شعار سال: وی در دانشگاه
وین ریاضیات، روانشناسی، فیزیک و فلسفه آموخت و پایاننامه دکتری خود را با
عنوان «درباره مسئله روش در روانشناسی تفکر» ارائه
کرد. پوپر در ضمن تحصیل، کار هم میکرد. او زمانی شاگرد قفسهسازی و مدتی هم
مددکار اجتماعی کودکان بیسرپرست بود. پوپر از سال 1946 استاد مدرسه اقتصاد لندن
شد؛ اما آنچه بیش از همه سبب شهرت او شد، ایده «ابطالپذیری» وی در فلسفه علم است. این نظریه شالوده سایر
نظریات او در زمینه معرفتشناسی و حتی زمینههای سیاسی و فرهنگی است. علاوه بر
این، او آثار زیادی در زمینه فلسفه سیاسی و اجتماعی دارد که از مهمترین آنها میتوان
به جامعه باز و دشمنان آن و زندگی سراسر حل مسئله است، اشاره کرد. برخی از دیگر آثار او در زمینه
فلسفه علم عبارتاند از: حدسها و ابطالها، جهان گرایشها، شناخت عینی- برداشت
تکاملی، منطق اکتشاف علمی، سرچشمههای دانایی و نادانی، اسطوره چارچوب: در دفاع از
علم و عقلانیت و... . پوپر در حیات علمی خود، جوایز علمی و افتخارات زیادی کسب کرد
که از آنها میتوان به دریافت دهها دکترای افتخاری از دانشگاههای پرینستون،
آکسفورد، کمبریج، وین و لندن اشاره کرد. همچنین ملکه الیزابت دوم در سال 1965 به
پاس خدمات پوپر به او عنوان «سِر» (SIR) داد و در سال
1982 وی را به لقب «مصاحب افتخاری» خویش ملقب کرد. اگرچه بیان آرای پوپر در این
مجال نمیگنجد؛ اما برای فهم روشمند و مضبوط نظرات وی در زمینه «فلسفه علم» با
بیان مختصر تئوری استقراگرایی آغاز و سپس از تئوری ابطالپذیری پوپر سخن خواهیم
گفت.
استقراگرایی که نظریهای درباره روش علمی است، از قرن 17 میلادی توسط
فرانسیس بیکن (1561-1626) مطرح شد و در قرن 19 به اوج شهرت خود رسید؛ اما قرن
بیستم، قرن نقد شدید استقراگرایی از سوی اندیشمندانی مانند پوپر و دوئم بود.
فرانسیس بیکن که از نخستین بانیان انقلاب علمی اروپا بهشمار میرود، هدف خود را
عمدتا پیشرفت تکنولوژی میدانست و معتقد بود با انجام تحقیقات پایهای در علوم
طبیعی، پدیدارهای ناشناخته آشکار میشوند و این پدیدارها میتوانند مبنای تکنولوژی
جدید قرار گیرند. بیکن فقط بر انجام تحقیقات علمی تأکید نکرد، بلکه روشی را پیشنهاد
کرد که به نظرش پیروی از آن باعث افزایش دانش ما به عالم طبیعت میشد. این رویکرد
کلی بیکن که هنوز مدافعانی دارد «استقراگرایی» یا «inductivism» نامیده میشود.
اندیشه اصلی استقراگرایی این است که علم از مشاهدات جزئی آغاز میشود
و مشاهدات به تعمیمها و پیشبینیها منجر میشود. مقصود از «تعمیمها»، نظریهها و قوانین علمی است و مقصود از
«پیشبینی» یکنواختی طبیعت و تکرار این مشاهدات در آینده یا به بیان آسانتر، کشف
رفتار طبیعت است. شیوه معمول رویکرد استقراگرایی این است که ابتدا دادههایی را
گردآوری کرده و سپس از آنها، آنچه را رخ داده است استنتاج میکند. نخستین مثالی
که برای توضیح روش استقرایی آورده شده، درباره پرندگان است. این مثال میگوید:
مطابق روش استقراگرایی، تمام زاغهایی که تاکنون مشاهده کردهایم، سیاه هستند؛
بنابراین میتوان این حکم کلی را مطرح کرد که «همه زاغها سیاهاند.»
