پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۱۶۸۲
تاریخ انتشار : ۰۴ آبان ۱۳۹۴ - ۰۹:۴۳
ایرج محمدی در بهمن ماه 1324 در تهران به دنیا آمد. او مجسمه‌ساز و عضو هیأت ‌مؤسس انجمن هنرمندان مجسمه ساز ایران است.
شعارسال: محمدی بنا به استعداد ذاتی، از همان زمان کودکی با گل، مجسمه‌هایی می‌ساخت و سپس در مدرسه به طراحی و نقاشی گرایش پیدا کرد. او ضمن تحصیل در هنرستان در کارگاه مرحوم قهاری نیز به ‌یادگیری مجسمه‌سازی مشغول شد و پس از گذراندن خدمت سربازی، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به ایتالیا برود.در این زمان به طور اتفاقی در فراخوان ساخت مجسمه شاه عباس در اصفهان شرکت می‌کند و برنده می‌شود. به این ترتیب نخستین مجسمه‌اش را در فاصله سال‌های 52-1350 می‌سازد. ایرج محمدی از سال 1352 در ایتالیا مشغول تحصیل می‌شود و در رشته مجسمه‌سازی زیر نظر پروفسور«فتسینی» از مجسمه‌سازان همدوره شاگال و پیکاسو موفق به دریافت مدرک لیسانس می‌شود. او تاکنون نمایشگاه‌های متعددی از آثارش را در شهر رم برپا کرده است و در شهر سینمایی رم نیز سال‌ها مجسمه ساخته است.محمدی سال‌ها به عنوان مدرس رشته مجسمه‌سازی در هنرستان هنرهای زیبا درس داده است و از احیاگران این رشته در هنرستان هنرهای زیبا پس از انقلاب بوده است، با همه تلاش‌های او و چند تن دیگر، بعدها دوباره این رشته در هنرستان هنرهای زیبای تهران مورد بی‌مهری قرار می‌گیرد و سال هاست که دیگر در هنرستان این رشته هنری تدریس نمی‌شود.محمدی در شمار نسل سوم از مجسمه سازان ایرانی قرار می‌گیرد و از سرآمدان مجسمه‌سازی فیگوراتیو است. او سال‌ها در دانشگاه و کارگاه شخصی‌‌اش مجسمه‌سازی آموزش داده و شاگردان برجسته‌ای به جامعه مجسمه‌سازی ایران معرفی کرده است و جزو هیأت انتخاب و داوری رویدادهای مهم مجسمه‌سازی کشور بوده است.بسیاری از آثار او در سطح شهر تهران نصب شده‌اند ازجمله مجسمه امیرکبیر در پارک قیطریه به ارتفاع 5/3 متر از برنز، مجسمه معماری در خیابان حافظ روبه‌روی پارک بهجت آباد از برنز و بتن به ارتفاع 4/5 مترو نیزمجسمه یادبود رفتگر به ارتفاع 5/4 متر از جنس برنز در پارک رفتگر.داستان زندگی این مجسمه ساز بسیار شنیدنی است. در این مجال تنها به گوشه کوچکی از زندگی این مجسمه ساز و تلاش‌های او برای مجسمه ساز شدن می‌پردازیم.


* در ابتدای امر دوست دارم از دوران کودکیتان برایمان بگویید؟

من در بیستم بهمن ۱۳۲۴ در نازی آباد که آن زمان یکی از روستاهای تهران بود متولد شدم. پدرم تعریف می‌کرد که جوادیه یکی از آخرین محلات تهران بود و نازی آباد روستایی چسبیده به جوادیه بود و دو قلعه بزرگ در نازی آباد بود و هر یک از این قلعه‌ها یک انبار بزرگ غلات داشتند و پدرمن امین و نگهبان یکی از این انبارها بود. در آن زمان آب فاضلاب کل تهران به این منطقه سرازیر می‌شد و چون روستای نازی آباد پایین‌تر از سطح زمین بود، در چهار سالگی من، رودخانه طغیان کرد وچون این دو قلعه در گودی بودند، آب این منطقه را فراگرفت و خانه ما و بیشتر کسانی که در این منطقه بودند خراب شدند؛ البته چون از قبل خبر داده بودند، آسیب جدی به کسی نخورد. اما این سیل باعث شد که ما بی‌خانمان شویم و در چادرهایی که برایمان شیرخورشید زده بود، اسکان داده شویم. من و همسن و سال‌هایم از این اتفاق بسیار خوشحال بودیم و تا نیمه‌های شب باهم بازی می‌کردیم؛ این را هم بگویم که درآن دوران ما اسباب بازی نداشتیم و فقط در ایام نوروز بود که دوره‌گرد‌ها وسایل بازی را که چیزی جز فرفره و جغجغه نبود می‌آوردند و می‌فروختند. کمی که بزرگ شدم در چهار - پنج سالگی با گل شروع کردم به ساختن اسباب بازی. مثلاً یک ماشین ساخته بودم که چرخ‌هایش حرکت می‌کردند و این ماشین آن قدر مورد توجه بچه‌های همسن و سال‌هایم قرار گرفته بود که بابت ساخت هر ماشین یک قران می‌گرفتم در واقع نخستین مجسمه‌هایم را درآن دوران ساختم. البته فکر می‌کنم کار کردن با گل را از مادرم یاد گرفته بودم. در آن دوران همه در خانه‌هایشان یک تنور داشتند و نان می‌پختند و مادرم خودش با گل تنور می‌ساخت و نان می‌پخت.

من سه برادر و دو خواهر بزرگ‌تر از خودم داشتم و در محله ما مدرسه نبود؛ چون پدر و مادرم می‌ترسیدند اجازه ندادند که برادر و خواهرم مدرسه بروند و بعد‌ها برایشان معلم سرخانه گرفتند تنها من و برادر بزرگترم بودیم که به مدرسه رفتیم. از کلاس چهارم به بعد پدرم به او هم اجازه نداد به مدرسه برود تا کمک خرج خانواده شود. من چون دوست داشتم که درس بخوانم و می‌ترسیدم مجبور شوم که ترک تحصیل کنم، از کلاس چهارم، تابستان‌ها شروع به کار کردن کردم و پس از آن تأمین تمام هزینه‌های زندگی‌ام برعهده خودم بود. دراین دوران من نقاشی، بنایی، لوله‌کشی و آهنگری را یاد گرفتم و این حرفه‌هایی که در دوران کودکی و نوجوانی تجربه کردم هم زمانی که به مجسمه‌سازی روی آوردم، به من کمک کرد که بتوانم از صفر تا ۱۰۰ مجسمه‌هایم را خودم بسازم. البته من کلاس هفتم تمام موارد به جز نقاشی، خط و کاردستی را تجدید شدم و تصمیم گرفتم که قید درس و مدرسه را بزنم. برادرم آشنایی داشت که مشاعرش را از دست داده بود و یک میرزا می‌خواست که امین باشد و حساب کتاب‌هایش را بکند. او گوشت بخش عمده‌ای از تهران را تأمین می‌کرد و برادرم برای کار من را پیش او برد و در ازای کاری که به من داده بود به عنوان ضمانت یک سفته پنج هزار تومانی پیش او گرو گذاشته بود. من از صبح زود با بار گوشت به مناطق مختلف تهران می‌رفتم و تازه ساعت ۱۱ شب به خانه می‌رسیدم. او در طول روز آن قدر من را تحقیر می‌کرد که در مسیر بازگشت از میدان امام حسین تا نازی آباد من سوار اتوبوس دو طبقه می‌شدم و تا خانه گریه می‌کردم. همین امر موجب شد که من بالاخره تصمیم بگیرم که قید همه چیز را بزنم و برگردم مدرسه. اما چون ۲۰ روز از مهرگذشته بود، نتوانستم امتحان بدهم و رفوزه شدم، بلافاصله مدرسه و دوستانم را عوض کردم و تصمیم گرفتم که فقط درس بخوانم. ازآن به بعد بود که درس خوان شدم وبه جای کار یدی، در آموزشگاه‌های تقویتی و کنکور شروع به تدریس کردم، کلاس نهم بودم که یک روز با دو نفر از همکلاس‌هایم ما را اتفاقی مقابل زاغه مهمات دستگیر کردند و به ما انگ سیاسی زدند، دو روزی در زندان بودیم و به واسطه عموی یکی از دوستانم که تیمسار ارتش بود از زندان آزاد شدیم و معلوم شد که ما بی‌گناه بودیم، برای همین تصمیم گرفتم که مدرسه‌ام را عوض کنم و در دبیرستان شرف مشغول به تحصیل شدم اما چون درسایر مدارس معلم‌ها می‌دانستند که من خط و نقاشی‌ام خوب است و از من کار می‌کشیدند تصمیم گرفتم که به کسی نگویم که نقاشی می‌کشم.

