شعار سال: انسان موجودی است که توان شکل دهی به تجربیات خود را دارد و حقیقت، ترکیبی از واقعیاتی است که از تجربههای انسان، و ذهنیات و شرح حالهای او همانگونه که هست، به دست میآید؛ بنابر این در انجام پژوهشهای اجتماعی و فرهنگی باید به دنبال روشهایی باشیم که تجربه انسانی، محور آن باشد. از جمله این روشها خود مردم نگاری یا اتواتنوگرافی [۲]است. (همان، ۴۳۱)
از آنجایی همگان به این واقعیت واقف اند که این تجربههای ما هستند که زندگی ما را میسازند و همهی ابعاد زندگی آدمی میتواند سوژهای برای اتواتنوگرافی باشد؛ از این رو بر آن شدم تا برای تهیه این گزارش تجربه زیسته خویش را در زمینه داستانی از جامعه کوچکتر یا همان خانواده تا جامعه بزرگتر خارج از خانواده در محلهی سکونتم تهیه و تنظیم کنم و از این دریچه به مطالعه مردم و فرهنگ شان در این بازهی زمانی که ذرهای ناشناخته به نام Covid۱۹ سایه سنگین خود را بر تمام ابعاد زندگی هایمان انداخته؛ بپردازم. همانطور که نعمت الله فاضلی در جای دیگری از کتابش اشاره میکند «اتواتنوگرافان از تجارب شخصی خود به منزلهی دادههای اولیه استفاده میکنند.»
به طور کلی اتواتنوگرافی رویکردی از پژوهش و نگارش است که در پی توصیف و تحلیل نظاممند (Graphy) تجربه شخصی (Auto) به منظور فهم تجربه فرهنگی (Ethno) است. (همان، ۴۳۴)
از وقتی کرونا مهمان ما شد…
از آخرین روزی که مراکز و مؤسسات عمومی هنوز باز بودند دو ماه میگذرد. به یاد دارم با شک و تردید بسیار طبق روال و برنامهی همیشگی ام ساعت ۴ به باشگاه ورزشی رفتم. روی سکوهای ورودی باشگاه مربیها با دستکشهای لاتکس به دست نشسته بودند و با نگرانی از بحران جدید حرف میزدند. یکی از ویدیوهایی که به تازگی از بیمارستانها منتشر شده بود صحبت میکرد. دیگری از لزوم استفاده ویتامینها گروه C و مواد غذایی دارای طبع گرم مثل زنجبیل و زردچوبه میگفت. تعجب کردم مربیان حرفهای ورزشی که میتوان گفت شغلشان و دانششان در راستای سلامت جسم است، اینها هم صحبتهایی را میکنند که شاید اصلا پایه علمی اثبات شدهای ندارد و چیزی جز گفتگوی عامهی مردم در میان کلامشان نیست.
روی میز ورودی الکل ضد عفونی قرار داشت و به محض ورود همه سریعا از آن استفاده میکردند. اطلاعیهای به ورودی رختکن چسبانده شده بود که همه ملزم به استفاده دستکشی اند که انگشتانشان را بپوشاند، حوله بزرگ شخصی و هدبند هستند. یک نفر که دستکش نداشت به غرفه فروش لوازم مراجعه کرد تا دستکش بخرد، دستکش پارچهای ۳۰ هزار تومان بود. کسب درآمد از قِبَل کرونا به باشگاهای ورزشی هم کشیده شد.
روی هم رفته شاید ده نفر به باشگاه آمده بودند. با استرس فراوان و سختی بسیار آن روز ورزش کردم و پی بردم برای محفوظ ماندن حقیقتاً نباید فعالیتی خارج از منزل داشته باشم. این آخرین روزی بود که چهرههای آشنایی غیر از خانواده ام را دیدم.