یک دانشمند تجربی، با پیروی از روش استقرایی، کارش را با مشاهدات کثیر
و دقیق آغاز میکند؛ سپس از دادههایی که جمعآوری کرده است، با احتیاط، تعمیمی
استنتاج میکند و شاید بر اساس این تعمیم، پیشبینیای نیز بکند2. این دو حکم کلی را در نظر بگیرید:
1- تمام زاغها سیاهاند. 2- تمام قوها سفیدند؛ بنا بر نظر استقراگرایان، حکم (1)
با مشاهده تعداد زیادی زاغ و توجه به اینکه همه آنها سیاه بودهاند، به دست آمده
است. پس از آن استنتاج کردهاند که «تمام زاغها سیاهاند». درباره قوها هم به
همین ترتیب بوده است؛ اما تفاوت جالبی میان دو حکم وجود دارد. تا آنجا که میدانیم
حکم (1) درست
است. اروپاییان نیز حکم (2) را تا قرن هجدهم درست میدانستند؛ اما نخستین سیاحان
استرالیا به قوهایی برخوردند که سیاه بودند و این حکم کلی که «تمام قوها سفیدند» ابطال شد. تفسیر
استقراگرایان از این ابطال، این است که استنتاجات علمی هیچگاه به یقین منتهی نمیشوند.
با وجود این، آنها فکر میکنند چنین استنتاجاتی میتوانند درجه بالایی از احتمال
را برای ما به ارمغان آورند؛ اما همانطور که در ادامه توضیح خواهیم داد، این نقض
یا ابطال برای پوپر مهم است.
به اعتقاد پوپر، اینکه تنها با مشاهده صرف، بدون هیچ چیزی از جنس نظریه
آغاز کرد، نامعقول است؛ بنابراین نمیشود بدون پسزمینهای نظری مشاهدهای را
انجام داد. او معتقد است «مشاهده همیشه گزینشی است. لازمه مشاهده، وجود هدفی
انتخابشده، وظیفهای مشخص، علاقهای خاص، دیدگاه و مسئله است و لازمه توصیف
مشاهده، زبان توصیفی با واژههای بیانگر خصوصیات است؛ توصیف مشاهده، لازمهاش
تشابه و طبقهبندی است که این نیز مستلزم تمایلات، دیدگاهها و مسائل است»3. به
اعتقاد پوپر، ما میتوانیم بدون استنتاجات استقرایی به علم بپردازیم؛ بنابراین او
روش علمی غیراستقرایی را پیشنهاد میکند که به نظریه «حدسها و ابطالهای پوپر»
شهرت یافت.
هیوم، فیلسوف تجربهگرا، معتقد بود هیچگاه نمیتوانیم از طریق مشاهدات
و منطق قیاسی، صادقبودن یک حکم کلی را استنتاج (نتیجهگیری) کنیم، بنابراین ما
هرچقدر هم که قوی سفید مشاهده کنیم، هیچگاه نمیتوانیم صدق حکم کلی «همه قوها سفیدند» را استنتاج کنیم، بلکه
فقط میتوانیم «احتمال» صادقبودن آن را بپذیریم.
اما پوپر اظهار کرد هرچند مشاهدات و منطق قیاسی نمیتوانند صدق یک حکم
کلی را اثبات کنند، اما میتوانند «کذبش» را اثبات کنند. به عبارت دیگر، حکم کلی
را «ابطال» کنند. بنابراین با مشاهده یک قوی سیاه، میتوانیم کذب این حکم کلی را
که «همه قوها سفیدند» اثبات کنیم یا به بیان دیگر، حکم «همه قوها سفیدند» را ابطال
کنیم. این امر پوپر را به توضیح روش علمی بر مبنای حدسها و ابطالها یا «ابطالگرایی»
(falsificationism) سوق میدهد. بنابراین به اعتقاد پوپر، علم برخلاف آنچه استقراگرایان
ادعا میکنند از مشاهده آغاز نمیشود، بلکه با حدس آغاز میشود. اینکه این حدسها
از کجا میآیند اهمیتی ندارد، بلکه مهم این است که وقتی پیشنهاد شدند باید آنها را
به سختی آزمود4. حدسی که در برابر تعدادی آزمون سخت تاب بیاورد، موقتا پذیرفته میشود.
