شعار سال: اسکینر در ایران نیز متفکر و مورخی شناختهشده
است و بسیاری از آثار مهم او را مترجمان قابلاعتمادی به فارسی برگرداندهاند و از
این حیث میتوان گفت آثار او خوششانس بودهاند که به سرنوشت ترجمههای نامفهوم از
آثار متفکران بزرگ غربی در فارسی دچار نشدهاند. کتاب دوجلدی «بنیادهای اندیشه
سیاسی مدرن» را کاظم فیروزمند، «ماکیاولی» را عزتالله فولادوند، «بینشهای علم
سیاست» را فریبرز مجیدی و «آزادی مقدم بر لیبرالیسم» را فریدون مجلسی به فارسی
ترجمه و منتشر کردهاند. به تازگی خوانش اسکینر از هابز با عنوان «هابز و آزادی جمهوریخواهانه»
با ترجمه هرمز همایونپور به همت نشر فرهنگ جاوید به فارسی منتشر شده است. شرح و
تفسیرهای بسیاری از اندیشه هابز به فارسی در دسترس است، اما تا حدودی میتوان گفت
خوانش اسکینر در میان این آثار از این نظر متفاوت است که نظریه سیاسی هابز را صرفا
در حکم نظامی از ایدهها نمیبیند و به کشمکشهای ایدئولوژیکی زمانه هابز و مداخله
جدلی او در این دوران نیز توجه دارد. او به غیر از این کتاب دو کتاب دیگر هم
درباره هابز دارد. این کتاب برگرفته از درسگفتاری است که سال تحصیلی 2002-2003 در
دانشگاه آکسفورد تدریس شد. اسکینر در کتاب حاضر در سایه شرح و روایت متفاوتی که از
نظریه سیاسی هابز ارائه میدهد به طور مشخص متمرکز است بر دریافت هابز از آزادی و جدال
نظری او با نظریهپردازان آزادی جمهوریخواهانه.
در زمانه تامس هابز
اروپا پس از قرون وسطی و در دهههای منتهی به قرون شانزدهم و هفدهم
میلادی تحولات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی عظیمی را از سر گذراند. در این دوران شاهد
دو اتفاق تقریبا همزمان بودیم: کشاورزان و زمینداران بزرگ کمکم جای خود را به
طبقات بازرگان و صنعتگر شهرنشین میدادند و بر اثر همین تحولات حق الاهی پادشاهان
و پاپها نیز رفتهرفته اعتبار خود را از دست میداد و دیگر جاذبهای برای مردم
عادی نداشت. در همین دوران بود که هنری هشتم، پادشاه انگلستان از سال 1509 تا
1547، رابطه خود را با پاپ قطع کرد و عملا قدرت پاپ به پادشاه رسید، کلیسای
انگلستان تاسیس شد و وجه دینی تحولات این دوران شدت گرفت. در این دوران قدرت دو
گروه بهشدت تضعیف شد: حاکمیت پاپ بهخصوص در انگلستان و قدرت اشراف. همزمان با
تضعیف قدرت پاپ و اشراف، قدرت مطلق پادشاه نیز تهدید شد و تحتالشعاع قدرت در حال
ظهور و رو به رشد شهرنشینان قرار گرفت و شاه ناچار بود برای تأمین مخارج جنگهای
خود دستبهدامان اجازه «پارلمنت» (به معنای قوه قانونگذاری انگلستان که شامل دو
مجلس عوام و مجلس اعیان میشد) شود که روزبهروز مواضعی سرسختانهتر میگرفت، و
عاقبت هم کار به جنگ داخلی در انگلستان و خلع و اعدام چارلز اول کشید.
در بستر این تحولات، قرون شانزدهم و هفدهم جایگاه ویژهای در تاریخ
سیاست و فلسفه سیاسی دارند. متناسب با این تحولات و همزمان با تضعیف حق و قدرت پاپ
و پادشاه، نظریهپردازانی خاص این وضعیت به وجود آمدند که مشهورترین آنان نیکولو
ماکیاولی و پس از او تامس هابز بودند. ماکیاولی در دو کتاب «شهریار» و «گفتارها» و هابز در دو کتاب «لویاتان» و «بهیموت»
کمابیش زیر پای هرآنچه را از اعتبار حق فرمانروایان باقی مانده بود خالی کردند.
آنها سعی داشتند حق حاکمیت را از آسمان به زمین منتقل کنند، تلاشی که متفکران و فیلسوفان
بعدی ازجمله لاک، اسپینوزا و روسو پی گرفتند و مهمترین مبانی نظری فلسفه سیاسی
جدید را بنا گذاشتند، ازجمله مبانی نظری قرارداد اجتماعی و تفکیک قوا. پایههای
اندیشه سیاسی مدرن در چنین بستری ریخته شد و نقش تامس هابز در این تحول بسیار
برجسته است. کتاب اسکینر تلاشی است برای تبیین نوشتهها و دیدگاههای هابز در این
بستر. هدف اصلی اسکینر در رساله حاضر، سنجش و مقابله دو نظریه رقیب درباره ماهیت
و سرشت آزادی انسان است. او خاستگاه اولی را در دوران باستان میداند که در کانون
سنت جمهوریخواهی حیات اجتماعی روم قرار داشت. همین نظریه بعدها در جمهوریهای
شهری دوران رنسانس ایتالیا پایدار ماند. اسکینر معتقد است که مفسران معاصر بهخاطر
این خاستگاه مایل بودهاند با توجه به سرشت و خصلت این نظریه از آن بهعنوان جمهوریخواهی
نام ببرند. اسکینر این قرائت را «ناتاریخی»
(unhistorical) مینامد. در مقابل این جریان نظریه سیاسی هابز قرار
دارد. اسکینر به نظریه سیاسی هابز فقط در حکم نظامی کلی از ایدهها نمینگرد، و میکوشد
آن را بهعنوان دخالتی جدلی در کشمکشهای ایدئولوژیکی زمانه هابز نیز بررسی کند.
اسکینر بر این باور است که برای تفسیر و درک نوشتههای هابز باید قدرت
یک قاعده کلی و درواقع این اصل را تشخیص داد که کلمات حکم عمل و کردار را هم دارند؛
یعنی نیاز داریم خود را در موقعیتی قرار دهیم که دریابیم نوشتههای هابز احتمالا
چه نوع دخالتی داشتهاند. این تأکید اسکینر برمیگردد به تمایزی که او در اثر خود
درباره تاریخ اندیشه سیاسی بین کلمه و مفهوم میگذارد و به وجه ممیز تاریخنگاری
او با دیگر مورخان این حوزه بدل میشود؛ بنابراین او هدف خود را در این کتاب محدود
نمیکند به توصیف نظریه هابز؛ بلکه میکوشد فراتر رود و توصیفی ارائه کند از آنچه
هابز به قصد مطرحکردن استدلالهایش انجام میدهد. اسکینر میکوشد هابز را از
بلندای فلسفیای که برایش تراشیدهاند، پایین آورد تا اشارهها و کنایههای او را شرح
و نشان دهد که در پهنه مباحث سیاسی در کجا ایستاده است. در این راستا میکوشد شرح
و تأویلی از دیدگاههای متغیر او درباره آزادی ارائه کند و همچنین به جدلگراییهایی
بپردازد که معتقد است زیر سطح آرام و گولزننده استدلالهای هابز جوش میزند و
غلیان دارد.
داستان دشمنی با آزادی جمهوریخواهانه
اسکینر به جریان جنگ داخلی انگلستان میپردازد، همچنین به مجادلههایی
که بر سر فهم آزادی و بندگی در دهههای پیش از آغاز جنگ داخلی در سال 1642 درگرفت.
در جریان جنگ داخلی این مجادلهها از سوی هواداران حاکمیت پادشاه بهشدت نکوهش شد
و در این میان هیچکس بهتر از هابز به صورت نظاممند سخن نگفت. او هابز را باصلابتترین
دشمن نظریه آزادی جمهوریخواهانه میداند. هابز
در لویاتان برای اولینبار تحلیلی نو ارائه میدهد از آنچه معنای انسان آزاد است.
