پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۱۵۹۰۵۲
تاریخ انتشار : ۰۶ مهر ۱۳۹۷ - ۱۰:۵۶
پاریس مرکز ثقل بحث‌های موافقان و مخالفان «سوسیالیسم واقعا موجود» بعد از جنگ جهانی دوم بود، ‌کشوری که هم مقر ناتو بود و هم قدرتمندترین حزب کمونیست را در اروپای غربی در خود جای داده بود. «افیون روشنفکران» اثر رمون آرون در این فضای جدلی، کمی پس از مرگ استالین و مهم‌تر از آن در بحبوحه جنگ سرد در سال 1955 نوشته شد. عنوان کتاب کنایه‌ای به جمله معروف مارکس در مورد نقش مذهب بود.
شعار سال: از نظر آرون، ایدئولوژی «مارکسیسم» همان نقش مذهب را برای روشنفکران فرانسوی ایفا می‌کرد. اهمیت کتاب در میزان تأثیرگذاری آن در فرانسه و فراسوی مرزهای آن است: این کتاب با تأمل بر اقرارنامه‌هایی که در جریان بازجویی‌های اولیه درباره اردوگاه‌های کار اجباری در شوروی انتشار یافته بودند و با بهره‌گیری از جو مساعدی که انقلاب مجارستان در اکتبر 1956 پدید آورده بود، به شکل‌گیری نخستین موج رویگردانی روشنفکران فرانسه از کمونیسم در سال‌های پایانی دهه 1950 کمک کرد. کتاب به اکثر زبان‌ها ترجمه شده و بازتابی جهانی یافته است و حتی در بلوک شرق نیز که نسخه‌های دست‌نوشته آن دست‌به‌دست می‌‌شد، مؤثر افتاد. این کتاب به‌تازگی با ترجمه پیروز ایزدی به فارسی منتشر شده است. پیروز ایزدی پیش‌ از این نیز کتاب «جامعه‌شناسی تمدن مدرن» را ترجمه کرده بود که خطابه آرون در اول دسامبر 1970 در کلژ دو ‌فرانس است و به مکاتب و اندیشمندان مختلف حوزه جامعه‌شناسی می‌پردازد.

آرون، جامعه‌شناس، فیلسوف، مورخ و مفسر سیاسی فرانسوی تا سال ۱۹۳۹ استاد فلسفه در دانشگاه تولوز بود. در جنگ جهانی دوم به ارتش آزادی‌بخش فرانسه در لندن پیوست و از ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۵ سردبیر روزنامه فرانسه آزاد بود. پس از بازگشت به فرانسه به تدریس در مدرسه ملی مدیریت، دانشگاه سوربن (۱۹۵۵-۱۹۶۸)و کلژ دو فرانس (۱۹۷۰) پرداخت. آرون جدی‌ترین منتقد شوروی از موضعی دست‌راستی بود، هرچند خود را هم چپ و هم راست می‌دانست: «من شخصا با توجه به اینکه کینزی هستم و درعین‌حال برای لیبرالیسم نگرانم، ناسیونالیسم تونسی و مراکشی را به رسمیت می‌شناسم و معتقدم دوام اتحاد آتلانتیک بهترین ضامن صلح است. لذا من به اقتضای اینکه موضوع اقتصاد سیاسی در میان باشد یا آفریقای شمالی یا روابط شرق و غرب، در جناح چپ و راست قرار می‌گیرم». (ص 29)
البته چپ‌گرایان نیز در نقد استالینیسم پیشرو بودند. هم‌زمان با مرگ استالین در سال 1953 خروشچف با دسترسی به برخی اسناد مهم دست به افشاگری علیه استالین زد. حزب کمونیست فرانسه - از جمله احزاب مهم و تأثیرگذار جهان در دهه‌های 1950 و 1960 - افشاگری‌ها را نادیده گرفت و به سیاست‌های خود ادامه ‌داد. سیاست‌های انکار از سوی حزب را برخی از رهبران و اعضای حزب کمونیست فرانسه تاب نیاوردند و به‌شدت نقد کردند. اولین انتقادات به جریان مسلط استالینیسم از داخل اردوگاه چپ، از دل حزب کمونیست فرانسه، مطرح شد. انتقادات تا حدی بالا گرفت که تعداد قابل توجهی از اعضا حزب را ترک کردند. این اتفاق هزینه بسیاری روی دست حزب کمونیست فرانسه گذاشت. آنها که دو سال قبل از انتخابات 1958 با 26 درصد آرا بیش از 50 کرسی در پارلمان داشتند، در این انتخابات کرسی‌هایشان به 10 کرسی کاهش یافت که در تاریخ حزب کمونیست فرانسه بی‌سابقه بود. بحرانی که از دل نقد استالینیسم در اردوگاه چپ فرانسه و حزب کمونیست برخاست در سال‌های آغازین دهه 1960 به گسترش مائویسم میان دانشجویان و روشنفکران خاصه در اروپای غربی گره خورد. این امر به بحران سال‌های قبل دامن زد و تعدادی دیگر از حزب جدا شدند. اگرچه علل اقبال به آرای مائو در اروپای غربی را باید از زوایای متعددی بررسی کرد، لیکن بسیاری از مورخان تاریخ چپ این جنبش را در ادامه نقد به جریان استالینیسم و همراهی حزب با آن می‌دانستند. مائو در همان دوران و در پرتو «انقلاب فرهنگی» سیاست‌های حزب کمونیست شوروی را تجدیدنظرطلبانه خطاب کرده بود. دیری نپایید که در سال 1963 مائوئیست‌های فرانسه انجمن دوستی فرانسه-چین را تشکیل دادند و یک سال بعد «فدراسیون محافل مارکسیست- لنینیست فرانسه» را که واکنشی به جریان مسلط استالینیسم در دهه‌های 1950 و 1960 بودند.

رئوس کتاب
«افیون روشنفکران» به‌لحاظ فکری تبیین‌گر نظریه «نظاره‌گر متعهد» است که آرون تا پایان عمر در 1983 به آن ایمان داشت و حلقه اتصال پژوهش‌های فلسفی -رساله دکترای او با عنوان «درآمدی به فلسفه تاریخ»- و تحلیل انتقادی رویدادهایی بود که در قالب سرمقاله‌های فیگارو و آثاری مانند «شکاف بزرگ» (1948) یا «جنگ‌های زنجیره‌ای» (1951) انتشار یافته بودند. آرون با کتاب «افیون روشنفکران» شیوه مواجهه و روش کار خود را در نقد مارکسیسم مشخص کرد. او در پیش‌گفتار، مخاطب کتاب را نه کمونیست‌ها بلکه کسانی می‌داند که گرچه عضو حزب کمونیست نیستند اما از بلوک شوروی هواداری می‌کنند: «من که در پی تبیین نگرش روشنفکران بودم... ابتدا به واژه‌های مقدسی مانند چپ، انقلاب و پرولتاریا تاختم. نقد این اسطوره‌ها مرا به تفکر درباره تاریخ سوق داد، سپس به کنکاش درخصوص طبقه‌ای از اجتماع پرداختم که جامعه‌شناسان چنان که باید و شاید به آن توجه نکرده‌اند: «جامعه روشنفکران»». او در مطالعه باورهای روشنفکران و معرفی آنان قصد داشت بر این امر تأکید کند که آموزه‌ها و مفاهیم تنها دستمایه‌ای برای یک قشر اجتماعی خاص نیستند، بلکه این باورها تأثیری عمده بر سرنوشت ملت‌ها دارند. تنها نیروهای مادی چرخ تاریخ بشر را به حرکت در نمی‌آورند، بلکه در این میان رویارویی اغلب سخت اندیشه و باورهاست که نقش مهم‌تری ایفا می‌کند: «دوگل در نوشته‌های بین دو جنگ جهانی خود همواره این نکته را در گوشه ذهنش داشت که در پیروزی‌های اسکندر نقش ارسطو انکارناپذیر بوده است». از این منظر کتاب به نقد «ایدئولوژی» و جایگاه «جامعه روشنفکران» در فرانسه و جهان آن روز می‌پردازد.