سه روز قبل از اعلام رسمی ورود کرونا به ایران مادر بزرگم مسافر قم بود. بدیهی بود که تا دو هفته هیچ ارتباطی با او نگرفتیم. اما پس از دو هفته نیز این روند حفظ شد. با وجود اینکه او زنی تنهاست و بیشتر از دو ماه میشد که فرزندانش را ندیده بود؛ راضی به رفتن ما به منزلش یا آمدن او به منزل ما نمیشد. هرگاه از او میپرسیدم چطور میتوانی این وضع را تحمل کنی؟ میگفت: «این مسئله فقط مربوط به من نمیشود، من در قبال شما، پزشکها و پرستارهایی که گرفتار این وضعیت سخت هستند مسئولم. شاید خارج شدن من از منزلم و ارتباط گرفتنم با کسی عامل تسری این ویرووس شود.» روزی نمیشد که او به مسجد نرود. اما در شرایط کرونایی او از تنها زنجیره ارتباط اجتماعی و معنوی اش هم چشم پوشید. هرچند بعد از عید شروع به دوختن ماسک و گانهای یکبار مصرف پزشکی برای مراکز بهداشت کرد.
هرچند بودند کسانی که از روی حس مسئولیت و حتی محافظت از خود و خانواده شان در خانه مانند؛ اما افرادی مانند همسایه طبقهی پایین ما به نظر میرسید به خاطر تعطیلی مدارس و اداره جات مخصوصا در تعطیلات نوروز رفت و آمدهای بیشتری داشتند. به طوری که حداقل یک روز درمیان یا مهمان داشتند و یا خانوادگی به خارج از منزل میرفتند.
وقتی صدای خنده و سر و صدای دورهمی شان را میشنیدم، از طرفی خشمگین بودم و از طرفی متأسف.
چطور میتوانستند نه تنها با زندگی خودشان بلکه با زندگی بچه هایشان خطر کنند؟
تقریبا تفریح من شده بود ورزش در پشت بام منزل. از آنجایی که میایستم به پارک پردیسان اشراف دارم. قبل از دستور تعطیلی پارکها و فضاهای سبز مردم را میدیدم که در حال پیاده روی و ورزش هستند. بعضا کودکان و نوجوانان نیز با دوچرخه هایشان دیده میشدند. اولین روز سال ۹۹ به طرز غیر قابل باوری انبوهی از جمعیت در فضای پارک قابل مشاهده بود که لوازم پیکنیک به همراه داشتند و تفریح میکردند. شاید مردم حاضر در پارک هنوز به درک واقعی خطر موجود پی نبرده بودند یا به راستی توان تطبیق با شرایط ویژهی این روزها را ندارند.
تقریبا یک هفتهای میشد که از تعطیلات نوروز گذشته بود. تصمیم گرفتم برای خرید با اصول مقرر شدهی بهداشتی از منزل خارج شوم. منزل ما در محدوده مرزداران واقع شده است. سوار بر خودروی شخصی ام بودم و تصمیم گرفتم دقایقی از درون خودرو مردم را نظاره کنم. رو به روی جایی که پارک کرده بودم نانوایی سنگکی، داروخانه و یک مغازهی ساندویچی بیرون بر قرار داشت. در عرض ۱۵ دقیقهای که در خودرو نشسته بودم چهار نفر وارد داروخانه شدند. خانمی جوان بدون ماسک و دستکش وارد شد و با الکل تو جیبی برگشت و درحال ضد عفونی کردن دستانش شد. مرد دیگر که از دستکش و ماسک استفاده میکرد با کیسهی دارو که در بین آنها شیشه بزرگ الکل ضد عفونی کننده به چشم میخورد از داروخانه خارج شد. هر دو با یک مقصود و ذهنیت مشترک به داروخانه مراجعه کردند هرچند به نظر میرسید که در ظاهر یکی اصول بهداشتی را رعایت میکرد و دیگری نمیکرد.
