شعار سال: فيلم با تعقيبوگريز مأموران نيروي
انتظامي در پي معترضان به انتخابات رياستجمهوري سال 88 آغاز ميشود که در بحبوحه
درگيريهاي آن سال به وقوع ميپيوندد. اينگونه، پناهگرفتن معترضان در خانه پيرزن
به واسطه حضور سيما (هديه تهراني)، «آشغالهاي دوستداشتني» را از ابتدا با جريان
درگيريهاي سياسي 88 پيوند ميدهد. همين رويداد سبب ميشود تا اختلاف و مشکلات
ريشهدار اعضای خانواده تا پايان فيلم در قالب گفتوگوهاي بيپايان، دست از سرمان
برندارد. گفتوگوي پسران پيرزن، امير (صابر اَبَر) و حبيب رضايي همراه با برادر
پيرزن، منصور (شهاب حسيني) و شوهر مرحومش (اکبر عبدي) به صورت گفتوگو ميان قابعکس
هرکدام از اين شخصيتها با يکديگر، ويژگي خلاقانه و متفاوت فيلم است که جلوه بياني
و معنايي شاخصی به اثر بخشيده. شايد بتوان هرکدام از اين افراد
را در قابعکسهايشان مانند نمايندهاي از رويکردها و عقايد مختلف جامعه ايران در
طول دهههاي پيشين در نظر گرفت که به شيوهاي نمادين در اين خانواده گرد هم آمدهاند.
يادبودي از هرکدام از اين شخصيتهاي ازدسترفته؛ چه شهيدشده در جبههها، چه کشتهشده
در جريانات سياسي و چه مهاجرتکرده به خارج از کشور که گفتوگوي سوررئال و به دقت
اجراشده را شکل ميدهند؛ از شخصيت «امير» در لباس رزمنده جبهههاي جنگ ايران و
عراق در دهه 1360 تا «منصور»، عضو يک گروه سياسي مارکسيست (احتمالا چريک فدايي،
تودهاي يا عضو ساير گروهها) و پسر ديگر خانواده که براي تحصيل به خارج از کشور
رفته و پدري که پيش از اين فوت کرده است. جالب اينکه گفتوگوي همه اين شخصيتها در
زمان حال به واسطه سياليت «زمان» به روزگاران گذشته پيوند ميخورد؛ از دوران سلطنت
رضاشاه و ماجراي «کشف حجاب» تا جريان کودتاي
مرداد 32 و سپس رويداد انقلاب در سال 57 تا ماجراي کشمکش و درگيريهاي سال 88 که همگي
در بستر زمانِ ذهني پيرزن جلوي چشمانمان پديدار ميشوند. بهگونهاي که نشان داده
ميشود، مأموران امنيتي در تمام اين مقاطع به بهانههاي مختلف به منزل اين زن
مراجعه ميکنند. از طريق اين سياليت زماني و مشاهده مقاطع گوناگون تاريخ در ذهنيت
مادر خانه، قرار است تا شاهد حضور اين رويدادهاي سياسي و اجتماعي در «حافظه
تاريخي» زن اين خانه باشيم.
بههرشکل، گفتوگوهاي بيامان و مکرر فيلم (مانند اغلب فيلمهاي ايراني!) در قالب ايده
اصلي و خلاقانه اثر با عبور از مرزهاي زمان و مکان، رويارويي اين عقايد گوناگون و
متضاد را به شيوهاي بديع و شگفتانگيز (لااقل در محدوده امکانات سينماي ايران) به
تصوير ميکشد. کشمکش اصلي اما، بيش از تمامي طرفين درگير در اين تضاد سياسي و
خانوادگي، در قالب تقابل «ايدئولوژيک» و خصمانه ميان منصورِ «مارکسيست» و اميرِ
«حزباللهي» در ميگيرد. با اين چاشني قابلتوجه که پسرِ خارجرفته (حبيب رضايي)
سيطره و کشمکش هردوي اين ايدئولوژيها را مسئول سرنوشت و زندگي خود و همنسلانش
برميشمارد. در کنار اين تضاد ايدئولوژيک و خانوادگي، ارتباط پدر مرحوم خانواده با
همسرش به نوعي نمايانگر حضور فراگير مفهوم «سنت» در اين سرزمين است. اين «سنتگرايي»
فراگير که شامل رابطه عاشقانه اين زن و شوهر ميانسال نيز شده است.
همچنين نمايانگر هويت چندگانه و مصلحتانديشانه در سرزميني است که در
آن پدر خانواده را از مردي خوشگذران که مدتهاي زيادي را صرف جمعآوري نوارهاي
کاست موسيقي کرده به يک حاجآقاي مکهرفته تبديل کرده و مادري که از ابتدا تا
انتها در تلاش است تا آثار خطرآفرين دوران سابق، مانند نوارهاي کاست پدر خانواده و
اسلحه گرم برادر سياستزدهاش را به هر شکل ممکن جستوجو کرده و از بين ببرد.
درواقع، اضطراب ورود قريبالوقوع و غافلگيرانه مأموران به اين خانه است که همچنان
تا انتهاي فيلم همراه ما و در ذهن مادر فيلم ادامه پيدا ميکند. در ميان انبوهي از
بگومگوهاي خصمانه و نيشوکنايهدار، ميان دايي مارکسيست و پسر حزباللهي، دغدغههاي
پسر خارجرفته هم گهگاه به گوش ميرسد؛ اضطراب بازگشت به سرزمين مادري از ترس
دستگير شدن که در برنامههاي ماهوارهاي نيز قابل مشاهده است. تمام بحثهاي خصمانه
ميان افراد اين خانواده و قاب عکسهايشان بهگونهاي ادامه مييابد تا در نهايت
مادر خانواده براي درامانماندن از کاوش قريبالوقوع مأموران ناچار میشود تا
علاوهبر نوارهاي کاست و کتاب «کاپيتال» کارل مارکس، قابعکس برادر مارکسيستش را
هم روانه کيسه زباله کند؛ تصميمي دردناک که پيرزن را ناچار ميكند عليرغم پيوند
خوني با برادرش، براي حفظ خانه و کاشانهاش، ياد و خاطره برادر مارکسيستش را
احيانا به نمايندگي از انديشه «مارکسيسم» در اين سرزمين روانه زبالهدان کند!
هرچند شخصيت اين چريکِ کشتهشده به دليل وابستگي حزبياش به اسامي تاريخي مانند
«استالين»، از پيش مورد تخريب و محکوميت قرار گرفته است، اما در انتها و در آستانه
انداختهشدن قابعکسش به زبالهدان، تصوير نقاشيشده يک پرنده سفيد توسط او حکايت
از ضمير پاک و خالصانه اين جوان دارد که مانند بسياري از جوانان در دهههاي پيشين،
قرباني و بازيچه جريانهاي سياسي شدهاند. بهطور موازي و در تضاد با اين جوان
مارکسيستِ قرباني که پس از تقابل نهايي دو قابعکس با يکديگر، گويي به شيوهاي
اندوهبار به ابديت ميپيوندد، شخصيت خواهرزادهاش، امير، به واسطه حضور در جبهههاي
دفاع از ميهن، موجهتر از ساير شخصيتها در اين بين برايمان باقي ميماند. همچنان
سرنوشت اشخاص ديگر داستان با وحشت بادليل يا بيدليل پسر «خارجنشين» در بازگشت به
ميهن يا شهيدشدن پسر «جبههرفته» در ساليان گذشته به سرانجامي تراژيک در دو جهت
متضاد از يکديگر ميرسند. در پايان، تعقيب شخصيت مارکسيست ماجرا از درون قابعکسش،
نگاهمان را در پي سرنوشت مبهم منصور به کوچهاي که مادربزرگ براي بردن آشغالها به
آن پا گذاشته، خيره نگاه ميدارد.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 17 اردیبهشت 98، شماره: 3421