* با این تفاسیر شما چگونه سر از هنرستان هنرهای زیبای پسران درآوردید؟

با اینکه من دبیرستانم را تغییر دادم که درس بخوانم و به دبیرستان شرف رفتم، اما این مدرسه نیز یکی از بد‌ترین مدارس تهران بود که بیشتر دانش آموزان آن خلافکار بودند و مدیر و معلم‌های این مدرسه نظامی بودند و خیلی به دانش آموزان سخت می‌گرفتند. من دراین مدرسه دانش آموز سربه زیر و درس خوانی بودم؛ ریاضیاتم همواره ۲۰ بود. یک روز سر کلاس جبر حواسم نبود و زمانی که دبیرمان داشت پای تخته مسأله حل می‌کرد تصویر او را در برگه‌ای کشیدم و بغل دستی‌ام که از شدت شباهت از خود بی‌خود شده بود جیغ بلندی کشید و همین امر موجب شد که معلم‌مان او را از کلاس بیندازد بیرون. چون در آن دوران مرام و معرفت مرسوم بود من بلند شدم و علت جیغ او را به معلم‌ام گفتم. همه فکر می‌کردند که الان که معلم چه بلایی سرمن می‌آورد و من را چگونه تنبیه می‌کند. فقط به من گفت زنگ خورد بیا دفترمن. از همه همکلاسی‌هایم خداحافظی کردم و منتظر بودم که پرونده‌ام را بدهند دستم و از مدرسه اخراجم کنند. وقتی رفتم دفتر دبیر، او به من گفت... تو اینجا چه کار می‌کنی، تو باید بروی مدرسه‌ای که همه آنجا نقاشی می‌کنند. من همین طور هاج و واج مانده بودم گفتم آخر من ریاضیاتم ۲۰ است، گفت نه تو باید بروی هنرستان و فردا برایت آدرس هنرستان را می‌آورم. فردای آن روز راهی پیچ شمیران تهران شدم و خودم را در هنرستان زیبای پسران یافتم. دنیایی که حتی در تصوراتم هم به آن فکر نکرده بودم و اصلاً فکر نمی‌کردم چنین جایی هم وجود دارد و آدم‌هایی مثل خودم که فقط از صبح تا شب فقط نقاشی می‌کنند. آن زمان حسین کاظمی مدیرهنرستان بود و به او اصرار کردم که من را در هنرستان ثبت نام کند او گفت دو ماه از مدرسه گذشته است و چنین امکانی وجود ندارد.‌‌ همان جا یک کاغذ از روی میز برداشتم و تصویر حسین کاظمی را با مداد سیاهی که داشتم کشیدم، این نقاشی واقعاً موجب تعجب او شد آن را برداشت و به دو تن ازهمکارانش نشان داد و آنها با تعجب به من گفتند تا حالا کجا بودی! با اینکه نقاشی من را پسندیدند اما به من گفتند که هنرستان امتحان ورودی دارد و حتی اگر بخواهند نمی‌توانند ثبت نامم کنند، گفتند برو و آخر شهریور برگرد اصرارهای من بی‌نتیجه ماند و من 9 ماه در انتظار حسرت ماندم تا درهنرستان ثبت نام شوم. برای همین دوباره به دبیرستان شرف برگشتم تا کلاس نهم را تمام کنم. بیستم شهریور ماه ۱۳۴۴ در آزمون ورودی هنرستان شرکت کردم و نفر چهارم شدم و سه سالی که در هنرستان بودم، بهترین روزهای زندگی من بود.