محور اصلی کتاب نقد گرایش گسترده روشنفکران به مارکسیسم در فرانسه است. آرون منتقد مارکسیسم بود و آن را عقب‌گردی از پیشرفت‌های اولیه تمدن مثل حق پرسشگری آزاد، آزادی بحث و نظر، آزادی نقد و رأی‌دادن می‌دانست. مخاطب اصلی نقدهای آرون در کتاب ژان پل سارتر و گرایش عامی است که الگوهای مارکسیستی را با اگزیستانسیالیسم در هم می‌آمیزد. دغدغه اصلی آرون بی‌اعتنایی تفکر فرانسوی هم‌عصر خود به سایر فرهنگ‌ها، از جمله فرهنگ انگلیسی-آمریکایی بود. در ضمن ستایش آرون از آنچه فضیلت لیبرال‌دموکراسی می‌نامد، همراه بود با نوعی مخالفت با آمریکاستیزی رایج آن دوره که مشخصه چپ‌گرایی فرانسوی بعد از جنگ جهانی دوم بود. همین قضیه موجب شد آرون ارتباط‌های زیادی با ایالات‌متحده پیدا کند. امروز «افیون روشنفکران» در کنار «خیانت روشنفکران» ژولین بندا (1927) و «مجمع‌الجزایر گولاگ» الکساندر سولژنیستین (1973) از کتاب‌های جریان‌ساز در نقد مارکسیسم روسی محسوب می‌شوند. بخش عمده کتاب جدل با سردبیران مجله «له‌تان مدرن»و «اسپریت» است به دلیل بدجلوه‌دادن اوضاع جهان در آن زمان، و در فصول نظری‌تر کتاب بحث‌های مفصلی درباره موضوع آموزه هگل و مارکس به چشم می‌خورد که نیازمند دقت نظر بیشتر خوانندگان است. در نهایت با آرون در مقام تحلیلگری سیاسی روبه‌روییم که در فیگارو، روزنامه سرشناس مرتجعان و محافظه‌کاران پاریس، ستون هفتگی دارد. نمی‌توان گفت عناصر محتوایی گوناگون کتاب خوب با هم ترکیب شده‌اند. حرکت از فلسفه به روزنامه‌نگاری و بالعکس بارها و بارها به‌طور ناگهانی اتفاق می‌افتد و در برخی جاها مشخص نیست استدلالی که ارائه می‌کند علیه هگل است یا سیمون دوبووار. در ضمن باید گفت آرون حیطه جدل خود را آن‌قدر وسیع می‌گیرد که استدلالش گاه اندکی سهل‌انگارانه به نظر می‌رسد. مثلا در بخش اسطوره پرولتاریا می‌خوانیم: «به نظر می‌رسد اگزیستانسیالیست‌ها و مسیحیان چپ با این سخن آقای فرانسیس ژانسون هم‌دلند که رسالت پرولتاریا در محدوده تاریخ قرار ندارد، بلکه دگرگون‌ساختن تاریخ است. آقای کلود لوفور نیز قاطعانه می‌گوید: «مبارزه سیاسی کارگران به دلیل آنکه هدفی اساسی را نشانه رفته است -یعنی الغای استثمار- حتی اگر موفق نشود، نمی‌توان گفت کاملا شکست خورده است». در نبود تعریفی دقیق از استثمار، از چه مقطعی نابرابری درآمدها یا در چه حالتی قرارداد کار بین کارفرما و یک مزدبگیر استثمار محسوب می‌شود؟» (ص 137) اینجا این سؤال پیش می‌آید که چگونه آرون که خود را متأثر از تفکر مارکس می‌داند با تعریف استثمار و نقش محوری آن در دستگاه فکری مارکس آشنا نیست؟
کتاب می‌کوشد به چند پرسش مشخص اقتصادی پاسخ گوید: چرا مارکسیسم در فرانسه، یعنی کشوری که سیر تحولات اقتصادی در آن پیش‌بینی‌های مارکسیستی را باطل کرد، بدین پایه رواج یافته است؟ چرا با وجود اینکه طبقه کارگر فرانسه کم‌شمار است، ایدئولوژی‌های پرولتاریا و حزب کمونیست این کشور مقبولیت شایانی یافته‌اند؟ چه شرایطی در کشورهای مختلف تعیین‌کننده نحوه سخن‌گفتن، تفکر و عمل روشنفکران است؟ بخش عمده‌ای از کتاب درباره سرنوشت صنعتی‌شدن و عملی‌بودن شیوه‌های گوناگون صنعتی‌سازی جوامع سرمایه‌داری و سوسیالیست است. آرون از نخستین کسانی بود که معتقد بود مدل برنامه‌ریزی متمرکز شوروی با اینکه صنعتی‌سازی اجبارآمیز را تسهیل می‌کند برای اداره جامعه صنعتی که هرروز پیچیده‌تر می‌شود مناسب نیست. او در برابر منتقدان چپ‌گرای سرمایه‌داری، بهترین شیوه را درهم‌آمیختن رشد اقتصادی با رفاه و توزیع اقتصادی می‌دانست. او ضمن اذعان به واقعیت ستیز طبقاتی به‌هیچ‌وجه اعتقاد نداشت که پرولتاریا از همگونی و انگیزه کافی برای شورش بر ضد نابرابری‌های جامعه سرمایه‌داری برخوردار است. از نظر او اگر جوامع سرمایه‌داری می‌توانستند انگیزه سودجویی را با میزانی از رفاه و بازتوزیع درآمیزند هیچ دلیلی وجود نداشت که ستیز میان کارگران و سرمایه‌داران ادامه یابد.
