شعار سال: چهارشنبه صبح به اتفاق دو تن از همکاران «دهکده امید»، خانمها مهشید خاکزاد و دکتر فاطمه قوانلو، عازم پرواز به کرمانشاه بودیم. وقتی خواستم بنشینم با کمال تعجب دیدم مسافر بغل دستی، جناب سردار سعید قاسمی هستند. به ایشان سلام گرمی کردم که جوابی ندادند و من هم رفتم کنار پنجره نشستم. قبل از پرواز رفتند ردیف پشت سر نشستند. یعنی جواب سلامم را که ندادند هیچ، از نشستن کنار من اکراه هم داشتند.
طیاره که بلند شد بیاختیار به یاد مهدی باکری افتادم. سال ۵۸ یکبار قبل از رفتن به مهاباد باید در ارومیه او را میدیدم. باکری جدای از مسئولیتش در سپاه، شهردار ارومیه هم بود. آن روز در نتیجه باران مفصل، آب در خیابانهای ارومیه به راه افتاده بود. من به دنبال مهدی باکری رفتم در منزل یکی از ساکنین که پیرزنی بود و حیاطش پر از آب شده بود.
«آقا مهدی» هم داشت با سطل آبها را جمع میکرد و پیرزن هم مرتبا شهردار را نفرین میکرد و متوجه نبود که شهردار همان است که دارد با سطل آبها را تخلیه میکند. قبل از ترک آنجا، باکری به پیرزن گفت: «مادر شهردار را انقدر نفرین میکنی بکن حقشه؛ اما دعا کن خدا بهش یه ذره ایمان بده»
موقع خروج از سالن فرودگاه دیدم سردار قاسمی به اتفاق دو تن از همکارانش نشسته بودند. مجددا رفتم و سلام کردم. گفتتند: «شانس آوردی عهد و عیالت همراهت بودند والا باهات کار داشتم». گفتم ولی من فقط میخواستم به جنابعالی عرض ادب نمایم. با لحن خشن و تهدیدآمیزی گفتند: «چهار میلیارد رو چیکار کردی؟ باید حساب پس بدی».
مجددا تکرار کردم که من فقط آمده بودم خدمتتان سلام عرض کنم و درحالیکه به جثه بزرگ دو نفری که کنارشان بودند نگاه میکردم که اگر فوتم میکردند من از کرمانشاه پرت میشدم به دهکده امید، گفتم «سردار چهار میلیارد رو خوردم، یک آب هم بالاش!» ادامه دادم که «شما خیلی پای منبر گفته بودید که سلام کردن مستحبه اما جوابش واجب. خواستم بگم این حرفتان هم مثل خیلی حرفهای دیگه تون دروغ بود»
درحالیکه به سمت اتومبیلمان میرفتیم، مهندس کولیوند با نگرانی و ترس پرسید که چی شده بود؟ بهش گفتم چیزی نبود داشتم با سردار قاسمی درخصوص وفور بارندگی و آب در سال ۵۸ و متقابلا خشکسالی سال۹۷ اختلاط میکردیم.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از پایگاه خبری صدای میانه، تاریخ انتشار 12 خرداد 97، کد مطلب: 82608، www.vom.ir
س.د76