این تحلیل هابز مخالفتی آگاهانه بود با توصیفهای حقوقی و جمهوریخواهانه. درباره
دریافت هابز از آزادی مطالب بسیاری نوشته شده، اما اسکینر خوانش خود را از هابز به
دو دلیل متفاوت میداند از توصیف دیگران درباره نظریه سیاسی هابز: دلیل اول اینکه
اسکینر تأکید دارد عمده بررسیهای اخیر فقط به نوشتههای هابز پرداختهاند، بیآنکه
بپرسند چه عواملی هابز را به صورتبندی و تجدیدنظر در استدلالهای متمایزش
برانگیخت و در نتیجه سعی نکردهاند ماهیت و سرشت بحثها و مجادلههایی را که در آنها
شرکت داشته مشخص کنند. اسکینر برخلاف سایر شارحان هابز میکوشد نشان دهد تلاشهای
هابز و گلاویزشدن او با مقوله آزادی انسانی چگونه تحت تأثیر عمیق دعاوی عنوانشده
از سوی نویسندگان رادیکال و پارلمانخواه در جریان جنگ داخلی قرار داشته و هابز
چگونه به نام صلح نیاز فوری مقابله با آنها را احساس کرده است. دلیل دوم هم اینکه
غالب متون موجود بر یک پبشفرض واحد درباره آثار هابز متکیاند که به نظر اسکینر
بههیچوجه قابل دفاع نیست. در نظر اسکینر هابز چهار روایت متفاوت از فلسفه سیاسی
خود ارائه کرد: اصول قانون در سال 1640، شهروند در سال 1642، لویاتان به انگلیسی
در سال 1651 و لویاتان به لاتین در سال 1668. هر یک از این کتابها عنوان یکی از
فصول کتاب اسکینر است. او در «اصول قانون» توصیف و محدودشدن آزادی، در «شهروند» توصیف آزادی و در «لویاتان» بازتعریف آزادی را در
اندیشه سیاسی هابز تحلیل میکند. اگر توافقی فراگیر وجود دارد که باورهای پایهای
هابز ازجمله اعتقاداتش نسبت به آزادی تقریبا ثابت بوده و در سرتاسر آثارش عمدتا بیتغییر
بوده است و تفاوتهای میان آنها را «تقریبا همیشه میتوان بهعنوان تلاشی از جانب
هابز برای تبیین ایدههای اصلیاش به شمار آورد»، اسکینر کاملا با این دیدگاه غالب
مخالف است. او این داوری را برآمده از دیدگاههایی میداند که معتقدند هیچ تغییر و
تحول قابل ملاحظهای در آرای هابز رخ نداده است. اسکینر تأکید دارد تحلیل هابز از
آزادی در لویاتان نه معرف تجدیدنظر او بلکه نشانگر نوعی انکار یا حتی تکذیب
استدلالهای قبلی اوست و این تحول را منعکسکننده تغییری اساسی در ماهیت اندیشه
اخلاقی هابز میداند.
اسکینر معتقد است دیدگاه هابز از آزادی که در لویاتان مطرح میشود بسیار
ساده و از این قرار است: «آزادبودن بهسادگی یعنی نداشتن مانع و قید و بند برای
حرکت طبق تواناییهای طبیعی شخص. پس انسانها وقتی و فقط وقتی نوعی مانع بیرونی
آنان را از عملی که در توانایی آنهاست بازدارد فاقد آزادی حرکت و عمل هستند». در
نظر او، آزادی یا اختیار به گونهای که هابز مطرح میکند «دلالت دارد بر غیبت
مخالف و مخالف بیش از هر چیز دلالت دارد بر موانع بیرونی برای حرکت». اسکینر میگوید
هابز این خط استدلالی را به عنوان واکنشی آگاهانه در برابر نظریه آزادی جمهوریخواهانه
بسط داد.
اما برخلاف هابز، نظریهپردازان جمهوریخواه بر این باور بودند که
آزادی انسانی نهفقط با اعمال دخالتگرانه دیگران بلکه به نحوی بنیادیتر با حضور
و نفوذ قدرت خودخواسته از میان میرود. در نظر آنها صرف حضور روابط تسلط و وابستگی
در اجتماع مدنی کفایت میکند تا ما را از موقعیت انسان آزاد به وضعیت بردگی تنزل
دهد. در واقع آنها تأکید داشتند کافی نیست برخورداری از حقوق و آزادیهای عرفی خود
را واقعیتی محتوم بدانیم. پس طبق نظریه آزادی جمهوریخواهانه اگر بناست در قامت یک
انسان آزاد جلوه کنیم، باید از آن حقوق به ترتیبی خاص بهرهمند شویم. هرگز نباید
این حقوق را ناشی از محبت و الطاف دیگران دانست، بلکه همواره باید آن را مستقل از
قدرت خودخواسته هر فرد دیگری تلقی کرد که به اختیار خود نمیتواند از ما سلب کند.
طبق روایت اسکینر روش کلی هابز در پرداختن به نویسندگان مردمسالار و سایر نظریهپردازان
آزادی جمهوریخواهانه این بود که صغری و کبری آنها را میپذیرفت و بعد نشان میداد
که از آن مقدمات نتیجهای به کل متفاوت میتوان گرفت.
هابز برخلاف نظریهپردازان جمهوریخواه معتقد بود آزادی نه بر اثر
وضعیت تسلط و وابستگی بلکه فقط به سبب اعمال آشکار دخالتگرانه سلب میشود. برای هابز
فقط کافی است که از حقوق و آزادیهای عرفی خود به عنوان واقعیتی محتوم برخوردار
باشیم تا در قامت انسان آزاد پذیرفته شویم و صرف وجود داشتن قدرت خودخواسته در
داخل یک اجتماع مدنی ارتباطی به سلب آزادی ما ندارد. البته بسیاری بر این باورند
که نظریه سیاسی هابز و تلاش دورانساز او برای بیاعتبارکردن نظریه آزادی
جمهورخواهانه را باید در بستر تجربه شخصی و سیاسی او در زمانهای دید که چندان به
نفع او نبود: او «لوياتان» را وقتي نوشت (١٦٥١) که از ترس به پاريس گريخته بود.
پيش از فرار، نظريهاش در حمايت از پادشاه تلقي شده بود و پارلمان نيز قصد
درافتادن با اقتدار شاه را داشت. نسخهاي از اين کتاب را به چارلز دوم تقديم کرد
که او نيز به پاريس گريخته بود و اتفاقا نزد هابز رياضيات ميخواند. وقتي محافل
سلطنتطلب انگليسي در پاريس نارضايتي خود را از «لوياتان» ابراز کردند و کاتوليکهاي
فرانسوي نيز از حمله آشکار هابز به دستگاه پاپ برآشفته بودند، اينبار از پاريس به
لندن گريخت و در مقابل «شوراي دولت» اعلام تسليم و وفاداري کرد. به وضوح میتوان اثرات دو قدرت در حال زوال آن دوران
را در متن زندگی هابز دید، یعنی قدرت پاپ و پادشاه. سرانجام در سال ١٦٦٠ جنگ داخلي
تمام شده و چارلز دوم به قدرت بازگشته بود. با احياي سلطنت، هابز به عنوان روشنفکر
نزد پادشاه ماند. هابز که در تمام عمر خود بر نظريهاش پافشاري داشت، معتقد بود
مردم درس عبرت نگرفتهاند و طولي نخواهد کشيد که وقايع گذشته را فراموش کنند. به
همين خاطر «بهيموت» را نوشت (١٦٦٨) تا استدلال لوياتان را تأييد کند ولي اینبار
چارلز دوم اين اثر را تحريککننده تشخيص داد و مانع از انتشار آن شد و این کتاب
نیز سرنوشت شبیه به کتاب قبلی پیدا کرد. به همین جهت نظريه سیاسی هابز را میتوان
واکنشي دانست به طبع خودش، وقايع زمانهاش و براي سرپوشگذاشتن بر جنگ داخلي ميان
پارلمان و طرفداران سلطنت. معالوصف، اینچنین هم نبود که
تلاش هابز در دشمنی با نظریه آزادی جمهوریخواهانه بیدردسر باشد. نظریه هابز در
ابتدا با تمسخر و تحقیر طرفداران نظریه آزادی جمهوریخواهانه مواجه و مردود شمرده
شد. ولی اگر از برخورد اولیه با نظریه هابز دور شویم و به دنیای معاصر برسیم، میبینیم
که وضعیت تغییر کرده است.