* چه شد به مجسمه‌سازی روی آوردید؟

درهنرستان همزمان نقاشی، مینیاتور و مجسمه‌سازی را فرا می‌گرفتیم. در اولین جلسه مجسمه‌سازی استاد قهاری درباره یک ونوس که روی سه پایه گذاشته بود، برای ما توضیح داد و ساخت بخش‌هایی از آن را به ما آموزش داد و باقی آموزش را به فردا موکول کرد. من این ونوس را در ابعاد یک و نیم برابر تا ظهر ساختم. فردا که استاد به کارگاه آمد و مجسمه من را دید گفت شاگرد چه کسی بودی. من هم گفتم شما. او گفت یادم نمی‌آید و من هم گفتم شما دیروز به من ساخت این مجسمه را یاد دادید. ازهمان زمان بود که من شاگرد خاص استاد قهاری شدم.

درآن سالی که من وارد هنرستان شدم به دعوت استاد وزیری مقدم همزمان محمد ابراهیم جعفری به عنوان استاد نقاشی کارش را در هنرستان شروع کرده بود و من درنقاشی شاگرد او بودم. تا زمانی که در مجسمه‌سازی خودم را پیدا نکردم علاقه خاصی به نقاشی داشتم اما درنقاشی هم در جست‌و‌جوی حجم بودم و برای کشیدن یک تابلو برای هر رنگ یک کیلو رنگ درست می‌کردم و پروسه کار کردنم این گونه بود که فقط یک صبح تا ظهر رنگ درست می‌کردم و بعد شروع به کار می‌کردم. برای همین نقاشی‌هایم مثل یک نقش برجسته بودند و درهر تابلو در واقع با رنگ حجم می‌ساختم. به مرور کشف کردم که خودم را درمجسمه‌سازی بهتر می‌توانم پیدا کنم.

* پس، از آن به بعد دیگر نقاشی نکشیدید؟

پس از پایان هنرستان من تنها در دورانی که در ایتالیا درس می‌خواندم نقاشی می‌کشیدم و پس از پایان دوره مجسمه‌سازی در ایتالیا، تحصیل در رشته نقاشی را شروع کرده بودم که انقلاب شد و برگشتم ایران تا در کشور خودم کار و زندگی کنم. پس از آن هم گذری برای خودم نقاشی کشیده‌ام.

در دورانی که درایتالیا بودم برای اینکه هزینه‌هایم را تأمین کنم براساس نیاز جامعه نقاشی می‌کشیدم و نقاشی‌هایم را پیش گالری‌ها می‌گذاشتم تا پس از فروش و برداشتن سهمشان، پول من را پرداخت کنند. ماه‌ها طول می‌کشید که پول ما را پرداخت کنند. یک روز اتفاقی رفته بودم به یکی از گالری‌های معتبر، آنجا یکی از تابلوهای خودم را دیدم وقتی توجه کردم دیدم به نام یک فرد ایتالیایی امضا شده و وقتی قیمت کار را پرسیدم، گالری دار رقمی را گفت که سرم سوت کشید و کلی درباره ویژگی‌های آن تابلو حرف زد. وقتی حرف‌هایش تمام شد به او گفتم نقاش این تابلو من هستم و این تابلو را به یک گالری دیگر در ازای مبلغی ناچیز فروخته‌ام و این کار با امضای جعلی سر از این گالری درآورده. او وقتی حرف‌های من را شنید به من پیشنهاد داد که از آن پس با آنها کار کنم و برای آنها نقاشی بکشم. این طوری شد که پس از آن وضع مالی‌ام در ایتالیا بهتر شد.

* اولین مجسمه‌ای که فروختید چه زمانی بود؟

در دوران هنرستان، من خیلی شیطان و زرنگ بودم؛ در آن دوران با گلی که در هنرستان موجود بود من هرکول و ونوس می‌ساختم و آنها را به گالری‌ها و کارگاه‌های آموزش نقاشی۲۰۰ تومان می‌فروختم و هزینه‌های تحصیلم را تأمین می‌کردم!