نقد ایدئولوژی
آرون معتقد بود شکلی از بی‌صداقتی و ریاکاری روشنفکرانه در فرانسه آن زمان وجود دارد که بنا به آن روشنفکران مخالف برخی شکل‌های حکومت یا جامعه‌اند (مثلا مخالف دموکراسی سرمایه‌دارانه) ولی جنایت‌های جوامعی را که از ایدئولوژی مدنظر آنها پیروی می‌کنند، از یاد می‌برند. او به‌شدت منتقد چیزی بود که جزم‌اندیشی و تعصب روشنفکری می‌خواند. از نظر او جزم‌اندیشی به یک چارچوب نظری ثابت بدون توجه به شواهد تجربی نقیض آن می‌چسبد. در این فرایند نوعی «دین سکولار» یا نظام باور شکل می‌گیرد. او می‌نویسد: «استبداد بارها به نام آزادی تأسیس شده و تجربه به ما ثابت کرده است که احزاب را باید از روی اعمالشان و نه مناجاتشان قضاوت کرد». آرون به سه «اسطوره» تفکر رادیکال اشاره می‌کند: چپ، انقلاب و پرولتاریا. به گفته او، این ایده‌ها بیش از آنکه روشنگر باشند، ایدئولوژیکی و رمزآلودند. پس نقش روشنفکر امیدبستن به ایده رستگاری جهانی نیست، بلکه نوعی واقع‌گرایی سیاسی همراه با فراست اخلاقی است. بنابراین همان‌طور که تاریخ روشنفکری اروپا نشان می‌دهد روشنفکران فقط با نگرشی مسئولانه به مقوله قدرت قادرند فراسوی آن گام نهند. به عبارتی می‌توان گفت که تعلق خاطر روشنفکران به سیاست باید قبل از هرچیز بر مبنای مسئولیتی اخلاقی باشد و نه جذابیتی ایدئولوژیک. به باور او، روشنفکران باید از تعصبات ایدئولوژیک دوری کنند: «شاید ایدئولوژی با خود احساس موهوم همدلی با مردم را به ارمغان آورد و کنش ما را تابع یک ایده یا یک اراده قرار دهد: احساس تعلق به گروه برگزیده، امنیت ناشی از نظام بسته‌ای که در آن کل تاریخ و نیز فرد جایگاه و معنای خود را می‌یابند، بالیدن به اینکه با کنش در زمان حال، گذشته را می‌توان به آینده متصل کرد. همه اینها الهام‌بخش و نگه‌دارنده مومن راستین است، انسانی که در نتیجه حکمت مدرسی از میدان به در نمی‌رود، از چرخش در خط و خطوط حزبی سرخورده نمی‌شود، کاملا برای ایمان خود زندگی می‌کند و بشریت را تنها محدود به همنوعان حزبی خود می‌داند». (‌ص 409)
مناقشات تندی که کتاب «افیون روشنفکران» برانگیخت از گروه هدف آن جدایی‌ناپذیر بود. کتاب در پی کشف تناقضاتی بود که باعث شده بود اکثریت قریب به اتفاق روشنفکرانی که به زعم نویسنده از روش‌های علمی بریده بودند، به لحاظ سیاسی از کمونیسم شوروی در برابر دموکراسی‌های لیبرال حمایت کنند. برای تبیین این امر خلاف قاعده، آرون با الهام از بینش ماکس وبر و با تکیه بر روش انتقادی‌ای که به تفصیل در رساله‌اش با موضوع فلسفه تاریخ به آن پرداخته بود، از دیدگاه‌های گوناگون به این مسئله می‌پردازد. بخش‌های کتاب به‌ترتیب درباره تاریخ نمایندگان سیاسی چپ فرانسه، نقد فلسفی مارکسیسم و جامعه‌شناسی روشنفکران است. آرون در یک مقام یک یهودی فرانسوی، که درست پیش از به‌قدرت‌رسیدن هیتلر در دهه 1930 مدتی در آلمان به سر برده بود، از خود واکنشی در برابر سربرآوردن فاشیسم در اروپا و استالینیسم در اتحاد شوروی نشان داد که وی را از بیشتر روشنفکران