانون و نظم تأکید کرد.
گلدواترِ محافظهکار در رقابت با جانسونِ دموکرات، با تأکید بر مسئلهی ترس از جرم و پیوند دادنِ افزایش جرم و ناامنی با جنبشهای حقوق مدنی- سیاسیِ سیاهپوستان و همچنین افزایش جرایم مرتبط با مواد مخدر، توجّهِ رأیدهندگان را به خود جلب کرد. باوجودآنکه گلدواتر با تمسک به مسئلهی قانون و نظم نتوانست در رقابت با جانسون موفق شود، اما انتخابات1964را میتوان نقطهی عطفی در مبارزات سیاسی-انتخاباتیِ آمریکا به شمار آورد. زیرا جرم برای اولین بار، بهعنوان موضوعی سیاسی در مبارزات مطرح شد و همین امر، زمینهسازی شد برای استفادهی ابزاریِ محافظهکاران از مسائل مربوط به جرم در رقابتهای سیاسیِ آتی و به دست آوردن قدرت سیاسی (طاهری، پیشین 37-36). نیکسون نیز در مبارزات انتخاباتیِ 1968، بر برنامههای استقرارِ نظم و اجرای قانون تأکید داشت.
در انگلستان هم تا سال1959، هیچ حزبی در بیانیههای خویش صحبتی از مسئلهی قانون و نظم به میان نمیآورد، بهطوریکه در آن زمان، اولویتها و رقابتها، بر سر بازسازیِ جامعهی انگلستان پس از جنگ و ایجاد دولت بزرگِ رفاهی بود. اما از آن به بعد بود که احزاب و ابتدا حزبِ محافظهکار، به اهمیت سیاسی و انتخاباتیِ مقولهی جرم و ناامنی پی برده و از آن، در بیانیههای انتخاباتیِ خود استفاده کرد. پسازآن، سایر احزاب نیز برای عقب نماندن از این رقابتِ سیاسی، توجّه خود را معطوف به سیاستهای قانون و نظم کردند، بهطوریکه بیانیهها و فعالیتهای تبلیغاتیِ آنها، کمکم دامنهی گستردهتری از مسائل مربوط به عدالت کیفری را دربر میگرفت، تا جایی که گاهی حزب کارگر، بیانیههای شدیدتری نسبت به حزب محافظهکار صادر میکرد (نک: مگوایر و دیگران 1389: 126-124).
دهههای1970 و1980، سیاستمدارانی چون مارگارت تاچر، به گروههای مختلف برچسبِ «تودههای شروری» که «سبکِ زندگیِ انگلیسی» را برهم میزنند را زدند. مفتخورها، طفیلیها، اطفالِ غارتگر، تروریستها، خرابکاران، معتادان، مادران تنها، بیخانمانها و همجنسگرایان به لیست مجرمین افزوده شدند. بقیّهی شهروندان جامعه، نیازمند حمایت و حفاظت در برابر این افرادِ خطرناک بودند. سیاستمداران و رسانهها به تغذیهی ترس از جرم کمک کرده و راهحلهایی چون مجازاتهای شدیدتر، مدارای صفر و نیروی پلیسِ بیشتر و با اختیارات بیشتر پیشنهاد دادند. در حقوق ایران نیز، بهکارگیری اصلاحات و برچسبهایی چون اراذلواوباش، برای اشاره به مرتکبینِ برخی جرایم در مهر و مومهای اخیر، مبیّنِ این تغییرِ نگرش فکری و تلاش برای معرفیِ بخشی از جمعیت بهعنوان تودههای خطرناک است (پاکنهاد 1388: 77).
در انتخابات ریاست جمهوریِ سال 1988 در آمریکا، جورج بوشِ پدر نمایندهی جمهوریخواهان، در رأیگیری از مایکل دوکاکیس نمایندهی دموکراتها و فرماندارِ ماساچوست، بهشدت عقبافتاده بود. در آن زمان، قاتلِ سیاهپوستی به نام ویلیام هورتون، در دوران مرخصی از زندان، برای بار دوم دست به قتل زده بود. او به مظهر ترس از جرم -خصوصاً ترس از سیاهپوستان- و خشم نسبت به قانونگذاریهای لیبرال تبدیل شد؛ قانونگذاریی که موجب شده بود امنیت مردم، بهواسطهی آزادیِ زودهنگام امثال این قاتل از زندان، به خطر بیفتد. ازآنپس، این مسائل در مبارزهی تبلیغاتیِ بوش پدر مطرح شد و بهاحتمال قریببهیقین، همین مسائل هم او را برندهی انتخابات کرد (پِرَت 1392: 108-107/).
اهمیتِ سختگیر به نظر رسیدن نسبت به جرم، با نمایندهی موفق بعدیِ دموکراتها بیل کلینتون، در سال 1992 تصدیق شد. وی در مقام فرماندار آرکانزاس، برای اطمینان از اینکه مانندِ آنچه بر سَلَفش گذشته بود، توسط مخالفان جمهوریخواه خود غافلگیر نخواهد شد، طی مبارزات تبلیغاتیاش، نمایشِ عظیمی از تصویب مجوزِ صدور حکم اعدام به راه انداخت. به این طریق، به مردم اطمینان داد که سیاستهایش، همسو با انتظارات و خواستههای آنها و نه نخبگانِ لیبرال حرکت خواهد کرد و درنهایت نیز، در انتخابات برنده شد. در انتخابات مجدد سال 1996 نیز، باهمان ژستها توانست موقعیت خود را تثبیت کند. مسئولیت نظارت بر جمعیت زندانیِ کشورش، تبدیل به نمادی از قدرت سیاسی (و نه بیآبرویی یا ناکارآمدی) شد و حفاظی چُدَنی در برابرِ اتهامات رقیبش در اختیار او گذاشت. رقیبی که بهاندازهی کافی نسبت به جرم سختگیر نبود (همان 109-108).
نگرش و تبلیغات سیاسیِ سرکوبگر و امنیّتگرا، در تمام انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و سایر انتخابات سیاسی بهخوبی آشکار است. همچنان که بهرهگیریِ فوقالعاده و سوءاستفادهی هوشمندانهی علمی، سیاسی و رسانهایِ جرج دبلیو بوشِ رئیسجمهور، از ترس ناشی از اعمال تروریستیِ پس از 11 سپتامبر، به کسب دوبارهی آراءِ ریاست جمهوری در نوامبر 2004 منجر شد. وی با اعلانجنگ علیه تروریستها، توانست بیش از50 درصدِ آراء را کسب کند.
دلنگرانی و ترسِ موجود در این دوره، به حدّی بود که تابهحال در هیچ دورهای، مردم تا این اندازه تشویق و علاقهمند به رأی نشان داده نشده بودند، بهگونهای که این امر را نوعی میهنپرستی و نجاتِ آمریکا از شرِّ تروریستها تلقی کردند (کاشفی اسماعیلزاده، پیشین 261). تلاشهای میت رامنی[3] یکی از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوریِ آمریکا در سال 2012 نیز از همین موارد است. وی از طریق اعلانجنگ علیه جرم، تلاش میکرد ضمن القای شکستِ دولت اوباما که شعارِ مبارزه علیه جرم را برگزیده بود، آرای کسانی که بر ضرورت جنگ علیه جرم تأکید داشتند را بهسوی خود جلب کند.
پی نوشت:
[1]. Lyndon B. Janson.
[2]. Barry Goldwater.
[3]. Mitt Romney.
مراجع
- ایروانیان، امیر. (1390). سیاستگذاری جنایی؛ مبانی، اصولِ راهبردی و مدلها، رسالهی دکتریِ حقوقِ جزا و جرمشناسی، دانشکدهی حقوقِ دانشگاه شهید بهشتی.
- آقابابایی، حسین. (1390). امنیت، آزادیِ شخصی و مدیریتِ خطرِ جرایم امنیتی. ضمیمهی مجله تحقیقات حقوقی، یادنامهی شادروان دکتر رضا نوربها، دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی، زمستان.
-بشیریه، حسین. (1392). تاریخِ اندیشههای سیاسی در قرن بیستم، لیبرالیسم و محافظهکاری، ج2، نشر نی، چاپ دوازدهم.
- پاکنهاد، امیر. (1388). سیاستِ جنایی ریسک مدار، نشر میزان، چاپ اول، پائیز.
- پاکنهاد، امیر. (1392). احساس ناامنی و ترس از جرم. آموزههای حقوقِ کیفری، شماره 5، بهار و تابستان.
- پرت، جان. (1392). عوامگرایی کیفری، برگردانِ هُژبر الساداتی، هانیه، نشر میزان، چاپ اول، زمستان.
- دل وکیو، جورجو. (1380). فلسفهی حقوق، برگردانِ واحدی، جواد، نشر میزان، چاپ اول، بهار.
- دلماس مارتی، مری. (1388). پارادایم جنگ علیه جرم، مشروع ساختن امری غیرانسانی، برگردانِ کردعلیوند، روح الدین، در: نجفی ابرندآبادی، علی حسین (زیرنظر)، «تازههای علومِ جنایی»، مجموعه مقالات، کتاب اول، نشر میزان، چاپ اول، بهار.