«موقتا» به این معناست که ما هیچگاه نمیتوانیم به یک نظریه، قانون یا تعمیم
علمی، معرفت یقینی پیدا کنیم، زیرا که ممکن است نظریه موردنظر در همان آزمون یا
مشاهده بعدی در هم بشکند؛ مانند کشف قوهای سیاه در استرالیا5.
بنابراین، پوپر استقراگرایی را از بُن رد میکند. از نظر او ما حق
نداریم نظریههای علمی را صادق بدانیم، چون علم قابلیت موجهسازی نظریات را ندارد
و هرگز معرفت تولید نمیکند6. بنابراین نباید به نظریههای علمی اعتماد کرد. نظریات علمی تا وقتی که ابطال
نشدهاند، قابل پذیرش هستند، اما پذیرش آنها به معنای باورکردن صدق آنها نیست.
پذیرفتن یک نظریه یعنی آن را موقتا به کار ببریم با توجهکردن به این نکته که ممکن
است هر آن، ناچار شویم از آن دست بکشیم.
در این میان وظیفه مشاهده، صرفا آزمودن این حدسها و فرضهاست. بهاینسان
مشاهده، جریانی است که ما در آن نقشی «فعال» داریم؛ مشاهدهای ازپیشطراحی و آمادهشده7،
تا به کمک این مشاهدات خطاهای خود را بیابیم و آنها را از حوزه معرفتی خویش حذف
کنیم. پوپر مانند پیشینیان خود بر جستوجوی نظریات درست تأکید نمیکند، بلکه بر
دستکشیدن دانشمندان از نظریات نادرست تأکید دارد. نظریه وی را مکتب ابطالپذیری
(falsificationism) نامیدهاند، زیرا پاسخ پوپر به این سؤال که ملاک علمیبودن
یک نظریه چیست این است که بتوان آن را ابطال کرد.
دانشمندانی که در خلال کوشش علمی خود مرتبا با نظریاتی مواجه بودهاند
که غلط از آب درآمدهاند، موضع پوپر را میپسندند. تأکید بر عنصر حدس در دستگاه
پوپری نیز بسیار خوشایند آنان است. نکته جالبتر این است که فرایند نظریهپردازی
هرگز در تعمیم یافتههای موردی خلاصه نمیشود و این واقعیت با نظریه پوپر تطابق
زیادی دارد. هرقدر هم که کار مشاهده نمونهها زیاد باشد، هیچگاه منجر به تولید
نظریه نمیشود. حتما مداخله ذهن خلاق و تخیلگر انسانی نیز لازم است. اصل ادعای
پوپر این است که استفاده از نظریات، موجه است نه ازآنرو که نظریات درست هستند،
بلکه به این سبب که هنوز دلیلی بر نادرستیشان نیافتهایم8.
بهاینترتیب، پوپر مشکل استقرا را حل نمیکند، بلکه آن را بلاموضوع میکند.
او نشان میدهد که علم دچار مشکل استقرا نیست، چون دانشمندان اصلا از استقرا
استفاده نمیکنند. دانشمندان از حدس خود استفاده میکنند؛ یعنی با تخیل خلاق خود
نظریههایی را ابداع میکنند و آنگاه دست به تجربهها و آزمونهایی میزنند که علیالاصول
میتواند به رد آنها منجر شود. سپس نظریههای تازهای ابداع میکنند و چرخه نظریه
و ابطال به این نحو استمرار مییابد.