فرانسوی در دوره پس از جنگ جهانی دوم متمایز کرد. با اینکه آموخته‌های فلسفی‌اش در زمینه نظریه‌های انتزاعی تاریخ مطرح در آثار مارکس و هگل بود ولی بیزاری او از تمامی شکل‌های اندیشه آرمانی و تمامیت‌خواهی به نوشته‌هایش رنگ‌وبوی بدبینی نقادانه داد و مانع از آن شد که بپذیرد سیاست هرگز بتواند صحنه مناسبی برای ترویج اجبارآمیز روایت‌های خاصی از زندگی خوب به زیان روایت‌های دیگر باشد. تجربه به جای آرمان‌گرایی و ماتریالیسم تاریخی مارکس که الهام‌بخش سایر روشنفکران اروپایی سرخورده از نظریه‌های تکاملی تاریخ بود در آرون نوعی پایبندی به لیبرالیسم و دلباختگی به آثار ماکس وبر ایجاد کرد. اذعان به وجود ارزش‌های سیاسی متفاوت و غالبا ناسازگار و بنابراین اعتراف به وجود و رقابت تفسیرها و ایدئولوژی‌های واگرا که برخی از این ارزش‌ها را برتر از دیگران می‌دانند آرون را به اتخاذ رویکردی خاص در قبال نظریه و عمل سیاست واداشت. تفسیرهای متفاوت را می‌شد برحسب همسازی درونی آنها و نیز سازگاربودن‌شان با ساختارهای اجتماعی و سیاسی موجود، نقادانه تحلیل کرد ولی توسل به عقل برای پشت‌سرگذاشتن چنین رقابت‌هایی، از نظر او اشتباه بود.

حمله جهانی به چپ‌گرایی
حمله آرون به روشنفکری فرانسه در بحبوحه جنگ سرد با تلاش‌های ایالات متحد برای مقابله با چپ‌گرایی همراه بود. نمی‌توان از نقش سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) در مبارزه با سیطره ژان پل سارتر بر فضای روشنفکری فرانسه گذشت. سازمان سیا به دقت سارتر را زیر نظر داشت و اقدامات او را معضلی جدی تلقی می‌کرد، به‌خصوص نفوذ رسانه‌ای او در مقام یک منتقد مارکسیست صریح‌اللهجه و نقش برجسته‌اش - به‌عنوان مؤسس روزنامه «لیبراسیون» - در برملاکردن هویت واقعی مأمور سیا در پاریس و چندین‌وچند عملیات مخفی. در یکی از اسناد تحقیقی سیا به سال 1985 که اخیرا بنا به قانون آزادی اطلاعات از رده‌بندی محرمانه خارج و با اندکی جرح‌وتعدیل منتشر شده، این سازمان فاش می‌کند که جاسوس‌هایش مدت‌ها نظریه پیچیده فرانسوی می‌خواندند که در سطح بین‌المللی پیشگام بود. عنوان گزارشی که اخیرا از رده محرمانه خارج شده و به سال 1985 برمی‌گردد از این قرار است: «فرانسه: روگردانی روشنفکران چپ این گزارش به جریان روشنفکری فرانسه و نقش بنیادین آن در شکل‌دهی به گرایش‌هایی می‌پردازد که خط‌مشی‌های سیاسی به بار می‌آورند البته بی‌شک هدف تغییر جهت آن است. گزارش با ذکر این نکته که در تاریخ روشنفکری فرانسه تاکنون یک‌جور توازن ایدئولوژیکی نسبی بین چپ و راست برقرار بوده، به تأکید عنوان می‌کند در دوره بعد از جنگ دوم، به جهت نقش محوری کمونیست‌ها در مقاومت علیه فاشیسم و پیروزی نهایی آنها در جنگ، چپ‌گرایی یکه‌تاز میدان بوده است. گرچه اردوگاه راست‌ به‌خاطر دست‌داشتن در اردوگاه‌های مرگ رژیم نازی و نیز دستور کار بیگانه‌هراس، برابری‌ستیز و فاشیستی آن (اینها توصیفات خود گزارش سیا است) در میان توده‌ها از اعتبار افتاده بود، مأموران مخفی سیا که پیش‌نویس این تحقیق را آماده کرده‌اند با شادی مشهودی خبر از بازگشت اجمالی راست‌گرایی از حدود اوایل دهه 1970 می‌دهند. («سازمان سیا فرنچ‌تئوری می‌خواند»، روزنامه «شرق»، شماره 2869)