در نظر اسکینر این حرف درست است که میگویند بارزترین داعیه هابز (یعنی
آزادی فقط با موانعی که عمل و حرکت را ناممکن کند سلب میشود) بیش از اندازه
محدودکننده قلمداد شده. چون «امروزه دیدگاه معمولتر این است که تحمیل به اراده و
نیز موانع بدنی را باید محدودکننده آزادی ما برشمرد.»
اسکینر گوشزد میکند که اگر به مبانی هابز دقت کنیم، اینکه آزادی یعنی
نبود دخالت، درمییابیم که این موضوع اکنون عمیقا اعتقادی راسخ به حساب میآید. بررسی آرای نظریهپردازان جمهوریخواه نشان میدهد که
این سنت فکری به طیف وضعیتهایی که میتوانند آزادی عمل را محدود کنند بیاعتنا
بوده است. البته او اذعان دارد که ملاحظه
اصلی آنها به آزادی عمل و حرکت ارتباطی ندارد، بلکه به تضاد موجود بین استقلال یا
انسان آزاد و حالت وابستگی ارتباط دارد که ما را تبدیل به برده میکند. ولی اسکینر
در ادامه تحلیل خود نشان میدهد که نظریهپردازان جمهوریخواه درعینحال توجه
زیادی هم به آن چیزی دارند که برای بردهها وقتی شروع به تأمل درباره وضعیت بردگیشان
کنند اتفاق میافتد، یعنی وقتی که ادعایی مضاعف درباره محدودیتهای سلبکننده
آزادی دارند. در نظر او نهایت بصیرت آنها این است که بردگی خالق نوکرصفتی است. به
این معنا که وقتی شما با تکیه بر مرحمت و الطاف فردی دیگر زندگی میکنید، همواره
انگیزهای نیرومند خواهید داشت که خوشخدمتی کنید. اگر
انتخابهای زیادی وجود دارد که از آنها پرهیز کنید، انتخابهای بسیاری هم هست که
انجام دهید و اثر نهایی این خواهد بود که محدودیتهایی گسترده بر آزادی عمل شما تحمیل
میشود.
طبــق تحلـــیل اسکـــینر، نظــریهپردازان جمهوریخواه از این هم
فراتر میروند و محدودیتهای متعددی برای آزادی عمل ما قائلاند که نه از موانع فیزیکی
ما ناشی شده و نه از تحمیل اراده دیگری و نه حتی از خطر و تهدید بر اثر اجبار و
تحمیل. ولی هابز سخنگفتن از این محدودیتها را سخنانی پوچ و ناقابل میدانست. به
روایت اسکینر، «جان کلام دیدگاه هابز در لویاتان این است که اگر میخواهیم این
ادعا را که آزادیمان سلب شده توضیح دهیم، باید بتوانیم به بعضی موانع قابل تشخیص
اشاره کنیم که به سبب آنها عملکردن به برخی حرکاتی که در توانایی ماست ناممکن
شده است». اسکینر سخنگفتن از این الزام را به منزله تشخیص نوک تیز حمله هابز به
نظریه آزادی جمهوریخواهانه میداند. او معتقد است با توجه به نفود تاریخی بادوام
نظریه سیاسی هابز در فلسفه و واقعیت سیاسی موجود نمیتوان تصدیق نکرد که هابز نبرد
را از جمهوریخواهان برده است، ولی همچنان باب این پرسش باز است که آیا اصل استدلال
را هم برده یا نه.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 14 اسفند 97، شماره: 3382