پوپر با نظریه ابطالگرایی خود، به رویکردی نقادانه میرسد. وی این
رویکرد را در زمینه علم تجربی محدود نمیکند، بلکه با وسعتبخشیدن به این نظریه،
از آن پلی میزند به چگونگی کسب معرفت در سایر معارف بشری. او خود دراینباره میگوید:
«با آنکه باید بحث خود را به رشد شناخت در علم محدود کنم، ملاحظات من بدون تغییر
فراوان بر شناخت پیش از علمی نیز قابل تطبیق است؛ یعنی بر آن راه کلی که در آن
آدمیان و حتی جانوران، شناخت واقعیت تازهای درباره جهان کسب میکنند. ... تنها
شناخت علمی، مورد توجه و علاقه من نیست، بلکه به نظریه شناخت به صورت عام و کلی آن
نظر دارم. ولی به اعتقاد من، تحقیق در رشد و تکامل شناخت علمی پرثمرترین راه برای
تحقیق در رشد شناخت به صورت کلی آن است. چه، رشد شناخت علمی را میتوان گفت که
همان رشد شناخت متعارفی بشری است»9. بهاینترتیب برخلاف دیدگاه پوزیتیویستی، همه
حوزههای معرفتی علوم، خواه علوم تجربی و خواه علوم انسانی و فرهنگی همین روش را
به کار میگیرند10، به این معنا که در هیچ معرفتی آدمی با ذهن خالی و آزاد از
فرضیات دنبال کسب علم نمیرود. آدمی همواره با سؤالی آغاز میکند و این سؤال یعنی
اینکه او فرضیه یا نظریهای در ذهن دارد که آن نظریه از «افق انتظارات» وی خبر میدهد11.
«افق انتظارات» مجموعه تمامی توقعات یا انتظارات انسان است که نقش یک چارچوب مرجع
را بازی میکند، به این معنا که «تجربهها، اعمال و مشاهدات ما تنها با
قرارگرفتن در این چهارچوب است که معنا یا اهمیت پیدا میکنند»12. فرضیههایی که بهواسطه
افق انتظارات شخص در ذهن او ایجاد شدهاند، از طریق مشاهدات، تأیید، رد یا اصلاح
میشوند و به سطح بالاتری ارتقا مییابند. روند تکامل معرفت، به همین ترتیب ادامه
پیدا میکند. این جریان حتی میتواند افق فکری نوینی برای شخص
به ارمغان آورد.
روشن است که روش معرفتشناسانه پوپر با نوعی تئوری «تکامل معرفت» همراه
میشود که میتوان آن را نتیجه طبیعی چنین تحلیلی درباره شناخت دانست. از نظر او
چنانچه جریان تکامل معرفت را به عقب برگردانیم، در نهایت به انتظاراتی میرسیم که
نهتنها در آدمی بلکه در جانوران هم به نحو فطری وجود دارد13. بدین نحو او تئوری
تکامل معرفت را با تئوری تکامل حیات هممرز کرده و به نظریه خود وسعت جهانشناختی
میدهد. از نظر او شرح قصه حیات، از آمیب تا اینشتین14 از طرح واحدی خبر میدهد15.
همه موجودات پیوسته سرگرم حلکردن مسائل هستند، سلسله متوالیای از مسائل که اولین
مسئله آن، مسئله بقاست16. در پایان میتوان گفت که روح حاکم بر تمامی آرای پوپر
(چه آرای معرفتی و چه نظریات سیاسی و فرهنگی) رویکرد عقلانیت انتقادی است. متناسب
با چنین نگرشی، او معتقد است حقیقت امری نیست که به سادگی قابل کشف و دستیابی
باشد17، بلکه برای دستیابی به آن باید شجاعانه حدسها و فرضیههایی عرضه کرد و به
آزمون و نقد آنها پرداخت و در هر قدم این جستوجوی ناتمام امیدوار به نزدیکشدن به
حقیقت بود18. بدینسان او به این نتیجه میرسد که اساسا نمیتوان صدق یک نظریه را
نشان داد اما چنین رویکردی او را به شکاکیت19 و نسبیگرایی نمیرساند؛ زیرا معرفت
علمی با وجود اینکه نمیتواند صدقش اثبات یا تأیید شود، میتواند عینی و معقول
باشد20. منظور از «عینیبودن» این است که نظریههای علمی صرفا حالت ذهنی و شهودی
ندارند و با صورت زبانیای که به آنها میدهیم، میتوانند موضوع انتقاد عقلانی
قرار بگیرند21. «معقول» نیز به این معناست که میتوانیم آنها را با عقل و
تجربه انتخاب کرده و محک بزنیم22. بنابراین عقلانیبودن علم در گرو چنین رشد و
تکاملی است؛ رشدی که از طریق نقد عقلانی انجام میپذیرد.
پینوشتها:
1- جستوجوی ناتمام، کارل پوپر، ترجمه ایرج علیآبادی،
ص15.