۴ دختر و پسر جوانی را دیدم که شاید بین ۱۷ تا ۲۰ سال بیشتر سن نداشتند. نوع پوشش و ظاهرشان به شیوهی معمول نبود. شلوارهای گشاد و تی شرتهای Loose پسرها و مانتوهای جلو باز و آرایش تقریبا غلیظ دخترها و این موضوع که نه تنها هیچ کدام از دستکش و ماسک استفاده نمیکردند بلکه با فاصلهای نزدیک یکدیگر بودند و دیگری را بغل کرده بودند؛ توجهم را جلب کرد. گویی این قشر مطالبه گر و ستیزه جو هیچگاه از مقاومت در برابر هنجارها و قواعد قالب بر جامعه حتی در شرایط خاص که منفعت جمعی در آن دخیل است؛ دست نمیکشند. در همین فکر بودم که یک جوان کم سن و سال تقریبا با همین مشخصات از مغازه ساندویچی با کیسهای بزرگ حاوی ساندویچ خارج شد و نوشابهای را بدون تمیز کردن بطری آن باز کرد و نوشید. در اینجا بود که پی بردم قرار است با موقعیتهایی بسیار متفاوتتر از آنچه در ذهنم داشتم مواجه شوم.
از ماشین پیاده شده و برای تهیه چند دارو وارد داروخانه میشوم. ماسک N۹۵ که از دوران آلودگی هوا تهیه کرده بودم را پوشیده ام. خانم دیگری که ماسک فیلتر دار دارد به شوخی میگوید: «الآن باید با ماسک هایمان پُز بدهیم که فیلتر دارد.» میخندم و میگویم: «از غنایم دوران آلودگی هواست!»
داروها را میخرم و و از داروخانه خارج میشوم و به سمت قصابی میروم و در صف میایستم. فاصله اجتماعی در صف به هیچ وجه رعایت نشده. به آقایی که پشتم میآید و یدون فاصله میایستد تذکر میدهم تا فاصله را رعایت کند. با طعنه میگوید: «اینها همه اش الکی است. نه ماسک و نه دستکش تأثیر دارد. همه این ویرووس را باید بگیرند.» تا خواستم درباره حرف بی منطقش نظر دهم خانمی از جلوی صف گفت: «وای این حرف رو نزنید. من همسرم همون اولها کرونای شدیدی گرفت و خیلی هم سخت گذشت.» ترسیدم و پرسیدم: «دو هفته گذشته؟» جواب داد: «نه تقریبا داره از بهبودش دو هفته میگذره.» در آن لحظه موقعیت را برای ماندن در صف به هیچ وجه مناسب ندیدم و صادقانه بگویم از ترس قید گوشت خریدن را زدم. در جایی که مردی با استدلالی به دور از منطق غیر مسئولانه رفتار میکند و خانمی که در جوار یک بیمار کرونایی بوده و هنوز دو هفته خود را قرنطینه نکرده هستند؛ مجالی برای ماندن و بحث کردن نیست.
همچنان که پیاده از مغازهای به مغازهی دیگر که میرفتم، تقریبا از هر پنج نفر یک نفر مجهز به ماسک یا دستکش بود. آنچه از مشاهدهی من بر میآمد مردم آنطور که باید و شاید موازین بهداشتی را رعایت نمیکردند. شاید دیگر خسته بودند و توان ادامهی این چنین زیست اجتماعی را نداشتند. اما چه چیزی رفتار آنها را در مورد به همراه آوردن کودکانشان در محیط عمومی توجیه میکرد؟
وارد خشکبار فروشی شدم. یک نفر دم ورودی مغازه الکل به دست با ماسک و دستکش ایستاده و به دست هرکه وارد میشود الکل میزند و چرخ دستی میدهد. فاصله بین فروشندهها و مشتریها مناسب است و به نظر میرسد موازین بهداشتی رعایت میشود اگر خود مراجعه کنندگان رعایت کنند و با فاصله مناسب از هم حرکت کنند. بالافاصله سؤالی در ذهنم نقش بست: آیا رابطهای بین نوع فروشگاهها و رعایت یا عدم رعایت پروتکلهای بهداشتی وجود دارد؟ آیا میتوان گفت هر فروشگاهی که محصولات خاصتر و گران تری عرضه میکند به رعایت اصول بهداشتی و فاصله گذاری اجتماعی پایبندتر است؟
برای آزمون این فرضیه ترجیح دادم به جای نانوایی سنتی سنگکی، به یکی از شعب نان صنعتی که در مرزداران هست، مراجعه کنم. به محض اینکه وارد شعبه شدم، تعداد بسیار زیادی از مشتریها را دیدم که بی هیچ نگرانی و رعایت فاصله اجتماعی در حال سفارش دادن و خرید بودند به طوری که پس از اتمام خریدم مجبور شدم به خانمی تنه بزنم تا راه برایم باز شود. واقعاً ناراحت و نگران بودم. به راستی چه بر سر خرد جمعی و مسئولیت اجتماعی مردم آمده؟
خریدها را داخل ماشین میگذارم. با روانی آشفته و نگران به سمت منزل حرکت میکنم. در حین رانندگی چشمم به درمانگاه محل میافتد. حس کنجکاوی ام برانگیخته میشود تا ببینم در یک مرکز بهداشتی چه خبر است. میدانم که ریسک بزرگی میکنم، اما تا به نظرم با خارج شدن از منزل با این اوضاعی که تجربه کرده بودم؛ تا همین جا هم خطر کرده بودم. خودرو را پارک میکنم و یک ماسک سادهای که به همراه آورده بودم را زیر ماسک فیلتر دار میپوشم. نفسم به سختی بالا میآید و همین لحظه به یاد پزشکان و پرستارانی میافتم که ساعتها با چنین وضعیتی مشغول به کارند. احساس عذاب وجدان میکنم که از منزل خارج شدم. اما به جای اینکه آن احساس در وجود دهها نفری که نابخردانه رفتار میکنند شکل بگیرد در وجود من ظاهر شده بود.
وارد درمانگاه میشوم. تقریبا پایان ساعت ویزیت و پذیرش بیمار است. در کمال تعجب میبینم که کادر درمانگاه از پذیرش تا آبدارچی ماسک نپوشیده اند. همانطور که آنجا ایستاده بودم رفتار خانمی که آرایشی کامل و ظاهری آراسته داشت توجهم را جلب کرد. او دستکش به دست در حال شمردن تعداد زیادی هزار تومانی بود و پس از شمارش اسکناسها با همان دست آلوده به صورتش دست زد و به سمت آبخوری آمد. از لیوانهای کنار آبخوری لیوانی برداشت و وقتی متوجه نگاه متعجب من شد لبخند زد و گفت: «اشکال نداره. فوت میکنم تمیز میشه!». جز لبخند جوابی نداشتم که بدهم. در کنارم دو نفر با رعایت کامل موازین بهداشتی نشسته بودند که یک زن و شوهر وارد شدند. خانم به سمت صندلی خالی که کنار آن دو نفر بود رفت و آنجا نشست. همسر وی بعد از اینکه کارهای پذیرش را انجام داد متوجه شد که همسرش کنار افراد دیگر نشسته و با حالتی پر از استرس و تهاجمی به خانم گفت: «بلند شو الآن کرونا میگیری!.» خانم خجالت زده از جایش برخواست در حالی که فرد کنار دستی اش زمزمه میکرد: «لا اله الا الله! آدم نمیدونه چی بگه!.» از درمانگاه خارج شدم. ماسک و دستکش هایم را دور انداختم و دستانم با مایع ضدعفونی کننده داخل ماشین تمیز کردم. بیرون ماندن از منزل برای آن روز کافی بود.
به منزل که رسیدم با خود فکر کردم اضطراب، اجتناب از یکدیگر، دل مردگی و افسردگی در عمق چهرهی همگان حتی آنهایی که علی الظاهر کرونا برایشان موضوعیتی نداشت و رعایت اصول ایمنی این روزها را نمیکردند؛ قابل مشاهده بود. اینکه آیا این عدهی نسبتاً زیادی که بی توجه به هشدارها و نحوهی رفتار در دوران کرونایی بودند از عوامل فرهنگی یا مؤلفههای اجتماعی دیگر و یا حتی از عوامل روانشناختی نشأت میگیرد؛ خود جای بررسی و مطالعهی مجزایی دارد.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت انسانشناسی و فرهنگ، تاریخ انتشار: ۲۰ اسفند ۹۹، کد خبر:-، anthropologyandculture.com