شعار سال: به شماره وکیلی که از دوستم گرفته بودم نگاهی انداختم و بیرون رفتم تا بتوانم تماسی برقرار کنم. پاسخی که دریافت کردم مُهر صحتی بود بر تمام شنیده ها. راضی کردن پدر و مادر برای انجام چنین کاری قطعاً آسان نبود. اما برای تضمین آینده این دو بچه هم که شده به مهریه بیتا احتیاج داشتیم. ما که قبل تر اقدامی نکرده بودیم. این امر خود گویای این بود که ما مهریه بیتا را برای گذران امورات خود نمی خواهیم. پس باید قانعشان می کردم
چند وقتی است نگران فرزندان خواهر مرحومم هستم. پدرشان مثل سابق به آنها توجه نمیکند.می دانم پدر و مادرم هم همین حس را دارند باید یک تصمیم عاقلانه برای بهبود اوضاع آنها بگیریم میروم سراغ مادرم....
مادر جان بهتر نیست با امیر درباره وضعیت بچهها صحبت کنیم؟
-آیدین و آیناز تقریباً دو سالی میشد که بیرون از مدرسه به کلاس زبان میرفتند حتی هرازچند گاهی هم کتاب هایشان را مواقعی که به اینجا میآمدند همراهشان میآوردند تا سؤالاتشان را از من بپرسند. اما گویا امیر برای ترم جدید ثبتنامشان نکرده است. وقتی دلیلش را پرسیدم گفتند که هزینههای ما بالا رفته بابا امیر از پس همه مخارج ما برنمی آید، گفته خودتان تایمهای خالیتان تمرین کنید. کمی به نظرم عجیب آمد. چند وقتی هم هست که بچهها را برای خرید نبرده در حالی که قبلاً حداقل فصلی یک بار برایشان خرید میکرد. دلیلی که برای بچهها آورده با آن چیزی که ما از بیرون میبینیم همخوانی ندارد. دو ماه پیش بود که بچهها را پیش ما گذاشت تا با همسرش به کیش برود. جالبتر اینکه حتی یک سوغاتی کوچک هم برای بچهها نیاورده بود. در عوض تا میتوانستند لباس برای بچه توی راهیشان خریده بودند. این امیری که الان میبینیم امیری نیست که بعد از ازدواج دومش برای اینکه بچهها را نزد خودش ببرد سعی داشت به هر طریقی به ما بقبولاند که توجهش به بچهها حتی ذرهای کمتر نمیشود. اما الان علناً بچهها را نادیده میگیرد. آن هم قبل از به دنیا آمدن فرزند دیگرش. احساس میکنم غیرمستقیم تمایلش را به گذاشتن بچهها پیش ما آن هم بهطور دائم نشان میدهد. اوایل ازدواجش بچهها فقط هفتهای یک مرتبه آن هم آخر هفتهها به ما سر میزدند اما هیچ توجه کرده اید که دو ماه اخیر بچهها یک روز در میان از راه مدرسه به اینجا آمدهاند. قدمشان به روی چشم. خواهرزادههای من هستند از جانم برایم عزیزترند ولی من از چیز دیگری نگرانم. نگرانیام نگرانی مادرانه است. شاید اگر بیتا هم زنده بود ساکت نمینشست. نمیخواهم صبر کنم تا این رفتارش را بیش از این ادامه دهد. این دو بچه مگر چقدر سن دارند که بخواهند از محبت پدری هم بینصیب بمانند. کم کم که بزرگتر شوند این بیتوجهیها برایشان بیشتر جلب توجه میکند و آسیب جدی میبینند. شاید لازم باشد که پدر برود و با امیر صحبت کند. من که حتی یک لحظه هم نمیخواهم با او روبهرو شوم. هنوز هم یادم نرفته که نگذاشت سالگرد بیتا بگذرد تا بعد ازدواج کند. اصلاً به نظر من پدر به جای اینکه در مورد رفتارش با او صحبت کند پیشنهاد کند که بچهها را دقیقاً مثل قبل از ازدواجش، نزد ما بگذارد.
-اتفاقاً من هم متوجه شده بودم اما نمیخواستم با سؤال کردن از بچهها، نسبت به این مسأله حساسشان کنم. دخترم فکر کردی من دوست ندارم دو یادگار دخترم در همین خانه جلوی چشمان خودم قد بکشند و بزرگ شوند؟ اما تو یک مو میبینی و من پیچش مو. هزار دردسر دارد. کوچکترین اتفاقی بیفتد زبانش بر سر ما دراز است که کوتاهی از شما بوده است اگر نزد من بودند اینطور نمیشد. مهمتر از همه همان هفت ماهی هم که بعد از فوت بیتا اینجا بودند حتی یک هزار تومانی کف دست ما نگذاشت برای هزینههای این دو تا بچه. تو که بهتر از هرکسی میدانی عزیزم ما واقعاً توان پرداخت هزینه هایشان را نداریم خصوصاً اینکه هزینه هایشان هم با خودشان هر روز بزرگتر میشوند. باز هم بگذار با پدرت در میان بگذارم تا ببینیم چه تصمیمی باید بگیریم.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه ایران تاریخ انتشار 8 اردیبهشت 98، کد خبر: 509219، www.iran-newspaper.com