- دلماس مارتی، میری. (1381). نظامهای بزرگ سیاستِ جنایی، نشر میزان، جلد نخست، برگردان نجفی ابرندآبادی، علی حسین، چاپ اول، پائیز 1381.
- دهشیار، حسین. (1391). سیاستِ خارجی آمریکا در تئوری و عمل، نشر میزان، چاپ اول، پائیز.
- دهقانی، علی. (1390). رویکردِ امنیتگرا به نظام دادرسیِ کیفری؛ مبانی، جلوهها و چگونگیِ تعدیل آن با تأکید بر حقوقِ ایران، رسالهی دکتریِ حقوقِ جزا و جرمشناسی، دانشکدهی حقوقِ دانشگاهِ تهران، پردیس قم، بهار.
- رستمی، هادی. (1391). کیفر در نظریهی لیبرالیسم، رسالهی دکتریِ حقوق جزا و جرمشناسی، دانشکدهی حقوقِ دانشگاه شهید بهشتی، تابستان.
- صدر توحید خانه، محمّد. (1388). حقوق در چنبرهی دشمن، از سیاستِ آمریکاییِ جنگ با ترور تا نظریهی آلمانیِ حقوق کیفری دشمنان. در: نجفی ابرندآبادی، علی حسین(زیرنظر)، «تازههای علوم جنایی»، مجموعه مقالات، کتاب اول، نشر میزان، چاپ اول، بهار.
- طاهری، سمانه. (1392). سیاست کیفریِ سختگیرانه، نشر میزان، چاپ اول، زمستان.
- عالیپور، حسن. (1387). توازن میانِ امنیت و آزادیهای فردی در مقابله با جرایم تروریستی، رساله دکتریِ حقوقِ جزا و جرمشناسی، دانشکدهی حقوقِ دانشگاهِ شهید بهشتی.
- عبدالهی، محسن. (1388). تروریسم، حقوق بشر و حقوقِ بشردوستانه، نشر شهر دانش، چاپ اول.
- فارال، استفن و سایرین. (1392). نظم اجتماعی و ترس از جرم در دوران معاصر، برگردان نیکوکار، حمیدرضا، نشر میزان، چاپ اول، زمستان.
- قادری کنگاوری، روحالله. (1390). مبانی و چارچوبهای نظری در جهان معاصر، در: تروریسم و مقابله با آن، نشر مجمع جهانی صلح اسلامی، چاپ اول.
- قوام، عبدالعلی. (1384). روابط بینالملل، نظریهها و رویکردها، نشر سمت، زمستان.
- کارگری، نوروز. (1390). تروریسم و حقوق بشر. دوماهنامهی تعالیِ حقوق، شماره 15، بهمن و اسفند.
- کاشفی اسماعیلزاده، حسن. (1384). «جنبشهای بازگشت به کیفر در سیاست جناییِ کشورهای غربی، علل و جلوهها». الهیات و حقوق، بهار و تابستان، شماره 15و16.
- کانت، ایمانوئل. (1388). فلسفهی حقوق، برگردانِ صانعیِ درّه بیدی، منوچهر، نشر نقش و نگار، چاپ سوم.
- کمیسیون 11 سپتامبر. (1384). خلاصهی اجراییِ گزارش نهاییِ کمیسیون 11 سپتامبر. برگردانِ کریمی نیا، پریسا، در: یزدان فام، محمود، «آمریکای پس از 11 سپتامبر، سیاست داخلی و خارجی»، مجموعه مقالات، نشر پژوهشکدهی مطالعاتِ راهبردی، چاپ اول.
-گراس، گونتر، «نئولیبرالیسم مروجِ تروریسم»، برگردانِ سلیمی، محمود، قابلدسترس در؛ www.bashgah.net/fa/content/show/128
- گل محمدی، احمد. (1392). جهانیشدن، فرهنگ، هویت، نشر نی، چاپ ششم.
- لازرژ، کریستین. (1392). درآمدی بر سیاستِ جنایی، برگردان نجفی ابرندآبادی، علی حسین، نشر میزان، چاپ چهارم، پائیز.
- ماری، فیلیپ. (1383). «کیفر و مدیریتِ خطرها؛ بهسوی عدالتی محاسبهگر در اروپا». برگردان کاشفیِ اسماعیلزاده، حسن، مجله حقوقی دادگستری، شماره 48و49، پائیز و زمستان.
- محمودیِ جانکی، فیروز. (1382). مبانی، اصول و شیوههای جرم انگاری، رسالهی دکتریِ حقوقِ جزا و جرمشناسی، دانشکدهی حقوق و علومِ سیاسیِ دانشگاه تهران، مهر.