درواقع این گزارش حرکت دوطرفه‌ای را تحسین می‌کند که کمک کرده تمرکز انتقادی روشنفکران از ایالات متحده برداشته و به اتحاد جماهیر شوروی معطوف شود. از یک طرف، در میان روشنفکران چپ به‌تدریج نوعی نارضایتی از استالینیسم و مارکسیسم به وجود آمد و روشنفکران رادیکال گام‌به‌گام از مباحث حوزه عمومی عقب نشستند و به‌لحاظ نظری از سوسیالیسم و حزب سوسیالیست روی گرداندند. از طرف دیگر، در اردوگاه راست‌گرایان فرصت‌طلبان ایدئولوژیکی که به نام «فیلسوفان جدید» می‌شناسیم و روشنفکران راست‌گرای جدید در رسانه‌ها کارزار لجن‌پراکنی معتنابهی بر ضد مارکسیسم به راه انداختند. (همان)
آرون و نولیبرالیسم
اگر «افیون روشنفکران» آن چیزی نیست که می‌کوشد باشد، اهمیت آن دلیل دیگری دارد. این کتاب جدی‌ترین تلاش جدلی موجودیت مهمی است به نام نولیبرالیسم پساکینزی فرانسوی که پی‌یر مندس، سیاستمدار فرانسوی در دهه 1950، چهره شناخته‌شده آن است. آرون هم مثل خود مندس یک میانه‌روی آماده نبرد بود، هر دو یهودی‌اند و همین نکته علت انزوای نسبی‌شان را در کشوری که دو گروه مسلط آن سنت‌گرایان کاتولیک و رادیکال‌های دین‌ستیزند توضیح می‌دهد. آرون بدون شرمندگی ستایشگر تجربه‌گرایی، لیبرالیسم و سرمایه‌داری انگلیسی- آمریکایی است. (سرمایه‌داری برای اکثر فرانسوی‌ها، چه چپ و چه راست، واژه کثیفی است). او نماینده چیزی است که یک‌بار نویسنده نامه‌ای به «اکونومیست» آن را «میانه‌رو افراطی» نامیده است. یکی از محورهای اصلی مخالفت رمون آرون با روشنفکران چپ (او کمتر چیزی درباره سوسیالیست‌های میانه‌رو می‌گوید) سرزنش آنهاست مبنی‌بر اینکه نتوانستند دریابند فرانسه یک کشور اساسا مدرن است، و مسائل آن با جوامع عقب‌افتاده‌ای که در آنها لنینیسم- استالینیسم موقتا پیروز شده کاملا فرق دارد. گرچه برای منتقدی در حد و اندازه آرون کاری ندارد که از مخالفان خود با این استدلال امتیاز بگیرد که فهم‌شان از جهان مدرن به کوته‌نظری فکری‌شان محدود است، همچنان این سؤال باقی می‌ماند که آیا او بی‌خود و بی‌جهت کار را برای خود دشوار نکرده، چون همزمان در سه یا چهار سطح بحث خود را پیش می‌برد. هیچ‌کس نمی‌تواند در همه موضوعاتی که آرون درباره‌شان بحث می‌کند تخصص داشته باشد، از اگزیستانسیالیسم گرفته تا سناتور مک‌کارتی. در ضمن اصلا و ابدا، آن‌طور که او می‌گوید، واضح نیست که همه آدم‌های معقول باید مثل او به نولیبرالیسم علاقه وافر داشته باشند. به‌هر‌حال آرون آنقدر عمر نکرد که جهان تک‌قطبی، مرگ «ایدئولوژی»، «پایان تاریخ» و فاجعه‌ای را که از دل نولیبرالیسم برآمد به چشم ببیند: جهانی تاریک غرق در فقر، جنگ و تروریسم.

شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 3 مهر 97، شماره: 3251

اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین