شعار سال: اساساً انسان امروزی هم به لحاظِ سطح رفاه و معیشت و هم به لحاظِ سطح تحصیلاتِ دانشگاهی در مقامی به مراتب برتر از انسانِ پیشین زیست میکند. آن جا که متفکرانِ متمرکز بر روی مقوله توسعه عموماً، میزان سوادآموزی را یکی از شاخصههای عمده نیل به سوی توسعه و نوسازی در نظر میگرفتند هرگز تصور نمیکردند که با سطح تحصیلاتِ عالیه، اگر هم روزی در زُمره کشورهای توسعه یافته قرار گیریم، اما حالمان هرگز خوب نخواهد شد.
در اواخر قرن نوزدهم میلادی علوم اجتماعی به پدیدههای کنش جمعی و به ویژه جنبشهای اجتماعی که صورتهای جدیدش در همان ایام ظاهر گردید توجه نموده است. در همین دوره است که برخی از مولفان به «روان شناسی اجتماعی» (گابریل تارد) و برخی به «روان شناسی انبوه خلق» (گوستاو لوبون) گرایش پیدا میکنند و درصدد تبیین این پدیدههای اجتماعی جدید بر میآیند. استدلال آنان بر این اصل علّیت بنا گردیده است که به موجب آن افراد اساساً به وجهی غیرعقلانی در یک فعالیت اجتماعی شرکت مینمایند. تعهداتشان بیشتر از یک پویایی عاطفی و تقلیدی مایه میگیرد: فرد در معرض نوعی واگیری قرار میگیرد که او را بر میانگیزد که تحت تاثیر یک سَردَمدار به دیگران ملحق شود و برای تصمیم گرفتن و عمل کردن از قوه عقلانی خود استفاده نکند. بنابراین، کنش جمعی از دیدگان این مولفان پدیدهای غیرعقلانی و بالقوه خطرناک است.
در مقابل این دیدگاه که بیشتر بر پیش فرضهای ایدئولوژیک، نظیر «داروینیسم اجتماعی» مبتنی هستند که در درستی علمی آنها جای تردید بسیاری است، تحقیقاتی صورت گرفته که بعنوان نمونه میتوان از «تحلیل رفتار جمعی» براساس مفهوم «سرخوردگی نسبیِ» اندیشمندانی همچون «تدگار» نام برد. براساس این تحلیل، سرخوردگی و نارضایتی فرد از وضعیتش او را به پیوستن به کُنشهای جمعی بر میانگیزد. این سرخوردگی در واقع نسبی است، یعنی شکاف میان ارزیابی او از وضع موجود و انتظاراتی که از وضع فعلی و وضع آینده خود دارد، تصمیمش را به مشارکت در کنش جمعی تبیین میکند.
جنبشهای اجتماعی جدید که با نام افرادی، چون آلن تورن و آلبرتو ملوچی عجین گشته است باور دارند که این جنبشها براساس اهدافی پسامادی شکل میگیرند و بر محور به رسمیت شناسی هویت و ارتقای کیفیت زندگی تمرکز یافته اند؛ درست برعکس جنبشهای اجتماعی پیشین که مادی گرایانه بودند. اینگلهارت باور دارد که مشخصه متمایز انسانِ عصر دیروزین با انسانِ امروزین (در وجه فردگرایانه آن) در چارچوب همین گفتمانِ "معنا محوری" و عبور از عرصه معیشت به عرصه معنا، مفهوم پردازی میگردد. اینگلهارت معتقد است امروزه با نسلی روبرو گشته ایم که اعضای جامعه پسامادی اند. هم تحصیل کردهتر هستند و هم در جامعهای تربیت و جامعه پذیر گشته اند که در آن نیازهای مادی اولیه آنها برآورده گردیده است و انتظارات آنها به سوی ارضای ارزشهای پسامادی چرخیده است: صلح جویی، برابری حقوق مرد و زن، حفظ محیط زیست. در آن سوی میدان، روانشناسانی هستند که معتقدند توسعههای فنیِ عصر حاضر اساساً بر تضادهای سیاسی میافزایند؛ زیرا دنیایی میآفریند که با نیازها و خواستههای عمیق انسانی ناسازگار است: دنیایی تصنعی و غیربشری.
در هر حال ارجاع ما برای حضور انسانِ امروزی در فعالیتهای جمعی هرچه که باشد نتیجه، اما اینگونه حاصل گردیده است که انسانِ پسامادی، بیش از هرمقوله دیگری، آنگاه که انگشتان خود را بر روی صفحات گوشی لمسی خود میچرخاند و با بی حوصلگی صفحات را بالا و پایین میبرد؛ آگاه است که از دردی مُفرط در درون خود رنج میبرد که نه تحلیلهای جامعه شناسانه و روانشناسانه و نه فرهنگ مصرف گراییِ «عصر وفور» و نه رسانههای متنوع نمیتوانند التیامی بر آلام او باشند. انسانِ امروزین با یک قمار خودخواسته، ناخواسته، ساختاری یا پساساختاری (هرچه اسمش را بگذاریم در نتیجه تفاوتی نمیکند) دیوانه وار به سوی رهایی گام بر میدارد، اما دریغ و صد افسوس که بیش از رهایی، آغوشِ اسارت بر روی گشوده میگردد.
انسانِ عصر پسامادی را باید در قالبِ عرفی- فرهنگی و در بسترِ زیستِ اجتماعی خاصِ جامعه خود و تجربه تاریخی گذشته و حال درک نمود و برای دردهای امروزینش التیامی خوشایند تجویز نمود. در غیر اینصورت با صَرف هزینههای هنگفت نیز نه تنها ارمغانی برای او نخواهیم آورد؛ بلکه تنها با وعدههای پوشالین و اُمیدهای واهی او را بیشتر اسیر بحران نموده و در دریایی از حیرانی و استیصال او را غرق خواهیم نمود.
محمد آخوندپور امیری
پایگاه تحلیلی خبری شعار سال برگرفته از کانال تلگرامی اتچ پات