شعارسال: جهان در روزهای اخیر به واسطه ترور سردار سلیمانی شاهد یکی از بیپرواترین اَشکال تروریسم آمریکایی بوده و بیش از هر زمان، پوچ بودن مدعاهای منادیان صلح و آزادی را نظارهگر است. در این میان ابتداییترین حق ملت ایران، دادن پاسخی قاطع به این تجاوز آشکار است که حالا و پس از موشک باران پایگاههای نظامی آمریکا در منطقه توسط سپاه پاسداران به تحقق پیوسته است. اما در این میان آنچه ضروری است، نه همراهیِ صرف با موجهای احساسی که رسیدن به نظرگاهی تحلیلی در باب مسئلهی امروز همهی ماست.
احساسات جریحهدار شدهی ما پس از انتشار خبر ترور و درگرفتنِ آن عزای فراگیر، بیش از آنکه معطوف به خودِ حاج قاسم باشد، خبر از احوالاتِ عزاداران و البته وضعیتی میدهد که در آن قرار گرفتهایم. اینجا، نیازها و تمنیات خودِ عزاداران است که به شمایل اسطورهایِ سردار فرافکنی میشود. «سردار دلها»، «سرباز وطن» و عبارات دیگری از این قبیل، محتوای اصلی گفتارهای امروزِ ما را تشکیل میدهند. این ماتم و عزا اما برای ما مردم ایران تازگی چندانی ندارد.
سوگواری هم در فرهنگ تاریخی و شیعی ما ریشه دارد و هم در تار و پود حیات معاصرمان حضور دارد. ما مردمی بیپناهیم. در چهل سال اخیر، «سردار»هایمان یک به یک از جلوی چشمانمان محو شدهاند و هریک به نحوی زوال یافتهاند. از «سردار سازندگی» و «سیدِ خندان» و «مرد بهاری» و «شیخ اعتدال» گرفته تا انواع و اقسام پرسوناژهای چپی و راستی که همگی روزهایی در اوج محبوبیت بودند، اکنون در بنیان خویش فروریختهاند. این حنا دیگر رنگی ندارد. تهِ این ماجرا، در بنبست نهایی، دل مردم به این خوش بود که اصلاً همهی اینها به کنار، «مستضعفین» بالاخره روزی پیروز خواهند شد. همین نام هم اما امروز از مردم سلب شده. آنها حتی مستضعف هم نیستند. نمیتوانند باشند. عزادارانِ امروز ما در واقع برای خود و وضعیت اسفبارشان عزاداری میکنند نه کس دیگر. ما انگار جایی وسط تاریخ گم شدهایم. فریادرسی نیست. ما تنها و فقیر شدهایم. باید هم بگرییم و شیون سر دهیم! عزای حاج قاسم سلیمانی به این معنا، البته که یک «عزای عمومی» است.
در چنین وضعیتی است که هرکس در اوج استیصال، سردار خود را میجوید و اینچنین با شور به آخرین ریسمان امید چنگ میزند. این جامعه، تشنهی سردار است. حتی فراتر از این، تشنهی کسی یا حتی چیزی که بتوان به آن تکیه کرد و حتی فقط برای یک لحظه آرام گرفت. اکنون، حاجقاسم سلیمانی در حکم همان مادری است که جامعه در ساحت خیالی، خود را در آینهی وجود او بازمییابد.
از خلال همین وجه است که به سویهی دیگر این عزا میرسیم: سرور و شادی. همگان به درستی، این حادثه را به یکدیگر تبریک و تسلیت گفتند. ریشه این برکت و سرور اما در همان «بازیابی» است. به بیان دقیقتر، در «بازآرایی صحنه سیاسی و اجتماعیِ» جامعه ایران که به واسطه قدرت این حادثه عظیم ممکن میشود.
بعد از آبان ۹۸ همه به نحوی از خود میپرسیدیم: «چه میخواهد بشود؟». جامعه به بنبستی کمسابقه در طول همه سالهای بعد از انقلاب رسیده بود و بحرانهای داخلی و خارجی، در یک دقیقهی تاریخی دستانشان را روی گلوی هشتاد میلیون ایرانی فشار میدادند. همه از خود میپرسیدیم که ادامه این وضع و این زندگی چگونه ممکن است؟ چه باید کرد؟
یکی از عظیمترین حوادث ایرانِ بعد از انقلاب یعنی شهادتِ اینگونهی حاجقاسم سلیمانی ما را به جواب این سوال راهنمایی میکند. ۱۳ دی ۹۸ را باید خوب به خاطر سپرد چراکه بعد از این، «هر» عمل سیاسیای در نسبت با این رخداد است که تعین مییابد. چهطور؟
در سالهای بعد از انقلاب چالشهای بسیاری آمدند و رفتند. از چالشهای ابتدای انقلاب و گروهکهای تروریستی گرفته تا کوی دانشگاه و قتلهای زنجیرهای و حوادث بعد از انتخابات ۸۸، هر یک به نحوی و با پرداخت هزینههایی از سوی نظام حل و فصل شد. اما چالش نیمهی دومِ دهه ۹۰ پیچی نبود که به این راحتیها بتوان از آن گذر کرد. آبان ۹۸ علناً زلزلهی بود که حتی با گذشت مدت زمانی از آن، انگار قصد خاموش شدن نداشت. در این وضعیت فقط یک «اَبَر-رخداد»، یک «فرا-زلزله» است که میتواند این حجم از تزلزل را آرام کند و این رخداد عظیم چیزی نیست جز شهادت حاج قاسم سلیمانی. خون حاج قاسم، بهای تداوم و پیشروی نظام سیاسی ایران در بغرنجترین موقعیتش در ۴۰ سال اخیر است.
دولت ایالات متحده آمریکا و شخص ترامپ در سالهای اخیر با اعمال تحریمهای سنگین و اقدام به ترور شخصیتی مثل قاسم سلیمانی بزرگترین خیانت را به جمهوری اسلامی ایران روا داشته است. خیانتی که عین خدمت است. سرگذشت ما، یک مثال ناب تاریخی-فلسفی است برای آنکه نشان داده شود چهطور دو دشمن قسمخورده(ایران و آمریکا)، دو نیروی متخاصم، چهطور در فرآیندی دیالکتیکی یکدیگر را بازتولید میکنند و چهطور دشمنی و تقابلشان، عینِ قوامبخشی به هردویشان است.
اکنون در این وضعیت تاریخی و در اوجِ «مقطع حساس کنونی»، بهترین موقعیت دست داده برای اینکه بحرانهای فزایندهی ایران و آمریکا در درون، به بیرون از مرزهایشان هُل داده شود و به این واسطه زمینه برای تثبیت بیش از پیشِ حکومتها بدون نیاز به تندادن به هر شکل از اصلاحات ساختاری مهیا شود، آن هم در شرایطی که کشوری مثل ایران قطعاً بیش از هر زمان دیگر و به شکلی «اضطراری» نیازمند اصلاحاتی اساسی برای مهار ناکارآمدی و فساد در سطح حکمرانی است.
نمونههای تحقق این فرمول سیاسی کلاسیک در تاریخ اسلام بسیار است و از جنگهای «ردّه» در دوران خلیفه اول مسلمین گرفته تا حمله صدام حسین به ایران همگی در حکم فراهمشدن زمینههایی برای حل و فصل بحرانهای داخلی حکومتها به کار آمدند. در غرب هم اوضاع از همین قرار است و به میانجیگریِ حادثه سپتامبر ۲۰۰۱ بود که نهاد دولت در آمریکا توانست بیش از گذشته با برساختن دشمنان خارجی و یک وضعیت استثنائی، وحدت ملیاش را تثبیت و جای پای ارتش آمریکا در خاورمیانه را محکم کند.
در اینجا باید تاکید کرد که بحث بر سر پیامدهای یک پدیدهی سیاسی و اجتماعی، فارغ از ماهیت و نگاه ارزشگذارانه به آن است و اگر نه، قطعاً باید میان جنگ ابتدایی و جنگ دفاعی تمایز قائل شد. مسئلهی امروز ما از این منظرِ ارزشی کاملاً متفاوت با مثالهای فوق است به این دلیل ساده که یکی از بلندپایهترین سرداران ما علناً به دست یک دولت تجاوزگر ترور شده و این مصداق بارزِ تحمیل شدن یک جنگ توسط نیروی متخاصم خارجی است که قطعاً باید به طرزی درخور پاسخ داده شود. اما مسئله اینجاست که این رخداد و موضع دفاعی ما در قبال آن(که حق مسلم ما نیز هست)، پیامدهایی اجتنابناپذیر را در پی خود به میان میآورد و به نحوی ضروری(فارغ از ماهیتش) نتایجی را در آرایش سیاسی کشور به همراه دارد.
ترور حاجقاسم سلیمانی از این منظر «خواسته یا ناخواسته» زمینهی ظهور و رشد چیزی را مهیا میکند که حکومتهای ایران و آمریکا هر دو به شدت نیازمند آنهستند: گفتمان امنیت و وحدت ملی. در شرایطی که بحران همهجانبهی داخلی گریبان ایران را گرفته و از سوی دیگر در آمریکا، ترامپ به آب و آتش میزند تا از استیضاح و رسوایی حاصل از باخت در انتخابات ریاست جمهوری فرار کند، باید جنگ/بازیِ ایران و آمریکا به اوج خود برسد تا زمینههای گذار از وضعیت بحرانی فعلی برای هر دو کشور مهیا شود. ترامپ بلافاصله بعد از انتشار گستردهی خبر ترور، نماد وحدت ملی یعنی پرچم آمریکا را توییت میکند و در تقابلِ با او، پرچم ایران بارها در جواب همین توییت کوت میشود. این نمای توییتری، نشانهای رساست برای آنچه که در حال رخ دادن است.
خون محو نشدنیِ حاجقاسم مشخصاً در ایران به نحوی خاصْ نظم گفتمانی موجود در صحنه سیاسی را زیر و رو میکند. گفتمان امنیتگرا برندهی قطعی منازعات گفتمانی کشور است و با توجه به شرایط فعلی آنقدر قدرتمند میشود که همه گفتمانهای دیگر را جارو و سپس هضم کند. از این پس حتی هر دالی(آزادی و عدالت و...) محکوم است به اینکه عرضاندام مستقل و خودبسنده را فراموش کرده و هرگونه امکان ابراز حیات خود را ذیل جذب شدن در گفتمان امنیتگرا بجوید. دههی ۱۴۰۰ دههی هژمونی امنیتگرایان، طرفداران وحدت ملی و عاملان این گفتمان یعنی نظامیان اقتدارطلب است. آینده از آنِ این گفتمان است که امنیت، وحدت و مصلحت را اساساً مقدم بر هرگونه آرمانخواهی و مطالباتی مثل عدالت و آزادی و دموکراسی میداند و هرآنچه غیرِ امنیت است را در جهت تحقق امنیت به تاخیر میاندازد و به ناگزیر تخطئه و نابود میکند. در این نگاه، شرایط شرایطِ جنگ است و نه جای شوخیهایی مثل «گفت و گو» و آرمانخواهیهای بنیادین.
واضح است که علت پیدایش این شرایط را نباید به تصمیم افرادی مثل سیاستمداران یا رهبران تقلیل داد چراکه اساساً چنین وضعیتی محصول مناسبات پیچیدهای است که دامنهاش حتی از تصمیم تصمیمگیران هم فراتر رفته و همواره خاورمیانه را به کانون بحران و آشوبِ جهان تبدیل کرده است.
اکنون «روح» ملت ما مانند موشکهای نظامیاش در «آسمان» خاورمیانه به پرواز درآمده است. هر پروازی اما ضرورتاً فرودی در پی دارد. به محض این فرود، به محض اینکه پای بر «زمین» بگذاریم، خود را در میانهی اَبَرچالشهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بسیاری درمییابیم که در سالهای آتی و مشخصاٌ در «داخل» کشور، «بیش از هر زمان دیگری» انتظارمان را میکشند. خوشبختانه یا متأسفانه این چالشها در سطح حکمرانی دارای کیفیتی پیچیده و سیالاند و همانند پایگاههای نظامی دشمن خارجی نیستند که بتوان در یک وضعیت استثنائیِ کوتاهمدت و با ادوات نظامی به «مقابله» با آنها رفت و با پرتاب موشکهایی به نابودیشان کشاند. اکنون و پس از پاسخ نظامی ایران به آمریکا، هرچه سریعتر باید فکر و طرحی متفاوت برای مسیر پیشروی کشور درانداخت، در دورانی که دولت-ملتها در کنار قدرت نظامی، «ضرورتاً» نیازمند تدبیرهایی عاقلانه برای سامانبخشی به وجوه مختلف و پیچیدهی حیات اجتماعی هستند.
استواری موشکهای نظامیِ هر ارتشی بر روی «زمین»، منوط به مهیا بودن و پذیرایی «سرمایه اجتماعی» در هر جامعهای است. باید تمام توانمان را به کار بندیم تا این سرمایه اجتماعی بیش از این در کشورمان به زوال نرود.
متون سیاستی منتشر شده در شبکه مطالعات سیاستگذاری عمومی (شمس)، بیانگر دیدگاه نویسندگان بوده و لزوما نظر این مرکز نیست.
شعارسال، با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از سایت مرکز بررسی های استراتژیک ریاست جمهوری، تاریخ انتشار: 17دی1398 ، کدخبر: 114986: www.css.ir