* چه شد که شما تصمیم گرفتید برای ادامه تحصیل به ایتالیا بروید؟

من جزو نسل سوم مجسمه سازان ایران هستم. در آن دورانی که من در هنرستان بودم، پرویز تناولی به ایتالیا رفته بود و آنجا مجسمه‌سازی خوانده بود. من و چهار نفر ازدوستانم تصمیم گرفتیم برای ادامه تحصیل به ایتالیا برویم، به غیر یکی از ما که پدر ثروتمندی داشت که می‌توانست حمایتش کند، باقی ما باید به فکر تأمین هزینه ادامه تحصیل و سفر می‌بودیم. من از دوران دبیرستان به پیشنهاد استاد قهاری به جای اینکه در آموزشگاه و کلاس‌های کنکور درس بدهم به کارگاه او رفتم ضمن اینکه دستیار او شدم ضمن کار از او تکنیک‌های مجسمه‌سازی و ریخته‌گری سنتی را یاد گرفتم و چون هنوز خود او در حال یادگیری و تجربه در ریخته گری سنتی بود به کمک هم و با اطلاعات ریاضی که داشتم توانستیم ریخته گری سنتی را به کمال برسانیم.

من دو سال در دوران هنرستان وپس از آن برای استاد قهاری کار کرده بودم و برای تأمین هزینه‌های ایتالیا دلم را به مبلغی که بابت کار قرار بود از او بگیرم خوش کرده بودم. زمانی که می‌خواستم به سربازی بروم استاد قهاری به من گفت از سربازی که برگشتی پولت را می‌دهم. من هم دلم را خوش کردم و وقتی برگشتم یک راست رفتم خانه استاد اما استاد گفت اگر می‌خواهی پول دربیاوری حاضرم به تو کار بدهم، تا حالا شاگردم بودی اما از حالا اگر بخواهی کار کنی دستیارم می‌شوی. برای من بسیار دشوار بود که بپذیرم اما فقط پنج دقیقه کافی بود که فکر کنم و به این نتیجه رسیدم که او استاد من است و من از او بسیار آموخته‌ام. گفتم قبول. اگر قرار باشد که با شما کار کنم چقدر به من می‌دهید گفت ماهی ۲۵۰۰ تومان. این پول آن زمان زیاد بود اما با کاری که من برای استاد قهاری انجام می‌دادم بسیار ناچیز بود. با وجودی که نیاز به کار داشتم قبول نکردم و قید کار پیش او را زدم.

* پس چگونه هزینه‌های سفر و ادامه تحصیل به ایتالیا را فراهم کردید؟

هنوز چند روز نگذشته بود که برای بازی‌های دوستانه جهانی که در بهار ۱۳۵۰ قرار بود برگزار شود، به من پیشنهاد ساخت کاپ قهرمانی را دادند و این سفارش شامل 9 نسخه بود و من باید این کاپ را براساس المان‌های ایرانی می‌ساختم و در مدت ۲۵ روز آن را تحویل می‌دادم من از دوستانم که با هم قصد داشتیم به ایتالیا برویم کمک گرفتم و زود‌تر از زمان موعود این کاپ‌ها را ساختیم و همه کاپ‌ها را روی میز کارم چیدم و استاد قهاری را دعوت کردم که بیاید تا کارهایم را ببیند. من بابت این سفارش ۵۰ هزار تومان گرفتم در حالی که برای ساخت آنها تنها هشت هزار تومان هزینه کردم.