2-فلسفه علم در
قرن بیستم، دانالد گیلیس، ترجمه حسن میانداری، ص22.
3- همان، ص46.
4- همان، ص53-54.
5- همان، ص48-49.
6- درآمدی بر فلسفه معاصر غرب، آنتونی آپیا، ترجمه حسین
واله، ص209.
7- «کشکول و فانوس:
دو نظریه پیرامون معرفت»، علم چیست، فلسفه چیست؟، کارل پوپر، ص191.
8- درآمدی بر فلسفه معاصر غرب، آنتونی آپیا، ترجمه حسین
واله، ص210.
9- حدسها و ابطالها، کارل پوپر، ترجمه احمد آرام، ص268.
10- اسطوره چارچوب، کارل پوپر، ترجمه علی پایا، ص20.
11- «کشکول و فانوس:
دو نظریه پیرامون معرفت»، علم چیست، فلسفه چیست؟، کارل پوپر، ص192.
12-همان، ص196.
13- البته باید به این نکته توجه داشت که پوپر علم فطری
(به معانی کانتی و دکارتی آن) را نمیپذیرد. از نظر او علم فطری همچون تصورات فطری
عقلگرایان و نیز همچون صور پیشینی کانتی نیست که امری ضروری و همگانی باشد، بلکه
او از انتظارات فطری یا واکنشها و پاسخهای فطری یاد میکند که با مسامحه، آنها
را علم فطری نیز میداند، زیرا از نظر او میان انتظار و علم رابطه نزدیکی وجود
دارد. بنابراین چنین علم فطریای بهطور «پیشینی» اعتبار ندارد زیرا انتظار فطری
ممکن است به خطا نیز برود و انتظارات فرد را نیز برآورده نگرداند. پوپر، بریان
مگی، ترجمه منوچهر بزرگمهر، ص72-73.
14- از نظر پوپر تفاوت میان عمل آمیب و اینشتین در این
است که اینشتین آگاهانه به حذف خطا میپردازد، اما عمل آمیب ناآگاهانه است و گویی
فرضیهها جزئی از او هستند. آمیب خطا را دوست ندارد، اما خطا اینشتین را برمیانگیزد
تا آگاهانه به جستوجوی خطاهای خود بپردازد و با حذف آنها چیز جدیدی بیاموزد.
اسطوره چارچوب، کارل پوپر، ترجمه علی پایا، ص78.
15- پوپر، بریان مگی، ترجمه منوچهر بزرگمهر، ص84-85.
16- همان، ص73.
17- پوپر ازجمله متفکران متأثر از کانت است. وی بهتبع
سوبژکتیویسم کانتی بر این باور است که نظریه حاصل عمل و فعالیت ذهن است و نه محصول
تأثیر محض واقعیت بر ذهن ما. همچنین وی این آموزه کانت را که شناخت ذات و حقیقت فینفسه
اشیا(نومنها) مقدور نیست، پذیرفته و تأکید میکند که ما هیچگاه به معرفتی ناب و
کامل دست نمییابیم. بنابراین نظریههای علمی ما همیشه غیرقطعی و غیرموجه خواهند
بود. جستوجوی ناتمام، کارل پوپر، ترجمه ایرج علیآبادی، ص99 و ص72-73.
18-- اسطوره چارچوب، کارل پوپر، ترجمه علی پایا، ص22.
19- همانگونه که میدانیم شکاکیت دارای مراتب یا درجات
است. یکی از مراتب شکاکیت این است که معرفت عینی راه به جایی نمیبرد. بهعبارت
دیگر حتی اگر بتوان به شناختی دست یافت، نمیتوان آن را به دیگران منتقل کرد.
20- مجموعه فیلسوفان بزرگ غرب-1 (کارل پوپر)، مارکآمادئوس
نوترنو، ترجمه محمد سعیدیمهر، ص17-19.
21- جستوجوی ناتمام، کارل پوپر، ترجمه ایرج علیآبادی،
ص168.
22- مجموعه فیلسوفان بزرگ غرب-1 (کارل پوپر)، مارکآمادئوس
نوترنو، ترجمه محمد سعیدیمهر، ص19.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 6 آبان 97، شماره: 3279