شعارسال: رابطه «اخلاق» و «سیاست» را میتوان در دو دوره بررسی کرد؛
1. دورانی که اخلاق و سیاست درهم تنیده است 2. دورانی که این دو جدا از یکدیگر درنظر گرفته میشوند.
قبل از ماکیاولی که متعلق به قرن 15 میلادی است، اخلاق و سیاست درهم تنیده بودند و هر دو به وسیله فیلسوفان مورد فهم قرار گرفته و برای جامعه توضیح داده میشدند. در گذشته، اخلاق به نوعی «سیاست در حوزه فردی» بود؛ چرا که به تربیت کردن نفس، «اخلاق» گفته میشد. در مقابل، سیاست هم به نوعی «اجرای اخلاق در جامعه» تلقی میشد. بنابراین، امر اخلاقی درعین حال امر سیاسی و امر سیاسی هم همزمان امر اخلاقی، به حساب میآمد.
اما بتدریج که زندگی انسانها پیچیدهتر شد، نهادهای گسترده و متعدد به وجود آمد و دانشهای بشری خصوصاً دانشهای تجربی گسترش یافت؛ سیاست هم ذیل دانشهای تجربی قرار گرفت. در این مقطع تاریخی، بتدریج فیلسوفان سیاسی تلاش کردند در فهم جامعه به وفور از یافتههای تجربی استفاده نمایند. این امر از ماکیاولی به بعد بتدریج کلید خورد.
بنابراین، از ماکیاولی به بعد است که «اخلاق» به یک معنا متفاوت از «سیاست» فهم میشود و با بحثهای او است که بتدریج اخلاق متعلق به «حوزه فردی» و سیاست متعلق به «حوزه جمعی» دانسته میشود. از این رو، در درون نظام دانایی مدرن، بایستی سیاست را با یک منطق دیگری فهم کرد که از اخلاق مستقل شود. همانطور که اخلاق هم با منطق مستقلی از سیاست جدا میشود.
در معنای مدرن، «سیاست اخلاقی» غیر از «اخلاق سیاسی» است. «اخلاق» در این دو اصطلاح، تنها مشترک لفظی است و دو معنای متفاوت دارد. اخلاق در اصطلاح «اخلاق سیاسی» دیگر معنای گذشته خود را ندارد؛ یعنی دیگر به معنای تربیت نفس، باید و نبایدهایی که از عقل، فطرت، وجدان یا دین گرفته شده است، نیست و به تعبیری «اخلاق سیاسی» به منطق حاکم بر پدیدههای سیاسی اشاره دارد و مجموعهای از قواعد پسینی است که در عرصه تجربه سیاسی ساخته و پرداخته شده و امروزه، سیاست با آن ویژگیها شناخته میشود.
اما وقتی میگوییم «سیاست اخلاقی» اخلاق در همان معنای قدیم مدنظر است. «سیاست اخلاقی» به این معنا است که باید سیاست با منطق مستقلی که دارد با استفاده از اخلاق و قواعد حاکم بر حوزه اخلاق که یک دانش هنجاری است و متصدی بیان مجموعهای از بایدها و نبایدهای برآمده از دین، عقل، وجدان و... است، اصلاح شود و تحت کنترل اخلاقی درآید. به عبارت دیگر، باید و نبایدهای اخلاقی باید در حوزه سیاست مورد توجه قرار گیرد.
بنابراین، باید ببینیم که «اخلاق سیاسی» چه ویژگیهایی دارد و بر اساس آن ویژگیها توضیح دهیم که اخلاق در حوزه سیاست چه نقشی میتواند ایفا نماید؟
اخلاق چگونه «سیاسی» میشود؟
در توضیح ویژگیهای «اخلاق سیاسی» باید به این نکته برگردیم که در دنیای مدرن، سیاست چگونه شناخته میشود؟ بهطور اجمالی «سیاست» در معنای مدرن، پدیدهای است که در هسته مرکزی آن یک سازمانی بهنام «حکومت» یا «دولت» قرار میگیرد. حکومت، در معنای مدرن کلمه برخلاف گذشته، یک پدیده چند وجهی است؛ برخی بر این باورند که حکومت حداقل دو چهره متفاوت دارد.
در تعریف سیاست گفتهاند همچون پدیدهای است که برد و باخت دارد؛ چرا که حاکمان سیاسی کسانی هستند که بیشترین قدرت، ثروت و شوکت را به سمت خود جذب مینمایند. از این جهت، میتوان گفت که سیاست امری متعلق به حوزه خصوصی است و برآورنده منافع گروههای خاص است. در واقع، این همان چهره منفی سیاست است که با توجه به غلبه عملی این چهره، بسیاری از علمای سیاسی در تعریف سیاست بر همین چهره متمرکز میشوند.
اما چهره مثبت سیاست، مجموعهای از ضرورتها و نیازها است که بشر را به سمت تأسیس حکومت سوق داده است؛ آن ضرورتها و نیازها، مجموعهای از خدمات مادی و معنوی است که باید به نفع عموم صورت گیرد. بدون تأسیس حکومت جذب چنین منافعی ممکن نخواهد بود.
بنابراین، حکومت از منظر اخلاقی دارای دو چهره مثبت و منفی است. حکومت منطقاً هم میتواند به جامعه ضرر رساننده باشد و هم میتواند برای جامعه منفعت داشته باشد. در عین حال که این دو چهره در حکومت وجود دارد، با توجه به تجربه تاریخی، در عمل، همیشه چهره منفی حکومت، بر چهره مثبت آن غلبه داشته است. در چنین شرایطی است که بحث «سیاست اخلاقی» حتی در جوامع مدرن ضرورت جدی پیدا میکند. ما به «سیاست اخلاقی» نیاز داریم تا بتوانیم چهره منفی حکومت را کنترل کنیم.
سیاست چطور «اخلاقی» میشود؟
حال، این پرسش مطرح میشود که «سیاست اخلاقی» چگونه میتواند در جوامع مدرن تحقق داشته باشد؟ ما وقتی به منابع دینی و دانشهای مرتبط با سیاست مدرن، یعنی علومسیاسی، جامعهشناسیسیاسی و فلسفهسیاسی مراجعه میکنیم، درمییابیم که سالمسازی سیاست، نیازمند مجموعهای از خصوصیات است از جمله:
1. عدالت؛ اخلاقی بودن سیاست در گرو گسترش عدالت در جامعه است. باید بررسی کرد که عدالت در ضمن حکمرانی سیاست به معنای کامل کلمه و در همه حوزههای زندگی، برپا شده است یا خیر؟
2. حدود الهی در جوامع دینی؛ حکومت باید در خدمت تحقق حدود الهی باشد و مادامی که در این مسیر قرار گیرد، میتوان آن را «اخلاقی» قلمداد کرد. برعکس، اگر سیاست و حکومت، احکام و اهداف دینی را ابزاری برای گسترش قدرت قرار دهد حکومت دینی از ماهیت خود خارج میشود.
3. عقلانیت؛ سیاست اخلاقی سیاستی مبتنی بر عقلانیت است و مهمترین مؤلفه عقلانیت در جامعه این است که مدیریت آن جامعه چقدر مبتنی بر تخصصها، تقسیمکار و تفکیکامور است؟ و آیا نهادهای مختلف در امور یکدیگر دخالت میکنند؟
اینها مجموعهای از شاخصها است که اگر وجود داشته باشد، میتوانیم بگوییم که یک حکومت با وجود داشتن چهره خصوصی تحت کنترل «سیاست اخلاقی» است.
اخلاقی کردن سیاست، نیازمند «شفافیت» است. شاخصهایی که پیشتر ذکر شد، خود به خود محقق نمیشود و در یک فضای خاص دموکراتیک، این مؤلفهها به منصه ظهور میرسد. دموکراسی برآورنده شرایطی است که تحت تأثیر آن شرایط، تصمیمات سیاسی نه در پشت پرده بلکه در منظر عموم گرفته شود و مردم چشم سراسربین و ناظر همه جانبه بر سیاست باشند. در غیر این صورت، سیاست، اخلاقی نخواهد بود.
باید اعتراف کنیم که همچنان عیار دموکراسی ما ناقص است. حقوق سیاسی مردم مبهم است و بسیاری از ابزارهای نظارتی که بایستی در اختیار مردم باشد، هنوز وجود ندارد. همه اینها باعث شده ما امروز از «سیاست اخلاقی» فاصله بگیریم. این در حالی است که اگر صاحبان قدرت در جامعه بر اساس مفاد قانون اساسی عمل نمایند و تنها به بخشهای مشخصی از آن، که به نفع خودشان است جامهعمل نپوشانند و با اصلاحات مورد نیاز در قانون اساسی و قرار گرفتن رسانههای دیداری و شنیداری در اختیار جامعه مدنی و گروههای مختلف جامعه، شفافیت را تحقق بخشند، به تبع آن سیاستمان نیز اخلاقی خواهد شد.
سایت شعارسال، با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از روزنامه ایران، تاریخ انتشار: 27آذر1397 ، کدخبر: 493797 : www.iran-newspaper.com