شعار سال: طی سالهای اخیر تب کنکور سراسری آنچنان داغ شده که حتی گستره مخاطبان و داوطلبان این آزمون تغییر کرده است. روزگاری تنها ۱۸ سالهها قصد ادامه تحصیل داشتند و اقدام به ثبتنام در کنکور میکردند، اما حالا سن خاصی نمیتوان برایش قائل شد.
فرقی نمیکند در چه سنی باشید؛ تنها شرایط مورد نیاز، یا وضع مالی خوب است یا خانواده دلسوز که اگر پولی هم در جیب نداشته باشند، برایتان از جان مایه بگذارند تا شما به مقصودتان برسید.
البته شاید این مقصود همان نباشد که میخواهید؛ موسسات و آموزشگاههایی هستند که تبلیغ آموزش و آمادگی برای کنکور میکنند و وعده آیندهای درخشان میفروشند. بعضی خانوادهها نیز سرخوش و مطمئن به این آینده، حتی یادشان میرود از فرزند خود بپرسند که چه رشته و حرفهای را دوست دارد!
حالا پس از هزینه برای خرید کلی کتاب، توقع والدین بر دوش بچههایی که تمام دوران تحصیلشان نگران بودند که مبادا شرمنده خانواده شوند، سنگینی میکند و تازه نزدیک کنکور یادشان میآید به جای رشته پزشکی و امثال آن، چقدر به رشته هنر یا... تمایل دارند.
یک آرزوی کودکانه و ۱۲ سال تاواناینها حرف هزاران دانشآموز مثل فاطمه است که در سن بچگی به اقتضای همان کودکی گفت «میخواهم دکتر شوم» و تا حالا که بیست و چند سن دارد، هنوز تاوان آرزوی لحظهایاش را میدهد. امسال برای چهارمین سال است که قصد دارد کنکور دهد، در حالی که رفقایش احتمالاً امسال مدرک لیسانس خود را در رشته مورد علاقهشان کسب میکنند.
وقتی از او میپرسی خودت چه رشتهای را دوست داشتی، با حفظ روحیه میگوید «من همچنان برای پزشکی میجنگم و از بچگی آرزوی همین را داشتم»، ولی تنها شاید او و خدایش میدانند که در این ۴ سال اخیر از زندگیاش چقدر بخاطر حرف اطرافیان سرخورده و حتی از این رشته زده شده است و تنها برای اثبات خودش و بخاطر هزینههای چند ده میلیونیاش مجبور است به این راه ادامه دهد تا شاید روزی همان شود که خانواده از او توقع دارند.
هرکسی را بهر کاری ساختند!اگر او و دیگر فاطمهها به جای گذاشتن پول و عمرشان در راهی که به آن تعلق ندارند، پا در راه مورد علاقه خود میگذاشتند شاید تا الان برای خود درآمد مستقل و کسبوکار منحصری به راه میانداختند. کسبوکاری که والدین نیز اگر آن را ببینند به فرزند خود افتخار میکنند و او را با رفتارها و توقعاتشان مجبور به تن دادن به یک آینده نامربوط نمیکردند.
از مادر فاطمه پرسیدم در طی این چند سال متوجه فشار و استرسی که به فاطمه وارد شده است، نشدید؟
او باز تاکید کرد «من و پدر فاطمه تنها میخواستیم او را با این مخارج و سهل کردن مسیر تحصیلی، به آرزوی کودکیاش برسانیم و اتفاقا متوجه استرس بیمرز او شدیم و در پی رفع آن، مدام به دخترمان میگفتیم که هر چه شد، شد! به خودت فشار نیاور».
از فاطمه پرسیدم «آیا این حرف والدینت آرامت میکرد» و او اظهار کرد که با وجود این حرفها نیز دلهره داشتم که اگر نتوانم و به نتیجه نرسم به خانواده چه بگویم و به آنهایی که به بهانه امتحان و کنکور در مهمانیهایشان شرکت نمیکردم و تا امروز هر بار که نتایج رتبههای کنکور آمد بلافاصله جویا میشدند، چه بگویم و این روان مرا بیشتر بهم میریخت.
بچهام باید دکتر مهندس شود!در خیابان انقلاب به دنبال کتابهای تستی بودم که با یک پدر کتاب فروش همکلام شدم. اتفاقاً ابوالفضل پسر ۱۰ سالهاش نیز آنجا حضور داشت؛ از او پرسیدم که دوست داری چه کاره شوی؟
احساس خجالت داشت و جواب درستی نداد، اما از نگاه ریزی که به پدرش کرد متوجه شدم نمیتواند به دلیل حضور پدرش حرفی بزند. از پدرش پرسیدم برای ابوالفضل چه آرزویی دارید؟
او پاسخ داد: قطعاً دلم میخواهد یه جایگاه خاصی برسد و دکتر و مهندس شود. هر پدری آرزوی خوشبختی فرزندش را دارد.
در فکر فرو رفتم که چرا والدین معنای خوشبختیشان با تعریف ما نوجوان و جوانان فرق میکند و همه چیز را در دکتر مهندسی میبینند!
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از باشگاه خبرنگاران جوان، تاریخ انتشار: 9 تیر 1399، کد خبر: 7405052،www.yjc.ir