- مرکز کالمیری، احمد. (1385). حاکمیت قانون، مفاهیم، مبانی و برداشتها. نشر مرکزِ پژوهشهای مجلسِ شورای اسلامی، چاپ دوم.
- مقدسی، محمدباقر. (1390). عوامگرایی کیفری و جلوههای آن در سیاستِ کیفریِ ایران، رساله دکتریِ حقوقِ جزا و جرمشناسی، دانشکدهی حقوقِ دانشگاهِ تربیت مدرس، اسفند.
- مک گالی، مارشال. (1384). نظامیگری و دموکراسی. برگردانِ سلیمی، محمود، در: یزدان فام، محمود، «آمریکای پس از 11 سپتامبر، سیاست داخلی و خارجی»، مجموعه مقالات، نشر پژوهشکدهی مطالعاتِ راهبردی، چاپ اول.
- مگوایر، مایک، مورگان، راد و رینر، رابرت. (1389). دانشنامهی جرمشناسی، برگردانِ ملک محمّدی، حمیدرضا، نشر میزان، چاپ اول، زمستان.
- منتسکیو، شارل دو. (1349). روح القوانین، برگردانِ مهتدی، علیاکبر، نشر امیرکبیر، چاپ ششم.
- والرشتاین، امانوئل. (1384). جنگ بوش علیه تروریسم. برگردانِ مهدوی، مرزبان، در: یزدان فام، محمود، ، «آمریکای پس از 11 سپتامبر، سیاست داخلی و خارجی»، مجموعه مقالات، نشر پژوهشکدهی مطالعاتِ راهبردی، چاپ اول.
- همپتن، جین. (1389). فلسفهی سیاسی، برگردانِ دیهیمی، خشایار، نشر طرح نو، چاپ سوم.
- یزدان فام، محمود. (1384). آمریکای پس از 11 سپتامبر، سیاست داخلی و خارجی. مجموعه مقالات، نشر پژوهشکدهی مطالعاتِ راهبردی، چاپ اول.
- یزدانی، عنایتالله و محمّدی، سامان. (1392). «بررسی نقش و جایگاه تروریسم در سیاست خارجی آمریکا پس از 11 سپتامبر 2001 تا سال 2013». فصلنامهی پژوهشهای روابط بینالملل، دورهی نخست، شماره 9، زمستان 1392.
-Ackerman, Bruce, "The Emergency Constitution", Yale Law Journal, Vol. 113, 2004.
-Beard, Jack M., "American New War on Terror: The Case for Self- Defence Under International Law", Harvard Journal of Law and Public Policy, Vol.25, 2001.
-Bellamy, Alex J., Fighting Terror, Ethical Dillemas, London and New York, Zed Bookd Press, First Published, 2008.
-Brzezinsky, Zbigniew, "Terrorized by War on Terror", Washington Post, Sunday, March 25, 2007, B01.
-Donnelly, Jack, International Human Rights, in: Weiss, Thomas G., etal, eds, War on Terrorism and Iraq, New York and London, Routledge press, First Published, 2004.
-Farer, Tom, Confronting Global Terrorism and American Neo-Conservatism, Oxford, Oxford University Press, First Published, 2008.
-Forsythe, P. David, U.S. Foreign Policy and Human Rights in an Era of Insecurity, in: Weiss, Thomas G., Etal, Eds, War on Terrorism and Iraq, New York and London, Routledge press, First Published, 2004.
-Graham, Philip W., Etal, "A Call to Arms at the End of History: A Discourse-Historical Analysis of George W. Bush s Declaration of War on Terror", Discourse and Society, 2004. Available at: http//:eprints.qut.edu.au.
-Kenneth, Roth, The Fight against Terrorism, in: Weiss, Thomas G., etal, eds, War on Terrorism and Iraq, New York and London, Routledge press, First Published, 2004.
-Lazarus Liora and Goold, Benjamin J., Security and Human Rights: The Search for a Language of Reconciliation, in: Lazarus, Liora and Goold, Benjamin J., (eds), Security and Human Rights, Oxford, Hart Publishing, 2007.
-Prieto, Daniel B., War about Terror, civil liberties and National Security after 9/11, 2009.
-Wilkinson, Paul, Terrorism versus Democracy, The Liberal State Response, Routledge Press, Second Edition
نویسندگان:
حسین میرمحمّد صادقی: استاد گروه حقوق جزا و جرمشناسی دانشگاه شهید بهشتی.
رشید قدیری بهرامآبادی: دانشجوی دکتری حقوق جزا و جرمشناسی دانشگاه شهید بهشتی
فصلنامه پژوهش حقوق کیفری شماره 13
با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از خبرگزاری فارس، تاریخ انتشار 1 آبان 95 ، کد مطلب: 13950407000617: www.farsnews.com