استاد وقتی کاپ‌ها را دید واقعاً خوشش آمد و از من پرسید چقدر بابت این کار گرفتی و من هم گفتم چیزی بیشتر از دو هزار و پانصد تومان. پس از این سفارش فراخوان ساخت مجسمه هفت و نیم متری شاه عباس در مطبوعات منتشر شد، وقتی فراخوان را دیدم سراغ استاد قهاری رفتم و به او گفتم که دراین فراخوان شرکت کند اما او گفت مشغول ساخت یک مجسمه پنج متری است نمی‌تواند شرکت کند و به من پیشنهاد داد که شرکت کنم؛ من گفتم که شرکت می‌کنم فقط به این دلیل که من را بشناسند و ازاین راه بتوانم سفارش ساخت چند پرتره بگیرم. چون درآن زمان تنها چند مجسمه ساز خاص از جمله استاد صدیقی و قهاری در فراخوان‌ها شرکت می‌کردند و کار ساخت مجسمه‌ها به آنها سپرده می‌شد و تنها کسی که بدون فراخوان به او سفارش ساخت مجسمه می‌دادند پرویز تناولی بود. در چنین شرایطی بود که من در این فراخوان شرکت کردم و روزی که باید ماکت‌ کار را تحویل می‌دادم تا بررسی شود دیدم که استاد قهاری نیز در این فراخوان شرکت کرده.خیلی بهم برخورد. آن روزهشت نفردراین فراخوان شرکت کرده بودند و هیچ یک از طرح‌ها پذیرفته نشد و زمان فراخوان را برای ما هشت نفر تمدید کردند و ما یک ماه فرصت داشتیم که طرح جدید ارائه کنیم. شانس با من یاربود وجشنواره اسب‌های ترکمن بود من راهی بندر ترکمن شدم و از اسب‌های زیبا و اجزایشان ضمن گرفتن عکس، طراحی کردم و درکنار اسب‌ها مدل قرار دادم تا نسبت‌ها دستم بیاید. وقتی برگشتم تمام اجزا را کنارهم گذاشتم و ماکت جدیدی ساختم. در روز مقرر ماکت را به یکی از دوستانم سپردم تا تحویل هیأت داوران بدهد. دلم نمی‌خواست با استادم چشم در چشم شوم بالاخره ماکت من با دفاع بی‌نظیر ناهید سالیانی پذیرفته شد و بابت ساخت این مجسمه ۲۰۰ هزار تومان قرار شد به من بدهند.

* با توجه به اینکه مجسمه شاه عباس با ارتفاع هفت متر و نیم بزرگ‌ترین مجسمه ایران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بود و شما هنوز جوان ۲۴ ساله‌ای بودید برای ساخت آن با مشکل روبه‌رو نشدید؟

من تا آن زمان تجربه ساخت مجسمه سه متری داشتم و ساخت مجسمه در این ابعاد بسیار دشوار بود. من سه ماه وقت گذاشتم و این مجسمه را با گچ ساختم و چون بسیار سنگین شده بود با جرثقیل آن را جا به جا کردیم، وقتی مجسمه گچی کامل شد برای برنزکردن آن مراجعه کردیم ومتوجه شدم که تنها ۲۰۰ هزار تومان بابت برنز آن باید پرداخت کنم و برای همین به سراغ سفارش دهنده‌ها رفتم و به آنها گفتم که فکر بکنند، برای آنها بسیار عجیب بود که در این مدت من توانسته‌ام این سفارش را بسازم. آنها وقتی کار را دیدند مبلغ ۶۰۰ هزار تومان بابت ساخت این مجسمه به من دادند. این مجسمه آن قدرعظیم بود که ۱۸ نفر داخل آن‌جا می‌شدند با کمک شاگردانی که گرفته بودم این مجسمه را با شیوه ریخته‌گری سنتی برنزی کردیم و مجسمه ساخته شد و تا یک سال پس از انقلاب در اصفهان نصب بود. پس از آن سرنوشت این مجسمه با تاریخ گره خورد. این مجسمه با بی‌مهری روبه‌رو شد. یکی از مسئولان وقت جان این مجسمه را نجات داد و مانع آب کردن آن شد واین مجسمه را درجایی پنهان کرد اما زمانی که با گذشت سال‌ها مسئولی در اصفهان تصمیم گرفت این مجسمه دوباره در شهرنصب شود، خبر رسید کسی که از محل دفن یا نگهداری این مجسمه خبر دارد، سه روز است که درگذشته است، این گونه شد که سرنوشت این مجسمه با تاریخ گره خورده است.

با اندكي اضافه و تلخيص برگرفته از روزنامه ايران، سال بيست و يكم، شماره 6058 ، چهارشنبه 29 مهر 1394، صفحه7

اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین