پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۴۳۲۸۵
تاریخ انتشار : ۰۸ دی ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۸
حکایت امروز سرگذشت بانویی است که دو روز عالم برزخ را تجربه کرده است و حرف های او حاوی مطالب تامل برانگیزی از عالم برزخی است.

شعار سال: گاهي اوقات در زندگي انسان حوادثي رخ مي دهد كه از روال عادي زندگي بشر خارج است . قصه ي امروز حكايتي است از 40 سال گذشته؛ زماني كه خانم موميوندي از اهالي روستاي ظفرآباد شهرستان دلفان در هنگام وضع حمل سفري دو روزه را به عالم برزخ تجربه مي كنداين داستان مورد تائيد بزرگان روستا و خويشاوندان وي نیز قرار گرفت.

شنيدن اين داستان از زبان وي جذابيت خاصي داشت. داستان از جايي شروع مي شود كه در يك روز سرد زمستاني زايمان سخت سرآغازي مي شود براي سفر موقتي او؛ در حالی که که قبر و کفن و سایر اقدامات برای دفن وی آماده بود، سیدی خوشرو و ناشناس متوجه نبض وی شده و پیشنهاد می کند که دفن وی را چند روز به عقب بیاندازند.

او می گوید دو نفر، يكي با چشمان كور و ديگري با چشمان سالم دستان او را گرفته و ناگهان وارد سرزميني جديدي مي شوند؛ سرزميني ناشناخته و بسيار متفاوت از سرزمين دنيوي.

در مسير اين سرزمين به دره اي مي رسند كه در قعر آن شعله هاي آتش به آسمان زبانه مي كشد و شخص همراهش (هادی) از او مي خواهد كه از پلي كه ضخامت آن به اندازه يك تار مو بود عبور كند اما ترس از اينكه چگونه مي توان از اين مسير كه گذر از آن سخت به نظر مي رسد رد شد.با توكل بر خدا پا روي پل مي نهد و به لطف خدا عرض پل پهن شده و او عبور مي كند در حين عبور نماز هاي اول وقتي كه خوانده بود به خاطرش آورد.

بعداز عبوراز پل چند كودك با لباس سفيد و تميز به استقبال او مي آيند از هادي سوال مي پرسند كه اين كودكان كيستند هادي جواب مي دهد كه اينان طفلان خودت هستند كه در دوران طفولييت فوت شده اند و بي بی فاطمه زهرا(س) سرپرستي آنان را به عهده مي گيرد .

چند قدم دورتر که مي شوند گوسفنداني را مي بيند كه در مرتعي سر سبزي در حال چرا هستند و يكي از آنها مي لنگد علت را از هادي مي پرسد هادي جواب مي دهد كه اينها نذر هايي هستند كه در زمان حيات بجا آورده اي و دليل لنگيدن اين گوسفند اين است كه غوزك پاي او را همراه استخوانهاي بدنش دفن نكرده بوديد

همچنان حيران و بهت زده به مسير ادامه مي داديم كه چشمانمان به افرادي افتاد كه به شكل خوك در آمده بودند و از گوشت بدن خود مي خوردند و از همان نقطه گوشت مجدداً گوشت به وجود مي آيد .هادي اين افراد را كساني مي دانست كه در دنيا در حال غيبت بوده اند در گوشه ايي ديگر نيز شخصي را به صخره ايي بسته بودند و با سنگ او را مي زنند جرم اين شخص جابه جا كردن مرز زمين هاي كشاورزي به نفع خود بود .

افرادي را ديده بود كه آنها را مجبور به نشستن بر روي آتش شعله ور كرده بودند و اينان همان زناكاران بودند كه به عذابي درد ناك و ابدي گرفتار شده بودند و صداي ناله ي آنها گوش فلك را كر مي كرد .

زناني را ديده بود كه با موي سر يا سينه هايشان آويزان بودند وعجز و ناله مي كردند اينان زناني بودند كه در برابر نامحرم پوشش مناسبی نداشتند زني با چهره ي آشنا ديده بود در حالي كه چهار زانو به زمين نشسته بود زانوهايشان را به زمين ميخ كوب كرده بودند كه جرمش تك خوري و پنهان كردن چيزهايش زير زانو بود كه ديگران از آن نخورند .

به صحنه ايي رسيده بود كه زن ومردي بودند كه مرد را جلوي چشمان زنش آتش ميزدند و زن براي مردش ناله و طلب بخشش مي كرد. اين مردي بود كه در دوران حيات زنش را كتك زده و او را آزار داده بود .وي را به داخل شدن در اتاقي كوچك و تاريك پر از گنجشك وارد كرده بودند گنجشكها آنقدر او را زخمي كرده بودند كه نيمه جان به زمين افتاده بود اينها همان گنجشكهايي بودند كه در دوران حيات آنها را شكار كرده و خورده بود بعد از مدتي زماني كه زخمهايش بهبود يافت وي را روانه ي منزلي زيبا در كنار باغي سر سبز مي كنند و به او مي گويند كه اين سراي توست تا قيامت در آن خوش و آسوده زندگي كني ولي از آنجايي كه او هنوز دل بسته ي دنيا بود از دل بستگي هايش در دنياو خانوده اش حرف مي زند التماس مي كند كه من بايد به دنيا برگردم طفل دو روزه ام بي مادر مانده است بايد به او برسم به وی خطاب مي شود كه اگر به دنیا بازگردی؛ زماني كه مجدد برگردي ديگر اين خانه و كاشانه را نداري وممكن است بارگناهانت بيشتر شود اما او را ضي نمي شود وفقط اصرار بربازگشتن به دنيا دارد در اين هنگام زني با چهره نوراني در جلوي چشمانش ظاهر شده ومي گويد كه به او فرصت دهيد كه باز گردد ويك جام نوشيدني به او مي دهد وبا خوردن آن به دنيا باز مي گردد. در اين لحظه اطرافيانش را مي بيند كه دور اوجمع شده و شيون وزاري مي كردنداولين جمله كه به زبان آورد جوياي حال طفلش مي شود متوجه مي شود كه دراين دوروز بدون مادر گرسنه مانده است.

39 سال پس از اين حادثه در حالي كه 83 سال سن دارد حالش وخيم مي شود؛ او را به بيمارستان مي برند وپزشك معالج تشخيص سرطان بدخيم معده را مي دهدو به بستگانش مي گويد كه نهايتاً تا20 روز ديگر زنده است. وي در حالي كه دربستر بيماري بود وبستگانش در كنار او بودند و برايش قرآن مي خواندند يك شب متوجه سلامتي كامل او شدند به طوري كه صبح زود بيدار شده وبراي اهل خانه صبحانه درست كرده بود .اطرافيان تعجب مي كنندولي او مي گويد كه ديشب چند چهره نوراني در خواب ديده كه به اوگفته اند يك سال وشش ماه ديگر از عمرت باقي است واكنون از آن زمان وعده داده شده نزدیک یکسال گذشته است.

با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از پایگاه خبری تحلیلی بیان روز، تاریخ 6 آبان 92، کد مطلب: 5755: www.bayanerooz.ir

اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین